eitaa logo
گُلابَتون
3.2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
947 ویدیو
37 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
گُلابَتون
➖ حسینیه کودک: برای زائر کوچولو ها در حسینیه کودک انواع بازی های فکری، هیجانی، تحرکی و هنری تدارک دیدیم؛ که بچه ها در قالب بازی و سرگرمی مبارزه با ظالم های درجه یک دنیا یعنی آمریکا و اسرائیل آشنا میشن و بیزاری و مبارزه در برابر ظلم رو یاد می‌گیرن. از طرفی با درست کردن تسبیح به رنگ پرچم فلسطین برای دوست های فلسطینی شون دعا میکنن. در حسینیه کودک با کاردستی، رنگ آمیزی های متری، کاربرگ با موضوع اربعین و فلسطین، نقاشی روی صورت‌و... کار ما تموم نمیشه و در آخر برای دخترها عهد با حضرت رقیه به زبان کودکانه توسط مربی ها اجرا میشه و هدیه ای با نماد فلسطین مثل انواع جاسوییچی ها، گیره‌های خوشگل و دخترونه، توپ بازی پسرانه و .... تقدیم شون میشه. ی بخش فوق العاده دیگه این هست که با هدیه روسری فلسطین به طرح پروانه‌ها سراغ دختر کوچولو‌های تو مسیر مشایه میریم و بعد از گفتن قصه‌ی رقیه سادات و بابا حسین و جا انداختن مفهوم حجاب و حیا به زبان ساده و کودکانه تقدیمشون میکنیم. ➖ هیئت و محفل قرآنی: موکب عمود ۱۲۲۲ برای زائر خسته، تشنه و بی تاب، آرامش و حال خوب رو فراهم میکنه. گرد خستگیش رو میگیره و جمع خوانی آیه های قرآنی و جلسات قرآنی جمعی که روزانه برگزار میشه میتونه انرژی و توان ادامه راهش باشه. هر زائری که به موکب مون سر میزنه و حتی برای چند دقیقه مهمان مون میشه یک یادگاری نفیس صلوات خاصه برای اتصال بیشتر با مادر دو عالم هدیه می‌کنیم... بیش از چند هزار صلوات خاصه حضرت زهرا (س) آرامش بخشِ دلِ همه خانم هایی هست که دوست دارن با بانوی دوعالم انس بیشتری داشته باشن... هیئت های شبانه با حضور قاری، مداح و سخنرانان مطرح کشوری تو بخش حسینیه، حال و هوای دیگه‌ای رو زیر این خیمه رقم زده... هم‌چنین چندین مرتبه برنامه بچه مسلمان، محفل با مهمانان همیشگیش به صورت زنده پخش شده و حسااااابی تو بخش های مختلف رزق خدمت رو برای ما رقم زده. برچسب آمریکا و انگلیس برای کف کفش های زائران خانم و زائر کوچولوها از جذابیت های کارمون هست. ای شکلی زائر اباعبدالله هر قدمی که بر میداره توی مسیر براش یادآوری میشه که اسرائیل و امریکا جاشون کجا هست و خواهد بود... اینجوری تلاش کردیم تا تولی و تبری رو مجدد بهم پیوند بدیم،،،حب و بغض در کنار هم تو هیئت سیدالشهدا معنا پیدا میکنه... و خدمت های دیگه‌ای که ان‌شاءالله به محض فراغت عکس و روایات متنیش رو براتون میزاریم...منتظر باشید✅ امشب شب آخره... ما همه تلاش کم و ناچیزمون رو گذاشتیم برای اینکه حرف شما رو تو عالم تکرار کنیم اقا... کاش حالا که ما رو طلبیدید، نزارید شرمنده اتون باشیم و خدمت کوچیک‌مون رو به وسعت محبت بی نهایتتون قبول کنید... از ته دلمون دعا‌‌ میکنیم... دعا میکنم که این ذره خدمت های ریز و جز ما رو فرمانده حسین، فرمانده مهدی، عمه زینب و مادرمون حضرت زهرا برکت ذرات خاک چارشون برکت داده باشن، پذیرفته باشن... عمود قرآنی و قشنگ ۱۲۲۲، خیمه‌ی سفید پر رزق چ برکت ممنون که واسطه دعوت ما خادمای حسینیه انقلاب اسلامی پیش ارباب شدی....