🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 #معرفی_شهید | شهیدی که مزار خودش را انتخاب کرده بود
🍃🌹🍃
🔻همرزمان شهید احمد کریمی در خاطرهای از شهید میگویند: " کنار قبر آمادهای نشسته و عجیب به فکر فرو رفته بود. به او گفتند: حاج احمد این قبر برای تو خیلی کوچک است. تو با این قد بلند توی این قبر جا نمیگیری. به فکر یک قبر دیگر باش.
🔺حاج احمد در جواب گفت: "من به شما قول میدهم که این قبر برای من بزرگ هم باشد. همیشه میگفت: شهادت تنها با یک تیر و ترکش که شهادت نیست. آدم باید مثل امام حسین (ع) شهید شود تا شرمنده آقا نشود. من دوست دارم روز قیامت اگر قرار شد مرا به امام حسین(ع) معرفی کنند قطعات بدنم را روی پارچهای قرار دهند و بگویند این احمد کریمی است."
🌺 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با #صلوات
#معرفی_شهید #شهید_دفاع_مقدس
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
ای مهربانِ من تو کجایی که این دلم
مجنون روی توست که پیدا کندتو را
ای یوسف عزیز چویعقوب صبح وشام
چشمم به کوی توست که پیداکندتو را
سلامتی،خشنودی،فرج امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)
۱۴صلوات
سلامتی وطول عمرباعزت
رهبرحکیم وفرزانه انقلاب اسلامی
هدیه به روح حضرت امام وشهدای
عزیز وگرانقدر انقلاب ونظام اسلامی
"۵ صلوات"
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
«جو بایدن» رئیسجمهور کنونی آمریکا و «دونالد ترامپ» رئیسجمهور سابق این کشور رسما به عنوان نامزدهای حزب خودشان برای انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۴ ایالات متحده انتخاب شدند. انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۴ آمریکا قرار است در تاریخ ۵ نوامبر (۱۵ آبان) برگزار شود و امسال هم همانند سال ۲۰۲۰ بایدن و ترامپ وارد رقابتهای اصلی انتخابات خواهند شد. طبق گزارش خبرگزاری رویترز، بایدن برای پیروزی نامزدی حزب دموکرات به رای ۱۹۶۸ هیات نمایندگی نیاز داشت و او روز سهشنبه پس از پیروزی در انتخابات مقدماتی در ایالت جورجیا از این تعداد عبور کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 بدون تعارف با مامور پلیسی که باوجود آتیش گرفتن ماشینش توسط عده ای اخلاگر در روز #انتخابات از آراء مردم حفاظت کرد
🍃🌹🍃
#انتخاب_مردم
#روشنگری
🍃🌹
﷽
🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
🍃🌹🍃
السلام علیک یا علی ابن موسی:
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ
🍃🌹🍃
#امام_زمان
#صبح_بخیر
#سلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙✨️🌙✨️🌙✨️🌙✨️
اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ، الَّذى اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْآنَ
🔮دعای روز پنجم ماه رمضان🔮
#دعای_روز_پنجم_ماه_رمضان
#ماه_رمضان
#ماه_بندگی
🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas
࿐჻ᭂ🍃🌹🍃჻ᭂ࿐
🍃🌹راهکارهای زندگی موفق در جزء پنجم قرآن کریم
۱. سوره ی نساء ، آیه ۳۱
🌸گناهان بزرگ را کنار بگذارید، تا خدا بدی های شما را رفع کند.
۲. سوره ی نساء ، آیه ۳۴
🌸هزینه ی زندگی، بر عهده ی مرد است.
۳. سوره ی نساء ، آیه ۳۴
🌸نشانه ی همسر شایسته، رازداری، حفظ مال، آبرو و ناموس شوهر در غیاب اوست.
۴. سوره ی نساء ، آیه ۳۵
🌸بین افراد ، صلح و آشتی ایجاد کنید و نا امید و بی تفاوت نباشید.
