.
.
✍بیوگرافی ...
.
.
««به نام خدا ، به یاد خدا ، برای خدا»»
🌸✍ماجرا از اونجایی شروع میشه که یه بانو از شهر گل و بلبل، تصمیم میگیره چیزایی که یادگرفته و در حال یادگرفتنه رو با قلم خودش بنویسه و برسونه به دست دخترخانوما و خانومای خونه🙃😅
🦋هدی هستم
مسافری از اواسط دهه هفتاد
🌳از شیراز قشنگ
🎓تحصیلاتم حول معارف اسلامی و روانشناسیه
✍از قدیم الایام مینوشتم و وبلاگ داشتم ...
😎هدفم ارتقا و رشد فکری بانوان سرزمینمه !
⚙🔧اینجا هر چی بخوای رو برات به زبون ساده و خودمونی طراحی کردم و در واقع حکم آچار فرانسه رو ایفا میکنم .
🔖🧕💞
پست های مربوط به دختر خانوما و خانوم گلی هامون:
#رفع_انباشتگی 😢🔖🧶
#نظم 😌🗓
#انرژی_مثبت 😇💥
#ذهن 🧠
#خانومانه 🧕💞
#سبک_زندگی 🏞🏡
#خاطره_انگیز 😍
#خانه_داری 🥘👚🥿
#آرامش 🥰💓
#راز_الماسی 💠💍
#آشپزی🥘
#توسعه_فردی🙃
#مادرشوهر 🌸😍
#باکلاسی ☺️🍓
#زناشویی 👒🕯
#تکنیک ⏳🪄
#داستان📚
#دعوا ✂️🔍
#کتاب 👓🙃
#انگیزشی 🤩🌿
#برنامه_ریزی🧺🗝
#رازجادویی🪄
#چالش💌🗞
#میهمانی 🚪👞
#خرید🛒🛍
#نظرات 💌🪅
#اربعین💕🚌
#کیک🎂
#بلاگر 📝🧮
#دلنوشته🖇❤️
#تمرین_صبرفعال💪
#سیره_اولیا 🕊
#بلاگر 📱
#مهاجرت #عشق_خارج ✈️
#خاطره ⛱
#طنز 🎭
#راز 💎
🧕💞
پست های اختصاصی مامان گلی هامون:
1⃣ #غذای_کمکی 🥛🍜🍛🥣
2⃣ #از_پوشک_گرفتن 🩲🧺🧒
3⃣ #از_شیرگرفتن 👶🍼🍬
4⃣ #سرگرم_کردن_بچه_ها #بازی #ایده
#مامان_پرانرژی
خانومِ گل ! جات توی جمعمون خالیه👇
@golbanoojan
🏡رمان چهارقسمتی زناشویی
🧕از زبان مریم
«قسمت اول»
حال خوبی نداشتم !😞
راستش رو بخواهی بخاطر چند موضوع پیش پا افتاده اعصاب خودم رو خراب کرده بودم .
هی زیر لب غر میزدم و کانالهای تلوزیون رو بدون اینکه بهشون توجهی کنم ، عوض میکردم .
کوه ظرفهای نشسته از تو اشپزخونه پس معلوم بود ، لباسهای آقا روکه دیگه نگو ...از هر طرف دلش خواسته پوشیده و انداخته زمین ، توی یخچال هزار تا ده خرابه ! ظرفهای کوچیک و بزرگی که توشون چیزای مختلف یا اضافی غذا ریخته شده و طبقاتشو پر کرده ...
تره بار و میوه هایی که گرفته بودیم همین جوری روی زمین ولو مونده ...
اجاق گاز رو که دیگه نگو 😑
از بس غذا سر رفته ، دیگه به محض روشن شدن شعله بوی گند خونه رو پر میکنه 😒 دعوامون شد . چون بهش گیر دادم منو نمیبری بیرون 😫 چون هیچوقت منو درک نمیکنه 😭
حوصله خودمو هم ندارم😒
چند تا سیب زمینی رو چیپس کردم برای ناهارم چون ساعت یک بود و هنوز نمیدونستمچی بخورم !
گوشی تنها سرگرمیمه . همینجوری که دراز کشیدم میرم و به همه جا سر میزنم . کلی دستور غذاهای ساده و به روز ذخیره دارم 😍
دارم بهش فکر میکنم 😒
شب که میاد خونه ، بیحال و بی انرژی میفته یه گوشه و حال نداره لباساشو عوض کنه آقا ، اون وقت منو ببره بیرون ؟😑
شانس خواهر ! شانس
اون وقت همین خواهر شوهر من .
شوهرش با اینکه دیرتر از حمید میره خونه ، ولی جمعه ها حاضره هر کاری بکنه براش .
خرید کنه براش ،ببرتش بیرون یا اینکه همون تو خونه براش کباب بزنه مثلا 😑
من بدبخت هم از اول روی پیشونیم نوشته بود بدبخت
قسط پشت قسط
بدبختی پشت بدبختی
خوابم برده بود ، انگار هوا تاریک شده ...
