هدایت شده از مجمع بانوان "خط سوم" 🇮🇷
💠 مگر در غدیر چه اتفاقی افتاد؟
قسمت دوم...
توی همه کشور های دنیا برای نامزد انتخاباتی شدن یک فیلتری دارن،
توی کشور ایران هیچوقت نمیگن چرا کسی رد صلاحیت شد...مگر اینکه خودش اعتراض کنه و بگه من پرونده م پاک پاکه وهر مشکلی دارم توی جامعه اعلام کنین.
آنرا حساب که پاک است از محاسبه چه باک است؟!
ولی آقای احمدی نژاد این کار رو نمیکنه چون خودش خبر داره از پرونده ش...
در مورد اصلح بودن براشون گفتم و ازشون خواستم مناظره هارو گوش بدن که بتونن یه انتخاب درست داشته باشن.
گفتم توی کاندید ها کسانی هستن که میخوان دولت روحانی رو ادامه بدن...آیا شما راضی بودین از آقای روحانی؟
بیشترین آمار تعطیلی کارخونه،تحریم،نرسیدن به قشر محروم این ها اتفاقات دولت روحانی بود.
چون چشمشون مدام به غرب بود و معتقد بود باید با غرب دوست باشیم که بتونیم مشکلاتمون رو حل کنیم.
و این کار رو هم کرد و اوضاعمون خیلی بدتر شد...
باید به کسی رای بدیم که درد مردم رو بفهمه...
صحبتهام رو به پایان رسوندم و مجلس تموم شد رفتم کنار اون خانمی که گفت رای نمیدم خداحافظی کنم.گفتم ببخشید که وقتتونو گرفتم.
گفتن من همه حرفاتونو قبول دارم.
ولی من باز هم رای نمیدم.
گفتم مختارین هر کاری دوست دارین انجام بدین...
دو تا خانوم دیگه کنارش ایستاده بودن گفتن شوخی میکنه،میره رای میده...
گفتم بذارین بدونه بعد بیاد رای بده...
هر جا هم جمعی بود،دوست داشتین باهام تماس بگیرین یا خودم یا دوستام بیایم صحبت کنیم.
و خداحافظی کردم و اومدم بیرون.
پایان🌱
#روایت_انتخاباتی
#روایت_روشنگری
👈 مجمع بانوان "خط سوم"
(مجموعههای فرهنگی بانوان سبزوار)
https://eitaa.com/mb_khate3
هدایت شده از محبوبه قربانی
✅در کنار اطعام و ایستگاه صلواتی باید پیام غدیر رو بگیم و نشون بدیم شرکت در انتخابات ادامه ی مسیر غدیر هست
هدایت شده از محبوبه قربانی
✅نذری سیاسی:اطعام غدیر+متن کوتاه و جذاب برای دعوت به انتخابات
هدایت شده از Ghasemi
چه جالب من الان اومدم سر بزنم به گروه برای پیدا کردن همچین جمله ای برای اطعام غدیر
هدایت شده از محبوبه قربانی
دوستان!
گفتگوی امروز گزارش های شما خوبان و تجربه ها تون را می خواد!
لطفتون به گفتگو مستدام💚☺️
هدایت شده از مریم برزویی
سلام به محبوبه خانم و دوستان
من یک روایت همین چند دقیقه پیشم رو میذارم با اجازه.
پیشاپیش اگر متنش بدخوانه عذرمیخوام. تند تند نوشتم که برسه به بحث
هدایت شده از مریم برزویی
.
آهنگ ها یکی پس از دیگری پلی میشد. همه رقم تویش بود. از یاری که وسط راه گذاشته و رفته، تا او که مانده بود؛ میان دو دلبر کدام را نشان کند و کدام را جواب. تا کسی که دیگر تردیدها را گذاشته بود کنار و با یکی از یارها رفته بود خانه بخت.
طاقت نیاوردم و گفتم:« میگم خانمممم» فوری کله ام را فرو بردم توی صفحه اسنپ تا اسمش را ببینم. « خانم مونا میگم این تنوع قصه موسیقی ها با این گرومپ گرومپ آهنگش اذیتت نمیکنه؟ من که حس میکنم یکی نشسته بالاسرم با چکش دونه دونه اینا رو عین میخ فرو می کنه تو مغزم.»