❤️😭 پی‌نوشت: در آخرین لحظات خدمت به شرط لیاقت به نیابت تک‌تک تون خدمت میکنیم و در جاده‌ی عشق قدم بر میداریم. پی‌وی ادمین پیام بدید و اسم کوچیک‌تون رو بگید تا به اسم دعا‌تون کنیم و نائب‌تون باشیم دخترا❤️🥺 ادامه🔻🔻🔻 🌸🌸🌸🌸🌸 @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻روایت اولین شب: سینی خرما اُم حیدر من را چون شِی مقدسی به دست پسرکش می‌دهد. طوری که شک میکنم من همان سینی قدیمی فلزی هستم که یک گوشه‌اش زنگ زده است یا نه؟ مردم سینی طلا دارند و انگار نه انگار. آخ امان از این کارهای اُم حیدر! امان! آرام و با احتیاط در دلم خرما ریخته است و اَرده از لا به لای خرماها روی تنم چکه میکند. دیدم که چگونه بی‌حرف و با چشمانش به سلیم بازیگوش حرف‌هایش را زد. سلیم خوب می‌دانست من را باید خالی از خرما برگرداند.✨️ صبح زود بالای سر سلیم نشسته‌ام و راهی جاده مشایه شدم. دسته‌هایم را گرفته بود و فریاد میزد: تفضلی تفضلی! زائرها سرشان را خم می‌کردند و دانه‌ای خرما را از رویم برمی‌داشتند. حتی لحظه‌ای سلیم من را روی زمین نمی‌گذاشت و بی‌تاب به سمت زائرها حرکت می‌کرد. سلیم کوچک‌تر از آن است که بداند این عشق خانوادگی از کجاست.❤️ من اما خیلی قبل‌تر از تولد حیدر پسر ارشد خانواده در آشپزخانه‌شان بوده‌ام. از همان شروع زندگیشان. نذر اُم حیدر را البته همه می‌دانند. ادامه دارد... 1️⃣ 🖤@golabbaton95
گُلابَتون
#اربعین_نگار 🔻روایت اولین شب: سینی خرما اُم حیدر من را چون شِی مقدسی به دست پسرکش می‌دهد. طوری که
ادامه... حیدر را خدا با نذر برای اباعبدالله بعد از ۵ سال به او داده است. حالا هر ۴ پسرش هر کدام در نذر اُم حیدر یک سهمی دارند. من همیشه با پسر کوچک خانواده همراهم. اُم حیدر را خوب می‌شناسم. نامش فاطمه است. در آشپزخانه زیادی با او عیاقم. می‌دانم وقتی مهمان ویژه دارد در دلم پلو می‌کشد و من را زیاد در سفره یومیه نمی آورد. خودتان فکر کنید من زنگ زده در آشپزخانه اُم حیدر ظروف مهمانی حساب می‌شوم. بیشتر ظرف ها کاسه‌های سفالی‌اند و آن وسط‌ها یکی دوتا سینی و پیاله آهنی و مسی قدیمی چون من پادشاهی می‌‌کنند.🥰 با همه کَل‌کَل‌هایی که با اُم حیدر دارم و بعضی کارها و حرف‌هایش توی کَتِم نمی‌رود. می‌توانم اعتراف کنم او یک جوری به آقا ارادت دارد که اگر هیچ وقت اُم حیدر نمی‌شد و همه عمر فاطمه همسر خالد می‌ماند هم خودش صبح به صبح نان تنور خانه‌اش را در دل من، سینی جهیزیه‌اش می‌ریخت و راهی مشایه می‌شد.💖 حالا هر دانه خرمایی که زائران برمی‌دارند فکر میکنم که چقدر خوب اُم حیدر همه ما را در محبت حسین سهیم کرده است.