eitaa logo
❣️⭐غنچه های مهدوی⭐❣️
1.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
462 فایل
کانال مهدوی ما : 💚سه شنبـه هایِ عاشقـــ♡ـــی🌥 @seshanbehayeasheghi کانال نوجوان و جوان ما: ❤️پاتـــــوقِ‌عـاشِـقـــ♡ـــانـــِھツ @patogheasheghaneh 🗣ارتباط با ادمین @Ya_saheb_azaman_adrekni @Sarbaz_velaee قرآن: https://eitaa.com/quran4everyday
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💕💕 🐄 گاو و شیر و تاریکی 🐄 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود توی یه روستا مردی زندگی می کرد به اسم صادق که مردم صداش می کردند عموصادق.عمو صادق گاو شیرده قشنگی داشت. گاوش خیلی شیر می داد. زن عمو صادق با شیرگاوشون پنیر و خامه و کشک و دوغ درست می کرد. یه مقدار از شیرش رو هم می فروختند و پولی درمی آوردند. عموصادق هر روز گاوه رو به صحرا می برد تا بچره و علف تازه بخوره؛ دمِ غروب اونو برمی گردوند و زنش شیرگاو رو می دوشید.اونوقت عموصادق گاوه را به طویله می برد و ناز و نوازشش می کرد و قربون صدقه اش می رفت و می گفت:« خدایا شکرت که همچین گاو خوبی رو نصیبم کردی.» بعد هم با خوشحالی درِ طویله رو می بست و به خونه ش می رفت و استراحت می کرد. بعضی وقتا هم نصفه شب از خواب پا می شد و سری به طویله می زد تا ببینه حال گاوش چطوره. یه شب وقتی زنش شیر گاو رو دوشید و عموصادق گاوه رو برد و توی طویله بست، یادش رفت در طویله رو ببنده. یه ساعت بعد، یه شیر گرسنه یواش یواش به طرف طویله رفت، چون درش بازبود خیلی راحت داخل شد و گاو بیچاره رو خورد و همونجا توی طویله جای گاوه دراز کشید و خوابید. وقتی شیره گاوه رو خورد، عموصادق خواب بود و خواب خیلی بدی می دید، اما یه مرتبه از خواب پرید و با خودش گفت:« نکنه برای گاوم اتفاق بدی افتاده باشه!؟ خوبه برم یه سری بهش بزنم.» بعدم بلندشد و بدون اینکه چراغی برداره، توی تاریکی به طرف طویله رفت. وقتی دستش به در طویله خورد و دید در بازه، ترسید. رفت توی طویله و با دستاش بدن شیر رو که جای گاو خوابیده بود لمس کرد. هوا حسابی تاریک بود.عموصادق توی اون تاریکی متوجه نشد حیوونی که جای گاوش خوابیده، یه شیره. هی به بدنش دست می مالید و می گفت:« گاو خوشگلم، گاو عزیزم، خدارو شکر که سالمی و حالت خوبه! خواب دیدم دزد اومده و تورو برده. خیلی ترسیدم، اومدم سراغت. حالا که سالمی با خیال راحت میرم و می خوابم.» بعد هم بلند شد و در طویله رو بست و رفت خونه و خوابید.شیر که تازه غذا خورده بود و شکمش حسابی سیربود، وقتی عموصادق به بدنش دست می کشید، هیچی نمی گفت و کاری به اون نداشت اما خنده ش گرفته بود و با خودش می گفت:« این آقا چقدر ساده است! در طویله رو باز گذاشته و من به راحتی گاوشو خوردم. حالا هم که اومده به گاوش سر بزنه، یه چراغ با خودش نیاورده و توی تاریکی منو با گاوش عوضی گرفته و هی قربون صدقه م میره و نازم می کنه! بذار هوا روشن بشه اونوقت می فهمه که چه بلایی سرش آوردم!» صبح زود زن عمو صادق سطلشو برداشت و رفت درِ طویله رو بازکرد تا شیر گاو رو بدوشه. شیر از جاش بلندشد و با سرعت، مثل باد از طویله پرید بیرون و فرار کرد. زن عمو از ترس جیغ کشید و روی زمین افتاد. عمو دوید و اومد ببینه چرا زنش جیغ می کشه، وقتی چشمش به استخوونا و بقیه ی جسد گاوش افتاد و زنش هم گفت که یه شیر از طویله بیرون پریده، آهی کشید و دودستی زد توی سر خودش و تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده. با خودش گفت:« کاش بیشتر مراقب گاوم بودم! کاشکی دیشب که رفتم به گاو سر بزنم، با خودم چراغ برده بودم و می فهمیدم که گاو رو شیر خورده و شیره رو گیر میانداختم و نمی ذاشتم فرارکنه! وای خدا! حالا فهمیدم که چرا دیشب خواب بد می دیدم.