وای چه حس بدیه وقتی روز میخوابی و غروب بیدار میشی😫
قصه زندگی من شده این !
خواب تا ساعت ده یازده
بعدش گوشی و یه ناهار من درآوردی و ساده ! بعدش تلوزیون برا خودش روشن باشه و من تو گوشی بچرخم و خوابم ببره .
بعدشم آقا برسن و خسته و کوفته نه حوصله خودشو داشته باشه و نه من.
شام چی درست کنم ؟
یکم سبزی توفریزر دارم
کوکوسبزی گزینه خوبیه برای الان که وقت ندارم 😑😇
هنوز در فریزرو کاملا باز نکردم که
صدای کلید رو دارم میشنوم .
وای خدا ، سروکلش پیدا شد !
یکساعت زودتر اومد چرا ؟
فوری میرم تو اتاق و یه دستی به موهای پریشونم میکشم .
_سلام مریم
زود میرم تو هال و میگم سلام چقد زود اومدی
_میخوای برگردم دیرتر بیام؟
نه حالا چرا ناراحت میشی ، منظورم اینه که غافلگیر شدم
یکراست میره تو آشپزخونه
تنگ آب رو در میاره و سرمیکشه .
_این سبزیا و گوجه خیارا چند روز دیگه باید اینجا بمونن تا خراب بشن ؟
وای بسه ، بذار از راه برسی بعد شروع کن به غر زدن
_چیکار میکردی از صبح ؟ یه دست به سر و روی اشپزخونه میکشیدی لااقل😑
#رمان #داستان #واقعی #زناشویی
👨💼از زبان حمید
«قسمت دوم»
این چند ماهه همش کارمون شده دعوا ، مریم فقط در حال وارسی و دیدن زندگی این و اونه .
کار اصلیش شده دیدن زندگی های رنگی مختلف مجازی و خوردن حسرت !
من دوسش دارم . بیشتر از اونی که فکرشوبکنه...اما اون نمیبینه . فقط دوس داشتن رو خرج کردن پولو گرفتن کادوهای اونچنانی میدونه .
از نظر اون خوشبختی یعنی پول دراوردن زیاد من و خرج کردن زیاد اون 😞
قسطهای وام روی دستمونه .
اما برای ارامش اون چند ساعت بعد کارم میرم کار ازاد تا درامد بیشتری داشته باشم و جلوش شرمنده نشم .
مدام زندگی خواهرم و دامادمون رو به سر من میکوبه .
میگه تو عرضه نداری .
انقدر غر زدن و حسادت به زندگی بقیه و ارزوهای بلندش رو ادامه داد که بعد دو سال عاشقی ، امروز خسته ترینم 😞
من دلم میخواد وقتی میام خونه ، حداقل پامو تو خونه ای بذارم که مرتب و تمیز باشه .
کنار خانمی بشینم که لبخند به لبش باشه پر از انرژی مثبت باشه و خستگی منم دربیاره اما مریم خونه رو جهنمی کرده که وقتی میرسم به در خونه . گوشی و پرسه زدنای الکی کار اصلیم شده . تا حداقل کمتر غر زدناشو بشنوم .
دائم درحال پرسه تو اینستاگرامه .
چک کنه که شوهر کی براش چیکار کرده و چی خریده 😑
باورتون میشه فقط صدها پیج بلاگرهای مختلف رو فالو داره که هر روز در حال به رخ کشیدن زندگیشونن ؟
و مریم هر روز در حال افسرده شدنه ؟
من تو ذهنم کلی برنامه میچینم برا وقتایی که خونه هستم
اما انقدر منو تحقیر میکنه که بیخیال همشون میشم و قیدشونو میزنم.
دلم نمیخواد باهم جایی بریم چون مدام در حال سرکوفت به منه .
چند ماه پیش که رفته بودیم خرید چنان جلوی آقای فروشنده از بی سلیقگی من میگفت و میخندید که حالم داشت بهم میخورد ...
هر وقت میام دو کلمه راجب خودش صحبت کنم چنان دادو بیدادی شروع میکنه که پشیمون میشم.
تو رو خدا شما بگین دیگه باید چیکار کنم ؟
#رمان #داستان #واقعی #زناشویی
زندگی مریم و حمید
«قسمت سوم»
😢این داستان واقعی از زندگی تعداد زیادی زوجه که به مشاوره ها مراجعه میکنند ...
«بی انگیزگی ، گذراندن عمر گرانبها به بیهودگی ، رقابت در تجملات و ...»
