تنهامسیریهای استان گیلان🌳
📸 لیستی از سرکوبهای کیمیا علیزاده در ایران! @Gilan_tanhamasir
کیمیا علیزاده، تکواندوکار سابقا ایرانی که با پرچم پناهجویان در المپیک توکیو شرکت کرده، در دیدار رده بندی از نماینده ترکیه شکست خورد و مدال برنز هم نگرفت.
علیزاده در المپیک ۲۰۱۶ ریو با پرچم ایران تونسته بود مدال برنز بگیره. اما وقتی از ایران رفت، گفت در کشورم من رو سرکوب میکردن!
حالا که سرکوب نشدی چی بهت دادن؟
🆔@Gilan_tanhamasir
🌸💕🌸💕🌸
شما هادی✨نام گرفتید
تا راه حقیقت را نشان ما دهید
و دست مان را بگیرید تا درمیان چاله های گمراهی حیران نشویم
💫💫💫
من، دست به سینه می ایستم و سلامی از روی مهر نثارتان میکنم
السَّلامُ عَلَیکَ یا اَبا الحَسَنِ عَلیَّ بنَ مُحَمَّدِِ الزَّکِیَّ الرَّاشِدَ النُّورَ الثَّاقِبَ وَ رَحمَهُ اللهَ و بَرَکاتُه
آقاجان💕
ما سامرا نرفته، گدای شما شدیم...❣
🌺@Gilan_tanhamasir
🌸💕🌸💕🌸
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🌸💕🌸💕🌸 شما هادی✨نام گرفتید تا راه حقیقت را نشان ما دهید و دست مان را بگیرید تا درمیان چاله های گمرا
#یا_امام_علی_النقی(ع)💚
ز سوے عرش رحمن ، نوید شادے آمد
بشارٺ اے محبان ، #امام_هادے آمد
ڪجایے یا بن زهرا بده #عیدے ما را
ڪہ روح #عشق و ایمان امام هادے آمد
#میلاد_امام_هادی(ع) مبارکباد🌺
#تنها_مسیری_های_استان_گیلان❤️
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت22 ساعت بعد حرف های آرش را برای سوگند تعریف کردم.با ت
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت23
بعداز آخرین کلاس باید پیش ریحانه می رفتم. برنامه ی هر روزم بعد از دانشگاهم بود. بعضی روزها کلاسهایم زودترتمام میشدومن بیشترازنصف روزباریحانه بودم.
در آپارتمان را زدم زهرا خانم دررا باز کردو گفت:
–به به سلام راحیل جان.
ــ سلام زهراخانم خوبید؟ ریحانه چطوره؟ بهتر شده؟
همانطور که از جلو در به طرف رخت چرکها که در آشپزخانه بود می رفت با صدای پایینی گفت:
ــ بهتره، خداروشکر، سوپشم بهش دادم فعلا خوابیده.
سبد رخت ها را بغل گرفت و به طرف در خروجی رفت.
–دیگه من برم، الان آقامون میاد.
اشاره کردم به سبد دستش.
–لباسشویی که اینجا هست.
ــ اینجوری راحت ترم بالا می شورم خشک می کنم و اتو می کنم میارم.
ــ دستتون درد نکنه.
ــ راستی غذارو گازه اگه ناهار نخوردی هم خودت بخور هم به داداش بده.
ــ چشم.
لباس هایم را عوض کردم و چادر رنگی ام را روی سرم انداختم.
غذا لوبیا پلو بود داخل بشقاب ریختم و داخل سینی با یک لیوان آب و یک پیاله ترشی گذاشتم.
چادرم را در یک دستم جمع کردم وبادست دیگرم سینی راگرفتم.
چند تقه به در اتاق زدم.ــ بفرمایید.ــ سلام.به سختی از روی صندلی اش بلند شد و با لبخند پهنی جواب داد.از این که به خاطر من از جایش بلند شد با خجالت گفتم:–شرمنده نکنید بفرمایید.
🌸💕🌸💕🌸
آقای معصومی همیشه با احترام با من برخورد می کرد برای همین من هم احترام زیادی برایش قائل بودم.سینی را روی میزش گذاشتم، یک میز قهوه ایی خیلی بزرگ که میز کارش بود. یک کامپیوتر باکلی چیزهای مختلف، رویش قرار داشت. مثل وسایل خطاطی و انواع کتاب و یک سری اوراق برای خط نوشتن. همیشه پشت میزش مطالعه می کرد.
