🔶🔸با کنترل ذهن شاید بشود مولا را دید و شناخت.
#کنترل_ذهن
#سهشنبههایمهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹@Gilan_tanhamasir
4_5917832499953665320.mp3
3.01M
یه گفتگوی منطقی
💢 این مسیر رو یا نیا یا اگه اومدی باید تا آخر بری....
#تنها_مسیری_ام
#استاد_پناهیان
🔘 @Gilan_tanhamasir
✅ تعهد و عشق به وطن و ملت رو باید از این دو شهید بزرگوار یاد گرفت.
⭕️ خودشون رو ایجکت نکردند تا هواپیما به مناطق مسکونی برخورد نکنه و تلفات کمتر بشه؛
کارهایی که در فیلمهای هالیوودی نشون میدهند رو شیر دلهای ایـران زمیـن در واقعیـت آن را انجـام میدهنـد.👌🏻
اونها قهرمان میسازند در حالی که قهرمان های سرزمین من در گمنامی کنار مردم زندگی میکنند و تا لحظه پرپرشدنشون هم کسی حتی اسم این عزیزان را نمیداند.🖤
شهادتتان مبارک مردان خدا...
🌷شهید علیرضا حنیفه زاد
🌷شهید صادق فلاحی
✾͜͡🕊࿐✰•.
@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✅ تعهد و عشق به وطن و ملت رو باید از این دو شهید بزرگوار یاد گرفت. ⭕️ خودشون رو ایجکت نکردند تا هو
💢اینکه سلبریتیها نمیان توی یه پست مشترک از دوتا خلبان قهرمان بگن نشون از خیلی چیزاست ...
🔹وطن فروشی که شاخ و دم نداره!
«صمصام»
4_6006027158001026633.mp3
6.88M
#استغفار_پاکسازی_روح ۱۸ 📿
استفغار ،
قلب انسانهای تنبل، بیحوصله و عافیت طلب را نمیلرزاند !
آنهایی که به زبان استغفار میکنند ؛
اما حوصلهی جبران ندارند.
#مهندسی_معشوق
#مهندسی_آرزوها
#ما_و_امام_زمان علیهالسلام
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت312 💐بچه را بغل مادرش دادم و به اتاقم رفتم. غرق در فکر بودم که مژگان
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت313
🌹🍃 احتمال این که قاتل کیارش محکوم بشه زیاده، البته گفت حالا حالاها طول می کشه تا به اون مرحله برسه که حکم قطعی روبدن.
لقمهی دهانم را قورت دادم و دست ازغذا کشیدم.
تکیه دادم به صندلیام و در چشم های مادر دقیق شدم.
می توانستم منظورش را از این مقدمه چینی بفهمم. نگاهی به مژگان انداختم. لبخند رضایت آمیزی روی لبهایش بود.
–چی شده مامان؟ اصل مطلب روبگید، این حرفها رو وکیلمون دفعهی پیش به خودمم گفت، حرف تازه ایی نیست. منم می دونم طول می کشه تا حکم رو بدن.
مادر مِن و مِنی کرد و گفت:
–راستش دلم واسه زن وبچش می سوزه، حالا پدر اون بچه ها یه غلطی کرده بچه هاش چه گناهی دارن که باید یتیم بشن. بارفتن کیارش ببین چطورتوی خانواده ی ما همه چی بهم ریخته، درست نیست ما بادستهای خودمون یه خانواده دیگه رو مثل شبیه خودمون کنیم. به خصوص که اون خودشم بارها قسم خورده که کیارش خودش پاش سُرخورده وافتاده و اونم ازترسش فرار کرده.
باچشم های گردشده نگاهش کردم.
–مامان این حرفها روشما دارید می زنید؟ شما که خودتون اولین نفری بودید که حرف قصاص رو زدید.
–اون موقع حالم خیلی بد بود و فکر می کردم فقط باقصاص دلم خنک میشه.
