تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت261 💐 چند ساعتی خانهی سوگند بودم وخیاطی میکردیم، واقعا درگیرکردن ذه
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت262
💐 اسرا داخل اتاق نبود. همیشه نمازش را در سالن میخواند.
آرام پرسیدم:
–کدوم قرار؟
–ای بابا، آرزو کردن دیگه.
–آهان، یعنی تو با این همه سرگرمی یادت بوده؟
–عه، راحیل، تیکه میندازی؟ سرگرمی چیه؟ بگو گرفتاری؟
–راستی مژگان کجا برادرش رو دیده؟
–مامان و مژگان رفته بودن یه سر خونهی مادر مژگان. که دیدن فریدون خونی و مالی امده خونه. بعد وقتی مژگان غش میکنه به من زنگ میزنن.
" پس مژگان اسکورتم پیدا کرده، اونم از نوع مادر شوهر."
آرش چند دقیقهایی در مورد حوادث آن روز حرف زد و در آخر گفت، فریدون گفته هر طور شده یارو رو پیدا میکنه و به حسابش میرسه.
پوزخندی زدم و گفتم:
–اگه میتونست، همونجا به حسابش میرسید دیگه.
– آره بابا، بلوف زیاد میزنه. ولی بیچاره حسابی کتک خورده بود. یک لحظه خواستم بگویم، او بیچاره نیست، تخصصش بیچاره کردن دیگران است. ولی چیزی نگفتم و بعد از چند دقیقه حرف زدن تماس را قطع کردیم.
ارتباطم با آرش در حد پیام دادن بود و گاهی زنگ زدن، آن هم وقت نماز صبح، آرش مدام از دلتنگی می گفت واصرار می کرد همدیگر را ببینیم. من هم خیلی دلم تنگ شده بودم، ولی برای آرام شدنش می گفتم چیزی به زمان عقدمان نمانده. در حقیقت باید میگفتم چیزی به چهلم کیارش نمانده.
💐 هر روز صبح روز ها را می شمرد، و می گفت، لحظه شماری میکند برای روز عقد.
یک روز با سعیده در مورد سخت گیریهای مادر حرف زدم. او گفت، شنیده مادرم به خاله گفته که: "اینجوری میکنم که از هم دیگه سرد بشن. "
از حرفش تعجب کردم، چرا مادر خودش به من چیزی نمیگوید؟
سعیده کنارم روی تخت نشست وقیافهی متفکری به خودش گرفت وگفت:
–راحیل بالاخره می خوای چیکار کنی؟
–چی رو؟
باتعجب نگاهم کرد.
–الان همه جا بحث توئه، اونوقت تو میگی چی؟
–همه جا؟ کجا یعنی؟
کلافه پوفی کرد.
–خونهی ما، خونهی دایی، خونهی خودتون، البته وقتی تو نیستی...
–واقعا؟
نوچ نوچی کرد.
–شنیده بودم عاشق ها، توی یه دنیای دیگه هستن، ولی درمورد تو باور نمی کردم.
–توام شدی سوگند؟
–خوبه حالا دورت هم دوستهای عاقلی مثل من وسوگند هستن وگرنه هر روز بایداز ته چاه درت میاوردیم.
موهایش را کشیدم و گفتم:
– پرونشو دیگه، ردکن بیاد.
–چی رو؟
–خبرهایی که تو این مدت بهم ندادی رو.
💐 –ول کن راحیل مگه من جاسوسم. دوباره نیشگونی از بازویش گرفتم.
–وقتی درمورد منه، جاسوسی نیست، زود،تند، سریع بگو...
بلند شد رفت روی تخت اسرا نشست وبا اخم گفت:
–مثل شکنجه گراچرا میزنی؟ قبلا مهربونتر بودیا...
دراز کشیدم روی تخت.
–اصلا نگو، توام اذیتم کن.
