eitaa logo
نویدشاهدگیلان
1.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
98 فایل
پایگاه اطلاع رسانی نویدشاهدگیلان تازه ترین اخبار و رویدادهای فرهنگی در حوزه ایثار و شهادت معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گیلان ارتباط با ادمین: @Navid_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
نویدشاهدگیلان
خاطراتی از شوخ‌طبعی‌های شهید سیّدمهدی نقیبی‌راد 🔸فرمانده گردان حضرت رسول( ص) از واحدهای لشکر ۵۲ قدس گیلان 🔹پیراهن‌های بی‌دگمه! 🔸راوی: علی نجد باقری اون‌روز صبح من و سیدمهدی داشتیم با هم راه می‌رفتیم و حرف می‌زدیم که یک‌هو وسط حرفها، سیدمهدی رو به من کرد و دگمه‌های پیراهنم را شمرد. بعدش ازم پرسید: «این دگمهٔ پیراهنت رو لازم داری؟!». من که متوجه منظورش نشده بودم و از سؤالش متعجب بودم، حدس زدم باز هم می‌خواد سر به سرم بذاره! رو این حساب، پیش خودم حساب کردم و گفتم: «اگه بگم نه، بی‌خیال می‌شه و دست از سرم برمی‌داره، لذا گفتم نه». این رو که گفتم، سیّد مهدی سریع دست انداخت و اون دگمه‌ای رو که نشونم داده بود، محکم گرفت و از جاش کَند و مثل یه چیز اضافی دور انداخت! انگاری که هیچ اتفاقی نیفتاده باشه، راهش رو گرفت و رفت طرف چادر. من که خشکم زده بود، اصلاً نتونستم هیچ عکس‌العملی نشون بدم. فردائیش دوباره که سیّدمهدی من رو دید، بعد از چاق‌سلامتیِ بسیار گرم و صمیمی، بی‌مقدمه برگشت و باز همون سوال دیروز رو تکرار کرد و پرسید: «دگمه پیراهنت رو لازم داری؟!». من که هنوز دگمهٔ پیراهن قبلی رو ندوخته بودم و پیراهن دیگه‌ای پوشیده بودم، باز هم به خودم گفتم: این سید ول کن معامله نیست، این دفعه می‌گم آره و حتماً دیگه قضیه حل می‌شه. لذا با آسودگی خاطر و خیلی مطمئن گفتم: «آره لازمش دارم!» فکر می‌کنید سیّدمهدی چی‌کار کرد؟ باورتون نمی‌شه! خیلی تند و تیز دگمه رو گرفت و مثل دیروز کَند، ولی این‌بار دگمه رو دور نیانداخت و گفت: «بگیر مال خودت!» و بعد مثل دیروز بی‌خیال و آروم شروع کرد، به حرف زدن و گفت: «خب دیگه چه خبر؟!...» و همین‌طور حرفهاش رو یه بند ادامه داد! من که دیگه کفرم سر اومده بود, تا اومدم اونو بگیرم و دقّ دلیم رو روی دگمه‌های پیراهنش خالی کنم، مثل ماهی از دستم لیز خورد و پا به فرار گذاشت! ✔️ارسالی: رزمنده پیشکسوت دفاع مقدس استان گیلان قربان‌علی هاتف وحید 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc
⊰•💚⛓🎉•⊱ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بزم‌مارابازآمـدعالـم‌آرایـى‌دگـر ڪـزقدومش‌بزم‌ماگردیـده‌سینایى‌دگـر قرنھـابگذشتـ‌ه‌ازموسـےوشـرح‌رودنیل آمده‌اینڪ‌به‌فتـح‌نیل‌موسـایےدگـر! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ⊰•🎉•⊱¦⇢ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc
نویدشاهدگیلان
#کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_اول_پدرانه✍ چشم و چراغ خانه بود همه دوستش داشتیم منتی نیست ،اقاجان ولی ما
📚 ✍ حواسش همیشه به همه چیز و همه کس بود الا به جیب خودش یک بار اتفاقی فیش حقوق اش را دیدم ته مانده پولی که دستش را میگرفت هفتصد هشتصد هزار تومان بود گفتم تو با این حقوق چطور میخوای زن بگیری و زندگی تشکیل بدی؟ مثل همیشه خندید و گفت «برکتش زیاده غصه نخور بابا. راست هم میگفت بعد ازدواج که میخواست خانه بگیرد، پول هایش را که با خانمش گذاشتند روی هم به اندازه ی یک خانه ی نقلی سرمایه داشت. پولش را نگه نمیداشت یا خرج کارهای خیر میکرد یا می رفت زیارت اهل گفتن نبود. ما هم خبر خیلی از کارهای خیرش را بعد شهادتش فهمیدیم میرفت وسایل قسطی برمیداشت و میداد به خانواده های نیازمند، هرماه قسط این وسایل را از روی حقوقش کم میکردند بچه های بی بضاعت را جمع میکرد و میبرد پابوس امام رضا خودش آنجا برایشان آشپزی میکرد بچه ها را می برد حرم برایشان حرف میزد، نصیحتشان میکرد اهل گیردادن و تذکرهای مستقیم نبود. با بچه های کم سن و سال تر از خودش دوست میشد. از روی رفاقت نصیحتشان میکرد. توی سفر سخت نمیگرفت همیشه خوش سفر بود دامادم میگفت توی همین سفرهای مشهد هم بساط شوخی و خندهاش به راه بوده میگفت غروبها قابلمه یا سینی می گرفته دستش و ضرب میگرفته و برای بچه ها شمالی میخوانده دلش را به دل بچه ها نزدیک میکرد چقدر دلم برایش تنگ شده! من به نوید این حرفها را میزدم نصیحتش میکردم که پس انداز کند؛ ولی خودم وقتی ازدواج کردم هیچ پس اندازی .نداشتم بیست و دو سالم بود. تازه سربازی ام تمام شده بود. دیپلمم را گرفته بودم و از روستای پدری ام طلا بر آمده بودم تهران برای کار که پاگیر تهران شدم شاید به خاطر تجربه های سخت و تلخی که خودم داشتم به نوید نصیحت می کردم پولش را ذخیره کند. اوایل ازدواج مشکلات مالی داشتیم.زندگیمان سخت میگذشت میگذشت یک اتاق کوچک توی خیابان پیروزی اجاره کرده بودیم. امکانات بیشتر مردم زندگی سختی داشتند. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید 📗 / 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc
نام: رحمت نام خانوادگی: دادرس کنستانی نام پدر: نصراله تاریخ تولد: 1346/04/04 تاریخ شهادت: 1365/10/05 منطقه عملیاتی شهادت: چزابه مزار: بلوک: نام گلزار:سنگر شهر:گیلان - رشت 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•|﷽|• سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند🥀 -سلام بر شهدا- /🪴 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc
زادروز : 1342/06/09 تاریخ شهادت : 1364/12/21 محل شهادت : فاو زندگینامه : نهم شهريور 1342، در شهرستان رشت ديده به جهان گشود. پدرش سيدابوالقاسم، كشاورز بود و مادرش مريم نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1363 ازدواج كرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و يكم بهمن 1364، با سمت مسؤل واحد آموزش در فاو بر اثر اصابت تركش به سينه و پا، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي رشت واقع است 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc
نویدشاهدگیلان
#شهیدسیدرضا‌کاظمی‌قریشی زادروز : 1342/06/09 تاریخ شهادت : 1364/12/21 محل شهادت : فاو زندگینامه
: 🦋✨ بسم رب الشهداء و الصديقين ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص با سلام به شهيدان راه حق و سلام به سرور شهيدان ابا عبدالله الحسين اينجانب چند وصيتي دارم كه لازم دانسته ام به عرض برسانم. در اول از همه شما عزيزان و دوستان و اقوام مي خواهم كه اسلام را تنها نگذاريد امام را تنها نگذاريد و دل به اين چند دروز دنيا خوش نكنيد و بدانيد كه همه ما از اين دنيا مي رويم و اگر اعمال نيك با خودتان نبريد و اگر خداي نكرده اسلام را ياري نكرديد از ظالمان هستيد... و از اقوام من پدر و مادر و همسرم مي خواهم كه بعد از شهادت من مانند ديگر خانواده هاي شهدا صبور باشند و هميشه در ذهنشان بسپارند كه ما در راه خدا شهيد شده ايم و چه مرگي زيباتر از مرگ در راه خدا. در آخر از همسرم مي خواهم كه فرزندم فاطمه را همچون فاطمه زهرا اين مادر بزرگوار كه حق بزرگي بر شيعيان دارد تربيت كند. امام را دعا كنيد. از همه دوستان و فاميلين مي خواهم كه هر بدي از من ديدند مرا عفو كنند. 64/11/15 سيد رضا كاظمي قريشي 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc
شهید مدافع امنیت مهدی کامور خادم هیئت امام حسن مجتبی (علیه السلام) و شهیدی که سالها در روز عید غدیر بر اطعام و جشن این عید بزرگ تلاش کرد و سال پیش(۱۴۰۱) در عید غدیر به شهادت رسید . روحش شاد 🌹 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc
چهل و دومین شهدای آموزش و شهدای عملیات رمضان استان گیلان 🔹سخنران :سردار تنگسیری (فرمانده نیروی دریایی سپاه ) 🔹مداح : حاج مهدی سلحشور 🟢زمان :جمعه ۲۳تیرماه۱۴۰۲ ساعت ۱۷ 🟢مکان :گلزار شهدا رشت 🕊🥀 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc
19.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥/مراسم بزرگداشت سی ششمین سالگرد بسیجی شهیدجوان هشت سال دفاع مقدس علیرضا بارنده🌹 💠 زمان :یکشنبه 18تیرماه 1402 👈 ساعت17 عصر 💠 مکان : گلزارمزارشهدای شهررشت 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3087728889C48c501c0dc