eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
779 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔥همیشه فعال باش! 🔻چرا اجازه میدی زمانت بیخود بگذره؟ ✨@IslamlifeStyles
🔷 یکی از مهمترین ویژگی های یک انسان تنهامسیری اینه که اصلا اهل بیکار نشستن نیست هرکی میخواد بدونه که چقدر مطابق دین داره زندگی میکنه باید نگاه کنه ببینه که چقدر در طول زندگی فعالیت میکنه! ⭕️ نمیشه که یه نفر خودش رو متدین و باتقوا بدونه ولی دست به سیاه و سفید نزنه!!! ✅ اتفاقا خیلی بیشتر از بقیه باید فعالیت کنیم و یه ذره بیکار نمونیم تا بتونیم به سمت خوبی ها حرکت کنیم... 🌸 @IslamLifeStyles
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#افزایش_ظرفیت_روحی 136 🖲 در معاملات هم مردم باید از سر ادب معامله کنند نه به خاطر ترس از قوه قضائیه
137 ⭕️ قانون به خودی خود بد نیست ولی صرفا با قانون نمیشه یه جامعه رو به درستی هدایت کرد. 🔸 قانون فقط میتونه جلوی برخی ظلم ها رو بگیره ولی اثر تربیتی لازم رو برای مردم نداره. ✅ اون چیزی که میتونه موتور محرک مردم برای انجام رفتارهای خوب باشه "ادب" هست. 🔹 در واقع قانون، موتور محرکه انسان ها رو از قلبشون بیرون میکشه و میندازه به دستان قوه قضائیه ولی موتور محرکه ادب در "قلب" خود آدم ها هست. ✔️ کسی که همه رفتاراش از سر ادب باشه قطعا به اجرای قانون هم راضی خواهد بود. ⭕️ ولی اگه انسان ها رو به قانون بگیری نه تنها دیگه مودبانه رفتار نخواهند کرد بلکه به خود قانون هم راضی نخواهند شد... 🌸 @IslamLifeStyles
138 🔶 یکی دیگه از تفاوت های تربیت جامعه بر اساس ادب یا قانون این هست که اگه انسان رفتار "مودبانه" انجام بده میبره و احساس رضایت داره ولی تربیت بر اساس قانون موجب میشه که "انسان ها از انجام کار خلاف قانون خوشحال بشن". 💢 مثلا میگن از فلان جا غیرقانونی رد شدم و افسر راهنمایی و رانندگی منو ندید!🤓 اتفاقا این براش یک نوع هیجان و سرگرمی میشه! اما اگه انسان مودب باشه و بی قانونی کنه وجدانش به درد میاد و برمیگرده و حتی از افسر راهنمایی و رانندگی عذرخواهی میکنه.😢 🔶 در واقع ضابط قانون "قوه قضائیه" هست ولی ضابط ادب، "وجدان انسان" یا همون نفس لوامه هست که همیشه همراه انسانه و موجب رشدش خواهد بود. ✅ در نتیجه یکی از مهم ترین وظایف مسئولان فرهنگی جامعه این هست که بیش از هر موضوع دیگری به ترویج ادب بپردازند و خودشون هم الگوی ادب برای مردم باشند. 🌸 @IslamLifeStyles
👆🏼 سلسله مباحث افزایش ظرفیت روحی مطالب فوق العاده ای برای رشد معنوی شما عزیزان در خودش داره و شما میتونید از این مباحث برای رشد خودتون و اطرافیانتون استفاده کنید این سری مباحث گزیده ای از صدها سخنرانی استاد پناهیان هست که بنده با توجه به مخاطبین خودمون ساختار نویسی و درس بندی کردم و تقدیم حضورتون شده. 🌺 ان شالله که مورد استفادتون قرار بگیره.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_هشتاد_و_نه #فصل_شانزدهم پرسیدم: «حالا کجا می خواهیم برویم؟!» گفت: «خط.» گفتم
✫⇠ ✫⇠ طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچه ها معرفی می کرد و درباره عملیات ها حرف می زد که انگار آن ها آدم بزرگ اند یا مسئولی، چیزی هستند که برای بازدید به جبهه آمده اند. موقع غروب، که منطقه در تاریکی مطلقی فرو می رفت، حس بدی داشتم. گفتم: «صمد! بیا برگردیم.» گفت: «می ترسی؟!» گفتم: «نه. اما خیلی ناراحتم. یک دفعه دلم برای حاج آقایم تنگ شد.» پسربچه ای چهارده پانزده ساله توی تاریکی ایستاده بود و به من نگاه می کرد. دلم برایش سوخت. گفتم: «مادر بیچاره اش حتماً الان ناراحت و نگرانش است. این طفلی ها توی این تاریکی چه کار می کنند؟!» محکم جوابم را داد: «می جنگند.» بعد دوربینش را از توی ماشین آورد و گفت: «بگذار یک عکس در این حالت از تو بگیرم.» حوصله نداشتم. گفتم: «ول کن حالا.» توجهی نکرد و چند تا عکس از من و بچه ها گرفت و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟!» گفتم: «دلم برای این بچه ها، این جوان ها، این رزمنده ها می سوزد.» گفت: «جنگ سخت است دیگر. ما وظیفه مان این است، دفاع. شما زن ها هم وظیفه دیگری دارید. تربیت درست و حسابی این جوان ها. اگر شما زن های خوب نبودید که این بچه های شجاع به این خوبی تربیت نمی شدند.» گفتم: «از جنگ بدم می آید. دلم می خواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند.» گفت: «خدا کند امام زمان(عج) زودتر ظهور کند تا همه به این آرزو برسیم.» با تاریک شدن هوا، صدای انفجار خمپاره ها و توپ ها بیشتر شد. سوار شدیم تا حرکت کنیم. صمد برگشت و به سنگرها نگاه کرد و گفت: «این ها بچه های من هستند. همه فکرم پیش این هاست. غصه من این هاست. دلم می خواهد هر کاری از دستم برمی آید، برایشان انجام بدهم.» تمام طول راه که در تاریکی محض و با چراغ خاموش حرکت می کردیم، به فکر آن رزمنده بودم و با خودم می گفتم: «حالا آن طفلی توی این تاریکی و سرما چطور نگهبانی می دهد و چطور شب را به صبح می رساند.» فردای آن روز همین که صمد برای نماز بیدار شد، من هم بیدار شدم. همیشه عادت داشتم کمی توی رختخواب غلت بزنم تا خواب کاملاً از سرم بپرد. بیشتر اوقات آن قدر توی رختخواب می ماندم تا صمد نمازش را می خواند و می رفت؛ اما آن روز زود بلند شدم، ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 📚