–خیلی خب بابا، از راه عاطفی وارد نشو. دایی به خاله گفته، بهترین کار اینه که راحیل جدا بشه. البته خاله ومامان هم تاییدکردن.
فقط خاله گفت باید کمکم خودش یه جورایی متوجه ات کنه...
حرفش خیلی درد داشت. ساعد دستم را روی پیشانیام گذاشتم.
سعیده گفت:
–الان متوجه شدی؟ بعد نوچی کرد.
–نه بابا، توکه اصلا توباغ نیستی.
نگاه تندی نثارش کردم.
–چیه؟ خاله بد متوجه ات کرده؟ اتفاقا من گقتم، خاله برو بشین رک وراست بهش بگو، این رابطه فاتحه...ولی خاله گفت نه، بچم پس میوفته...گفتم خاله بیخیال، حالا خوبه راحیل با اشک و ناله ی ما قبول کرد این پسره رو ها...
بلند و کشیده گفتم:
–سعیده...
–خب بابا، آرش خان.
یعنی راحیل اگه من می دونستم اینقدر این آب زیره کاهه ها عمرا...
💐 بلندشدم نشستم وچپ چپ نگاهش کردم.
–هیچی بابا، اصلابه من چه، به پای هم پیرشید، حالا هی بشین رنج خوب بکش، این رنج، دیگه خوب نیست. تا اینجا بود ولی از این به بعد به نفع همون آرشه که بکشی کنار. نزار عشق کورت کنه و نتونی این چیزا رو تشخیص بدی. بعد
بغض کرد و کمی این پا و آن پا کرد و از روی تخت بلند شد و گفت:
–راحیل، من مطمئنم اون جاری عتیقت وخانوادهاش تا تو رواز اون زندگی نندازن بیرون خیالشون راحت نمیشه، روی اون آرش خان هم اصلاحساب نکن، پس بهترین کاراینه که کاری که خاله میگه روانجامش بدی.
بعد از اتاق باحرص بیرون رفت.
انگار خیلی فشار را تحمل کرده بود وکلی حرفهایش را تا حالا نگه داشته بود، حتما توی این مدت آنقدر جلویش حرف زدهاند که دیگر خسته شده. برای همین امد رک به خودم همه چیز را گفت.
حرفهایش خیلی تلخ بودند...به فکر حرفهای سعیده بودم که اسم آرش روی گوشیام آمد. گوشی را برداشتم تاامدم سلام کنم آرش گفت:
–راحیل دنیاامد، دنیا امد، با بُهت پرسیدم:
–کی؟
–عه...راحیل، بچه دیگه...تعجب کردم.
–واقعا؟ هنوز که فکر کنم دو ماهی مونده.
–آره دیگه یه کم عجله داشت.
–مبارک باشه... معلومه خیلی خوشحالیا.
سکوت کرد.
–کاش کیارش بود و بچه اش رو می دید، راحیل مامان میگه خیلی شبیهه کیارشه.
–مگه تو ندیدیش؟
–چرا، توی دستگاه بود، دیدمش، ولی من که تشخیص نمی دم نوزادا همشون شکل هم هستن.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
سلااااااااام و درود بر اهالی معرفت تنها مسیری😊✋
خوبین؟
اوضاع احوال روبراهه؟😌
همه چیز بستگی به هوای دلتون داره حال دلتون که خوب باشه 🥰
همۀ دنیا به نظرتون زیباست ،
ان شاءالله که حال دلتون عااالی باشه💖☺️
و روزی سرشار از برترین های الهی پیش رو داشته باشید.
#تنهامسیراستانگیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
🌹 #گنج_سخن
#گناهان_ذهنی
بر اساس روایات، معرفت نفس راه مبارزه با عجب معرفی شده است. امام باقر(علیه السلام)می فرماید: «سدّ سبیل العجب بمعرفه النفس [76] [76] ; راه عجب را با معرفت نفس ببند.»
[76] [76] . تحف العقول، ص 275.
🔻کارگروه تخصصی #کنترل_ذهن
🆔 @Gilan_tanhamasir
به علت تقاضای بسیار عزیزان
به جز افرادی که در دوره های دیگر ثبت نام کردن،
همه میتونن در دوره اتیکت رایگان ثبت نام کنند😊❤️
لطفا برای ثبت نام در واتساپ فقط به شماره موجود در بنر پیام دهید
و در ایتا به آی دی زیر
@Rasha_admin
12.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #کنترل_ذهن
اولین اثر دین ⁉️
همهی صفات خوب بدونِ قدرتِ روحی تقریبا هیچه ✔️
✨فوق العاده زیبا👌
🎥 کاری از گروه رسانه ی تنها مسیر
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 39 🔘 بخش اول 💢 عُجب یکی از گناهانی هست که تقریبا همه ما کم و زیاد درگیرش هس
#کنترل_ذهن برای #تقرب 40
کسب فضائل
🔶امیرالمومنین علی علیه السلام در کلامی نورانی میفرماید:
خودت رو به کارهای خوب و کسب فضیلت ها وادار کن وگرنه به طور طبیعی دچار رذائل خواهی شد.
فهرست غررالحکم، ص 309.
✅ آدم باید خیلی از خوبی ها رو با زحمت و تلاش به دست بیاره وگرنه اگه خودش رو رها کنه به طور طبیعی و خودبه خود خراب میشه.
💢اینجور نیست که آدم بتونه اون وسط بایسته و بگه:
حالا اگه من نرفتم دنبال کارهای خوب، دنبال کارای بد هم نمیرم دیگه!🙃
✴️ اگه خودت رو به سمت کارای خوب و حالات خوب نبری، هم حالت بد میشه و هم کارات بد خواهد شد.
اگه آدم برای خودش وقت نذاره و روی خودش کار نکنه خراب میشه.
- ببخشید حاج آقا! مگه شما نمیگید که انسان فطرتش الهی هست، پس چرا میگید که آدم خودبخود خراب میشه؟!🙂
آفرین سوال خوبیه. برای جوابش خوب دقت کن.
🔶 ببین غذا هر چقدر هم خوب باشه، اگه شما توی هوای آزاد بذاری و توی فریزر نذاری باز خراب میشه.
🍝 حالا اگه این خراب شد و تقصیر شمام نبود این دلیل میشه که کلا غذا چیز بدیه؟
خیر!
⭕️ سنگ که نبوده! آهن هم نبوده! همون آهن هم به مرور زمان زنگ میزنه.
غذاست. باید یه جایی بذاری که ازش محافظت بشه. میکروب ها و سایر موجودات که علاقمند به این غذا هستن میان و از بینش میبرن.
برای آدم هم همینطوره.
💢 قبل از آفرینش انسان، یه میکروب بزرگ بوده به نام ابلیس.
🔵 ضمن اینکه سازوکاری که خدا درون انسان قرار داده برای انتخاب تمایلات برتر و رشد خودش، این هم چون زود علاقه پیدا میکنه اگه تربیت نشه خراب میشه آدم.
✅ انسان طوری خلق شده که به شدت عاشق رشد و تعالی هست.
و اصلا "به خاطر همین شدت علاقش به رشد هست که عجله میکنه و میزنه همه چیز رو خراب میکنه".
مگر اینکه #صبر رو بهش یاد بدی.
انرژی هسته ای رو آدم نباید چیز بدی بدونه.
🚸 میبرنش توی نیروگاه و ازش برق تولید میکنن. همون انفجار هست ولی به جای اینکه خراب کنه، آباد میکنه.
انسان یه انرژی هسته ای رها شده هست. اگه کنترلش نکنی خراب میکنه و همه چیز رو نابود میکنه.