اما حالا می بینم مژگان و توام راضی به قصاص نیستید و اون طرفم میگه کیارش رو نکشته، اگه راست گفته باشه چی؟
التماسهای زن و بچهاش هم دلم رو می سوزونه. الان اونام آلاخون والاخون هستن. زندگی اونها هم بهم ریخته.
🌹🍃 نفس عمیقی کشیدم.
–مامان جان من که گذاشتم به عهدهی خودتون هر جورصلاح می دونید، اصل کار شما هستید نه ما. منم امروز که زن ودخترش رو جلوی در دیدم دلم خواست که یه کاری براشون انجام بدم. خیلی مظلوم بودند به خصوص دخترش.
مژگان فوری خودش را به میز ناهار خوری رساند و نشست صندلی کناری من و رو به مادر گفت:
–مامان جان دیدیدگفتم آرش موافقه. آرش اونقدر دلسوز و مهربونه که اصلا دلش نمیاد حتی به قصاص فکر کنه.
سوالی نگاهش کردم.
–حالاچی شده این قضیه اینقدر یهو براتون مهم شده؟
مژگان به بشقاب غذای من چشم دوخت وگفت:
–خب چون خودم توی شرایطی هستم که می تونم اونارو درک کنم. تنهایی خیلی سخته بخصوص بابچه، حالا من یدونه بچه دارم اینقدر سختمه، اون خانم که سه تا بچه داره می خواد چیکار کنه؟
پوفی کردم و گفتم:
–مگه توتنهایی؟ چرا سختته؟ چیزی کم و کسرداری؟
سرش را پایین انداخت و گفت:
–نه همه چی هست. منظورم این چیزها نبود. بعد هم بلند شد و به طرف اتاق رفت.
سرم را به طرف مادر خم کردم و آرام گفتم:
–این چی میگه؟
–هیچی بابا، مگه اون دفعه بهت نگفتم یکم حواست بیشتر بهش باشه. منظورش همونه دیگه. میگه آرش از این که من توی این خونه ام ناراحته.
یاد حرف راحیل افتادم، واقعا زنها جنس خودشان را بهتر از هر کسی می شناسند. حتی اگر هم کوتاه میآمد این مژگان بود که ناسازگاری میکرد.
–مامان این خیلی بی انصافیه، من به خاطر شماها نامزدم رو ول کردم اونوقت...
🌹🍃مادر حرفم را برید.
–همون دیگه، میگه آرش من رو مقصر می دونه و از دستم ناراحته. آرش جان باهاش صحبت کن، گناه داره پسرم...
واسه رضایت دادن هم فردا به وکیل زنگ بزن بریم رضایت بدیم.
دستهایم را در هم گره زدم و گفتم:
–باشه مامان، هرچی شما بگید. هم رضایت میدیم، هم باهاش صحبت می کنم. ولی مامان کاش، هر وقت همه چی به نفع خودمونه یاد درک کردن نیوفتیم. همیشه درک داشته باشیم. مژگان حالا که میبینه...
مادر بلندشد و نگذاشت ادامه دهم. با گفتن هیس سرم را در آغوشش گرفت و با بغض گفت:
–همه ی امید ما تویی پسرم. میدونم منظورت چیه، ولی نگو، هیچی نگو، یه وقت میشنوه.
سرم را عقب کشیدم و آرام گفتم:
–شما با این کاراتون خودتونم دارید عذاب میکشید. چرا اینقدر ملاحظه میکنید آخه؟
مادر دوباره نشست. آهی کشید و کنار گوشم گفت:
–من دل راحیل رو شکوندم بایدم عذاب بکشم. همیشه دعا میکنم که خوشبخت بشه. بعضی راهها رو نباید بری چون دیگه برگشتی نداره.
پسرم حداقل تو کمک کن که بدتر نشه، اگر پشت هم باشیم میتونیم خانواده شادی باشیم. چند وقت دیگه که سارنا یه کم بزرگتر شد و مژگان تونست از عهدش بربیاد میرید سر خونه زندگی خودتون، از الان سعی خودت رو بکن که اون موقع سر هر چیزی مژگان قهر نکنه و دعواتون نشه. به این فکر کن اونم دل شکستس...