حالا بدون گاو شیرده چیکارکنم؟» عمو و زنش خیلی گریه و زاری کردند اما فایده ای نداشت. شیر گاوشونو خورده بود و در رفته بود. ولی عمو صادق فقط خدارو شکر می کرد که شیره توی اون تاریکی خودشو نخورده. از اون به بعد هروقت با دوستاش دور هم جمع می شدند، ماجرای اون شبو با آب و تاب تعریف می کرد و می گفت:« خوب شد وقتی داشتم شیره رو ناز می کردم اون سیر بود و کاری به کارم نداشت و گرنه می دونستید چه اتفاقی می افتاد؟» دوستاشم می گفتند:« خُب معلومه، الان توی شکم شیره بودی و نمی تونستی اینجا بشینی و برامون ماجرای اون شب تاریک رو تعریف کنی.» قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید. نویسنده: مهری طهماسبی دهکردی 🌼غنچه های مهدوی🌼 @ghonchehayeasheghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سلام غنچه های مهدوی گل🌹 اعمال قبل خواب: ۳بار سوره توحید به نیت ظهور امام زمان ﷻ عزیزمان😇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1152704933.mp3
7.99M
ʚ•°🦋°•ɞ دعــاے عهـــد⭐️ .. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار و هــر روز دعای عهد بخون... ❀❀ 🎙با صدای آقای علی فانی🌼 ⛅️الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَــرَج🌤 💫 🌼غنچه های مهدوی🌼 @ghonchehayeasheghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[°•💚☁️•°] ⭐️السلام علیک یا اباصالح المهدی⭐️ 🎥 نماهنگ🍃 ⛅️دعای زیبای فرج ☀️ 🦋بچه های عزیز بخوانند🦋 ✨الهی عظم البلاء و برح الخفاء✨ ✨وانکشف الغطاء وانقطع الرجاء✨ ○°•___☁️💚___•°○ 🌼غنچه های مهدوی🌼 @ghonchehayeasheghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آبشار زیبای زردلیمه ☺️ 🌼غنچه های مهدوی🌼 @ghonchehayeasheghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[°•💚☁️•°] 🇮🇷 طنز و خنزه دار 🇮🇷 🇮🇷 قسمت : ۱ تا ۵ 🍏 🍎 🌼غنچه های مهدوی🌼 @ghonchehayeasheghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍خب خب بچه ها رسیدیم به شهر سوره ی مبارکه ی قدر 🌙✨ توی شهر سوره ی قدر همه : ارزش و قدر خیلی چیزا رو میدونن؛ مثلاً چی⁉️🧐 ✨اول از همه قدر خودشونو ✨قدر نعمت هایی که دارن ✨قدر داشته هاشون رو ✨قدر پدر عزیز و مادر مهربونشون رو ⏰⏳⏰⏳⏰⏳⏰⏳⏰⏳⏰⏳⏰ از همه مهمتر؛ قدر زمان هایی رو که دارن 👌 📍اهالی این شهر زیبا، می‌دونن؛ مهمه هر کاری توی زمان خاص خودش انجام بشه اینکه یه سری کارها مخصوص صبحه ☀️ یه سری کارها مخصوص شب🌙✨ یه سری کارها رو جمعه ها انجام میدیم😇 یه سری کارها مخصوص اعیاد ویژه ست💚 و یه سری کارها اگه زمانش بگذره از دست رفته🥺⚠️ 🌷گلهای قشنگم🌷 🍋شرط ورود به این شهرقشنگ این هست که 🍋 🌳وضو بگیرید و 🧡سوره مبارکه قدر🧡 رو قرائت کنید🌳 🌹پس باهم قرائت می کنیم🌹 🌼غنچه های مهدوی🌼 @ghonchehayeasheghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️ترتیل سوره ی مبارکه ی قدر🌿 🔺️خوب گوش کنیم و بعد تکرار کنیم 😊 🌼غنچه های مهدوی🌼 @ghonchehayeasheghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇کلیپ سوره ی مبارکه ی قدر👆 🍃بچه ها کلیپ بالا رو ببینید تا بیشتر با سوره ی مبارکه ی آشنا بشید😊 🌼غنچه های مهدوی🌼 @ghonchehayeasheghi