۵. سوره ی نساء ، آیه ۳۶
🌸به پدر و مادر خود احسان و نیکی کنید.
۶. سوره ی نساء ، آیه ۳۶
🌸متکبر و فخرفروش نباشید.
۷. سوره ی نساء ، آیه ۴۰
🌸خدا اعمال نیک را دو برابر پاداش می دهد.
۸. سوره ی نساء ، آیه ۵۸
🌸بین مردم به عدالت داوری کنید.
۷. سوره ی نساء ، آیه ۱۱۲
🌸گناه و اشتباه خود را به دیگری نسبت ندهید.
۸. سوره ی نساء ، آیه ۸۶
🌸اگر به شما نیکی شد، شما در پاسخ، عین آن و یا بیشتر از آن نیکی کنید.
۹. سوره ی نساء ، آیه ۷۸
🌸هر کجا باشید ولو در برج های استوار، از مرگ نمی توانید فرار کنید.
۱۰. سوره ی نساء ، آیه ۵۸
🌸امانات مردم را به آنها باز گردانید.
#ماه_مبارک_رمضان
🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas
doa5_721038705925554857.mp3
4.7M
🍃🌹🍃
🌹شرح دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان
🌹آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
#ماه_رمضان
🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas
🌺 🇮🇷 🌺
ختمِ بسیار پربرکت ۳۱۳ صلوات هدیه به مادر امام عصر عجل الله، به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا و برآورده شدن حاجات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌺🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسـتورے
-امام زمانتون رو صدا کنید📿
شهید محمدرضا تورجی زاده🌱
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تمام مسئولین ومدعیان را با این صحبت های شهید رجایی تنها میگذاریم
☸قضاوت بین خودشان وخدا وعملکردشان ودرآمدهای کذایی.
اگرتفکرشهیدرجایی حاکم شده بود همه مشکلات حل بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 واکنش چین به سرکوب بیدلیل تیکتاک توسط آمریکا
🍃🌹🍃
🔸کارشناسان معتقدند اگر چه دولت ایالات متحده به بهانه حفظ امنیت دست به این اقدام زده است اما هدف اصلی، سرکوب شرکت های چینی برای منافع سیاسی است.
#افول_آمریکا
#ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامانم و خاله هام روز اول عید خونه مادر بزرگم
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 #معرفی_شهید | مبارزه در راه خدا را به تحصیل ترجیح داد
🍃🌹🍃
🔻شهید یوسف قناعت پس از انقلاب تلاش گستردهای را در جهادسازنگی با حضور مداوم در روستاها برای ارشاد و نمایش فیلم آغاز کرد. وی در سال ۱۳۶۰ به عضویت #سپاه درآمد. همزمان با این فعالیت با عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منافقین جنگل را با تلاش بی وقفه سرکوب نمود و در انجمن اسلامی و پایگاه بسیج ۱۴ معصوم حضوری همه جانبه یافت.
🔹یوسف قناعت در برقراری کوهپیماییهای هفتگی و در برگزاری مراسم سوگواری سالار شهیدان عاشقانه خدمت میکرد و فعالیتهایش در تبلیغات سپاه منجر به برگزاری دو نمایشگاه باشکوه و بزرگ هفته دولت در دو سال متوالی شد. از سوی دیگر حضور مداوم و پیگیر او در جبهههای نبرد از او چهرهای به یادماندنی ساخته بود.
🔺قناعت در سال ۶۵ با پشتکاری عجیب توانست در رشته مهندسی عمران دانشگاه علم و صنعت تهران پذیرفته شود لیکن در آرزوی دیدار یاری بود که همهی این ارزشهای دنیایی را در نظرش پوچ و بیهوده نمایاند.
🌺 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با #صلوات
#معرفی_شهید #شهید_دفاع_مقدس
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 سرمایه اجتماعی بزرگترین عنصر مقوم امنیت ملی
🍃🌹🍃
🔻معنای سرمایه اجتماعی را اهل نظر و سیاست میدانند و علی رغم گستره بحث آن، در رضایتمندی آحاد جامعه به نوعی که حاضر باشند در رفع مشکلات موجود همکاری کنند، خلاصه میشود.