عینک آفتابی اش را برداشت و گفت:« شمام مثل من صبح تا شب دنده عوض کنی، کارت به همین چیزا میفته.»
گفتم:« خب یه چیز دیگه گوش کن. مثلاً کتاب صوتی.»
داشبورد را باز کرد و کتابی با عکس یک مرد کراواتی رویش، گرفت طرفم.
«با صوتی حال نمی کنم. ولی کاغذیشو می خونم. اینو ببین تازه تموم کردم. چه جوری یه ابر پولدار بشی. واقعا تکونت میده کلمه هاش.»
گردنم را کشیدم جلو و گفتم:« چه خوب که اهل کتابی! حالا خواستی منم چند تا کتاب صوتی بهت معرفی می کنم. گوش کن حال نکردی برو رو همون پلی لیست خودت.»
نگاهی به بنرهای کوتاه و بلند تبلیغاتی انداختم و بی مقدمه گفتم :« راستی انتخابات رو چیکار کردی؟ تصمیم گرفتی؟ یا هنوز مثل قهرمان اون آهنگه موندی بین دو یار؟»
پقی زد زیر خنده و گفت:« ما پونزده سال پیش یه یار پسندیدم واسه هفت پشتمون بسه.»
از توی آینه نگاهی بهش انداختم و گفتم:« خب حالا بیا یکی رو انتخاب کن که واقعا هفت پشتت نفس بکشن تو مملکتشون.»
سرش را چرخاند به طرفم و گفت:« اوووووف نکنه ازین رای جمع کنهایی؟!»
خودم را روی صندلی جا به جا کردم و گفتم:« تازه کجاش رو دیدی کتابم براش نوشتم.» بلند بلند خندید.
«_ جدیییییییی! یعنی نویسنده ای؟ اون وقت چی چی نوشتی برا انتخابات.»
گفتم:« همین! دقیقا همین حرفایی که الان با هم زدیم.»
«_جل الخالق! یعنی نشسته با ملت حرف زدی بعد حرفاشونو کتاب کردی؟!»
کتاب را از ته کوله ام کشیدم بیرون و گرفتم جلویش.
_«ببین ایناهاش.»
کتاب را از دستم قاپید و گذاشت روی صندلی شاگرد.
_«مادران میدان جمهوری! یعنی وسط یه میدون ایستگاه مردم رو می گرفتین؟»
خندیدم و گفتم:« نه ما ایستگاه سیار بودیم. هرجا کسی نشسته بود، تو خیابون، پارک، مسجد، کوچه و... می رفتیم سر حرف رو باز می کردیم.»
دوباره سرش را چرخاند طرف جلد کتاب.
_«یعنی تنها می رفتی این همه وقت؟ چه بیکارایی بودین بابا! خب هرکی هرکار دلش میخواد بکنه به شما چه ربطی داشته.»
کتاب را از روی صندلی برداشتم و گفتم:« تنها که نه. ما یه گروهیم. یه گروه بزرگ زنونه. که همین الآن که من اینجا نشستم یه جایی تو یه پارک، محله، روضه خونگی، مسجد و... نشستن به حرف زدن با مردم.»
شالش را کشید جلو و گفت:« شما نوبرین والا. این مدلی ندیده بودم. ساعتی چه قد میگیرن حالا. اگه می صرفه. اسنپو ول کنم بیا سمت شما.»
گفتم:« چرا اسنپ رو ول کنی. روزی این همه مسافر سوار می کنی می تونی باهاشون حرف بزنی کاسبیتم سرجاشه.»
پشت چشمی نازک کرد و گفت:« فک کن یه درصد! کی حوصله کل کل با مردم رو داره. به من چه اصلا. هرکس میخواد بیاد بیاد.»
گفتم:« اینو واقعا میگی. یعنی رییس جمهورایی که اومدن رفتن به نظرت هیچ فرقی نداشتن»
مکثی کرد و گفت:« بخوام بی معرفتی نکنم فرق داشته ولی نه اونقد که ما تو سفره مون ببینیم.»
بی معطلی گفتم:« خب ببین پس فرق می کنه. حالا ممکنه این تغییرات زمان ببره ولی بالاخره اثر داره. پس مهمه به مردم کمک کنیم به یه آدم درست درمون رای بدن. حالا فک کردی به کی رای بدی؟»
گفت:« بابام که خیلی جلیلی جلیلی می کنه. ولی فعلا میخوام بعد مناظره ها تصمیم بگیرم.»