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟 💠ستاره های قرآنی ان شاءالله سعی کنید هر روز صوت سوره ی مبارکه ی قدر رو گوش کنید و سوره رو حفظ کنیدو صوتش رو اینجا برای من بفرستید. 💠تا جلسه بعد در پناه قرآن و اهلبیت علیهم السّلام باشید 🤲🍃 🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙 🌼غنچه های مهدوی🌼 @ghonchehayeasheghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با خوش‌قول‌ترین و کم‌سن‌وسال‌ترین کاندید انتخاباتی 🌼غنچه های مهدوی🌼 @ghonchehayeasheghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🎗✨طاووس مغرور✨🎗 طاووس زيبا در جنگل سبز زندگي مي كرد. او بال و پر و دم بسيار زيبايي داشت. روي پرهايش نقطه هاي بزرگي مثل چشمهاي درشت به نظر مي رسيد. رنگ سبز و آبي پرها، چشم همه ي حيوانات را خيره مي كرد. براي همين وقتي طاووس مي ديد كه حيوانات جنگل با تعجب و تحسين نگاهش مي كنند، دمش را باز مي كرد و با آن چتر زيبايي درست مي كرد و با ناز و غرور جلوي چشم آنها راه مي رفت و فخر مي فروخت... حيوانات جنگل هم كه دم زيباي او را دوست داشتند، به او نمي گفتند كه پاهاي زشتي دارد و صدايش هم اصلاً خوب نيست. طاووس چون خودش را از همه بهتر مي دانست، با هيچ كس دوست نمي شد و هميشه تك و تنها بود. در كنار جنگل سبز ، رودخانه اي بود كه تمام حيوانات براي نوشيدن آب به آنجا مي رفتند. يك روز طاووس به سوي رودخانه رفت تا هم آب بنوشد و هم دم زيبايش را به حيوانات نشان بدهد. او سرش را بالا گرفته بود و به هيچكس نگاه نمي كرد. دوتا خرگوش كه يكي از آنها رنگش سياه بود و مشكي نام داشت و ديگري سفيد بود و به او برفي مي گفتند، داشتند با هم بازي مي كردند كه طاووس را ديدند و به او گفتند: سلام به طاووس قشنگ پرنده ي خوش آب و رنگ چتر دُمت چه نازه! وقتي كه بازِ بازه گاهي نگاه كن به زمين دوستاي خوبت را ببين اما طاووس به آنها كه سعي مي كردند توجهش را جلب كنند ، اصلاً اعتنا نكرد و همان طور كه سرش را بالا گرفته بود، با غرور به راهش ادامه داد. او بوته ي بزرگ خارداري را كه سر راهش بود نديد و دم بلندش به آن گير كرد. طاووس خواست دمش را آزاد كند، اما كار آساني نبود و تعدادي از پرهايش كنده شدند. طاووس به قدري از اين پيشامد ناراحت شد كه فرياد كشيد و با صداي بلند گريه كرد. برفي و مشكي كه كمي از او دور شده بودند، صدايش را شنيدند و پشت سرشان را نگاه كردند و او را ديدند. فوراً برگشتند و كمكش كردند تا از بوته دور شود. برفي پرهاي كنده شده ي طاووس را جمع كرد و به عنكبوت درشتي كه داشت از آنجا رد مي شد گفت:« خاله عنكبوت ، دم قشنگ طاووس كنده شده، بيا به او كمك كن .» عنكبوت ايستاد و پرسيد:« چه كار بايد بكنم؟» مشكي گفت:« من و برفي پرها را سرجايشان قرار مي دهيم و تو با آب دهانت تار درست كن و آنها را بچسبان.» خاله عنكبوت گفت: «باشه، اينكار را مي كنم.» بعد از آن برفي و مشكي پرها را يكي يكي و با دقت سرجايشان گذاشتند و عنكبوت آنها را با آب دهانش چسباند. دم طاووس به شكل اولش درآمد. طاووس خيلي خوشحال شد و از خاله عنكبوت و برفي و مشكي تشكر كرد و با آنها دوست شد. آن روز براي طاووس روزي فراموش نشدني بود؛ چون براي اولين بار دوستاني پيدا كرد و فهميد كه نبايد به خاطر زيبايي ظاهري مغرور باشد. حالا براي او مهم بود كه دوستاني داشته باشد و به آنها محبت كند؛ دوستاني كه در هنگام سختي ها به ياريش بشتابند و هنگام خوشي ها در كنارش باشند. فرداي آن روز طاووس از مشكي و برفي و خاله عنكبوت و دوستان آنها دعوت كرد كه به خانه اش بيايند و مهمانش باشند. آنها آمدند و چند ساعتي را در كنار هم با شادماني سپري كردند. پس از آن نيز حيوانات جنگل نديدند كه طاووس سرش را با غرور بالا بگيرد و به آنها فخر بفروشد. 🌼غنچه های مهدوی🌼 @ghonchehayeasheghi