eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
858 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
🎆 شب 41 🌷 "که عشق آسان نمود اول ..." 🔹نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ... - سریع برگردید ... موقعیت خاصی پیش اومده...📞 ✈️ رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پروازِ انتقالِ مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرونِ فرودگاه با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاکِ غم و درد روی صورتشون پاشیده بود ... ⭕️ سکوتِ مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ... - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ - نه زن داداش ... صداش لرزید... - امانته ... 🔶 با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گُر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم.... - چی شده؟ ... این خبرِ فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم....؟⁉️ 🔷 صورتِ اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیر چشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ... ✅ فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرتِ حرف زدن نداره ... ⛔️ دوباره سکوت، ماشین رو پُر کرد ... - حالِ زینب اصلاً خوب نیست ... 🔹بغضِ نغمه شکست ... - خبرِ شهادتِ علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید...😔 💢 جملاتِ آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امانِ حرف زدن به نغمه نمی داد... 😭 - یعنی چقدر حالش بده؟ ... 🔸بغضِ اسماعیل هم شکست ... - تبش از ۴۰ پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ...💉🌡 صداش بریده بریده شد ... - ازش قطعِ امید کردن ... گفتن با این وضع..... 🔹 دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم .. ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
🎆 شب 42 🌷 "بیا زینبت را ببر ..." 🔹 تا بیمارستان، هزار بار مُردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ... ❇️ از درِ اتاق که رفتم تو ... مادرِ علی داشت بالای سرِ زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن ... ⭕️ مثل مُرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمتِ زینب ... صورتش گُر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدتِ تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ... 🔸اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ... - زینبم ... دخترم ... 🔹هیچ واکنشی نداشت ... - تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ...😭 🔶 دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبانِ بی زبانی بهم فهموند ... کارِ زینبم به امروز و فرداست ...😢 🌅 دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباسِ منطقه ... بدونِ اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستارِ زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ... 😔 ✅ دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ... 🔷 رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ... - علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیرِ شکنجه شکایت نکردم ...❤️ - امّا دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدنِ بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جَدّت، پسرِ فاطمه زهرا می کنم ... 😭 ❣زینب، از اوّل هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نَفَس و شاهرگش تو بودی ... چه بِبَریش، چه بذاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ... 😭 🔹 اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمامِ سجّاده و لباسم خیس شده بود ... ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
✅ هر کسی هر نوع مشکل روحی و فکری و رفتاری داره با مطالعه و تمرین بحث افزایش ظرفیت روحی، خودش رو قوی کنه. سعی میکنیم با این بحث به درمان بسیاری مشکلات بپردازیم 🌷 @Gilan_tanhamasir
امروز از صبح تا حالا آیا غر زدید؟ اصلا موقعیتش پیش اومد و غر نزدی یا اصلا پیش نیومد؟😊 همین که آدم مراقب رفتار خودش باشه ده قدم جلوتر از بقیه خواهد بود.👌
و یه نکته مهم ☢برای خدا فقط تلاش آدم مهمه. اگه جایی هم نتونستید موفق بشید اشکالی نداره و اصلا نباید نا امید بشید. 💢 شاید زیاد بهش دقت نکرده باشید ولی تقریبا 90 درصد درگیریهای بین زن و شوهر ها به خاطر غر زدن به وجود میاد! ✅ هم خانوم ها و هم آقایون باید خییییلی مراقب باشن غر نزنند. 💢 غر زدن چیه؟ هر نوع اعتراض بیجا میشه غر زدن. اینکه طرف حالا یه اشتباهی کرده شما هم ول نکنی و هی توی سرش بزنی و سرزنشش کنی! یا مشکلی پیش اومده هی بخوای بگی که فلان مشکل هست و...
