هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
خدا رو شکر تعدادی از اعضای محترم کانال لطف کردن و مطالب رو به صورت جزوه در آوردن. از همشون تشکر میکنیم 🌷😊
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_نود_و_یک #فصل_شانزدهم وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم. بعد از نماز، صمد م
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_نود_و_دو
#فصل_شانزدهم
با شنیدن این حرف دلهره عجیبی گرفتم. فکر اسارت خودم و بچه ها بدجوری مرا ترسانده بود. وقتی اوضاع کمی آرام شد، دوباره به طبقه بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یک دفعه یکی از خانم ها فریاد زد: «نگاه کنید آنجا را، یا امام هشتم!»
چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمب هایشان را هم دیدیم. تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمی آمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین. دست ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد می زدیم: «بچه ها! دست ها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.» خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمی زدند. اما سمیه گریه می کرد. در همان لحظات اول، صدای گرومپ گرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند.
با خودم فکر می کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می میریم. یک ربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکی یکی سرها را از روی زمین بلند کردیم. دود اتاق را برداشته بود. شیشه ها خرد شده بود، اما چسب هایی که روی شیشه ها بود، نگذاشته بود شیشه ها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لا به لای چسب ها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده. صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون می آمد.
یکی از خانم ها گفت: «بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.»
بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِ مان را می دیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم. یکی از خانم ها گفت: «چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاج آقای ما خانه بود، گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد، توی خانه نمانید. بروید توی دره های اطراف.»
بعد از خانه های سازمانی سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم ها می رفتیم پیاده روی، از آنجا عبور می کردیم؛ اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیم خاردار و چاله چوله ها سخت بود. بچه ها راه نمی آمدند. نق می زدند و بهانه می گرفتند. نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود.
کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم. هواپیماها آن قدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می توانستیم خلبان هایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبان ها هم ما را می دیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانم ها ترسیده بود. می گفت: «اگر خلبان ها ما را ببینند، همین جا فرود می آیند و ما را اسیر می کنند.»
ادامه دارد...✒
📚 #رمان_خوب
💠آیت الله جوادی آملی:
#رجب ماه درخواست انسان برای ارتقاء ظرفيت رشد معنوی می باشد.
درست است بعضي از کارهاي بدي که انجام داده ایم، ظرفيت را از ما گرفته است، ولي ظرفيتدِه، همچنان بخشنده است؛ لذا از او ظرفيت طلب کنيد، استحقاق طلب کنيد، لياقت طلب کنيد و بعد از خداوند مسئلت کنيد که به اين ظرفيت، پاسخ مثبت بدهد و مظروف را عطا کند.
🌸امام باقر علیه السلام می فرماید: هيچ سلامتي همانند سلامت دل نيست.
انسان، حیّ متألّه است. اگر قلب انسان، سالم بود، انسان را کنترل ميکند. قلب را به این خاطر قلب گفتند چون دائماً در تقلّب است؛ کارِ قلب، تحوّل، تقلّب و انقلاب است و اگر آدم بخواهد آن را نرم کند و به جاي خود بنشاند، صبر ميخواهد؛ اگر او به جاي خود نشست همه شئون زيرمجموعه خود را خوب مديريت ميکند.
💫ماه پربرکت #رجب فرصتی برای تطهیر قلوب است. راز خلقت، عبادت است؛ اصل عبادت اين است که انسان در همۀ شئون زندگی بنده خدا باشد و براي اين بندگي يک راز و رمزي است که وجود مبارک پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: انسان طوري بايد با خدا سخن بگويد که گويا او را ميبيند...