AUD-20220205-WA0007.mp3
12.6M
⚠️هشدار : خودتان را برای برابری #جمعیت با اهل سنت آماده کنید!!!
🎙حاج مهدی رسولی
📍پ.ن : میشناسم بچه هیئتی رو که کارش از این هیئت به اون هیئت رفتنه [دمش گرم] اما تا حرف از فرزند آوری میشه با توجیههای صد من یه غاز از زیر بار این مسئولیت مهم فرار میکنه. اگر این پست رو میخوانی بهت میگم ان شاالله قبول باشه عزاداریها و توسلهات.✋
✅#فرزندآوری
🌺#ارسالی_تنهامسیریها
🌹@Gilan_tanhamasir
✅ انتشار کتاب فوق العاده "مهندسی بارداری"
🔶 تالیف خانم فاطمه عبادی از بهترین مشاوران طبی موسسه تنهامسیرآرامش
🔹 این کتاب شامل تمام مطالب مورد نیاز بانوان برای داشتن یک دوره بارداری آسان و موفق هست.
🎁 قیمت روی جلد کتاب: ۱۳۵ هزارتومان
💥قیمت فروش برای تنهامسیریها: ۱۱۰ هزار تومان 💥
http://eitaa.com/joinchat/3097231380C5f573e8025
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✅ انتشار کتاب فوق العاده "مهندسی بارداری" 🔶 تالیف خانم فاطمه عبادی از بهترین مشاوران طبی موسسه تنها
🌹فصل های کتاب رو میتونید ببینید😊
4_6001296324538926940.mp3
8.13M
#استغفار_پاکسازی_روح ۱۷📿
وقتی استغفار میکنی ؛
راست میگی یا نه؟
واقعا از کاری که داری براش عذرخواهی میکنی، بدت میاد؟
#مهندسی_معشوق
🌹@Gilan_tanhamasir
خیلی جالب گفته👌😃
آزاد سازی ها در دولت #دکتررئیسی...
🔸بقول #امامخامنهای: خرمشهر ها درپیش داریم...
🇮🇷@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت310 🌷شب بعد از کار در شرکت به طرف خانه راه افتادم. به محض رسیدن به خا
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت311
💐با صدای گریه وجیغ و داد از خواب بیدارشدم و نگاهی به ساعت انداختم، ساعت از ده گذشته بود. بلند شدم وروی تخت نشستم، صدابرایم آشنا نبود. از اتاق بیرون آمدم. مژگان در سالن بچه به بغل این ور و اون ور می رفت و باخودش غرمیزد.
–مردم دوتا دوتا زن میگیرن، بعد از این که طلاقشم میدن بهش کار دارن. آخه به تو چه زنه سابقت کدوم گوریه و با کیه، باید حتما یکی این وسط کشته بشه تا فضولی نکنی؟
بادیدنش پرسیدم:
–چی شده؟
–عه بیدار شدی آرش؟
–آخه تو این سروصدا کی می تونه بخوابه؟ سارنا را از آغوشش گرفتم و گفتم:
–تو با کی هستی؟
آرام گفت:
–دوباره زن همون قاتله امده جلو در به مامان التماس میکنه. میگه تقصیر حووش بوده که بعد از طلاق، برای انتقام گرفتن از شوهرش با عکس و حرفهایی که زده تحریکش کرده، اونم آمده جلو در با کیارش حرف بزنه، اصلا نمیخواسته بلایی سرش بیاره. تقریبا همون حرفهایی که گفتی تو دادگاه گفته دیگه...
به طرف صدا که ازجلوی در ورودی میآمد رفتم، دو خانم جلوی در ایستاده بودند و یکی از آنها به مادر التماس می کرد و اشک می ریخت.
مادر هم با اخم نگاهش می کرد. نزدیک رفتم. خانم را شناختم همسرهمان شخصی بود که کیارش را کشته بود. بارها دیده بودمش.
آن یکی خانم صورتش در دیدم نبود نیم رخ ایستاده بود و با خانم طرف مقابلش حرف میزد تا آرامش کند.
بچه را در آغوشم جابجا کردم و رو به مادر گفتم:
–مامان بیا داخل.
💐خانم با دیدن من ساکت شد و نگاهم کرد. خانم کناریاش هم با شنیدن صدای من به طرفم چرخید.
یک دختر جوان بود. من با دیدن صورتش نتوانستم نگاهم را از او بردارم.
چادر و روسریاش مثل راحیل بود، حتی فرم بستن روسریاش، از همان آویزها هم کنار روسریاش وصل کرده بود. با همان تیپ و همان وقار و متانت. حتی چهره اش هم کمی شبیهه راحیل بود. دختر از نگاه خیرهام معذب شد و به مادرش گفت:
–مامان جان بیایید بریم.
