یک نفر چندوقت پیش یک حرفی میزد که پشتش کلی آرامش بود.
میگفت:
بیاید قرار بذاریم
سوزن مون گیر نکنه روی آدمها،
روی حرفها،
روی اتفاقها،
فقط رها کنیم...
نیازی نیست دنبال تحلیل و نظر دادن برای هرچیزی باشیم،
رها کنیم تا رها بشیم...
مؤمن سختگیر نیست
روی تک تک جزییات حرفهای دیگران
کلید نکنیم...
یادمون باشه
سخت بگیریم بهمون سخت میگیرن...
@ghonooteghalam
ارتباط موفق_35.mp3
11.58M
••♢ارتباط موفق
- ریز شدن در رفتارهای دیگران
- مُچگیری
-سختگیری
- اشتباهات دیگران را به رویِشان آوردن
- سرزنشگری و ....
⇦• درست در مقابلِ صفت #تغافل (خود را به نفهمیدن زدن) قرار دارد.
•⇦اهل تغافل، نرماَند و جذب بالایی دارند.
@ghonooteghalam
شهید حاج حسین خرازی می گفت:
« اگر برای خدا جنگ می کنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش کنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت، اگر کار برای خداست گفتنش برای چه؟! »
اینجوری خریدنش...
🌹سـالروز شـهادت شـهید حـــسین خـــرازی فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین(ع) گرامـی بـاد🌹
#شهید_حسین_خرازی #کار_برای_خدا
#سالروز_شهادتش_گرامی_باد
📆 تاریخ شهادت: ۶۵/۱۲/۸
┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
182.2K
ماه اسفند
میدهد بوی شیرمردان بیشه خیبر
گشت با رمز یا رسول الله بین نیزار ها تنی بی سر
همت افتاد😭 باکری افتاد💔
تا که این انقلاب برپا ماند
گریه میکرد یک نفر میگفت
که رفیقم طلاییه جا ماند😭💔
أین بدریون😭
أین خیبریون😭
أین فاطمیون😭
لحظه هاتون پر از یاد شهدا😢
@ghonooteghalam
پیامبر صلیاللهعلیهوآله لشکری را به سوی میدان نبرد فرستاد. هنگامی که بازگشتند، به آنها فرمود: مرحبا به قومی که جهاد اصغر را بهجا آورد، ولی بر آنها جهاد اکبر باقی است. عرض شد جهاد اکبر چیست؟
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: جهاد با نفس
بخاطر همین، علما دست به تألیف کتبی درباره جهاد با نفس زدن و به شرحاش پرداختند.
یکی از بهترین این تألیفات، کتاب نفیس «جهاد با نفس» است که ترجمه باب جهادالنفسِ کتاب شریف وسائلالشیعه، تألیف شیخ حر عاملی هست. این کتاب در ۱۰۱ باب، احادیث معصومان علیهمالسلام درباره رذائل و سجایای اخلاقی رو جمع آوری کرده👌🍃
«هر روز سعی کنید یک حدیث از کتاب #جهادبانفس را مطالعه کنید و سعی نمایید به آن عمل کنید. پس از یک سال خواهید دید که حتماً عوض شدهاید».
#مرحومآیتاللهبهجت
@ghonooteghalam
Fateminia-26.mp3
3.51M
آبروی کسی را نبر... نمیخواد مقدس بازی دربیاری... بدی میبینی انقدر طرف رو نکوب...
#امام_زمان
#ماه_شعبان
@ghonooteghalam
قنوت قلم
آبروی کسی را نبر... نمیخواد مقدس بازی دربیاری... بدی میبینی انقدر طرف رو نکوب... #امام_زمان #ماه_ش
خواستم بخشی از این صحبت های استاد فاضل مرحوم فاطمینیا رو پیاده کنم و براتون بگذارم... دیدم کل این هفت دقیقه باارزشه، و بهتره خودتون کامل گوش کنید...
چقدر محتاج تلنگرهای بی تعارف و صریح استاد هستیم...
حیف که قدر گوهر وجودش را ندانستیم..
