🔻پیرمرد بهشتی
☘انس گوید: روزی در محضر پیامبر (ص) بودیم که اشاره به طرفی کرده و فرمودند: الآن مردی از اهل بهشت وارد میشود. طولی نکشید که پیر مردی از آن راه رسید و درحالیکه با دست راست آب وضوی خویش را خشک میکرد و به انگشت دست چپ، نعلین خود را آویخته بود.
☘او پیش آمد و سلام کرد. فردای آن روز، همچنین روز سوّم، پیامبر (ص) بهشتی بودن او را تکرار کرد.
☘عبدالله بن عمرو بن عاص سه روز در مجلس بود، تصمیم گرفت با پیرمرد سخن گفته و ببیند که چه صفتی دارد؟ روز بعد دنبال او آمد تا به خانهی پیرمرد رسید و گفت: «از پدرم قهر کردهام و قسم یاد نمودهام که سه شبانهروز به خانه نروم؛ اگر موافقت کنی به منزل شما بیایم.»
☘او قبول کرد. عبدالله گوید: سه شب خانهاش بودم؛ ندیدم عبادت خاصّی انجام دهد، فقط موقع پهلوبهپهلو شدن ذکر خدا میگفت و نماز صبح را میخواند و جز حرف خوب چیزی از او نشنیدم.
☘بعد از سه روز نزدم خیلی کوچک جلوه کرد و وقت خداحافظی به او گفتم: با پدرم قهر نکرده بودم، بلکه فقط میخواستم ببینم چه عملی داری که پیامبر (ص) فرمود: تو از اهل بهشتی؟ ولی من چیز خاصی از تو ندیدم!
☘چون چند قدم رفت، پیرمرد گفت: «ای پسر! اعمال ظاهری مرا دیدی، من در باطن نه کینهی کسی را به دل دارم و نه حسد به کسی بردم!»
عبدالله گفت: «همین دو صفت خیلی مهم است که مشمول الطاف الهی و بهشت شدهای.»
📚داستانها و پندها، ج 1، ص 32 -مجموعه ورام، ج 1، ص 126
#داستان
#پیامبر
#بهشت
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
🔻آشی برات بپزم که یک وجب روغن روش باشه
آشپز ناصرالدین شاه قاجار، هر ساله آش نذری میپخت و خودش نیز در مراسم پخت آش شرکت میکرد تا ثواب ببرد. تمامی رجال مملکت هم برای پختن آش دور هم جمع میشدند و هر کدام به کاری مشغول بودند.
خلاصه هر کس برای جلب نظر شاه و تملق و تقرب بیشتر، کاری انجام میداد. شخص شاه هم در بالای ایوان مینشست و قلیان میکشید و به کارها نظارت میکرد.
آشپزباشی ناصرالدین شاه در پایان پخت آش، دستور میداد تا به در خانه هر یک از رجال مملکتی، کاسه آشی بفرستند و آنها باید کاسه آش را پر از اشرفی کنند به دربار شاه پس بفرستند. کسانی را که خیلی تحویل میگرفتند، بر روی آش آنها روغن بیشتری میریختند.
کاملاً واضح است، کسانی که کاسه کوچکی آش از دربار دریافت میکردند، ضرر کمتری متقبل میشدند و آن افرادی که یک قدح بزرگ آش با یک وجب روغن رویش دریافت میکردند، حسابی بدبخت میشدند. به همین دلیل، در طول سال اگر آشپزباشی قصر با یکی از اعیان یا ورزا یا دیگر رجال دعوا میکرد، به او میگفت: بسیار خب، حالیات میکنم که این دنیا دست کیست...آشی برایت بپزم که یک وجب روغن روی آن باشد🙂
#داستان
#ضرب_المثل
#آش
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#راز_و_حکمت
فرشته از خدا پرسید:
مردمانت مسجد میسازند، 🌸🍃
نماز میخوانند،
چرا برایشان باران نمیفرستی؟
خدا پاسخ داد:
گوشه ایی از زمین دخترکی
کنار مادر و برادر مریضش 🌸🍃
در خانه ای بی سقف بازی میکند...
تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند
آسمان من سقف آنهاست.
پس اجازه بارش نمیدهم!
خدایا نانی ده که به ایمانی برسم
نه ایمانی که به نانی برسم...🌸🍃
@gizmiz00
از امام علی(ع) سوال کردند:
سنگینتر از آسمان چیست؟
فرمود: تهمت به انسان بےگناه.
از دریا پهناورتر چیست؟
فرمود: قلب انسان قانع.
از زهر تلختر چیست؟
فرمود: صبر در برابر نادان ها
@gizmiz00
همسایمون برای دخترش یه پرادو سفید صفر خرید
فک کنم دیگه وقتشه یه سایه بالای سرش باشه …!!!
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
@gizmiz00
گیزمیز ایتا
❤️فیلم سینمایی طنز🧡تقلید صدا👇👇 ✅ خنده دارترین و خاطره ساز ترین فیلم های طنز سینمای کشور را در گیزمی
👆👆
👆👆👆
👆👆👆👆
لطفا از مجموعه فیلم های #سینمایی_طنز و #تقلید_صدا های بی نظیر کانال هم دیدن کنید.ضرر نمی کنید
ببینید و لذت ببرید🤩👏👏🤩
گیزمیز ایتا
وای خدا ببین چه خبره 😱 #حامد_تبریزی و داداشش رفتن تیمارستان🤣🤣 ببین اونجارم به آشوب کشیدن😂😂😂😂😂😂😂 ب
👆👆
👆👆👆
برای دیدن این کلیپ به کانال دعوت شده اید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بزرگترین آزمون ایمان زمانیست
که آنچه که میخواهید را
بدست نمی آورید
با این حال قادرید بگویید:
خدایا شکرت
امیدوارم اگر چیزی که تو زندگیتون
میخواستید و نشد
به دستش بیارید ،به زودی
بهترش رو خدا نصیبت کنه💖
@gizmiz00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍چهار نوع مرد داریم
که خیلی قابل احترامن ...