🔸این رضایتمندی با حس اعتماد متقابل بین مردم با هم، مردم با حاکمیت و البته اجزای حاکمیت با هم شکل میگیرد و طبیعی است صداقت در آن حرف اول را میزند. پر واضح است که نمیتوان با رضایتمندی صرفا درصدی از مردم به سرمایه اجتماعی مطلوب رسید و یا برخی اجزای حاکمیت اعمالی را در دستور کار قرار دهند بدون آنکه نیازی به اقناع سازی اقشار مختلف را در خود احساس کنند و یا تلاشی برای افزایش ارزشهای مشترک در جامعه از خود نشان دهند تا نوعی حس ملی را در آحاد جامعه تقویت کنند.
🔺در عصر رسانه که قضاوت مردم نه بر اساس واقعیت که بر اساس تصویری که از واقعیت ارائه میشود شکل میگیرد، حتماً رسانههای بدخواه مردم در عرصه جنگ شناختی، همه تلاش خود را برای ایجاد دو قطبیها و تضادهای اجتماعی به عمل خواهند آورد و این یعنی رسانهها و دستگاههای مدافع جمهوری اسلامی ایران باید تلاش مضاعفی برای اقناع گری آحاد جامعه در موضوعات مختلف به عمل آورند، در حالی که بالعکس جامعه با تصمیمات یا مواضعی از طرف برخی قانونگذاران و مجریان مواجه میشود که کمترین تلاشی از سوی آنها برای اقناع خود را مشاهده نمیکنند و این می تواند زنگ خطری برای سرمایه اجتماعی نظام محسوب شود.
✍ دکتر قاسم حبیبزاده
#رمضان
#ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
‼️ما سلیطه رو رها کردیم، سلیطه ما رو رها نمیکنه!
#طنز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
🔺جامعهی بیتفاوت این شکلیه...
چیزی که دشمن همهی تلاشش رو میکنه در ایران اسلامی هم ایجاد بشه!
#دوربین_مخفی
#واجب_فراموش_شده
🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۱
صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان #اجیرشده_های_وهابی آمده تا جانم را بگیرد..
که سراسیمه چرخیدم..
و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد
_از آدمای ابوجعده ای؟
گوشه چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهره ام به درستی پیدا نبود،..
اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه شب به روشنی پیدا بود..
خط خون پیشانی ام دلش را سوزانده..
#وخیال_میکردوهابی_ام...
که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید...
چشمان روشنش مثل آینه میدرخشید و همین آینه از دیدن #مظلومیتم شکسته بود که صدایش گرفت
_شما اینجا چیکار میکنید؟
شش ماه پیش...
پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمیشد زنده باشد...
که غریبانه ضجه زدم
_من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم...
و #دردپهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت...
و او #نمیدانست با این #دخترنامحرم میان این خیابان خلوت چه کند..
که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه #کمکی پیدا کند...
میترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید...
از راننده خواست پیاده #نشود، خودش #عقب_تر ایستاد..
و چشمش را #به_زمین انداخت تا بی واهمه #ازنگاه_نامحرمی از جا بلند شوم...
احساس میکردم تمام استخوانهایم در هم شکسته که زیرلب ناله میزدم..
و مقابل #چشمان_سربه_زیرش پیکرم را سمت ماشین میکشیدم...
بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده..
و حضور او در چنین شبی مثل #معجزه بود که گوشه ماشین..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۲
گوشه ماشین در خودم فرو رفتم..
و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه میکردم...
مرد جوانی پشت فرمان بود،..
در سکوت خیابان های تاریک داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به
تنم میچسبید..
که لحن مصطفی به دلم نشست
_برای زیارت اومده بودید حرم؟
صدایش به اقتدار آن شب نبود،..
انگار درماندگی ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم میلرزید
_میخواید بریم بیمارستان؟
ماه ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و #عادت کرده بودم دردهایم را #پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد
_نه...