شماره ام را نوشتم اول کتاب و گفتم:« اگه کمک خواستی بهم زنگ بزن. پاسخگویی شبانه روزی.»
دستش را آورد سمت عقب و خواست کتاب را بگیرد. حالا تا می رسیم فعلا چندتا قصه شو بخون ببینم چی نوشتی، بعد میگیرم ازت.
کتاب را تورقی کردم و رفتم سر روایت ها.
شبیه کتاب صوتی، پنج ششتایش را یک نفس خواندم.
ته دلم امیدوار بودم، شنیدن این روایت ها بالاخره عشقش را بی سرانجام نگذارد و با یک یاری، جمعه پایش برسد سر صندوق.
#انتخابات
هدایت شده از محبوبه قربانی
🥺🥺🥺عجب روایت داغ و جون داری
مثل نون های داغ تازه ای که از تنور خیرالنسا در می اومد
روایتت حس خوب و تازگی داشت مریم جان😍😍😍❤️❤️❤️
هدایت شده از محبوبه قربانی
منتظر روایت بقیه نباشیم!
هر کدوممون یک روایت ساز باشیم🏃♂🏃♂
مادران میدان جمهوری ۱۴۰۳ رو بیافرینیم ان شاءالله
هدایت شده از مریم برزویی
یکی از بهترین بسترهای پیش رو هم، غدیر عید بزرگ انتخاب اصلح
که خدا قرار داده سر راه این برهه سیاسی فعلی که باید شکرش رو به جا بیاریم و نهایت استفاده رو ببریم
بساط شورآفرینی فراهمه.
تو دفاع مقدس زن ها بسته به موقعیتشون وارد میدان شدند و خب این اراده در مسیر تحقق اراده الهی قرار گرفت
یکی اسلحه دست گرفت
یکی زخم بست
یکی نون پخت
یکی دیگر نذری گذاشت
یکی چله زیارت عاشورا برقرار کرد
یکی شعر سرود
یکی کاروان سرکشی از خانواده شهدا درست کرد
یکی دوربین دست گرفت
یکی روایت نوشت
یکی
یکی
یکی
و کلی ازین یکی ها که بسته به موقعیت و توانشون میدان داری کردند.
ببینیم ما تو موقعیت خودمون کدوم گوشه رو می تونیم بلند کنیم
هدایت شده از محبوبه قربانی
#ارسالی_مادران
خیلی دوست داشتم کاری برای مشارکت انتخابات انجام بدم
همه ی تلاشم رو به کار بگیرم تا مردم بیان پای این صندوق که آینده کشورمون رو رقم میزنه
اما محدودیت هم زیاد دارم😵💫
از طرفی همسری که همراه نمیشه تو این مسیر و خودش رو هم باید با ترفندهااااا ترغیب کنم بیاد رای بده🥴
از طرفی حال عمومی نامساعدم....
با صدای تلفن به خودم اومدم خواهرم گفت اگه حال داری فردا بیام خونتون؟
گفتم بیا بد هم باشم تو بیا
گفت پس با دوستم میام منم که خونه بهم ریخته و خودم هم ناخوش احوال ولی با خودم گفتم مهمون برکته بیاین🥰
این وسط یادم اومد از دوست و همسایه ای که دلباخته خواهرمه و با صندوق رای هم قهره!(وقت انتخابات نماینده ها باهاش صحبت کردم و گفت همشون میرسن به منصب از ما یادشون میره و... در نهایت گفت باید ببینم چی میشه)
راستش حوصله مهمون زیادی نداشتم🙈
مخصوصا که فرشته اعصاب بچه ها رو خیلی نداره و همیشه میگه چه میخای هی بچه میاری😶🌫
اما بهش پیام دادم که خواهرم داره میاد خونمون تو هم بیا خوشحال میشم😊
دختر خیلی خوب و مهربونیه فقط با بچه زیاد مخالفه و حوصله یه دونه خودشم نداره ولی از جایی که شیفته ما بود سر وصدای ۹ تا بچه رو به جون خرید😅 و موند تو جمع ما
بین صحبت ها دنبال بودم یجوری بپرسم که رای میده یا نه که خواهرم تیر خلاصی رو زد
گفت فرشته تو امسال به کی میخای رای بدی؟
گفتم مگه فرشته رای میده😄
یهو گفت آره میخام رای بدم ولی هنوز تصمیم نگرفتم به کی میخام برم ستاد هاشونو ببیینم بعد رای بدم همینجوری که نمیشه!