ولی مادرش دست بردار نبود. باناله گفت:
–آقا شما که خودتون توی دادگاه حرفهای شوهرم روشنیدید، برادرتون تعادلش روازدست داده و افتاده زمین، اصلا تقصیر شوهر من نبوده. شوهر من برای ضد وخورد نیومده بوده که، برادرشما اینجوری فکرکرده ودعوا رو شروع کرده. این فقط حولش داده که باهاش گلاویز نشه.
آقا تو رو خدا گذشت کنید...نزارید بچه هام یتیم بشن...
مدام التماس می کرد. نمی توانستم چشم از آن دختر بردارم، مثل راحیل آرام بود. ضربان قلبم بالا رفته بود.
با ضربهایی که به پهلویم خورد مجبورشدم نگاهم را از او بگیرم و به مادر بدهم.
–آرش تو چته؟ زشته...
صداها را می شنیدم ولی همهی حواسم به این بود که با چه بهانهایی دوباره نگاهش کنم.
مادر با عصبانیت رو به خانم گفت:
–خانم شما اینجوری دارید برای ما مزاحمت ایجاد می کنید. اگه یکی پسر شما رو میکشت رضایت میدادید؟ اصلا همون حووی سابقتونم باید مجازات بشه، به نظرم شما باید از اون شکایت کنید. چون عامل همهی اینا اونه.
💐زن بیجاره نگاه درمانده ایی به مادر کرد و گفت:
–نمیدونم اون الان کجاست. معلوم نیست کجا خودش رو قایم کرده، اثری ازش نیست. اون فقط چند سالی وارد زندگی ما شد بهمش زد و بعد هم رفت. باور کنید این قتل عمدی نبوده، اصلا قتلی نبوده. اینجوری شوهر منم بیگناه میره بالای دار.
مادر درحالی که سخت تر نفس میکشید گفت:
–پس صبرکنید قاضی حکم رو بده بعد.
دختر دست مادرش را کشید و گفت:
–مامان درست می گن فعلا بایدصبرکنیم.
نمی دانم چه شد که بالاخره قفل زبانم باز شد و گفتم:
–همسایهها صداتون رو می شنون درست نیست، بیایید توی خونه تا باهم صحبت کنیم.
مادر نگاه چپ چپی خرجم کرد و با یک ضرب مرا به عقب کشید و به خانم گفت:
–توی دادگاه میبینمتون.
بعد هم در را بست.
من هم هاج و واج نگاهش کردم.
–مامان چیکار می کنی؟
–تو چیکارمی کنی؟ هیچ معلوم هست چته؟ تا دیروز که چشم نداشتی اینارو ببینی، یهو چی شد؟
به در بسته نگاه کردم و مثل کسایی که در عالم دیگری هستند، گفتم:
–دخترش رو تا حالا ندیده بودم، چقدر شبیهه راحیل بود.
مادر با تعجب نگاهم کرد و بعد نگاهش را روی مژگان که او هم بی حرکت ایستاده بود و نگاهمان می کرد، سُر داد
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت311 💐با صدای گریه وجیغ و داد از خواب بیدارشدم و نگاهی به ساعت انداختم
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت312
💐بچه را بغل مادرش دادم و به اتاقم رفتم. غرق در فکر بودم که مژگان وارد اتاق شد و پرسید:
–از دیدنشون ناراحت شدی؟
–بیشتر دلم سوخت. به روبرو خیره شدم و ادامه دادم:
–اگه ما قصاص کنیم اونم مثل راحیل پدرش رو از دست میده. آخه راحیلم از این که پدر نداشت ناراحت بود. مژگان بی مقدمه از اتاق بیرون رفت.
شب که از سر کار برگشتم. کلید را داخل قفل انداختم و وارد شدم. کسی در سالن نبود. به طرف اتاقم میرفتم که حرفهای مادر و مژگان را شنیدم. در اتاق نیمه باز بود.
–مامان تنها راهش اینه که رضایت بدیم و بهشون بگیم دیگه هیچ وقت جلوی راه ما سبزنشن. مامان جان آرش تازه دیروز تصمیم گرفته همه چی روفراموش کنه، تازه از امروز صبح دیگه در اتاقش روقفل نمیکنه.
اگه آرش دوسه باردیگه اون دختره روببینه دوباره هوایی میشه، اون گفت این دختره هم به سرنوشت راحیل دچارمیشه، اونم پدرنداشت طفلی.
مژگان به هوای این که من هنوز سر کار هستم داخل اتاق بلند بلند با مادر حرف میزد. همیشه موقع خواباندن سارنا دراتاق رومی بست و اتاق را تاریک میکرد که نور اذیتش نکند.