❤️ حتی من سینی قدیمی هم، به شیرینی دانه‌ای خرما محبت حسین را به دیگران هدیه می‌کنم. اُم حیدر برای سلیم این قصه را زیاد گفته است، وقتی در مطبخ پشتی زیر دست و پایش وُول می‌خورد. می‌گفت در مجلس یزید هم طَبَق‌ها و سینی‌هایی از طلا آورده‌اند و پُر از میوه و غذای تازه تا دل کاروان اسرا را داغ کنند‌. به حال آن سینی‌ها غصه می‌خورم، ساکت یک گوشه نمایش یزید نشسته‌اند. من اگر بودم هزارهزار بار ذوب می‌شدم. چقدر خوشحالم هر روز صبح در آشپزخانه اُم حیدر چشم باز میکنم، گاهی از صبوریش حرص می‌خورم و گاهی زیر دست و پای پسرهای یک گوله آتشش له می‌شوم ولی در لشکر یزید نیستم... 2️⃣ 🖤@golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... حیدر را خدا با نذر برای اباعبدالله بعد از ۵ سال به او داده است. حالا هر ۴ پسرش هر کدام در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻روایت دومین شب: تابلوی مرقد امام حسین (ع) .... کیلومتر می‌شد در هزاران جاده دیگر باشی. می‌شد هر عبارت دیگری را روی خود حک کنی. ولی چیزی در دلم می‌گوید که تو هم انتخاب کرده‌‌ای که برای چه کاری باشی و حامل چه خبری.✨️ یک چیز را بپرسم؟ چه حالی داری وقتی زائرهای آقا، خسته راه چشم‌شان می‌افتد به تو. پاهای تاول زده‌شان لحظه‌ای می ایستد و مکث می‌کنند تا مطمئن شوند روی تن سبز رنگ و مستطیلی‌‌ات [روی تن چوبی‌ات] نوشته: مرقد امام حسین (ع) ... کیلومتر.❤️ تابلو جان، تو در مسیر مشایه برای زائرهای اباعبدالله خبر می‌آوری. خبر خوش! خبر رسیدن به حسین (ع)... زائرها هزاران کیلومتر را طی کرده اند و تو را که می‌بینند دلشان آرام می‌گیرد. خستگی تن را از یاد می‌برند. پاهای خشک شده شان قوت می‌گیرد. چشم‌های خواب آلوده‌شان برق می‌زند. خیلی ها هم در این مسیر آمده‌اند که راهشان را پیدا کنند. تو برای هر راه گم کرده‌ای قوت قلبی.💖 تابلو جان، تو بهترین مقصد دنیا را به آدم‌ها یادآوری می‌کنی! هزار و چندی پیش در کربلا خیلی‌ها راه را گم کرده‌ بودند. کاش بودی آن موقع هم... به خواب زدگان لشکر یزید...راهِ الی الله، خیمه حسین بن علی (ع) را نشان می‌دادی...❤️ 🖤@golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀| به کریم آل‌الله، عجل فرجه💚🤲🏼... نَه بُویِ چادرِ خاکی، نَه عَطرِ آن گودال؛ بَقیع، روضه‌ی مَکشوفِ کُوچه و زَدن است...💔 شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام، تسلیت باد.🥀💔 🖤@golabbaton95
🔖 🏴 به مناسبت شهادت امام حسن علیه‌السلام ▪️ شخصیتی است که در زمان خودش، به وضعیتی دچار شد که هیچ‌یک از امامان در آن وضعیت قرار نگرفتند. ▪️ خود پیغمبر با همۀ شدت‌ها و رنج‌ها، و امیرمؤمنان با همۀ دردها و غم‌ها، و ائمۀ دیگر با همۀ ستمدیدگی‌ها، هیچ‌کدام در وضعیت‌ قرار نگرفتند و این عظمت حسن‌بن‌علی را نشان می‌دهد. ➖ زیرا دیگر ائمۀ هُدیٰ اگر از سوی دشمن رنج می‌دیدند، از سوی دوستان، آن زخم‌ها التیام می‌یافتند. ➖ اگر دشمنی بود که آنها را می‌کوبید، دوستانی بودند که قدر آنها را می‌دانستند، ➖ اما امام حسن مجتبی این‌طور نبود. ▪️ نزدیک‌ترینِ یارانِ به او گفت: «یا مُذِلَّ المُؤمِنینَ».. 🎙️ بیانات مقام معظّم رهبری در تاریخ ۱۳۵۹/۵/۶ 📚 کتاب انسان ۲۵۰ ساله ╭────── 📱 @sahba_nashr ╰──────────── 🖤@golabbaton95
