#حکایت
🔵 پنج خصلت مداد
🔹عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
🔸کودکی پرسید: چه مینویسی؟
🔹عالم لبخندی زد و گفت: مهمتر از نوشتههایم، مدادیست که با آن مینویسم. میخواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
🔸پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
🔹عالم گفت: پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آنها را به دست آوری.
1⃣ اول: میتوانی کارهای بزرگی کنی اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت میکند و آن دست خداست!
2⃣ دوم: گاهی باید از مدادتراش استفاده کنی، این باعث رنجش میشود ولی نوک آن را تیز میکند پس بدان رنجی که میبرى از تو انسان بهتری میسازد!
3⃣ سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاككن استفاده کنی پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
4⃣ چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون میآید!
5⃣ پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی میگذارد پس بدان هر کاری در زندگیت مىكنى، ردی از آن به جا مىماند.
پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
🤔دقایقی_تفکر
#حکایت
شخصی از خدا دو چیز خواست…
یک گل و یک پروانه…
اما چیزی که به دست آورد
یک کاکتوس و یک کرم بود.
غمگین شد.با خود اندیشید شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد.
چند روز گذشت.
از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شدو آن کرم تبدیل به پروانه ای زیباشد.
🚫از قضاوتهای عجولانه و بی منطق بپرهیزیم چرا که گاها انسان را بی اعتبار میکند .
سبک زندگی اسلامی
🎤#تریبون_آزاد🎬
🔰 زندگی 🧞♂#حکایت قدیمی
⛰#کوهستان است!
🔔 هر چی 🗣#صدا میکنی، همان رو 👂#میشنوی!
✅ پس به 💝#نیکی صدا کنید!
🔔 تا بـه #نیکی
💝 به شما #پاسخ دهد...!
💠 خداوند در 📖#قرآن میفرماید:
🕋 إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ
وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا.....
🌷 یعنی اگر 💝#خوبـــی کنی!
💖#خوبـــی میبینـی!
⚠️ و اگر 💔#بـدی کنی!
🤬#بـدی میبینی!
📖 سوره إسرا آیه ۷
🎥 #راستی 👈 #شما در ♻️#زندگی
🤔#چی میشنوید!!!؟؟؟
✍تهیه و تنظیم: حجت الاسلام عادلی
نشر این پیام صدقه جاریه است.🌹
#حکایت
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه!
پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه!
پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟....
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم.
آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست!
بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!
1.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حکایت نماز بی وضو
حجت الاسلام عالی
اخلاص برای خدا
#سخنرانی_کوتاه
💠گنج حکمت
روزی یکی نزدیک شیخ آمد و گفت: «ای شیخ آمده ام تا از اسرار حق چیزی با من نمایی.»
شیخ گفت: «باز گرد تا فردا.»
آن مرد بازگشت.
شیخ بفرمود تا آن روز موشی بگرفتند و در حُقّه کردند و سر حُقّه محکم کردند.
دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت: «ای شیخ آنچ وعده کرده ی بگوی.»
شیخ بفرمود تا آن حقه را به وی دادند و گفت: «زینهار تا سر این حقه باز نکنی.»
مرد حقه را برگرفت و بخانه رفت و سودای آنش بگرفت که آیا در این حقه، چه سرّ است؟ هر چند صبر کرد نتوانست. سر حُقّه باز کرد و موش بیرون جست و برفت.
مرد پیش شیخ آمد و گفت: «ای شیخ من از تو سر خدای تعالی طلب کردم تو موشی به من دادی؟!»
شیخ گفت: «ای درویش ما موشی در حقه بتو دادیم، تو پنهان نتوانستی داشت؛ سرّ خدای را با تو بگوییم چگونه نگاه خواهی داشت؟!»
#گنج_حکمت
#حکایت
#اسرار
#امتحان
استاد عالی 4_5893221547073605919.mp3
زمان:
حجم:
4.94M
▪️او قرنهاست که میبیند
روضههایی را که ما فقط شنیدهایم.
#حکایت عجیبی از زندگی مرحوم آقا نجفی قوچانی
📚سیاحت شرق، ص۲۴۶
ــــــــــــــــ
.📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🔺آلـوده هـا، لـبِ حـوض مـینـشـیـنـنـد❗️
🧡مرحوم استاد علی صفایی حائری، پايان ماه و اول ماه بعد خود را به مشهد مىرساندند و مىفرمودند: «اگر جسمِ آدمی با دو روز حمام نرفتن بو مىگيرد، روح با يك نيتِ بد، سياه و كِدر مىشود. »
✅به همين خاطر به امام رضا علیه السلام؛ پناه مىبردند. ایشان میفرمودند:
در زيارت يكشنبه حضرت زهرا- سلام الله علیها- آمده است: «اِنّا قد طًهُرنا بولايتهم»؛ ما با ولايت آنان تطهير مىشويم »
◽️و زيارت امام رضا-علیه السلام؛ مثل حمام است. و با اين نياز، به درگاه امام مىشتافتند.
🔅روزى يكى از مريدانِ مشهدىشان به ایشان گفته بود: بياييد منزل ما، خدمتتان باشیم! ايشان از آدرس خانه آن جوان پرسيده، دیده بودند از حرم دور است،
فرموده بودند: نه! دور است. من جايى دور و بَرِ حرم مىخواهم! گفته بود:چرا اين قدر نزديك؟
فرموده بودند: آخر آلودهها، لبِ حوض مىنشينند!
✅ایشان آن قدر يقين به رأفت و دستِ گشايشگرِ آقا داشتند كه وقتى گدايى در نزديكىِ حرم امام رضا(علیه السلام) از او چيزى خواست؛ با آن همه دست و دلبازیش که معروف بود؛ محل نگذاشتند و اعتنايى نکردند.وقتى اصرار فقير را ديدند فرمودند:«خیلی بىسليقهاى! آدم در كنار دريا، از يك پيتِ حلبى، آب نمىخواهد!»
#حکایت
#امام رئوف