@ghonooteghalam
‹💚🌱›
یک راهکار ساده ولی حال خوب کن:
همه چیز رو به خودت نگیر!😌
@ghonooteghalam •••🍁
•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•
مؤمن مثل عطر است،
همچنان که عطر خودش را معرّفی میکند
مؤمن هم با عمل و اخلاقش معرّف خود است!🌱
•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•
@ghonooteghalam
یه روزی دغدغهمون این بود که امروز پیرمردِ افسرِ امتحانِ گواهینامه سخت نگیره و قبولمون کنه. گذشت! امروز خندهداره واسم ..
میخوام بگم گاهی سختیهایی که الان داخلش هستی و داری خودت رو بخاطرش عذاب میدی بعدهها واسهت یه خاطره میشه. شاید یه خاطره خندهدار...
انقدر همه چیز رو برای خودتون و اطرافیان تون سخت نکنید...
@ghonooteghalam
گوشیت شارژش تموم میشه چیکار میکنی؟ شارژِ روح خودت هم تموم میشه باید بری امام زاده، باید بری مسجد، باید بری هیات و روضه...
اگه نمیتونی بری بشینی پای زیارت عاشورا، دعای توسل و ...
اگه حس و حال زیارت و اشتیاق پای منبر نشستن رو نداری...
یک تلاشی بکن برای تغییر احوالت...
ولله همه چیز و همه کس میرن و فقط همین ها برامون میمونه...
#موندنیترینرفیقمنامامحسین
@ghonooteghalam
مسجد امام خمینی (ره)
بازار تهران
شب جمعه
پهن شد سفرۀ احسان، همه را بخشیدی
باز با لطف فراوان همه را بخشیدی
یک نفر توبه کند با همه خو میگیری
یک نفر گشت پشیمان، همه را بخشیدی
پس گنهکاریِ امروز مرا نیز ببخش
تو که ایام قدیم، آن همه را بخشیدی
حیف از ماه تو که خرج گناهان بشود
تو همان نیمۀ شعبان همه را بخشیدی
داشت کارم گره میخورد ولی تا گفتم:
"جانِ آقای خراسان" همه را بخشیدی
بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد
مادری گفت "حسین جان"، همه را بخشیدی
@ghonooteghalam
یا حنان 🍃
وقتی یکی از جلسات اخلاق آقای جاودان را گوش دادم ، به نظرم آمد این بحث ، یک پیش نیاز برای هر انسانی است. متن پیاده شده کلام استاد تقدیم شما 👇👇👇
📚 :جلسه درس اخلاق
پنج شنبه| 4 اسفندماه ۱۴۰۱
🕌 : مسجد امام خمینی (ره) بازار تهران
👇👇👇
مدرسه مروی دست خاندان آشتیانی بود
سلسله علمایی بودند خیلی خوب بودند ، مردان بزرگ و پاکیزه ، که پدر اصلی شون در طرح تنباکو دخالت کرد و دخالتش هم موثر شد و ناصرالدین شاه دست از حرفش برداشت و صدر اعظم را فرستاد و ازش معذرت خواهی کرد.
به نظرم میاد که قدیم ها شنیدم عزاداری حضرت زهرا (س) را این ها آوردند به تهران. سه روز عزاداری. که الان دو ماه شده عزاداری برای حضرت زهرا(س). مدرسه مروی در اختیار اینها بود. کتاب "فیضیه تهران" در موردشون نوشته شده.
عید هم می گرفتند ، تولد حضرت زهرا (س) عیدی می دادند خودم دیده بودم و این در را باز نمی کردند ، فقرا دم در جمع بودند و از بالای در عیدی می دادند. در داستان امام حسین (ع) است که یک کسی اومد خدمتشون و آقا رفت اندرون و از بالای در کیسه ها را داد ، فرمود: من نمی خواستم او خجالت بکشه! و من خجالتش را ببینم.
به یک کسی هم تا اومد حرف بزنه ، مثلا فرمودند: هیچی نگو صبر کن! هر چی می خوای برآورده است، هر حاجتی داری برآورده است. آقا! چرا نگذاشتی حرفشو بزنه؟ آقا میگفت: این خجالت می کشید!
از بی نهایت ، صدهزار تا کم کنیم ، کم نمی شه! بی نهایت ، بی نهایت است. این بزرگواران دستشون تو خزانه رحمت خداست. صاحب اختیار خزانه اند. کلیدش دست اینهاست.