سلام_امام_زمانم_ ‌🌿سلام آقای جااااااااانم🌿 ‌در رَگِ غیرَتِ مَن دَرد اگر جارے بود‌ گریہ‌هاے منِ دلتَنگ اَگر کارے بود‌ ‌صُبح برگشتنتان دیر نَباید مےشد‌ در قُنوت من اگر خواهِش بسیارے بود یـابـن‌الحسن🌿 صبحت بخیر آرام جانم🌿 خوش آن صبحی که با طلوع تو روشن شود🍀 اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 حس مادری قوی‌تر از «تومور مغزی» 🔹مادر ۲۸ ساله مبتلا به تومور مغزی که اولین بارداری خود را تجربه می‌کرد با حضور متخصصین از سه مرکز آموزشی و درمانی الزهرا (س)، پورسینا و ۱۷ شهریور رشت، در اتاق عمل مرکز آموزشی و درمانی پورسینا زایمان کرد. 🔸 29 آذر ماه سال جاری مادر باردار ۲۸ساله‌ای با شرایط تشنج در مرکز آموزشی و درمانی پورسینا بستری شد که پس از انجام اقدامات تشخیصی، ابتلا بیمار به تومور مغزی محرز شد. 🔹با توجه به شرایط ویژه بیمار طی کمیته‌ای با حضور متخصصین جراحی مغز و اعصاب، داخلی اعصاب، رادیولوژی، زنان، داخلی، فلوشیپ آی سی یو و طب اورژانس، ختم بارداری بیمار در هفته سی‌ام بارداری مصوب شد. 🔸این مادر جوان گیلانی توسط دکتر فاطمه حسین زاده جراح و متخصص زنان، دکتر فخرالدین آل نبی متخصص جراحی مغز و اعصاب، دکتر صدرالدین مهدی پور متخصص کودکان و دکتر محمد شهبازی متخصص بیهوشی تحت عمل سزارین قرار گرفت و نوزاد پسر در سلامتی کامل به دنیا آمد. 🔹نوزاد متولد شده نیز به جهت انجام مراقبت‌های لازم به مرکز آموزشی و درمانی ۱۷ شهریور منتقل شده است. ‌
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_نود #فصل_شانزدهم طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچه ها معرفی می کرد و دربا
✫⇠ ✫⇠ وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم. بعد از نماز، صمد مثل همیشه یونیفرم پوشید تا برود. گفتم: «کاش می شد مثل روزهای اول برای ناهار می آمدی.» خندید و طوری نگاهم کرد که من هم خنده ام گرفت. گفت: «نکند دلت برای حاج آقایت تنگ شده...» گفتم: «دلم برای حاج آقایم که تنگ شده؛ اما اگر ظهرها بیایی، کمتر دلتنگ می شوم.» در را باز کرد که برود، چشمکی زد و گفت: «قدم خانم! باز داری لوس می شوی ها.» چادر را از سرم درآوردم و توی سجاده گذاشتم. صمد که رفت، بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. خانم های دیگر هم آمده بودند. صبحانه را آماده کردم. آمدم بچه ها را از خواب بیدار کردم. صبحانه را خوردیم. استکان ها را شستم و بچه ها را فرستادم طبقه پایین بازی کنند. در طبقه اول، اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبهه ها می فرستادند. پتوها در آن اتاق نگهداری می شد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود. پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند. گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیک سقف می رسید. بچه ها از آن ها بالا می رفتند. سر می خوردند و این طوری بازی می کردند. این تنها سرگرمی بچه ها بود. بعد از رفتن بچه ها شیر سمیه را دادم و او را خواباندم. خودم هم لباس های کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یک دفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند. همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. بچه ها از ترس جیغ می کشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره. قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود. خانم ها سر و صدا می کردند و به این طرف و آن طرف می دویدند. نمی دانستم چه کار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران می شد. خواستم بروم دنبال بچه ها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد، پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج می رفت؛ اما به فکر بچه ها بودم. تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقه اول. سمیه ترسیده بود. گریه می کرد و آرام نمی شد. بچه ها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی می کردند. آن قدر سرگرم بودند که متوجه صدای بمب نشده بودند. خانم های دیگر هم سراسیمه پایین آمدند. بچه ها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند. این بار بچه ها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند. یکی از خانم ها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقه اول. ده پانزده نفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشت تایی هم بچه. بوی تند باروت و خودمان سالن را پر کرده بود. بچه ها گریه می کردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانم ها گفت: «تا خط خیلی فاصله نداریم. اگر پادگان سقوط کند، ما اسیر می شویم.» ادامه دارد...✒️ 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[[ اللّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ... ... و مرا با وسعت و فراوانى زنده بدار و با سرور و نشاط و مغفرت بميران...🤲 🌿فرازی از دعای ماه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