✅ ولی اگه این انسان و اون انرژی هسته ای آزاد شده در وجودش رو ببرید توی یه نیروگاهی و ازش حساب شده استفاده کنی اتفاقات خوبی می افته!😊
📌 در بحث #کنترل_ذهن هم همینطوره. اگه کسی تمرین و ممارست نکنه و دقت نکنه کنترل ذهنش رو نمیتونه به دست بیاره و حتما ذهنش خودبخود بیمار میشه و زندگی آدم دچار مشکل خواهد شد.
✴️ مثلا این که آدم نگران خطر باشه چیز بدی نیست ولی اگه ذهن خودت رو کنترل نکردی و همینجوری رهاش کردی، کم کم از شما یه موجود ترسو و ضعیف میسازه...
😒
اینکه آدم علاقمند باشه که مال و ثروت جمع کنه و پول در بیاره بد نیست. اتفاقا توی روایات تحسین شده این کار.
✅ حتی در روایت میفرماید کسی که دنبال پول جمع کردن نباشه توش خیری نیست...
🌺 خود امام صادق علیه السلام یه پولی دستشون رسید. سریع دادن به یه نفر و فرمودن برو باهاش تجارت کن تا زیاد بشه.
🌷 بعد حضرت توضیح دادن: من دنبال عشق و علاقه به زیاد شدن مال نیستم ولی دوست دارم خدا ببینه که من آدم مفیدی هستم و دارم نعماتش رو زیاد میکنم....
💢 متاسفانه دینداران، اصلا پول در آوردن رو جزو اعمال دینی خودشون نمیدونن! این خیلی عجیب و تاسف برانگیزه....
در کل انگیزه پول در اوردن رو اگه رهاش کنی باعث نابودی انسان میشه
مثل همون نگرانی..
ادامه بحث رو در جلسه بعد تقدیم خواهیم کرد.
فعلا تا اینجاش رو داشته باشید🌹
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت262 💐 اسرا داخل اتاق نبود. همیشه نمازش را در سالن میخواند. آرام پرسی
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت263
🌹 راستی راحیل میخوام بیام دنبالت بیارمت بیمارستان.
–نه آرش، مامان اجازه نمیده.
–خودم ازش اجازه میگیرم. دلمم برات تنگ شده بی انصاف.
–چند روز دیگه صبر کن. نمیخوام مامان ناراحت بشه. فعلا تلفنی به مامان و مژگان تبریک میگم.
–باشه، هرجور راحتی...
–راستی آرش اسم بچه چیه؟
–مادرش میخواد سارنا بزاره.
–سارنا؟
سوالم رو با انرژی جواب داد.
–آره قشنگه نه؟
–آره. کمی سکوت کرد و بعد آرام گفت:
–راحیل دلتنگی اذیتم میکنه. کاش میشد همدیگه رو ببینیم.
من هم دلم برایش تنگ شده بود خیلی زیاد، ولی چیزی نگفتم، بایدبرای تصمیمی که داشتم از الان آماده میشدم. باید کم کم تمرین می کردم. گرچه آرش آنقدر مرا بلد بود که باچند جمله تمام محاسباتم را به هم میریخت.
آهی کشید وکمی سکوت کرد و بعد صدای خستهاش انگار جان گرفت.
–می دونم الان چون نامحرمیم چیزی نمیگی، این چند روزم تموم میشه وتلافی تمام این جداییها رو سرت درمیارم.
همین حرفش کافی بود تا قلبم ضربان بگیرد.
–راحیل شاید به خاطر گرفتاری کمتر بهت زنگ بزنم ولی همش توی ذهنمی، هرجا که میرم تو رو کنارم حس می کنم.
دیگه دلم طاقت حرفهایش را نداشت.
–اگه کاری نداری من برم.
🌹 از حرفم تعجب کرد، این را از سکوتش فهمیدم وجملهی بعدش.
–راحیل، نکنه از دستم دلخوری؟
–نه، فقط الان باید برم.
–باشه، پس مزاحمت نمیشم. خداحافظ.