🔴 آی اهل محرم، چرا فریاد شادی و هلهله سر نمی‌دهید؟! ✨اگر غدیر عید است مباهله عید است. چون بزرگترین فضیلت علی(ع) در روز و آن‌هم صریحاً در قرآن کریم بیان شده. امام رضا(ع) به مأمون فرمودند : بالاترین فضیلت علی(ع) آیۀ مباهله است. چون در این آیه علی(ع) نفس پیامبر(ص) اعلام شده است. باید غربت مباهله برطرف بشود، این خیلی مهمتر از بسیاری دیگر از ایام الله است. 🔹در جهان اسلام احدی نیست که منکر مباهله و این باعظمت علی(ع) بشود. آیۀ صریح قرآن است و داستان مباهله را همه بیان کرده‌اند. عاشقان اهل بیت(ع) کجا هستند که بزرگترین جشن را برگزار کنند، و سرور خود را در نزول آیۀ مباهله به اهل عالم نشان بدهند؟ قبول کنیم ما هنوز در مکتب محبت اهل بیت(ع) آنچنان که باید رشد نکرده‌ایم. ✨ شادی از نزول آیۀ مباهله، موجب صعود دل‌ها در عزای است. باشکوه‌ترین تجمع اهل بیت(ع)در طول تاریخ اسلام در است. 🔰 باید داستان مباهله را به کودکان خود بیاموزیم. آی اهل محرم ببینید حسین(ع) در آغوش پیامبر(ص) است. چرا فریاد شادی و هلهله سر نمی‌دهید؟ تنها منتظرید (ع) در گودی قتل‌گاه بیفتد تا فریاد عزا سر کنید؟ الان باید عالم را باخبر کنید تا علت گریه‌ها و فریادهای عاشورای شما را بفهمند. 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلاااام و درود محضر مبارڪ شما دوستان ارزشمند 😊✋🏻🌺 ☀️صبح تون متبرڪ بہ ذڪر پر نور صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش 🤲الحمدالله باز توفیقی شد تا در این روز قشنگ خدمت شما خوبان باشیم 🗓 24ذی الحجه... روز ، روز عزت اسلام و عزت و افتخار شیعه ، روز شڪوه عظمت و ڪبریایی خداوند، در اثبات حقانیت رسول اڪرم(صلی الله علیه و آله) و درخشش نور الهی در وجود پاڪ ترین و برترین انسان ها مبارڪ باد🌺✨ به یمن این روز ان شاءالله که زندڪَیتون پر از آرامش باشه👌 وهر چی آرزوے قشنگہ تقدیم شما خوبان☺️❤️ 🌹@Gilan_tanhamasir
روستای 🇮🇷 اینجا ایران است🇮🇷 👌 زیبایی ببینیم😍 🌺@Gilan_tanhamasir
💌 اعمال عید و روز : ❶. غسل و روزه ❷. دورکعت نماز مثل نماز عید غدیر ❸. خواندن دعای مباهله ❹. هفتاد بار استغفار ❺. صدقه دادن ❻. زیارت امیرالمومنین ❼. زیارت جامعه کبیره 🌿⃟🌸؎•° @Gilan_tanhamasir
💚🌸💚🌸💚🌸 🔹 آنجا که در مباهله، مولایمان علی علیه‌السلام، جانِ پیامبر خطاب شد، نادیده گرفتند و ثمره‌اش شد خانه‌نشینی مولا… 🔸 چه حقیقتی را نادیده گرفتیم که هزار و اَندی سال است امام زمانمان غریب است و در پس پرده؟ 💐 سالروز گرامی 💐 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نه بابا! این دیگه چه حرفیه؟! 💢غر زدن همیشه نشونه ضعف روحی آدم هست 🌷 @Gilan_tanhamasir
🔶 برخی خانم ها میگن که ما اگه غر نزنیم شوهرمون مشکلات خونه رو برطرف نمیکنه. 🔸راهکار شما تنهامسیری ها برای این موضوع چیه؟ 🔹آیا میشه راهی بهتر از غر زدن براشون پیدا کرد؟
🌺 سلام پرسیدید راهی بهتر از غر زدن هست بله من چند روزه با مطالب کانال شما و یکی دو کانال دیگه ی ایتا انجام میدم تعریف و تمجید از همسرم😊 الان اینقدر فرق کردن که بقیه بهم میگن چیکار کردی که اینقدر شوهرت هوات رو داره قبلا اینجوری نبود مثلا برا هر کار و کمک تو خونه برا خریدا ازشون تشکر میکنم ازشون تعریف میکنم انگار خودشون دوست دارن یه کار دیگه ای انجام بدن تا قبل از اینکه من بگم بعضی وقتا حرفای دخترم رو میگم مثلا میگه بابام قهرمانه اینقدر خوششون میاد و هوای منو و بچه ها رو هم دارن😍😍 اینم بگم که شوهر من تند عصبانی میشن و بد😁 همین دیروز ۴موقعیت پیش اومد که من میتونستم غر بزنم و نزدم چون قرار کانال بود و گفتم خدا به خاطر تو😊 خیلی لذت بخش بود با اینکه میتونستم چون با من بد برخورد کردن منم میتونستم باهمسرم بد برخورد کنم ولی چه فایده جز دعوا و بحث چیزی گیرم نمیومد وقتی سکوت میکنم شوهرم غیر مستقیم دلم رو به دست میاره چون عذرخواهی مستقیم تو کارشون نیست😂 من میتونم به قطع بگم حداقل ۸۰ درصد زندگی دست زنه اگه زن بلد باشه میتونه کانون خانواده رو حتی با شوهر بداخلاق گرم کنه 💪💪 صوت های دکتر حبشی رو خانما گوش بدن میفهمن من چی میگم 😉 عالیه این مباحث تون خدا خیر دو دنیا رو بهتون بده😊 ❤️ @Gilan_tanhamasir
✅ هدف ما از مطرح کردن این بحث، بیش از هر چیزی، تقویت روحیه خودمون هست. 🔷 اینکه آدم کلا غر زدن رو از وجود خودش جدا کنه. حالا چه جلوی دیگران و چه درون خودش. بله اگه میتونی با امر به معروف و نصیحت و کار فرهنگی و .... این کارا طرف رو اصلاح کنی برو انجام بده ولی اینکه بخوای غر بزنی واقعا چیزی رو حل نمیکنه و فقط تو رو ضعیف میکنه. ☢☢☢ 🌷 @Gilan_tanhamasir