@ghonooteghalam
✅ مانع اول ، گناه
هر گناهی ، یه سنگی جلوی پای ماست! سنگی است که به پای آدم می گیره. وقتی در قیامت می ریم به طرف بهشت ، سنگ جلوی پامونه، اگر اخلاق بد باشه ، کوه جلوی آدم است. مثلا حسودم ، بخیلم ، متکبرم ، این یه کوه است. کوه وظیفه کوه بودنشو عمل می کنه! نمی ذاره! اینجا از قله دماوند می تونیم رد بشیم بریم اون طرف. اون وظیفه کوه بودن خودشو که مانع بودنه ، انجام می ده ، نمی ذاره رد بشیم. مانع اول ما برای رسیدن به بهشت ، گناه است. می شه گناه نکرد.
حضرت موسی (ع) و خضر (ع) دوره شان را گذراندند و قرار شد حضرت موسی از خضر جدا بشه ، قول داده صبر کنه ولی نتونسته بود صبر کنه! همون برخورد اول اعتراض کرد؛ "چرا کشتی را سوراخ کردی؟ چرا بچه را کشتی؟" اگر تا قیامت هم ادامه پیدا می کرد باز هم موسی اعتراض می کرد ، چون وظیفه انبیاء و علما اعتراض کردنه! امام حسین (ع) اعتراض کرده که کشتنش! حضرت موسی بن جعفر (ع) اعتراض کرده که کشتنش! نمی تونستند تحمل کنند.
حالا می خواهند از هم جدا بشوند، حضرت موسی (ع) به خضر (ع) فرمود: منو نصیحت کن! نمی دونیم چی گفت! خضر هم به موسی گفت: منو موعظه کن! موعظه کرد. بعد سوال کرد
بعد حضرت موسی به حضرت خضر سوال کرد: به چه دلیل منو فرستادن پیش شما شاگردی؟ حضرت موسی ، پیامبر اولوالعزم بزرگترین شخصیت آن روز روی زمین بود! حالا داستان حاج آقای حق شناس هم جالبه! یک روز چهار ، پنج تا از بچه ها اونجا بودند ، آقا فرمود : این پیرمرد کیه اینجا نشسته؟ هر چی نگاه می کنیم پیرمردی نمی بینیم! دوباره پرسید: این پیرمرد کیه اینجا نشسته! پنج مرتبه پرسید. نه خودش جواب می ده سوالشو و نه این ها چیزی می فهمند. بعد از نیم ساعت ، فرمود: حضرت خضر (ع) بود اومده بود به دیدن من! باور کنید! اگه پاک بشید حضرت خضر میاد به دیدن شما!
در قرآن فرمود: عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا
در آنجا بندهای از بندگان خاص ما را یافتند که او را رحمت و لطف خاصی از نزد خود عطا کردیم و هم از نزد خود وی را علم (لدنّی و اسرار غیب الهی) آموختیم. از اون علم هایی که به انسان های پاک می دیم ایشون را پر کردیم.
خضر گفت: به این دلیل من از تو برترم ؛که تو را فرستادن پیش من درس بخونی! من مواظب گناهم! شما مواظب عبادت اید! هی سعی می کنی عبادت بیشتری کنی ، من سعی می کنم گناه نکنم! ( نه گناه! آنها که گناه نمی کنند) من سعی می کنم مانع پیش نیاد ، مانع برطرف کنم ، تو سعی می کنی مقتضی. مانع و مقتضی
جلوی پنجره ، پرده ضخیم بکشی ، نور داخل مسجد نمیاد ، نور خورشید هست شما خودت پرده انداختی! این را می گوییم: "مانع"!
یک ماشین خیلی قدرتمند را حساب کنید ، که جلوی یه کوه پارک شده ، یعنی سپرش به کوه چسبیده ، حالا یک نفر هم تو ماشین نشسته ، هی گاز می ده، نمی شه! مانع داری! همه چیزت خوبه! سالمه ، قدرت رفتن داری! چون مانع کوه جلوشو گرفته نمی ذاره حرکت کنی، اما مانع داریم نمی ذاره حرکت کنیم! هر چی گاز می دیم ، مانع جلومون هست.
خودتو کشتی تمام ماه رجب روزه گرفتی.