به سمتم #برنمیگشت..
و از همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که ناله اش در گوشم مانده و او به رخم #نمیکشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد..
و باز برایم بیقراری میکرد
_خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟
خبر نداشت..
شش ماه در این شهر #زندانی و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم..
و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید
_همسرتون خبر داره اینجایید؟
در سکوتی سنگین به #شیشه_مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود..
و من دلواپس #شیعیان_حرم بودم که به جای جواب، #معصومانه پرسیدم
_تو حرم کسی کشته شد؟
سری به نشانه منفی تکان داد..
و به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت
_الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟
شش ماه پیش..
سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۳
خجالت میکشیدم اقرار کنم..
اکنون عازم ترکیه و در راه پیوستن به ارتش آزاد است..
که باز حرف را به هوای حرم کشیدم
_اونا میخواستن همه رو بکشن..
فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمیخواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست
_ #هیچ_غلطی نتونستن بکنن!
جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به این همه آشفتگی ام شک کرده بود و مصطفی میخواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد
_از چند وقت پیش که وهابی ها به #بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما #خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم سیده سکینه(س) #دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلافشون کردیم!
و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد
_فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!
یادم مانده بود از #اهل_سنت است،..
باورم نمیشد برای دفاع از مقدسات شیعیان وارد میدان شده باشد..
و از #تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود..
که با کلماتش قد علم کرد
_درسته ما #شیعه های داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به حرم برسه!
و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین زبانی ادامه داد
_ #خیال_کردن میتونن با این کارا بین ما وشما سُنیها #اختلاف بندازن!از وقتی میبینن برادرای اهل سنت هم اومدن #کمک_ما شیعه ها، #وحشیتر شدن!
اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش میچشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت
_یه لحظه نگهدار سیدحسن!
طوری کلاف کلام از دستش پرید که... نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۴
بلافاصله ماشین را متوقف کرد،..
از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید
_من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!
دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد...
حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش #شرم میکردم..
که ساکت در خودم فرو رفتم...
از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم..
و دندانهایم را به هم فشار میدادم تا ناله ام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود
_خواهرم!
چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است،..
#چشمانش همچنان #سربه_زیر و نگاهش به نرمی میلرزید.
شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از این همه درماندگی ام خجالت کشیدم.
خون پیشانی ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم
_خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم!
در برابر محبت بی ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی کسی ام را حس میکرد که بی پرده پرسید
_امشب جایی رو دارید برید؟
و من امشب از جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم..
و دیگر از در و دیوار این شهر میترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم.چانه ام از شدت گریه به لرزه افتاده..
و اواز دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و
پیاده شد...
دور خودش میچرخید و #آتش_غیرتش درخنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۵
کتش را درآورد..
و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید،..
صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانی اش از خون پُرشده و میخواست حرف دلش را بزند..
که #به_جای_چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد
_وقتی داشتن منو میرسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس میکردم دارم میمیرم، فقط به شما فکر میکردم! شب پیشش خنجر رو از رو گلوتون برداشته بودم و میترسیدم همسرتون...
و نشد حرفش را تمام کند،..
یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره #نجیبانه قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد
_خدا رو شکر میکنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زنده اید!
هجوم گریه گلویم را پُر کرده..
رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش میخواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد
_امشب تو حرم چی کار داشتید خواهرم؟همسرتون خواست بیاید اونجا؟
اشکم تمام نمیشد..
و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم
_سعد شش ماه تو خونه #زندانیم کرده بود! امشب گفت میخواد بره ترکیه، هر چی التماسش کردم بذاره برگردم ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!
حرفم به آخر نرسیده،...
انگار دوباره خنجر سعد در قلبش نشست که بی اختیار فریاد کشید
_شما رو داد دست این مرتیکه؟؟؟؟
و سد صبرش شکسته بود...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