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت313 🌹🍃 احتمال این که قاتل کیارش محکوم بشه زیاده، البته گفت حالا حالاه
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت314
🌹🍃 بلند شدم و به طرف اتاق مادر رفتم. مژگان روی تخت مادر نشسته بود و سرش در گوشیاش بود. بادیدنم گوشی را کنارگذاشت و لبخند زورکی زد.
نمی دانستم باید چه بگویم. باید حرفی میزدم. بی مقدمه همانطور که روی تخت می نشستم پرسیدم:
–قضیه ی خونه چی شد؟
–به گهواره سارنا زل زد و گفت:
–همین که به فریدون گفتم موافقم و ازش قولی که قراربود رو گرفتم، به دو روز نکشید که یه مشتری واسه خونه فرستاد.
تعجب کردم.
–از اونجا چطوری مشتری فرستاد؟ یعنی به این زودی فروخته شد؟ خودش پس چی؟ نمیاد؟
–نه هنوز. ولی می دونم به هفته نمی کشه که قولنامه می کنیم، داداش من رو تو نمی شناسی. آمدنش که باید بیاد برای سند زدن.
راجع به حرفهای اون روز هم عذر خواهی کرد، گفت مست بوده نفهمیده چی گفته. گفت یه کم درگیره...
حرفش را بریدم.
–درگیره یا گیره؟
شانه ایی بالا انداخت.
–نمی دونم آرش، اصلا برام دیگه مهم نیست که چه غلطی می کنه. دیگه حرفش رو نزن، این خونه رو هم بگیره دیگه نه اون با من کاری داره نه من با اون... دیگه میخوام آرامش داشته باشم، از این همه کشمکش خسته شدم.
–ناراحتی از این که خونه رو بهش دادی؟
🌹🍃لبخندرضایت آمیزی زد و گفت:
–نه، اصلا. من برای تو هر کاری می کنم. گفتم که فقط تو مثل قبل باش...
بعددستم را گرفت و ادامه داد:
–آرش، مثل اون موقع هاشوخی کن، سر به سرهمه بزار...دلم واسه اون آرش قبلی تنگ شده.
آهی کشیدم و گفتم:
–آخه چیمون مثل قبله که منم مثل قبل باشم؟ همه چی بهم ریخته، طبیعیه که منم به هم بریزم.
من فقط آمدم بهت بگم از این که تو و سارنا پیش ما هستید خوشحالم.
اگه کاری یامشکلی داشتی حتما بهم بگو. نگران منم نباش، بالاخره بایدعادت کنم.
– پرسید:
–به چی؟
–به همه چی...به شرایط... آرام دستم را از دستش بیرون کشیدم و بلندشدم و کنار گهوارهی سارنا ایستادم و نگاه کردم. غرق خواب بود، خم شدم و بوسیدمش وگفتم:
– بهم انرژی میده، مژگان خیلی مواظبش باش. یادگار کیارشه. چقدر دوست داشت بچش رو ببینه.
مژگان هم آمد کنارم ایستاد.
–حالا بزاربزرگ بشه، اونوقت ببین چه دلبری از عموش بکنه.
🌹🍃خم شدم و با انگشت سبابه لپ سارنا را نوازش کردم و گفتم:
–به نظرت زیاد نمیخوابه؟ یک ساعت پیش هم خواب بود.
مشکوک نگاهم کرد. تازه فهمیدم خودم را لو دادهام. برای سرپوش گذاشتن روی حرفم گفتم:
–راستی قرارشد با مامان بریم رضایت بدیم، این که از مامان خواستی رضایت بده کارخوبیه، ولی نمی خوام فکرکنی من دخترطرف رو دیدم در لحظه ازش خوشم آمده و این موضوع نگرانت کرده.