گوشی را قطع نکرد. صدای بوق ماشین و هیاهو میآمد. پس بیمارستان نبود. من هم دلم نمیآمد قطع کنم، ولی بالاخره این کار را کردم.
گوشی را روی تخت انداختم وزانوهایم را بغل گرفتم وچشم دوختم به قاب گلهایی که روی دیوارنصب شده بود. گلهایی که خودش برایم خریده بود و
خودش برایم آویزانش کرده بود. حرفهای سوگند یکی یکی در ذهنم چرخ می خورد.
باصدای جیغ و داد اسرا که با سعیده تازه از بیرون امده بودند، از فکروخیال بیرون امدم و با عجله به طرف سالن رفتم.
اسرا تا من را دید بغلم کرد و ذوق زده گفت:
–قبول شدم راحیل، قبول شدم.
با خوشحالی بوسیدمش.
–خداروشکر...کدوم دانشگاه؟
دانشگاه سراسری.
رتبهی اسرا زیر دوهزار شده بود. امید چندانی برای قبول شدن در دانشگاه دولتی نداشت.
سعیده زد زیر خنده. با تعجب نگاهش کردم.
–آخه یه جوری میگه سراسری، انگار دانشگاه تهران قبول شده. دانشگاهش خارج شهره بابا، اونم یه رشتهی آب دوغ خیاری.
🌹 اسرا با اخم نگاهش کرد و گفت:
–خودت که همین چند دقیقه پیش میگفتی، دانشگاه خوبیه. رشتمم گفتی کار واسش هست که...
–الانم میگم خوبه، فقط دانشگاهت خیلی دوره، باید صبح وقتی هوا تاریکه راه بیفتی بری دانشگاه.
مادر سرش را تکان داد و گفت:
–خدایا کی این تقسیم بندی سیستم آموزشی ما درست میشه. اونقدر که دخترای ما از این موضوع آسیب میبینن و ضرر میکنن از تحصیل کردن تو اینجور دانشگاهها سود نمیکنن.
اسرا گفت:
–مامان جان اینجوریم نمیشه که هر کس سر کوچشون بره دانشگاه.
مادر گفت:
–حداقل هر کسی تو شهر خودش که میتونه. یه دانشگاههایی داریم که خارج از شهرها دقیقا وسط بیابون ساخته شده. آخه یه دختر صبح زود چطوری بره جایی که پرنده هم پر نمیزنه، یه وقتایی هم که دیرشون میشه و سرویس دانشگاه رفته، تازه اونم اگر داشته باشه، این دختر چیکار کنه؟
روی مبل نشستم و گفتم:
–به نظر من اون دختر سال دیگه درس بخونه تا دانشگاه بهتری قبول بشه، به صرفه تره، حداقل گرگ نمیدرتش. سعیده و اسرا خندیدند و مادر سرش را تکان داد.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت263 🌹 راستی راحیل میخوام بیام دنبالت بیارمت بیمارستان. –نه آرش، مامان
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت264
🌹 بعد از خوردن شام. با صدای پیامک گوشیام از روی کانتر برش داشتم و به خیال این که آرش است به اتاقم رفتم.
ولی با دیدن پیام فریدون شوکه شدم. دوباره استرس به سراغم آمد.
فریدون نوشته بود:
–سزای این کارت رو میبینی، حالا دیگه واسه من بزن بهادر میفرستی؟ آرش جونت خبر داره که از این بزن بهادرا تو آستینت داری خانم متحجر؟
حرفهایش عصبانیام کرد، خواستم برایش بنویسم، بهتر است به آرش قضیه را بگوید تا او بهتر بشناسدش. ولی یادم آمد که زهرا خانم گفته بود نباید مدرکی دستش بدهم.
باید با یکی حرف میزدم. از حرفهایش ترس به جانم افتاده بود. احساس بی امنی و تنهایی میکردم. به زهرا خانم زنگ زدم و موضوع را گفتم. او جواب داد:
–راحیل جان الان شوهرم خونس نمیشه برم پایین به کمیل بگم، اخه هی میخواد پرس و جو کنه. الان بهش پیام میدم، خودش بهت زنگ بزنه.