🎁 امروز یه هدیه خوب برای همه شما بزرگواران آماده کردیم. خیلی از کاربران ما میگفتن برای حفظ اقتدار مرد مثال های کاربردی بیشتری قرار بدید. ❇️ ما هم تمام مثال هایی که کاربرانمون زده بودند رو در قالب یه کانال در اوردیم و تقدیم حضورتون میکنیم:👇🏼👇🏼 ایتا: https://eitaa.com/eghtedar_t_masiri تلگرام: https://t.me/eghtedar_t_masiri سروش: sapp.ir/eghtedar_t_masiri 👆🏼👆🏼🌺🌹❤️💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎆 شب 43 💞 "زینبِ علی" 🔷 برگشتم بیمارستان ... واردِ بخش که شدم، حالتِ نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گِز گِز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ... - بردی علی جان؟...دخترت رو بردی؟😭 💢 هر قدم که به اتاقِ زینب نزدیک تر می شدم ... التهابِ همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پلِ معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ... 🔸 به درِ اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... 🌺 رفتم توی اتاق ...زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف میزد... تا چشمش به من افتاد از جا بلند شد...و از روی تخت پرید بغلم... 🚫 بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... ❇️ هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربانِ قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ... 🔶 نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ... - حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ... دیگه قدرتِ نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت... - مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... 😍 - بعد هم بهم گفت ... به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... امّا زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ... ❣ - بابا ازم قول گرفت اگر دخترِ خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ...😊 💖 زینب با ذوق و خوشحالی از اومدنِ پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... 🔹امّا من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجودِ خسته ام، کاملاً سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ... ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
🎆 شب 44 🌷 "کودکِ بی پدر" 🔹 مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم ... ✅ مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ... 💢 همه دوره ام کرده بودن ... اصلاً حوصله و توانِ حرف زدن نداشتم ... - چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ... بغضم ترکید ... 😭 ❣- این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دستِ من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادتِ علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... 😭 🔸دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ... ❤️ من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اوّل فکر می کردن، یه مدّت که بگذره از اون خونه دل می کنم امّا اشتباه می کردن... حتی بعد از گذشتِ یک سال هم، حضورِ علی رو توی اون خونه می شد حس کرد .. 🔷 کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم ... همه خیلی حواسشون به ما بود ... حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد ... 🌺 آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود امّا بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم ... توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن ... 🎁 ✅ تمامِ این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پُر نمی کرد ... روزگارم مثل زهر، تلخّ تلخ بود ... 😞 💞 تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روحِ این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذنِ من، آب هم نمی خورد ... درس می خوند ... پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد... 🔶 وقتی از سر کار برمی گشتم ... خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود ... هر روز بیشتر شبیه علی می شد ... نگاهش که می کردیم انگار خودِ علی بود ... دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم ... اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ... عین علی ... ⭕️ هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ... 🔷 از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش ... چهره اش گرفته بود ... تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست ... گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ... ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
🍃🏔📸 تصویر زیبایی از آبشار گنج‌نامه؛ در کنار کتیبه گنجنامه ؛ شهرستان ؛ دامنه کوه الوند ؛ استانِ‌همدان. 🍃🏔 این آبشار با ۱۲ متر ارتفاع در مسیر صعود به ارتفاعات کوه الوند و در پنج کیلومتری غرب شهر همدان قرار دارده و دارای آب دائمی هستش که توی زمستون‌ها هم ابش یخ میزنه👌😊 اما در لایه های زیرینش آب جریان داره. 🇮🇷 اینجا ایران است🇮🇷 👌 زیبایی ببینیم😍 🌺@Gilan_tanhamasir
✳ چگونه مهیای محرم شوم؟ 🔻 گفتم: آقا، دارد می‌آید و من یک ماه برای تبلیغ می‌روم. سفارشی کنید که آویزه‌‌ی گوشم کنم. همان‌جور که وضو می‌گرفت، تکیه داد به دیوار و آهسته گفت: آسید! سعی کن هر شبانه‌روزی یک مرتبه برای علیه السلام گریه کنی... 👤 راوی: آیت الله سیدمحسن خرازی 📚 برگرفته از کتاب «ردپای سپید»؛ خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی 🖤 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5 ࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