من فقط با دیدنش یاد یه نفر افتادم. همین.
با دهان باز نگاهم کرد و به تِته پِته افتاد.
–نه...نه... آرش من اینجوری فکر نکردم، من فقط نمی خواستم تو دوباره...
–من می دونم توچه فکری کردی، دیگه مهم نیست.
خجالت زده سرش را پایین انداخت.
–آرش تو خیلی عوض شدی. قبلنا اینجوری نبودی.
–آخه اون موقع ها هنوز با راحیل آشنا نشده بودم.
دلخور روی لبهی تخت نشست و گفت:
–ولی تو به من قول دادی در عوض فروش خونه دیگه حرف اون رو نزنی و مثل قبل...
–خوب الانم میگم. توگفتی مثل اون موقع شاد و پر انرژی باشم، گفتم باشه دیگه، فقط کمی بهم وقت بده،
فکر کنم تو منظور من رو از افکار گذشته نفهمیدی.
فقط نگاهم می کرد.
–مژگان نگران نباش همه چی درست میشه. آبم از آب تکون نمیخوره. فقط باید صبر کرد. سخت ترین کار دنیا.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 یادمون باشه
بقیه مواظبند کاری نکنن به شما بربخوره؟
بقیه نگرانند نکنه شما رو نادیده بگیرند و بهتون بربخوره؟
بقیه مواظبند جلوتر از شما راه نرن، چون بهتون برمیخوره؟
بقیه جرأت ندارن بهتون انتقاد کنند، چون بهتون برمیخوره؟
بقیه شما رو در جایی که ضرورت هم نداره، دعوت میکنند، تا بهتون برنخوره؟
بقیه تلفن زدنهاشون به شما، منظم و سرِ وقته، چون اگر دیر کنند، بهتون برمیخوره؟
و .....
💥 سؤال مهم؛
۱ـ احترام بقیه به شما، از سرِ محبت، دلتنگی، عشق، و محبوبیت شماست؟
۲ـ یا بخاطر اینکه نگرانند، اگر نادیده گرفته بشید، بهتون برمیخوره، و برای در امان موندن، از انقباضات روحی شما که ناشی از این اتفاق هست، خودشون رو ملزم به رعایت احترام میدونند؟
👈 اگر شما از گروه اوّلید؛ که الحمدالله... وجود مبارکی دارید.
🔺اما اگر از گروه دوّمید؛ اوضاع اصلاً خوب نیست!
اصولاً انسانهای #متوقع ، هرگز در جذب قلوب دیگران، موفق نیستند؛
حتی اگر ظاهراً مورد احترامشون باشند!
اگر احترام، از قلب صادر نشه؛
بر قلب هم، فرود نمیاد❗️
🌛 شب بخیر ✨
🌷@Gilan_tanhamasir
ســــــلام و ادب و احترام سروران عزیز☺️🌸
صبح قشنگتــون شـاد و سلامت
و روزتون بهتــرین با نگاه حضرت دوست
❣مهر و محبت نشان لبخند خدا در زندگیست ان شاءالله نگاهش ، توجهش و لبخندش و برکت بی پایانش همیشه شامل حالتون بشه
از ذوق پیامهای قشنگ شما عزیزان ...
خستگی،برامون ،رنگ باخته😍
الحمدلله که همراهمون هستین🤲☺️
#تنهامسیراستانگیلان💝
🌹@Gilan_tanhamasir
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
رجب، ماه استغفار امّت من است پس در این ماه طلب آمرزش کنید که خداوند آمرزگار و مهربان است و رجب را "اصبّ" میگویند زیرا رحمت خدا در این ماه بر امّت من بسیار ریخته میشود پس بسیار بگویید:
[اَستَغفِرُاللهَ وَ اَساَلُهُ التَّوبَهَ]
(مفاتیحالجنان، باب دوم)
#ماه_رجب
#حدیث
@Gilan_tanhamasir
࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
4_6001296324538926945.mp3
11.69M
#استغفار_پاکسازی_روح ۱۹ 📿
همیشه چند ساعتی فرصت هست،
قبل از آنکه اثرات گناه در نفس ما ثبت و ضبط شود ...