–نه، نه، نمیخواد، ببخشید مزاحم شدم. اصلا حواسم نبود. الان قطع میکنم.
–نه بابا، عیبی نداره، شوهر من یه کم حساسه. تو اصلا نگران نباش. بهت گفتم بسپر به من دیگه، فقط یه وقت چیزی براش ننویسی بفرستی. صبر کن از کمیل بپرسم بعد.
–باشه. دستتون درد نکنه.
بعد فوری تماس را قطع کردم. بعد از چند دقیقه شمارهی کمیل روی گوشیام افتاد.
–الو. سلام.
–سلام خانم رحمانی. زهرا پیام داد بهتون زنگ بزنم، اتفاقی افتاده؟
🌹 –راستش فریدون پیام داده. بابت اون روز یه سری حرفهای بی ربط نوشته، ببخشید که اون روز شما رو انداختم تو زحمت.
–نه، اصلا زحمتی نبود. لطفا پیامای اون مردک رو برای من بفرستید. جوابش رو هم ندید. گوشیتون رو هم خاموش کنید تا اذیت نشید. اصلا نگران نباشید، هیچ کاری نمیتونه بکنه.
–چند روز بیشتر به چهلم کیارش نمانده بود. پیام دادنهای آرش روتین شده بود.
تقریبا چهار روزی میشد که آرش زنگ نزده بود و به پیام دادنهای هنگام اذان صبح اکتفا کرده بود، گاهی حتی با صدای اذان ظهر و مغرب هم ناخوداگاه دستم به طرف گوشیام میرفت، انگار شرطی شده بودم. روزی آرش را به خاطر این موضوع سرزنش کردم ، ولی حالا خودم هم درگیرش شده بودم. از خودم خجالت میکشیدم. امروز زهرا خانم زنگ زده بود و اصرار کرد که به خانهشان بروم. حالا دیگر ریحانه بهانهایی شده بود برای هردویمان که ساعتی کنار هم بنشینیم و دردو دل کنیم و خبرهای جدید را رد و بدل کنیم. با این که از من خیلی بزرگتر بود اما دوست خوبی برایم شده بود.
ریحانه حرف زدنش بهتر شده بودو روانتر حرف میزد.
موقع برگشتن به خانه خواستم به آرش زنگ بزنم ولی غرورم اجازه نداد. احساس مزاحمت کردم، شاید هم کمی آویزان بودن. ما که محرم نبودیم. حتما الان سرش گرم کارهای برادر زادهاش است و یک پایش بیمارستان است یک پایش خانه. اصلا یاد من هست که بخواهد زنگ بزند. نتیجهی پرورش دادن این فکرها شد بغض و دلتنگی، با چاشنی حسادت.
🌹یاد حرف مادر افتادم که همیشه میگوید فکر منفی را باید در نطفه خفه کرد، وگرنه به مار بزرگی تبدیل میشود و خودمان را میبلعد.
شب موقع خواب، وقتی اسرا وارد اتاق شد که بخوابد، به اتاق مادر رفتم.
مادر هندزفری در گوشش بود. درازکشیده بودو به سقف چشم دوخته بود.
بادیدن من بلندشد نشست وبالشتش را چسباند به دیوار و تکیه زد و با لبخندگفت:
–بیا اینجا بشین، (اشاره کردبه تشکش کنارخودش)
خودم را کنارش جادادم.
–چی گوش می کنید؟
هندزفری را در گوشم گذاشت.
سخنرانی بود. هندزفری را از گوشم درآوردم.
–خوب از وقتتون استفاده می کنیدا...
او هم هندرفری را از گوشش درآورد.
– وقتمون خیلی کمه، برای فهمیدن، نباید هدرش بدیم.
لبخندی زدم و گفتم:
–یاد اون قصیهی" آب هست ولی کم است" افتادم.