۱۹ دی ماه روز طلبه بر همه طلاب عزیز کشور مبارک🌹💥 ❇️🌷❇️🌷❇️ ❁🌹@IslamlifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
خدا رو شکر تعدادی از اعضای محترم کانال لطف کردن و مطالب رو به صورت جزوه در آوردن. از همشون تشکر میکنیم 🌷😊
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_نود_و_یک #فصل_شانزدهم وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم. بعد از نماز، صمد م
✫⇠ ✫⇠ با شنیدن این حرف دلهره عجیبی گرفتم. فکر اسارت خودم و بچه ها بدجوری مرا ترسانده بود. وقتی اوضاع کمی آرام شد، دوباره به طبقه بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یک دفعه یکی از خانم ها فریاد زد: «نگاه کنید آنجا را، یا امام هشتم!» چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمب هایشان را هم دیدیم. تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمی آمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین. دست ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد می زدیم: «بچه ها! دست ها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.» خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمی زدند. اما سمیه گریه می کرد. در همان لحظات اول، صدای گرومپ گرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند. با خودم فکر می کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می میریم. یک ربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکی یکی سرها را از روی زمین بلند کردیم. دود اتاق را برداشته بود. شیشه ها خرد شده بود، اما چسب هایی که روی شیشه ها بود، نگذاشته بود شیشه ها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لا به لای چسب ها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده. صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون می آمد. یکی از خانم ها گفت: «بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.» بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِ مان را می دیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم. یکی از خانم ها گفت: «چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاج آقای ما خانه بود، گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد، توی خانه نمانید. بروید توی دره های اطراف.» بعد از خانه های سازمانی سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم ها می رفتیم پیاده روی، از آنجا عبور می کردیم؛ اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیم خاردار و چاله چوله ها سخت بود. بچه ها راه نمی آمدند. نق می زدند و بهانه می گرفتند. نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم. هواپیماها آن قدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می توانستیم خلبان هایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبان ها هم ما را می دیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانم ها ترسیده بود. می گفت: «اگر خلبان ها ما را ببینند، همین جا فرود می آیند و ما را اسیر می کنند.» ادامه دارد...✒ 📚
💠آیت الله جوادی آملی: ماه درخواست انسان برای ارتقاء ظرفيت رشد معنوی می باشد. درست است بعضي از کارهاي بدي که انجام داده ایم، ظرفيت را از ما گرفته است، ولي ظرفيت‌دِه، همچنان بخشنده است؛ لذا از او ظرفيت طلب کنيد، استحقاق طلب کنيد، لياقت طلب کنيد و بعد از خداوند مسئلت کنيد که به اين ظرفيت، پاسخ مثبت بدهد و مظروف را عطا کند. 🌸امام باقر علیه السلام می فرماید: هيچ سلامتي همانند سلامت دل نيست. انسان، حیّ متألّه است. اگر قلب انسان، سالم بود، انسان را کنترل مي‌کند. قلب را به این خاطر قلب گفتند چون دائماً در تقلّب است؛ کارِ قلب، تحوّل، تقلّب و انقلاب است و اگر آدم بخواهد آن را نرم کند و به جاي خود بنشاند، صبر مي‌خواهد؛ اگر او به جاي خود نشست همه شئون زيرمجموعه خود را خوب مديريت مي‌کند. 💫ماه پربرکت فرصتی برای تطهیر قلوب است. راز خلقت، عبادت است؛ اصل عبادت اين است که انسان در همۀ شئون زندگی بنده خدا باشد و براي اين بندگي يک راز و رمزي است که وجود مبارک پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: انسان طوري بايد با خدا سخن بگويد که گويا او را مي‌بيند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا