#معرفی_کتاب
#زندگینامه_شهید_بلباسی
فرازی از کتاب:
«بعضی شبها در حیاطِ روبهروی حرم مینشستیم و با هم درسهای کلاس اخلاق را مباحثه میکردیم. به من میگفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده!»
آنقدر دوستش داشتم که هر چه میگفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همینها را تکرار کردم. یکدفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!»
طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش.»
اصرار کردم که این کار را بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بیکفن؟!»
26.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت ۴سال و نیم گمنامی شهید مدافع حرم «بلباسی» در گفتگوی
#بدون_تعارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ | آه ای غریبطوس! رضاجان
🎙 بانوای: #حاجمیثممطیعی
🏴 ویژه شهادت #امام_رضا (ع)
👈 مشاهده نماهنگ با کیفیت بالا:
🌐 Aparat.com/v/Ib0Sg
👈 دریافت صوت و مشاهده متن:
Meysammotiee.ir/post/2086
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢حداث الحسین چه کسانی هستند؟
➰بهشت براشما حسین براما🥀
·ღ 🌱l ʝσιɳ l🌱ღ·
@dokhtarbayadkhanoombashad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای سلطان سریر
آقای بی نظیر💞
·ღ 🌱l ʝσιɳ l🌱ღ·
@dokhtarbayadkhanoombashad
🌷نحوه شهادت شهید امیر سیاوشی🌷
🌟ساعت تقریبا، پنج ونیم یا شش صبح بود که هوا روشن شده بود. یک کیلومتر، دو کیلومتر پیاده رفتیم تا رسیدیم به اونجایی که بچهها [درحال] درگیری بودند، تپه تپه بود.
یک تپه مثلا بالاش یک خونه بود،
و در کنار اون چندین تپه دیگه وجود داشت
همین جوری این خونه رو بگیر پاکسازی کن، این یکی رو بگیر، اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو و دونه دونه خونه هارو پاکسازی کردیم
حالا خواست خدا بود، چی بود، با اون همه خستگی، با اون همه داستان. رفتیم هفت کیلومتر جلو.
↙️رسیدیم به شهر "#خان طومان"
یکی از گروههای عراقی که همرزم ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند.
تعدادی برگشته بودند.
یک تعداد درگیری هنوز تو شهر سر و صدا میاومد.
ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سی، سی و پنج نفر زدیم تو اون شهر
شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر.
یک شهر کوچکتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد متری هدف
یکدفعه یک بارون آتیشی از روبرومون شروع شد که ما حتی نفهمیدیم از کجا داریم میخوریم💣
از چپمون داریم میخوریم
از راستمون داریم میخوریم.
بالاخره هر کسی یکجا پناه گرفت
یک سریها، امیر و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه ما هنوز موقعیتمون را پیدا نکرده بودیم که از کجا داریم تیر میخوریم
من که داشتم چپ و راست میدویدم. برگشتم یه ذره عقبتر. تو دهنه یک مغازه ایستادم. امیر هم پشت یک ماشینی، پشت یک ماشین ... بود. فکر کنم پناه گرفته بود. دوید اومد پیش من
تا اومد سمت من که گفت میلاد چی شده؟ پاش تیر خورد 🔫
امیر خورد زمین.
گفتم چی شده؟ گفت: تیر خوردم. شروع کرد لی لی کردن به سمت بچهها بیاد کمک کنه.
چون تیر بار هم دستش بود و آتیش سنگینی هم رو سر داعشی ها راشت میریخت ، تک تیر اندازهای اونا زدنش
تک تیر اندازها با قناسه زدنش
امیر همون جا آسمانی شد🥀
🌟قسمتی از وصیت نامه شهید:
برای تشیع جنازه ام خواهش می کنم همه با #چادر باشند. اگر جا برای من بود جسدم را در جوار امام زاده علی اکبر خاک کنید چون خانواده ام و همسر عزیزم هر روز به دیدارم بیایند.
#شهید_امیر_سیاوشی
#شادی_روحش_صلوات
شناسنامه ها ...
معیارهای خوبی برای ماندن آدم ها کنارتان نیستند !
این امضاها ، مهرها و اثر انگشت ها هیچگاه یک نفر را سهم شما نمی کند ...
خودتان را آنقدر پایبند این تعهدهای کاغذی نکنید
آنقدر که یادتان برود تعهد واقعی را باید جای دیگری بدهید
جایی در قلب تان ...
جایی در ذهن تان ...
آنجاست که باید روزی چند بار با قاطعیت به خودتان بگویید :
اینجا خانه اوست
و او
تنها مالک تمام من است !
اگر فکر می کنید
با داشتن نام کسی در شناسنامه تان برای همیشه تصاحبش کرده اید
سخت در اشتباهید !
آدم ها برای ماندن کنار کسی
امضا نمیخواهند ...
وفاداری می خواهند
محبت می خواهند !!