مادر آهی کشید.
–نه "آب هست، ولی وِل است. "ما مشکل آب نداریم. راستی پیش ریحانه بودی، حالش خوب بود؟
–خوبه، از وقتی بهش سرمیزنم دیگه تب نکرده، خیلی سرحال بود، کلی باهم بازی کردیم.
🌹 –دیگه چه خبر؟ می دانستم منظورش خبر از آرش است.
– چند روزه زنگ نزده، فقط پیام داده. خواستم امروز بهش زنگ بزنم ولی...مکثی کردم و ادامه دادم:
–نزدم. نمیخوام دیگه تا اون زنگ نزده بهش زنگ بزنم. فکر میکنم اینجوری بهتره. راستش امروز فکر این که الان داره به مژگان و بچش میرسه داشت دیونم میکرد.مادر کمی جابهجا شد.
–بالاخره اون بچهی برادرشه، چه تو بخوای چه نخوای همیشه همینطور خواهد بود. الان مژگان آرش رو پشتیبان خودش میدونه.
بغض کردم و گفتم:
–نه مامان، مژگان اگه بخواد میتونه بمونهخونهی خودش، فوقش مادر میرفت پیشش. اون از عمد میاد میمونه پیش اینا.
–به هر حال تو الان با توجه به این شرایط باید برای زندگیت تصمیم بگیری.
–من میتونم آرش رو مجبور کنم خانوادش رو رها کنه و بریم مستقل زندگی کنیم و کاری هم به کار اونا نداشته باشه. ولی دلم برای مادرش میسوزه، اگه ما این کار رو کنیم حتما آسیب میبینه، حتی دلم واسه اون بچه هم میسوزه، آرش خیلی دوسش داره.
سلام و خدا قوت خدمت شما سروران گرامی☺️✋
☀️صبح زیباتون به کام دلتون 😊
الهی که حالتون خوب و خوش و خرم باشه..
🤲با آرزوی بهترینها برای تک تک شما خوبان ، ان شاءالله آخر هفته خوبی در کنار عزیزانتون داشته باشید✨
رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ...✨ / بینه ۸
هم خدا از آنها راضی است، و هم آنها از خدا .
☜ دل ڪندن از تمــامِ دوستــداشتنـیهاےِ
غیــرِتـــو و رنـجِ طاعـت را به جــان خریــدن ...
مـیارزد ، مـیارزد ؛
به یڪ تبسـمِ همچـون شڪرِ تــو بار پروردگارم...♥️
#آیات_ناب
#تنهامسیراستانگیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
🔴سرقت بزرگ خاندان پهلوی از ایرانیان
🔹در همان سالهای خروج شاه ایران از کشور کریستین ساینس مانیتور نوشت: آیا ثروتی که شاه از ایران خارج کرده است افسانهای است؟ بله، افسانهای است.
🔹«یرواند آبراهامیان» از تاریخنگاران برجسته ارمنی ـ آمریکایی مینویسد: «بانک مرکزی ایران لیستی را از ۱۷۷ نفر از اشخاص برجسته (رژیم پهلوی) منتشر کرد که جمعا حدود ۲ میلیارد دلار را به خارج از این کشور منتقل کرده بودند.
🔹در سال ۱۳۹۱ نیز روزنامه «فایننشالتایمز» اعلام کرد: «محمدرضا پهلوی، ۳۵ میلیارد دلار دارایی از ایران خارج کرده است».
🔹نویسنده مقاله «معمای جواهرات سلطنتی پس از سقوط پهلوی اول» مینویسد: در هنگام خروج محمدرضا و فرح پهلوی از ایران، بخش اعظمی از جواهرات سلطنتی در ۳۸۴ چمدان در کنار مبالغ هنگفتی ارز از کشور خارج شد.
