🎤👈 آیت الله بهجت رحمة الله علیه
✅ از آقای اشعری که عالِم راستگویی است نقل شده که میگفت: دایی من که سیّد و از شاگردان مرحوم شیخ فضل الله نوری بود.
✅ در شبی که جنازه ی ایشان را به قم آورده بودند تا فردا در حجره دفن کنند، در همان حجره صدای قرآن از جنازهی آن مرحوم شنیده بود.
✅ آقای دیگری نقل کرده است: لب ایوان مقبره در صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها نشسته بودم، شنیدم از داخل مقبره مرحوم شیخ صدای قرآن میآید.
✅ به طرف مقبره رفتم، دیدم کسی نیست، بازگشتم تکرار شد، خلاصه یقین کردم که صدای قرآن از خود صاحب قبر است.
📚در محضر آیتالله بهجت، ج ۱ ص ۲۳۷
🆔لینک کانال👈 https://eitaa.com/tavasolitabrizi
11.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘 بحران جمعیت و فرزندآوری در کشور!
🎙 حجت الاسلام و المسلمین رفیعی
#کلیپ
✔️کانال رسمی دکتر رفیعی
☑️ @drrafiei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴نماز عباس بابایی و احترام ژنرال آمریکایی
♦️خود عباس ماجرای فارغالتحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمیدادند تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر میکرد.
♦️او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤالهای ژنرال برمیآمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس میکردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم همه در یک لحظه در حال محو شدن است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای انجام کار مهمی به خارج از اتاق برود، با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.
♦️به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و میتوانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را میخوانم. انشاالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشهای از اتاق رفتم و روزنامهای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه میدهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی مینشستم از ژنرال معذرتخواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه میکردی؟
گفتم: عبادت میکردم.
گفت: بیشتر توضیح بده.
♦️گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعتهای معین از شبانهروز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.
♦️ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست، این طور نیست؟ پاسخ دادم: بله همین طور است. لبخند زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهرهای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پروندهام را امضا کرد. سپس با حالتی احترامآمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک میگویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»
🌍 @ebratha_ir
✅حضرت آیت الله بهجت قدس سره:
🔸خوبی و خوشی عیش، تنها به زیادی وسایل راحتی نیست؛ راحتی درونی و رفاه و خوشی و آرامش دل، به داشتن وسایل رفاه و راحتی نیست!
✨بلکه چه بسا وسایل رفاه، اسباب نگرانی و ناراحتی و اضطراب درونی را فراهم کنند!
📚در محضر بهجت، ج١، ص۶٨
☑️ کانال رسمی مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره
✅ @bahjat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 نگاهت به بالا باشه
تا دلت از آدمهای این پایین نگیره...
🎤👈 آیت الله حق شناس
🔷 بنده از حیث منزل ناراحت بودم. با خودم گفتم: به جای اینکه به دیگران بگویی، برو به خود خدا بگو. یک مقدار پول داشتم ولی بنا بود سی هزار تومان دیگرش هم برسد که نرسید.
🔷 لذا چلّهی زیارت عاشوار گرفتم. وقتی هم که انسان زیارت عاشورا میخواند، نباید وسطش حرف بزند. تقریباً بیست و دوم ماه بود و من وسط لعنها بودم که در را زدند، دیدم یک پیرمردی آمده است.
🔷 من تسبیح را به او نشان دادم که یعنی مشغولم و نمیتوانم حرف بزنم. او گفت: این کیسه مال شماست. من کیسه را باز کردم و دیدم پانزده تومان درون آن است.
🔷 در دلم عرض کردم: آقاجان من سی تومان خواستم، اگر پانزده تومان دیگر هم را میدهید که بدهید، اگر نمیدهید، این پانزده تومان به درد من نمیخورد.
🔷 گذشت و هنوز زیارت عاشورای روز بیست و پنجم مانده بود که تمام شود، باز همان پیرمرد آمد و در زد، من وسط ذکر بودم، دوباره تسبیح را به ایشان نشان دادم. ایشان گفت: این کیسه هم برای شماست.
🔷 وقتی کیسه را شمردم، دیدم پانزده هزار تومان است. این پانزده تومان بعلاوه آن پانزده تومان، سی تومان شد.
📚مواعظ آیتالله حقشناس ج ۴ ص ۲۴۱