استغفارِ زودهنگام و صادقانه ،
نفس را از پیشروی و عادت به گناه، درامان میدارد.
#تغذیه_معنوی
#پاکسازی_روح
#دوربرگردان
🌹@Gilan_tanhamasir
سلاااااام ✋
انشاءالله که لحظه هاتون سرشار از
معرفت و معنویت باشه🙏💐
❤️ قبل از اینکه ادامه درس رو شروع کنیم
یه کلیپ زیبا تقدیم میکنم با دقت گوش بدید👇👇
4_5877700510223434362.mp3
1.29M
چرا ناراحتی؟
خدا حواسش بهت هست عزیز دلم....
🌺 @Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔴اکثر اتفاقات بد همش ترسه! هیچی دیگه نیست. خداوند متعال میخواد کنترل ذهنت رو ببره بالا. 🔮 بیشترین
#کنترل_ذهن برای تقرب 45
🔸بخش دوم(آخر)
🌺 آیت الله حق شناس عبارات قشنگی در این زمینه دارن. مثلا میفرمایند:
خیال معصیت که میکنید، همهی اینها در حضور و محضرِ پروردگار است.
بعد میفرماید: ذهنت رو به سمتِ معصیت نبر....
بعد میفرماید:
یک چشم زدن، غافل از آن ماه نباشید
شاید که نگاهی کند، آگاه نباشید...
غفلت نکن... مراقبت از ذهن این جنبه های عاشقانه رو هم داره...
✅ ممکنه خیلی جاها آدم مورد عنایت امام زمان ارواحنا فداه قرار بگیره ولی متوجه نباشه...
💞 توی یه جلسه روضه نشستی و آقا بهت یه نگاه میکنه و دلت میره پیش حضرت... بعد حواست به یه چیز دیگه پرت میشه...
بعد ها با خودت مرور میکنی و میبینی ای دل غافل... اون لحظه چرا آخه حواس من پرت شد..!😓
خب عزیزم کلا مراقب باش حواست پرت نشه.
🌷توی کربلا هم اصحاب سید الشهدا در اوج درگیری ها و سختی ها خم به ابرو نمی آوردن و در روایت هست که صورت نورانی امام حسین علیه السلام مرتب پر نشاط تر میشد.
✅کسی که همش متوجه خدا باشه دیگه براش سختی مفهومی نداره. اصلا نمیبینه سختی ها رو.
او توجهش یه جای دیگه هست... مراقب ذهنش هست که به این طرف و اون طرف حواسش پرت نشه...
بذارید یه داستان دیگه هم از آقای حق شناس بگم.
🔵 یه آقای بزرگواری بعد از 30 سال خدمت آیت الله حق شناس رسیدن. بعد گفت: آقای حق شناس، سلام . شما یادتون میاد؟ من مکاسب رو پیش شما خوندم توی حوزه و ..
💢 خب این موقع ها آدم میگه: عه! چه جالب! کجا؟ چه خبرا و....😍
🔶 آقای حق شناس گفته بودن: بله. حالا ذکرت رو بگو... ولش کن...
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید...
اون بنده خدا مونده بود که بقیه خاطرات رو چجوری بگه!😊
نمیخواد بگی. مشغول باش.. ذکر خدا رو بگو و لذت ببر...
وقتی آدم یه مقدار روی ذهن خودش کنترل داشته باشه و به مولای خودش فکر کنه
💞اونوقت تازه حس میکنه که وارد یه دنیای قشنگ و لذت بخش شده... تازه احساس میکنه به آغوش مادر اصلی خودش برگشته..
🌺 آخر لذت اونجاست.... جاهای دیگه دنبال لذت نگرد...
یاعلی..
🌹@Gilan_tanhamasir