✨️ به خاتم‌الانبیا، عجل فرجه..💚🤲🏼 پس چون رسول وفات یافت، از فاطمه پرسیدم که: «آن کلمه چه بود که تو از آن بگریستی؟ و آن کلمه که از آن بخندیدی؟» گفت: «رسول پنهان با من گفت که من رفتنی‌ام. من بگریستم. پس یک بار دیگر گفت اول کسی که به من رسد از اهل من، تو باشی. من بخندیدم.»❤️ فاطمه را ندیدم پس از آنکه پدرش از دنیا بیرون رفت خندان. در هر دو روز و سه روز، به گورستان شهیدان رفتی و آنجا نماز کردی و دعا کردی و می‌گریستی. تا آن‌گه که وفات یافت، بر این طریق می‌بود. وفات یافت پس از رسول به صد روز. رحلت رسول خدا تسلیت باد.🖤🥀 🖤@golabbaton95
گُلابَتون
#اربعین_نگار 🔻روایت دومین شب: تابلوی مرقد امام حسین (ع) .... کیلومتر می‌شد در هزاران جاده دیگر با
🔻روایت سومین شب: پرده درب موکب تو به تمام زائران در ابتدای موکب خوش آمد می گویی. زائرها پارچه تنت را کنار می‌زنند و وارد موکب می‌شوند. خانم عراقی، بزرگ عشیره است و موکب دار؛ تو را صبح به صبح جمع می کند تا نور را به داخل موکب مهمان کند. هر زائری قبل از ورود دستی روی طرح‌های گل‌دارت میکشد و وارد می‌شود و تو انگار اولین نفری هستی که به آن ها خوش آمد می‌گویی...❤️ به زائر حسین سلام میکنی و دعوتش میکنی به داخل موکب. وقتی در موکب مهمان میشوند، این تو هستی که خیالشان را راحت میکنی که حریم شان حفظ می‌شود و دقایقی با خیال راحت حجاب بردارند و استراحت کنند. بچه‌ها پشت تو قایم می‌‌شوند و بی‌مهابا کنارت می‌زنند و دالی می‌کنند.😊 وقت رفتن باز تو هستی که آخرین خداحافظی و به امان خدا را به آن‌ها می‌گویی و می‌سپاریشان به جاده... یک سوالی دارم. سوالی که پرسیدنش سخت است از هرکسی..‌. از تو ولی میپرسم... تو درک میکنی... فکر میکنی پرده و خیمه های کاروان حسین چه دیدند که دلشان سوخت و آتش گرفتند؟💔😭 🖤@golabbaton95
گُلابَتون
شب‌های محفلی در مشایه؛ جایی که زبان‌ها یکی می‌شود... 📍عمود قرآنی ۱۲۲۲ 🌸🌸🌸🌸🌸 @golabbaton95 #خدمت #ارب
🔻شیفت اول خادمی اربعین🔻 خادم زائرها؛ زیارت قبول!✨️ گوش‌هایم زنگ می‌خورد. صدای باندها آن قدر بلند بود که صدای خودم را نمی‌شنیدم. درست زیر یکی از باندهای قول پیکر مشکی ایستاده بودم. عصر برنامه محبوب "بچه مسلمان" بود و زائر کوچولوها مهمان موکب ۱۲۲۲ و حالا که اذان مغرب گذشته و هوا کم‌کم تاریک شده و مشایه شلوغ‌تر از همیشه؛ برنامه محفل قرآنی و هیئت عزاداری برقرار شده است.✨️ خادمِ رو به رویم در حال پخش صلوات خاصه حضرت زهرا (س) بود‌. یک هدیه و نشانه از بزرگترین بانوی عالم به همه زنان.