مردهایی که،
تو تاکسی جمع تر میشینن
تا خانم کناریشون معذب نباشن
مردهایی که،
عفت کلام دارن و با شخصیتن
مردهایی که،
به جای خیره شدن و زل زدن
به خانم ها
زمین رو نگاه میکنن
مردهایی که،
تو مکان شلوغ
دستشون رو به بدنشون می چسبونن
تا به خانم ها برخورد نکنه ...
@gizmiz00
💠حكايتى از عارفان
☘گفته اند كه : در كوهى از لبنان ، زاهدى ، دور از مردم ، در غارى مى زيست . روزها روزه مى داشت و هر شب براى او گرده نانى مى رسيد؛ كه نيمى از آن را به هنگام گشودن روزه مى خورد و نيم ديگر را به هنگام سحر. و اين حال ، روزگارى دراز پاييد، و مرد از كوه به زير نيامد، تا اين كه چنين شد، كه در شبى از شب ها، نان از او برگرفته شد و گرسنگى شدت يافت و خواب از چشم زاهد رفت . پس نماز گزارد و آن شب را در اميد خوردنى ، بيدار ماند، تا گرسنگى بدان دفع كند. اما غذايى نرسيد.
☘در پايين آن كوه ، روستايى بود كه ساكنان آن ، بر دين عيسى بودند و هنگامى كه بامدادان زاهد به نزد آنان رفت و خوردنى خواست ، پيرمردى از آنان ، دو گرده نان جوين او را داد. زاهد دو گرده نان را گرفت و به بسوى كوه روانه شد. و در خانه آن پيرمرد، سگى بود لاغر و به بيمارى گرى دردمند. كه به زاهد در آويخت و بر او بانگ كرد و به دامن جامه او آويزان شد.
☘مرد زاهد، يكى از آن دو نان را به سگ داد، تا از او دست بردارد. سگ نان را خورد و بار ديگر به زاهد در آويخت و عوعو كرد و زوزه كشيد. زاهد نان ديگر را جلوى او انداخت . سگ نان را خورد و براى سومين بار به زاهد در آويخت و زوزه خود را بلندتر كرد و دامن جامه او را به دندان گرفت و پاره كرد.
☘زاهد گفت : سبحان الله ! من ، سگى از تو بى حياتر نديده ام . صاحب تو دو نان بيشتر به من نداده است ، و تو هر دو را از من گرفته اى . اين زوزه و عوعو و جامه دريدنت چيست ؟
☘آنگاه پروردگار، سگ را به سخن آورد. و گفت : من بى حيا نيستم . در خانه اين مسيحى پرورده شدم . گوسفندانش را نگهبانى مى كنم ، خانه اش را پاس مى دارم . و به لقمه نانى يا پاره استخوانى كه به من مى دهد؛ بسنده مى كنم ، و چه بسيار كه مرا از ياد مى برند و روزها گرسنه مى مانم . گاه ، او، براى خود نيز چيزى نمى يابد. با اين همه ، خانه اش را رها نمى كنم . از آن گاه كه خود را شناخته ام ، به در خانه بى گانه اى نرفته ام . و شيوه من ، همواره اين بوده است ، كه اگر غذايى يافته ام ، شكر كرده ام و اگر نه ، شكيبا بوده ام . اما تو، همين كه يك شب گرده نانى از تو قطع شد، بردبار نبودى و چنان شد كه از در خانه روزى دهنده بندگان به خانه مردى مسيحى آمدى . از پروردگار خويش ، روى برتافتى و با دشمن رياكارش در ساختى . حالا، بگو! كدام يك از ما بى حياست ؟ من ؟ يا تو؟
☘زاهد همين كه چنين ، شنيد، دست خويش به سر كوفت و بيهوش به زمين افتاد.
📚کشکول شیخ بهایی
#خدا
#روزی
@gizmiz00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدرت تحمل
هــر کس را
از میزان سکوتش بسنجید
آنان که هیاهو می کنند
بار هیچ چیز را
به روی شانه های خود
تحمل نمی کنند...
@gizmiz00
نخونی ضرر کردی
فوق العاده زیباست این متن👌
خواجهاى "غلامش" را ميوهاى داد.
غلام ميوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد.
خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت: كاشكى "نيمهاى" از آن ميوه را خود میخوردم.
بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه "شيرين و مرغوب" باشد.
پس به غلام گفت: "یک نيمه" از آن به من ده كه بس خوش میخورى.
غلام نيمهاى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار "تلخ يافت."
روى در هم كشيد و غلام را "عتاب" كرد كه چنين ميوهاى را بدين تلخى، چون خوش میخورى.
غلام گفت: اى خواجه! بس "ميوه شيرين" كه از دست تو گرفتهام و خوردهام.
اكنون كه ميوهاى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه "روى در هم كشم" و باز پس دهم كه شرط "جوانمردى و بندگى" اين نيست.
"صبر" بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينیهاى بسيارى است كه از تو ديدهام و خواهم ديد.
"همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز
هر وقت در حق تو بدی کردند
فقط یک اجر از دیوار بردار
بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی
@gizmiz00