🔹تاج شاهنشاهی با ۳۳۸۰ قطعه الماس و ۵۰ قطعه زمرد، ۳۶۸ حبه مروارید و با وزن ۲ کیلو و ۸۰ گرم و از نظر قیمت غیرقابل تخمین و تاج ملکه با ۱۶۴۶ قطعه الماس به عنوان بخش اندکی از جواهرات ربوده شده سلطنتی هستند.
#شاه_دزد
🌹@Gilan_tanhamasir
💥مراسم تشییع جانباز دوران دفاع مقدس، “محمود عاطفی” با حضور مردم و مسئولان گیلانی برگزار شد.
▪️مراسم تشییع رزمنده پاسدار، جانباز دوران دفاع مقدس، مرحوم حاج محمود عاطفی، صبح امروز ۷ بهمن، از سپاه ناحیه رشت آغاز شد و پیکر وی در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.
▪️ جانباز ۴۰ درصد سردار محمود عاطفی، رئیس سابق سازمان بسیج رسانه ملی، از خانوادهای متعهد و مومن بود که ۲ برادر وی از شهدای والامقام دوران دفاع مقدس هستند.وی سال ۶۶ به درجه جانبازی نائل آمد.
#سردار_محمود_عاطفی
#رشت
🥀@Gilan_tanhamasir
🔰دادخواهی مردم سراوان و روستاهای همجوار
#زباله_حق_مردم_سراوان_نیست
🔺️پویش مردمی دعوت از ریاست محترم جمهوری جهت بازدید حضوری از سایت زباله و حضور در گلزار شهدای سراوان
🔹️لطفاً با رای دادن به این کارزار و اشتراک گذاری آن در کانالها، گروهها، دوستان و آشنایان و با نشان دادن اتحاد خود ( اهالی همه روستاهای مجاور و مردم استان گیلان وهمه ی ملت طبیعت دوست ایران که به نحوی از انباشت غیر اصولی زباله متضرر هستیم ) کمک کنیم به بیشتر دیده شدن و اتخاذ تصمیمی عاجل و اصولی .
https://www.karzar.net/27493
💠 لازم به توضیح است ، رای دادن کاملاً رایگان بوده و فقط با وارد کردن نام و شماره تلفن ، میتوانید رای خود را ثبت نمایید.
☔️@Gilan_tanhamasir
💥 راه اندازی سامانه ۱۱۱ سفر ریاست جمهوری به گیلان
✅ مدیر کل دفتر بازرسی، امور حقوقی و رسیدگی به شکایات استانداری گیلان گفت: سامانه ۱۱۱ برای تسهیل در خدمات رسانی به درخواست های مردم گیلان از رئیس جمهور راه اندازی شد.
🔹علی بهرامیان با اشاره به سفر رئیس جمهور و هیئت دولت به استان گیلان، اظهار کرد: در همین راستا و برای تسهیل در خدمات رسانی به درخواستهای مردمی سامانه ۱۱۱ راه اندازی شد.
🔸 مدیر کل دفتر بازرسی، امور حقوقی و رسیدگی به شکایات استانداری گیلان گفت: مردم در گیلان میتوانند از طریق این سامانه درخواستهای خود را مطرح کنند.
🔹 بهرامیان با بیان اینکه از روز چهارشنبه ۵۰۰ نفر برای پاسخگویی و ثبت درخواستهای هم گیلان از طریق این سامانه پای کار هستند، افزود: با توجه به رویکرد دولت سیزدهم در کاهش فاصله میان مردم و مسئولان این سامانه راه اندازی و پاسخگوی درخواستهای شهروندان است.
🔸 وی اضافه کرد: درخواستها ثبت شده و حداکثر تا ۱۵ روز بعد شهروندان گیلانی میتوانند موضوعات مطرح شده خود را پیگیری کنند.
☔️@Gilan_tanhamasir
🔹سریعترین صعود تاریخ کشورمان به جام جهانی مبارک🎉🎊👏
🔹#ایران اولین آسیایی حاضر در
#جام_جهانی2022
☔️@Gilan_tanhamasir