مانع اول ، گناه بود. اگر من مواظب دستم ، چشمم و گوشم باشم ، هر چی بیشتر مواظبت کنم ، ثمره اش بیشتر است. گناه ، یه ذره اش هم جلوی بهشت رفتن را می گیره ، پرده می اندازه جلوش ، من به نیم نگاه دارم به نامحرم نگاه می کنم ، از این گوشه چشمم ، یه کم دارم نامحرم را می بینم ، این می شه گناه کوچک که مانع و مزاحم است.
تو باید پرواز کنی ، من چند روزی در قم خدمت آقای حق شناس مشرف شدم ، در نماز ، رفتن بالا را من تجربه کردم ، نماز باید ما را بالا ببره ، تا به معراج برسیم ، الصلاة معراج المؤمن
یعنی ما می ریم بالا ، بالایی که می فهمیم ، نه نمی فهمیم. خود خود اصلی ات بالا می ره ، با تمام جانت می فهمی بالا رفتن را. مگر این که من گناه کرده باشم. یه سنگ گناه ، به پای من زنجیر می کنه و نمی گذاره.
بعد از گناه ، که مانع اصلی است ، اخلاق های بد است ، مثل کوه جلوی پای آدم را می گیرن ، من اگر متکبرم ، حتما نمی تونی ، از روی زمین تکون بخوری.
گناه وقتی تکرار شد ، تبدیل می شه به صفات بد ، می شه مانع. راهتو به سوی بهشت می بنده! کوهی که خودت درست کردی! با صفات بد باید بجنگی! همان طور که ذره ذره جمعش کردی ، باید ذره ذره بتراشی! اگه بتونی برای امام حسین (ع) گریه کنی ، یواش یواش پاک می شه ، نور خورشید حقیقت، همیشه تابان است. مانع برداشته بشه ، حقیقت تجلی کنه در دل ما. یقینی و روشن است.
@ghonooteghalam
✅مرحله دوم موانع ، صفات بد است. با صفات بد باید بجنگی! اگه نسبت به همکلاسی ات حسودی ات می شه ، یا همکارم ، با این حسادت باید بجنگم.
تازگی فتوای حضرت امام (ره) را شنیدم ؛؛ ایشان فرمودند که اگر خانم خونه به شما که شوهرش هستی چیزی گفت ، جایز نیست جواب بدی ، حرام است جواب بدی حرام است. اگه به پدر و مادرت فحش داد ، جایز نیست یه کلمه حرف بزنی.چه آقا شروع کرده چه خانم! دعوای تو خونه شما را به جهنم می بره.
گناه (مرحله اول) را از الان دیگه چشمامو می بندم ، ولی صفات بد (مرحله دوم) زحمت داره. به نامحرم نگاه نمی کنم ، این الان می شه، ولی اگه من یه ذره حسودی ام می شه چی کار کنم؟ طول می کشه. کمک به فقرا ، سخاوت ریشه صفات بد دیگر را از دل ما می کنه! وقتی بخل را از دل ما ریشه کن کرد ، ریشه های صفات بد دیگر هم سست می شه! همین جا تو دل شما یه بهشت درست می شه ، دلی که از کینه و حسد و بخل و تکبر پاکه. خود اون دل یه بهشت کوچک است.
امیرالمومنین فرمود: نحنُ مِن أقوامٍ قُلُوبُنا فِی الجَنان
دل های ما در بهشت است. یه ذره رنج و غصه نداره.
✅مرحله سوم ، عقاید است. حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام عقاید خودش را به امامش عرضه کرد ، فرمودند: درسته! أَنْتَ وَلِيُّنَا حَقّاً»؛«تو قطعاً جزء دوستان ما هستی.
افکار و عقاید باید درست باشه! عقاید باید صحیح باشه. هر جایی نباید بشینیم گوش بدیم تا مطمئن نباشیم. یه شبهه کوچک در ذهن ما می اندازه ، این آدم را به جهنم می کشونه! اگه آدم در دلش شبهه داشته باشه تو ذهنش موقع مردن ، شیطان این شبهه را بزرگ می کنه! جوری که آدم در این شبهه غرق می شه. بدون ایمان از دنیا می ره. شبهه ، شک میاره! هر چیزی را مطالعه نکنه. یه مقاله می خونی ، شک می کنی. عقاید ریشه است.