شاگردهایش را هم دور همین میز، آموزش می داد. چندصندلی هم دور میز برای شاگردهای خطاطی اش گذاشته بود.یکی از دیوارهای اتاق قفسه بندی بود و پر بوداز کتاب های بسیار ارزشمند.پنجره اتاق هم با یک تور حریرسفیدساده تزیین شده بود.نگاهش را به غذای داخل بشقاب انداخت و گفت:–صبر کنید برای شما هم غذا بکشم با هم غذا بخوریم.ــ از این حرفش تعجب کردم.
تا حالا با او سریک میز غذا نخورده بودم. اگر گاهی وقت نمی شد ناهار بخورم توی دانشگاه، اینجا با ریحانه ناهار می خوردم. ــ نه من نمی خورم.ــ چرا مگه ناهار خوردید؟کمی این پاو آن پا کردم و گفتم:نه ــ اگه با من سختتونه پس...
ــ حرفش را قطع کردم و گفتم:نه...برای این که فکر دیگه ایی نکند گفتم:– آخه من روزه ام.
ــ دوباره لبخندی زدو گفت:–قبول باشهاینجوری که من خیلی شرمنده شدم آخه...ــ نه، نه شما راحت باشید، من باید برم پیش ریحانه و زود از اتاق بیرون آمدم.سرکی توی اتاق کشیدم. ریحانه هنوز خواب بود. آشپزخانه نامرتب بود. احتمالا زهرا خانم وقت نکرده بود مرتب کند.شروع به تمیز کردن کردم.بعد از تمیز کردن گاز و جمع و جور کردن کانترآشپزخانه. به طرف اتاق آقای معصومی رفتم تا سینی غذا را بیاورم.
🌸💕🌸💕🌸
در اتاق باز بود، درحال وارد شدن گفتم: –امدم سینی غذارو ببرم.سرش پایین بودو خطاطی می کرد.ــ دستتون درد نکنه، خودم می خواستم بیارم. چرا زحمت کشیدید.ــ زحمتی نیست.خم شدم سینی را بردارم، چشمم افتاد به شعری که روی کاغذی نوشته بودو کنار دستش گذاشته بود.چند لحظه مکث کردم، چقدر شعر قشنگی بود.
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافـت
یک موی ندانست ولی موی شکافـت
اندر دل من هـزار خورشیـد بتافـت
آخر به کمــــــــال ذره ای راه نیافـت
مبهوت شعر شدم، چقدر پر معنی بودوچقدر خط خوشی داشت این آقای معصومی.با صدایش به خودم امدم،– می دونید شعرش از کیه؟ــ با دست پاچگی گفتم:–نهــ ازابو علی سیناست.با تعجب گفتم:–مگه شاعرم بوده.ــ بله هم به عربی و هم به فارسی شعر می سرودن.باحسرت گفتم:–واقعا خوش به حالش، چطور میشه که یه نفر اینقدر همه چی تموم میشه.ــ حالا شما این رو می گید ولی تو شعرش یه جورایی میگه ذره ایی به کمال نرسیدم.یعنی به اونچه که می خواسته نرسیده.نچ نچی کردم و گفتم:–آدم میمونه تو کار این بزرگان. یه فیلسوف وقتی اینجوری بگه پس...با صدای گریه ی ریحانه حرفم نصفه ماند، سینی را برداشتم و گفتم:– با اجازه من برم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
✿○○••••••══
💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹💫🌹
سلام و صبح تون بخیر 😊
تبریک ویژه این روز میلاد امام هادی (علیه السلام)🌈
🎊🎈🎊🎈🎉🎈🎊🎈🎉👏🌷👏🌷
امام هادی علیه السلام :
🍂به جای حسرت و اندوه برای عدم موفقیت های گذشته ،
🍃با گرفتن تصمیم و اراده قوی جبران کن...
📚 میزان الحکمة ج ۷ ص ۴۵۴
#حدیث_روز
🦋 @Gilan_tanhamasir
96061406.mp3
5.52M
#کربلاییحسینطاهری
" شور تویی دهمین نور تویی ...ღ!
💐@Gilan_tanhamasir
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩💥 تیزر زیبای اطعام غدیر
✅ عید #غدیر متفاوت ترین عید شیعه
🔸مشارکت در طرح اطعام غدیر:👇
6037998174624782
به نام فاطمه حسینی
🔷 تشکیلات کشوری تنهامسیرآرامش
❤️ @IslamlifeStyles
🌺@Gilan_tanhamasir
📣 جشن بزرگ عید سعید #غدیر_خم
🔸با حضور دکتر نیلچی زاده و دکتر مهرافزا
🔸چهارشنبه ۶مرداد ساعت ۱۷ تا ۱۹
🔸رشت. شبستان حرم مطهر حضرت فاطمه اخری(س)
☔️@Gilan_tanhamasir