"ولی حالا آنقدر غرق حرف است که به روشنایی چراغ توجهی نمیکند." یعنی واقعا من برایش آنقدر مهم هستم؟
💐چنددقیقه ایی روی تختم نشستم ولی بعد تصمیم گرفتم بیرون بروم و قدم بزنم، تا آنها متوجه نشوند من خانه بودهام. حرفهای مژگان آزار دهنده بود.
آرام طوری که سروصدایی ایجادنکنم از اتاق بیرون رفتم. دوباره که از جلوی در اتاق مادر رد میشدم این بارصدای مادر را شنیدم که می گفت:
–یعنی میگی من از خون پسرم بگذرم؟ اونم فقط به خاطر این که به نظر آرش اون دختره شبیه راحیله؟ در حالی که به نظر من که شبیهش نیست. فقط پوششی که داشت مثل راحیل بود. اصلا به نظر من از این به بعد آرش هرکس روببینه که شبیهه راحیل چادر سر کرده یاد راحیل میوفته. ازجلوی در رد شدم، همانطور که دور میشدم صدای مژگان را می شنیدم که می گفت:
–مامان به خاطرسارنا شما رضایت بدید، تا آرش دیگه اونا رو نبینه، بقیه اش با... در ورودی را بازکردم ودیگر نشنیدم چه میگویند.
آرام بیرون آمدم و در را بستم.
اوایل خیلی آتیشم تند بود و مدام به مادر می گفتم باید قصاص کنیم، مادر هم موافق بود. ولی بعدا به مرور زمان والتماسهای همسر او باعث شد، قصاص را به عهده ی مادر بگذارم، دیگر برایم فرقی نمی کرد مادر رضایت بدهد یا نه.
بامردن یک نفر دیگر که کیارش زنده نمیشد، آن هم آدم بدبختی مثل این مرد که مرگش باعث بدبختی چندنفر دیگر میشود.
💐با حرفهای مژگان مطمئن بودم مادر در تصمیمش متزلزل میشود.
اگر هم از تصمیمش کوتاه نیاید، مژگان برای رسیدن به هدفش دست میگذارد روی نقطه ضعف مادر که آن هم بردن سارناست.
نیم ساعتی قدم زدم و دوباره به خانه رفتم.
همین که وارد آپارتمان شدم دیدم دوباره مادر ومژگان جلسه تشکیل دادهاند و در حال بحث هستند.
همین که من را دیدند حرفشان را قطع کردند و مادر بلندشد و گفت:
–خسته نباشی پسرم. الان شامت رو برات میارم. بعداز فوت کیارش مادر بامن خیلی مهربونتر شده بود.
هربارکه به من مهربانی می کرد باخودم میگفتم کاش کیارش زنده بود و مادر باز هم با او مهربونتر از من بود.
دیگر انگار محبتهای مادر به من نمی چسبید، احساس می کنم این محبتها حق کیارش است وچون الان نیست نصیب من شده. اینطوری بیشتر دلم برای کیارش تنگ میشد، حتی برای تشر زدنهایش...
موقع شام خوردن متوجهی اشاره های مژگان به مادر شدم.
مادر روبرویم، روی صندلی نشست و بعد از کمی مقدمه چینی گفت:
–دو روز دیگه وقت دادگاه داریم.
با وکیلمون صحبت کردم، می گفت...
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
⁉️یکی از #قدرتهایناشناخته
یکی از قدرتهای ناشناخته انسانها قدرت نیت است ✅
انسان میتواند با نیت سرنوشت و مقدرات خود و دیگران را در دنیا و آخرت تغییر دهد 👌
و تنها در عالم آخرت میتوان عظمت قدرت نیت را مشاهده کرد. 💯
اگر نیت اعمال و کل زندگی به صورت مخلصانه فقط برای رسیدن به خدا باشد ، انسان به عالیترین قدرتها خواهد رسید. ✅💯
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ﴿۷﴾
پس هرکس به قدر ذرهای کار نیک کرده باشد «پاداش» آن را خواهد دید .🌱
نیت کنید و بسم الله بگید و همه کارها رو فقط برای خدا انجام بدین 👌🌷
🔻مثلا انجام کارهای خونه، کارهای بیرون از خونه، درس خوندن ، فرزندآوری و تربیت فرزندان همه عالی میشه اگه به نیت رضایت خداوند باشه، نتیجه مهم نیست...
بقول امام خمینی ره : ما مکلف به وظیفه ایم نه نتیجه!
#استادپناهیان
#شبتون_بخیر
🌹@Gilan_tanhamasir