من بیش از هر چیز باید عقایدم را حفظ کنم. اجازه نداری هر چیزی را بخوانی!
اگر اعمال آدم خوب باشه ، پیوسته و دائم باشه ، مواظب نماز اول وقت است هر روز ، پشت سر مردم حرف نمی زنه همیشه، واجباتش را عمل می کنه دائما.
خمسش را می پردازه همیشه. اعمال خوب و پیگیر و مداوم ، صفات آدم را خوب می کنه و صفات بد را می تراشه. و بعد حتی اگر صفات شما خوب شد عقاید شما هم درست می شه.
یه آدم گردن کلفتی این حرف (شبهه) را زده! باشه! در من هیچ اثری نمی کنه! اگر صفات بد در دل من پاک شده باشه دیگه هیچ فکر بدی تو جان آدم جا نمی گیره و باورش نمی شه!
روایت است جبرائیل در آخرالزمان ، ده بار به زمین میاد. بار اول حیا رو می بره!
بار آخر عقاید را میبره!
مردمی که لایق نیستند، بذار برن... این عمومیت پیدا می کنه.
اللّهمَّ اجعَل عواقبَ امورِنا خیراً
@ghonooteghalam
🌺 به مناسبت ۲۲ اسفند ، سالگرد عملیات بدر و شهدای لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) و شهدای گردان میثم 🌺🌺🌺
👇👇👇
🍃 مجنون تر از مجنون (۱)
✍مهدی طوقانی
تا همین امسال ، رویا و خیالی بیش نبود ، زیارت محل شهادت برادرم سعید... محلی در عمق خاک عراق که بدلیل عدم دسترسی، دیدارش آرزویی دست نیافتنی بود اما یکبار دیگر سعید، برادریش را ثابت کرد...
قسمت اول:
چیزی به اربعین نمانده است، نیمه های شب ۱۲ آبان 1396، من و رفیقم؛ سید ابراهیم به اتفاق حاج رحمان دزفولی و حاج اصغر ارس از دوستان سعید به مرز شلمچه می رسیم، ورودی مرز در ازدحام ایام زیارت و پیاده روی اربعین مملو از جمعیت است.
به هر مشقتی با ویزای قانونی عراق، مرز را رد می کنیم و کمی آنطرف تر در خاک عراق، ماشینی با راننده عراقی کرایه می کنیم و به سمت بصره راه می افتیم ، از قبل با «خالد» یکی از اهالی عراق، برای نشان دادن راه، قرار گذاشته ایم.
دقیقا اذان صبح به بصره می رسیم در سحرگاه کاملا تاریک شهر بصره صدای اذان از نقطه دوری به گوش می رسد، دل توی دلم نیست ؛ قرار عاشقانه ای دارم! مدام این پا و آن پا میکنم!
در محلی نسبتا تاریک، نزدیک یک پست نگهبانی پلیس عراق ، متوقف هستیم، دست و پا شکسته با زبان عربی به راننده می گوییم که با یک عراقی قرار داریم اما هر چه با او تماس می گیریم پاسخگو نیست.
یک حس امیدواری در دلم هست که وادارم میکند به تلاشم ادامه بدهم... بالاخره خود خالد زنگ می زند، به خالد اطلاع می دهیم که الان در ورودی شهر بصره هستیم. ظاهرا برای خالد ماموریتی پیش آمده و نمی تواند، ما را همراهی کند اما شماره یکی از دوستانش بنام «یاس» را میدهد؛ برای ما که در بصره غریب هستیم و چاره ای نداریم؛ همین هم غنیمت است. به هر حال با راننده توافق می کنیم تا شهر القرنه (محل قرارمان با یاس) ما را برساند.
شهر القرنه در مسیر جاده بصره_العماره قرار دارد... سرانجام با راهنمایی و هماهنگی تلفنی راننده و یاس در یک جای مشخص بعد از شهر القرنه موفق به دیدار یاس می شویم ، یاس از اهالی بومی منطقه و اصالتا اهل جنوب عراق است مرد لاغر اندام با دشداشه مشکی عربی که در نگاه اول ، انسان آرام و متینی به نظر می آید.
الان حدود ۸صبح است و ما از شب قبل نخوابیدیم و گرسنه و تشنه هستیم به پیشنهاد امیر صادقی، قرار می شود به یک مطعم (رستوران) برویم.
یاس ما را به محله ی «ملاصالح» به یک غذاخوری می برد. صاحب رستوران که از صورت سبزه و آفتاب سوخته اش مشخص است که اصالتا محلی و بومی هست از دیدن مشتری ایرانی جا می خورد... بچه ها سفارش غذا و صبحانه می دهند و من ترجیح می دهم، تا آماده شدنش، نقشه و کروکی محل تفحص سعید را در بیاورم و با یاس چک کنم. نقشه ها را روی میز مطعم پهن می کنم، خوشبختانه «یاس» به زبان فارسی آشنایی نسبی دارد و از این جهت مشکلی نداریم. صاحب رستوران که کنجکاو شده با تعجب به حرفهای ما گوش می دهد. از او راجع به منطقه «همایون» سوال می کنم او در جوابم می گوید : همایون موجود! الهاله موجود! و در ادامه با زبان عربی ادامه می دهد «که من مدتها در آن منطقه و روستای نزدیک به آنجا بودم و در یک مدرسه ابتدایی معلم بودم» در این میان، یاس صحبتهای ما و صاحب مطعم را ترجمه می کند، صاحب رستوران، کروکی دقیق محل را در یک برگه ترسیم می کند و توضیحاتی به یاس می دهد. حالا با محل عروج سعید فاصله ای ندارم. کمی آنطرف تر از رودخانه دجله ! بیش از پیش تشنه دیدارم! نگران اما امیدوار! نکند تا کنار آب برسم و تشنه برگردم! نه! از شهدا بعید است ما را دست خالی برگردانند! آنها کارشان را خوب بلدند. بی تابم! درست مثل دل بی تاب بچه های گردان میثم در ۳۳سال قبل! شب عملیات بدر...جزیره مجنون... راستی من کجای تاریخ ایستاده ام؟؟
@ghonooteghalam
🍃 مجنون تر از مجنون (۲)
✍ مهدی طوقانی
به سمت شرق دجله راهی می شویم، طبق نشانی، به روستای العزیر محل دفن عزیر نبی (ع) از پیامبران بنی اسرائیل می رسیم.
نام مبارک حضرت عُزیر(ع) یک بار در قرآن آمده است؛ وقتی او به قصد سفر از خانه بیرون آمد و در بین راه به یک آبادی رسید که به طور وحشتناکی درهم ریخته و ویران شده بود و حتی استخوان های ساکنان آنجا نیز پوسیده شده بود. با دیدن این منظره وحشتناک به فکر معاد و زنده شدن مردگان افتاد و با خود گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده می کند؟ و....
آری خداوند در این نقطه از زمین عبرت هایی به ما انسان ها نشان داده است!
و درست در همین سرزمین، خاک شکافته می شود و پیکر مطهر شهدا به عنوان عبرت های تاریخی به اهل زمین نشان داده می شود.
هرلحظه عظمت این سفر برایم آشکارتر میشود. از روی پلی که بر روی رودخانه دجله قرار گرفته به شرق دجله می رویم. به مجنون ترین جزیره عالم آمده ام!
آمده ام تا از میان معبرها و نیزارها، به وعده گاه عاشقی برسم!
انگار ۱۴۰۰ سال است که سر قرار می آیی، چیزی نیست!
پشت سر گذاشتن مسافتی طولانی و خطرات احتمالی منطقه عملیاتی بدر ، به شوق دیدار تو می ارزد!
هر اتفاقی ممکن است بیفتد؛ احتمال اینکه روی مین برویم یا حتی توسط نیروهای امنیتی عراق دستگیر بشویم، هست.
کمی جلوتر به یک کتیبه سنگی بزرگ می رسیم که ارتش بعث عراق برای تبلیغات
نصب کردند و روی آن اینطور حکاکی شده است؛ "تاج المعارک!"