❤️ من اما خادم دعوت بودم. از ساعتی به بعد دیگر گلویم را برای فریاد تعارفِ بفرمایید داخل، استفاده نکردم و فقط جمله را بی‌صدا ادا می‌کردم؛ چون به وقت مداحی آقای شالبافان در موقعیت خادمی صدایم به گوش مخاطب نمی‌رسید و باید با ایما و اشاره و پَر خادمی زائرها را به موکب دعوت می‌کردم... ادامه دارد... 1️⃣/1️⃣ 🖤@golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... پَر مشکی به دستم و آن وسط‌ها گاهی پلاستیک هم از آن‌ها که می‌خواهند بروند و لابد تا شب قصد دارند کربلا باشند می‌گیرم و یک جا جمع میکنم. یک التماس دعای زیر لب و آرام هم می‌گویم و تکان دادن سری به تایید هم دلم را خوش می‌کند.🍃 آدم گاهی فکر می‌کند خوش به حالِ کسی که راهی کربلا شده... یعنی هیچ کس دیگری نبود که این پَر را بگیرد؟ پلاستیک‌ها را جمع کند؟ خب یک نفر دیگر... آدم در دل کار هم ممکن است دو دل شود. مخصوصا وقتی دلتنگ و خسته می‌گویم التماس دعا و می‌دانم در صدای مداحی گم می‌شود و به گوش زائر نمی‌رسد و آن هم فهمیده نفهمیده دستی تکان می‌دهد و لبخندی و راهی مشایه میشود...💔 ناگهان تنی به شانه‌هایم خورد. رو برگرداندم و خانم مسنی را دیدم که کیسه کفش‌هایش را بی آنکه خم شود خالی کرد. برای پوشیدن کفش‌ها در دل ازدحام و هول خوردن‌ها و کمری که کوله سنگین رویش بود، سن و سالش زیاد بود. نمی‌توانست با آن شرایط کمرش را خم کند و کفشش را بپوشد. خم شدم و کفش‌هایش را جفت کردم. دستش را گرفتم تا راحت‌تر کفش به پا کند. انگار همه صداهای اطراف به یکباره قطع شده باشد؛ وقتی که سرش را آورد کنار گوشم و گفت: زیر قُبه آقا برات دعا میکنم مادر.🥲💖 1️⃣/2️⃣ 🖤@golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... پَر مشکی به دستم و آن وسط‌ها گاهی پلاستیک هم از آن‌ها که می‌خواهند بروند و لابد تا شب قصد
🔻شیفت دوم خادمی اربعین🔻 غرفه فلسطین!✨️ ➖️قسمت اول: + گوشواره‌ها مثل یک نرم‌افزار از پیش تعیین شده جملات را پی در پی می‌گفتم. از ۹ صبح شیفت روایت غرفه فلسطین بودم تا حالا که آفتاب داغ‌داغ می‌خوَرد بر زمین مشایه و برق‌ها یک ساعتی‌ می‌شود که رفته. برای خودم قصه فلسطین هزار بار تکرار شده بود و خودم پای حرف‌های خودم چند دَه باره نشسته بودم؛ اما بعضی گعده‌ها که تشکیل می‌شد جور دیگری می‌گرفت. این را خودم هم می‌فهمیدم. نه از تاثیر کلام خودم. از نگاه‌های بغض آلود و دل های باصفای جمع‌. اینجور وقت‌ها کلمات زیبا‌تر توی دهانم می‌چرخند. از حالت ضبط صوت خارج می‌شوم و قصه کفن‌های کودکان فلسطینی و دلِ قوی و پُر استقامت مادرانشان پیش چشم زائران اباعبدالله کربلای دیگری را زنده می‌کند.💔😭 به خودم آمدم. جعبه‌ای در دستم بود و صاحبش رو به رویم نبود. حضورش کوتاه بود به اندازه باز کردن انگشتان دستم و گذاشتن جعبه. همین. وقتی رو به رویم ایستاده بود، لبخند زده بودم و گفته بودم: خوش اومدید به روایت فلسطین.✨️ بشینید خستگی راه در بیاد و با هم... ادامه دارد... 2️⃣/1️⃣ 🖤@golabbaton95