eitaa logo
گفتمانِ کتابی📚
84 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
377 ویدیو
83 فایل
الهی و ربی من لی غیرک.... ادمین کانال: @Fm2409 ادمین کانال: @boshra245
مشاهده در ایتا
دانلود
چه محکم و با اراده👌👌 خیلی سخته اینجور حرف زدن،خیییلی ففط ایمان محکم و یقین میتونه به آدم چنین شجاعتی را بده😊🌸🌸🌸
مداحی آنلاین - یک عهد - حجت الاسلام عالی.mp3
5.38M
♨️یک عهد بسیار شنیدنی👌 🎙حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃
رزق شبمون،زندگیتون پر از نگاه حضرت مهدی🤲 شبتون پر نور یا علی✋🌺
✅ ظلم به افكار عمومى‌‏ ✍حاج آقا قرائتی: عالمى فرزانه در مجلسى نشسته بود. بدون هماهنگى با ایشان، گروهى گفتند: صلوات بفرستید تا آقا منبر تشریف ببرند. آقا گفت: من مطالعه نكرده ‏ام و آمادگى ندارم. گفتند: هر كس مى‏ خواهد آقا صحبت كند صلوات بلندتر ختم كند. آقا گفت: من مطالعه ندارم. بالاخره با صلوات سوّم به زور ایشان را بالاى منبر فرستادند. ایشان هم گفت: «بسم‏اللَّه الرّحمن الرّحیم» حالا كه با زورِ صلوات مرا بالاى منبر فرستادید، پس خوب گوش كنید تا مطلبى برایتان بگویم. بى‏ مطالعه حرف زدن ظلم به افكار مردم است. والسلام علیكم ورحمة اللَّه و بركاته. سپس از منبر پایین آمد. 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245
📜نهج البلاغه📜 سهم امروز ⬅️حکمت ۷۵ تا ۷۷ ✅از کتاب ترجمه دشتی✨ ما را به دوستانتون معرفی کنید😊👇 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245
🌹⚜⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜ ⚜ 🍃 توجه به فناوری پذیری دنیا 🍃 💞و درود خدا بر او فرمود: هر چیز که شمردنی است پایان می پذیرد و هرچه را که انتظار می کشیدی خواهد رسید (اخلاقی)👌👌 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245 ⚜ ⚜⚜⚜ 🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜ ⚜ 🍃 روش تحلیل رویداد ها روش تجربی 🍃 💞 و درود خدا بر او فرمود: حوادث اگر همانند یکدیگر بودند آخرین را با آغازین مقایسه و ارزیابی می‌کنند (اخلاقی, علمی, سیاسی)👌👌 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245 ⚜ ⚜⚜⚜ 🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜ ⚜ 🍃 دنیا شناسی امام و ترک دنیای حرام 🍃 💞 و درود خدا بر او فرمود : ضرار ابن ضمره ضبایی از یاران امام به شام رفت بر معاویه وارد شد معاویه از او خواست از حالات امام بگوید گفت علی علیه السلام را در حالی دیدم که شب پرده های خود را افکنده بود و او در محراب ایستاده محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود می پیچید و محزون می گریست و می گفت: ای دنیا ای دنیای حرام از من دور شو آیا برای من خودنمایی می کنی؟ یا شیفته من شده ای تا روزی در دل من جای گیری؟ هرگز مباد غیر مرا بفریب که مرا در تو هیچ نیازی نیست تو را سه طلاقه کرده‌ام تا بازگشتی نباشد دوران زندگانی تو کوتاه ،ارزش تو اندک و آرزوی تو پست است. از توشه اندک و درازی راه و دوری و عظمت روز قیامت( اخلاقی)👌👌 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245 ⚜ ⚜⚜⚜ 🌹⚜⚜⚜⚜
02.Baqara.051.mp3
2.14M
🌸سوره مبارکه بقره🌸 ✅قسمت_پنجاه_ویک 🔈استاد قرائتی التماس دعای فرج🤲 https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
15.mp3
9.13M
🔶🔸صوت بخش اول جلسه دوازدهم 🔸🔶
📖 🌹 📌 وضو گرفتم و ایستادم به نماز، با یه وجود خسته و شکسته. اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا. خیلی چیزها یاد گرفته بودم، اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم، مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور. توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد، - دکتر حسینی، لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی. در زدم و وارد شدم. با دیدن من، لبخند معناداری زد. از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی، - شما با وجود سنتون، واقعا شخصیت خاصی دارید. - مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید. خنده اش گرفت☺️ - دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه، اما کمک هزینه های زندگیتون کم میشه و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید. ناخودآگاه خنده ام گرفت، - اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید، تحویلم گرفتید، اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم، هم نمی خواید من رو از دست بدید و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید، تا راضی به انجام خواستتون بشم. چند لحظه مکث کردم، - لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید، برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن، اصلا دزدهای زرنگی نیستن. این رو گفتم و از جا بلند شدم. با صدای بلند خندید😂 - دزد؟ از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ - کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه، چه اسمی میشه روش گذاشت؟ هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن، بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم. از جاش بلند شد، - تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتم، هر چند، فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه. نفس عمیقی کشیدم، - چرا، من به اجبار اومدم، به اجبار پدرم. و از اتاق خارج شدم. برگشتم خونه، خسته تر از همیشه، دل تنگ مادر و خانواده، دل شکسته از شرایط و فشارها. از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته، هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم. سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه. اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم. به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم. از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه. حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم. رفتم بالا توی اتاق و روی تخت ولو شدم، - بابا، می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم. اما، من، یه نفره و تنها، بی یار و یاور، وسط این همه مکر و حیله و فشار، می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام. کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم، توی مسیر حق باشم. بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم. همون طور که دراز کشیده بودم، با پدرم حرف می زدم و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد.😭 درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم. باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران. هر چند، حق داشتن. نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن، گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد. اونقدر قوی که ته دلم می لرزید! زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم. اول که فکر کرد برای دیدار میام، خیلی خوشحال شد، اما وقتی فهمید برای همیشه است، حالت صداش تغییر کرد. توضیح برام سخت بود. - چرا مادر؟ اتفاقی افتاده؟ - اتفاق که نمیشه گفت، اما شرایط برای من مناسب نیست. منم تصمیم گرفتم برگردم. خدا برای من، شیرین تر از خرماست. - اما علی که گفت... پریدم وسط حرفش. بغض گلوم رو گرفت. - من نمی دونم چرا بابا گفت بیام، فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم. بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم. گریه ام گرفت. _مامان نمی دونی چی کشیدم. من، تک و تنها، له شدم. توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم، دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست، چه می کنم. و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم. چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم، - چطور تونستی بگی تک و تنها. اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ غرق در افکار مختلف، داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد. دکتر دایسون، رئیس تیم جراحی عمومی بود خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه، دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده. برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد. اما یه چیزی ته دلم می گفت، اینقدر خوشحال نباش. همه چیز به این راحتی تموم نمیشه.. و حق، با حس دوم بود. برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها، شیفت های من، از همه طولانی تر شد. نه تنها طولانی، پشت سر هم و فشرده. فشار درس و کار به شدت شدید شده بود.😔 (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد...
میدونم خیلی منتظر رمان شدید،خدمت شما😍