حزب بعث، عملیات بدر را تاج المعارک نامید و یکسری آمار کذب، علیه نیروهای ایرانی در مورد آن نوشت. اما از آنجایی که "عدو شود سبب خیر" همین کتیبه سنگی بزرگ و البته کاذب! شاخص ما برای شناسایی منطقه عملیاتی بدر می شود و حاج اصغر بازمانده عملیات بدر، با همین معیار و ذهنیتی که از شب عملیات به یاد دارد اینجا را شناسایی می کند، از جاده خاکی وارد خاکریزهای محل درگیری در سال ۶۳ می شویم، از حاج اصغر می پرسم که: حاجی! مطمئنی همین نقطه است؟
خواب نیستم... حاج اصغر محل شهادت حاج عباس کریمی؛ فرمانده لشکر ۲۷ در عملیات بدر را نشان می دهد و از دور به یک نقطه اشاره میکند: "سعید طوقانی و داوود عابدی هم اونجا تیر خوردند"
تازه شد در دل یاران وفا داغ سعید...
انگار همین چند دقیقه قبل تیر به سعید اصابت کرده! هنوز خون سعید تازه است!
@ghonooteghalam
🍃 مجنون تر از مجنون (۳)
✍ مهدی طوقانی
حال عجیبی دارم تا به نقطه دقیق
شهادت سعید و عباس برسم.
عجب خاک نابی! اینجا همان جائیست که جسم سعید و عباس را سالها در آغوش خود جای داده!
حالا آن سوی نیزارهای جزیره مجنون نشسته ام ، خاطرات شهادتت را مرور می کنم، میخواهم کسی نشانی از من نیابد؛ به مجنون آمدم تا قدری آرام شوم اما مجنونِ مجنون شدم، مجنون تر از مجنون... دل تنگم! دل تنگ دل کندن! تشنه ام! تشنه قطره های باران! تا بی امان ببارد... بر خاک خشکیده و ترک خورده مجنون... خدا خدا می کنم تا به شهدا برسم !
باز دلم برای خودم تنگ شده است... سراسیمه میگردم تا خودم را بیابم، گمشده ام در روزگار آزگار! کاش بچه های گردان میثم یکی یکی بیایند و اینجا پر از صدای خنده هایشان شود!
آی شهدا! ما آمدیم شما بیایید! ما هستیم! اینجا تا چشم کار می کند بیابان است و چشمانم از دیدن محبوب در جزیره مجنون سیر نمی شود، از امتداد خاکریز، عطر غربت کوچه های بنی هاشم می آید، بوی دود، کوچه. صدای همهمه دشمن به گوش می رسد، شمشیر ها را از غلاف بیرون کشیده اند، آتش سهمگین تیربارهای دشمن بی وقفه شلیک می کنند، اینجا کجاست که هر کس میاید پهلوشکسته بر می گردد!؟ چقدر بوی مدینه میدهد اینجا!
اصلا چرا اینجا را مجنون نامیده اند؟
چه خوب! چه بد! من آمدم.
اما تا اینجای کار بر عهده من بود. اصلا از اولش هم پای شما در میان بود و الا من کجا و قدم گذاشتن دربهشت! از این به بعد هم ، هنرمندی شماست! هنر کیمیاگری شما که این ذره ناچیز را به کیمیای محبت خودتان ، بخرید. چرا روی خودتان را از ما بر می گردانید؟ نه! شما مشتی و لوطی هستید ! اهل زورخانه و اهل جوانمردی هستید! دست ما را بگیرید که راه را گم کرده ایم!
مگر نه سعید؟
عباس! تو یک چیزی به سعید بگو!
آشفته و پریشان با خودم حرف می زنم: ای لیلاترین! ببین که بیدل و شیدا دل آمده ام با دستهای خالی و کوله باری سنگین از ترکشهای جهاد اکبر! تو در شبِ بدر تیر خوردی و من در جهاد با شیطان تیر خلاص خوردم! به من هم از مزد جهاد، سهمی بدهید.
حاج اصغر محل شهادت سعید را نشان می دهد و خود با زانو روی خاک می افتد انگار باید جلوی شهدا زانو بزنیم! هر چه باشد به بهترین زورخانه ی دنیا آمده ایم! و عاشقان مولا اینجا جمعند...از مجنون تا بهشت...
یقین دارم شما بیش از من مشتاق دیدار بودید؛
اگر مجنون دلِ شوریده ای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی...
@ghonooteghalam