تو دلم ذوق کردم که میخاد رای بده😍
قرار گذاشت چن روز دیگه برم خونش
میخام خدا بخاد به بهانه دیدن دستپختش برم خونش ببینم تصمیمش چیه🙈
هدایت شده از محبوبه قربانی
✅ ببینیم چه کاری از ما برمیاد همونو انجام بدیم بسته به موقعیت و توانایی مون
هدایت شده از مریم برزویی
ویژگی های شخصیتی و مکان ها زمان های قابل دسترست رو لیست کن
و متناسب باهاش عملیات بساز
اگر با جمع همراه بشی که خیلی بهتره. هم زودتر پیش میره هم با کیفیت تر
مثلاً من مدل شخصیتیم اینه که روی ارتباط گیری ندارم. خب چیکار کنم کاری ازم برنمیاد؟
چرا میشه. چند مدل نوشته کوچولو بذارم تو کیفم پخش کنم
یا مکان مثلاً ساعاتی از روزم تو اتوبوس می گذره یا مترو یا آسانسور داره خونمون که چند بار ازش بالا پایین میرم یا پارک رفت و آمد دارم
ظرفیت مثلاً همسایه هام پایه ان یا خواهررام یا ظرفیت پایه شدن دارن. بچه دارم که می تونن بهانه گفت و گو بشن.
و.....
اینا صرفا مثال بود
اگر بشینیم لیست کنیم و کم کم وارد عملیات با همون داشته های حتی محدود بشیم خدا چون خودش قول داده، زیاد می کنه راه نشون میده
واقعا واقعا
هدایت شده از محبوبه قربانی
یاد این آیه افتادم که زهرا خانم میگه همیشه🥰
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ
و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راههای خود، هدایتشان خواهیم کرد؛ و خداوند با نیکوکاران است
هدایت شده از مریم برزویی
الان اگر مامان ها بیان روایت این روز و شب هاشونرو بگن برامون همممممه اش مصداق شهادت به این آیه است
مطمئنم مادرانه ای ها عملی شدن این آیه رو بارها و بارها دیدن
کاش بیان به تحقق آیه ی قرآن خدا شهادت بدن
البته صرفا مرتبط با موضوع بحث گروهی 😁
هدایت شده از فاطمه عباسی
من دیدم
وقتایی که قرار بوده برم جایی برای صحبت و قلم دست گرفتم برای نوشتن مطالبم و سپردم به خدا که خدایا خودت اونچه که خیره به ذهنم جاری کن و الحق که خیر جاری کرد
من دیدم
وقتایی که تو سایت ها دنبال مستند خوب برا اکران می گردم و از خدا میخوام خودش بهترین رو در دسترسم قرار بده
و الحق که خدا قرار داده
هدایت شده از Zahraaa..MRf
انتخابات
ناهار که تمام شد یکی بحث انتخابات را انداخت وسط
گفتگوها آرام آرام شروع شد وبه همهمه تبدیل شد،صدای مخالفان خیلی بالابود وآنقدر حرف های بیربط پی درپی قطارمیکردند که نظرهمه ی جمع راجلب کرده بود..
بزرگترم بودند وعزیزدل،اما سکوت رادوست نداشتم..
آرام وشمرده وبااحترام خواستم قانعشان کنم اما انگار هیچ رقمه نمیخواستن حق رابپذیرند..
آن عزیزبزرگ مجلس باصدایی بلند اعلام کرد:هرکی رای بدهد احمق است! ثابت قدم بمانید وهیچ کدامتان رای ندهید شاید از شراین مملکت خلاص شویم!!!!
ونود درصد جمع یکصدا تاییدش کردند..
حس میکردم سطل سطل آب داغ به روی صورتم میپاشند، قطرات آب ایجادشده از حرارت صورتم را پاک کردم و بایاد مظلومیت شهید جمهورم بلند گفتم: من این مملکت را دوست دارم و برای حفظش رای میدهم..
عزیز بزرگمجلس آنقدرعصبانی شد که ازجایش بلند شد و قصد ترک اتاق کرد،
قبلش اما به سمت من امد..عزیز بود وبزرگ، سرم رابلند نکردم! او اما هرچه دلش خواست نثارم کرد و بعد ترک اتاق کرد..
بلند شدم وسمتش رفتم وگفتم ما داریم میرویم،دستش را بوسیدم وگفتم خدانگهدار...!
هدایت شده از M.mh
سلام،عزیزم❤️
میتونم حالتو احساستو بفهمم🥺
همه ی ما احتمالا گوشه ی دلمون از این دست روایت ها داریم.
گاهی برای بودن با چیزهایی که عمیقا اعتقادتن و دوستشون داری بهای سنگینی میدی.🌷🌷🌷
هدایت شده از معراجی
سلام به همه
ما این روزا به رسم سال ۱۴۰۰ مون با دوستان میریم روشنگری تو محلات مختلف شهر و با مردم صحبت میکنیم
بعضی روزا شده دو نفری با یکی دیگه تز دوستان رفتیم بعضی روزا هم ۱۰ -۱۲ نفره رفتیم و تقسیم شدیم در محل😍
هم مردم رو به مشارکت دعوت میکنیم هم ویژگی های اصلح رو بهشون میگیم در اخر هم اصلحی که خودمون بهش رسیدیم رو بهشون معرفی میکنیم و میگیم برید شما هم ببینید و بخونید اگر به نظر شما هم اصلح اومد بهشون رای بدید☺️
یک چیزی هم بگم دوستان نترسن از صحبت با مردم، امسال از برکت خون شهید گارد گرفتن ها خیلی کم شده
هرررررجایی که میتونید با مردم صحبت کنید
هدایت شده از محبوبه قربانی
😭خدا بهتون صبر و اجر بده دوست عزیزم
ممنون از روایت آموزنده تون😘😘😘❤️❤️❤️
در عین احترام به جمع و بزرگتر پای اعتقادتون هم واستادین🥺
هدایت شده از محبوبه قربانی
سلام به زهرای عزیز،مادر میدان واقعی😘❤️
خدا به توفیقاتتون افزون کنه
راهتون پر رهرووووو❤️❤️❤️❤️
هدایت شده از محبوبه قربانی
دوستان عزیزی که مشارک داشتین تو گفتگوی امروز دمتون گرم😘❤️
دوستانی که دارین برای مشارکت بالا تلاش میکنین و اینجا رو ندیدین یا فرصت نکردین هم دمتون گرم😘❤️
اما دوستانی که فقط بیننده و شنونده هستین مثل من😭🤦♀
بیاین یه فکری بکنیم
یه آستینی بالا بزنیم برای بالا نگه داشتن پرچمی که راحت به دستمون نرسیده🥺
تا دیر نشده ازین ایده ها بهره ببریم😊
هدایت شده از شیدا بلاش
سلام سلام سلام .بالاخره بعداز از سر واکردن مرغ و خروسا 😁با دونفر از دوستان راهی کوچه ها شدیم به طرف امام زاده کوشک .گفتیم اگه تو مسیر خانمهایی رو سر کوچه ها دیدیم بریم یه جوری وارد بحث انتخابات بشیم ..
اتفاقا یه نیمکت تیکه پاره در کنار فضای سبز دیدیم وخانمهای همسایه هم دور هم نشسته بودند به بهانه رفع خستگی رفتیم و در جمعشان نشستیم ...سرصحبت باز شد یکی از خانمها گفت ما که به خودمون رای میدیدم و لبخند سنگینی زد .خانم دیگه ای گفت نه باید رای بدیم من سالی نبوده که رای نداده باشم .دیگه شناسنامه ام جا نداره ..😁یکی از دوستان هم شروع کرد به روشنگری ..جالب اینجا بود که اون خانمی که یه خودش رای میخواست بده میگفت..:ایران نسبت به بقیه جاها بهتره از همه لحاظ ...ولی ...
کمی صحیت کردیم و از قضا خانم نیازمندی هم در ان جمع شناسایی کردیم که مستحق یاری دوستان و هموطنان بود ...
هم
هم زیارت کردیم هم نماز جماعت نصیبمون شد به لطف خدا هم روشنگری کردیم هم یه نیازمند رو شناسایی کردیم ..خیلی خوب بود ممنون از دوستان که راهنمای ما بودند در این مسیر 🖐🌺