✅دوس دارین بریم و یه بررسی کنیم و علت و راهکارها رو جمع بندی کنیم ؟
اشتباهات مریم :
⛔خوردن حسرت زندگی دیگران
⛔توجه نکردن به خودش
⛔ تحقیر همسر
⛔ نرسیدن به خانه زندگی خود
⛔ مقایسه زندگی
⛔نگذاشتن وقت برای حل موضوع
⛔نق و غر زدن دائم
⛔وابستگی شدید به صفحات مجازی و ضایع کردن وقتهای مفیدش آن هم جهت دیدن زرق و برقهای ساختگی زندگی های دروغین
راهکارهای سازنده و مفید برگشت زندگی به حالت خوب قبلی
درصحبت با مریم :
💡باید خودت رو دوست داشته باشی !
چرا به آراستگی خودت اهمیت نمیدی ؟
توی خونه همیشه آراسته باش ، حتی شده با یک آرایش ملیح یا یک عطر خوشبو . یه خانم شلخته با ظاهر ژولیده هیچوقت نمیتونه انگیزه زندگی داشته باشه . آراستگی خیلی نکته مهمیه .
💡خونه ات رو همیشه مرتب نگه دار .
دیدی یه خانمهایی همیشه مرتب و تمیز و آراسته هستن؟ چرا تو یکی از اونا نباشی؟
اگه قوانین نظم و انرژی مثبت روبدونی و رعایت کنی ، هیچ وقت نیاز به خونه تکونی هم حتی نداری .
💡مهمترین علتی که میتونی با اون شوهرت رو از خودت دور کنی و به مرور خودتو از چشمش بندازی میدونی چیه؟
غر زدن و نق زدن دائم .
و تحقیر و سرکوفت زدن بهش
حالا میخوای مهمترین راز دلربا شدن تو دل شوهرت رو بهت بگم ؟
همیشه چه توی خلوت و چه توی جمع بهش ارزش بده با حرفهات . این کارت از هزار تا جمله عاشقانه موثر تره .
مثلا :
🎈میدونی چی تو خیلی بهم انگیزه میده؟
اینکه بخاطر زندگی و آیندمون داری تلاش میکنی...
🎈استقبال ازش وقتی از محل کارش میاد خونه با یه ظاهر خوب و نوشیدنی مورد علاقه اش
🎈اهمیت دادن به ظاهر اون ، مثلا اتوی لباسش و با یه چشمک یا صدای بچگونه بهش بگی : تا وقتی منو داری غم نداری !
🎈توی کل آشناها جذبه و اقتدارتو رو خیلی دوس دارم ، خداروشکر که چنین مردی تو زندگیمه!
🎈نقطه ضعفهاشو اصلا به روش نیار و به بقیه هم نگو . نکات مثبتشو تو ذهنت بیار و یادت باشه هیچ مردی کامل نیست .
🎈 غذایی که دوس نداره رو از منوی غذاییت حذف کن یا وقتی نیست برا خودت درست کن و بگو نه چون تو دوس نداری منم دلم نمیاد درستش کنم .
و ...
اینها رازهاییه که به مرور شوهرت رو عاشق خودت میکنه ...
💡همیشه کارای خودت و خونه ات روقبل اومدنش تموم کن .
نذار وقتی میاد همش تو رو توی اشپزخونه ببینه .
وقت بذار و کنارش بشین و حرفای خوب بزن باهاش .
💡اولویت رو زندگی خودت قرار بده نه حرف مردم . من ممکنه بخاطر شغل همسرم هر چندسال یکبار بتونم مسافرت برم . اما هیچوقت اینو نمیکوبونم تو سرش و عوضش برنامه های تفریحی ماهانه جور میکنم تا هم حال و هوامون عوض بشه و هم آقا بدونه من مدیریت مالی خوبی دارم .
پیشنهاد :
🎈مثلا با یه ساندویچ کتلت خونگی یه شب که سرش خلوت تره میریم همین پارک سر کوچه .
🎈 به بهانه دیدن فامیل میتونیم به خانواده هامون سر بزنیم و قبل رفتن هماهنگ کنیم و خودمونو به شام یا ناهار دعوت کنیم .
🎈 یه سینه مرغ رو خرد کنم و مواد بزنم بهش تا خوب جا بیفته و بریم نزدیکترین کوه و ناهار جمعه جوجه کباب بزنیم .
🎈با یه
دمنوش و کیک گرم خودم پز
یه شب بریم پیاده روی و خوش بگذرونیم .
💡حسرت زندگی کسی رو نخور .
زندگی های پر زرق و برق ساختگی رو رها کن . زندگی خودتو خودت قشنگ کن . با یادگیری ترفندهای مختلف چیزای کوچیکی درست کن یا تغییرات ساده ای رو به وسایل یا چیدمان بده .
اسراف رو از زندگیت حذف کن و با برنامه ریزی از خودت یه بانوی توانمند و با انگیزه بساز .
#رمان #داستان #واقعی #زناشویی
زندگی مریم و حمید
«قسمت چهارم و پایانی»
سه ماه بعد ارائه تکنیک و راهکار ، زندگی مریم و حمید چی شد بنظرتون ؟
🏡❤️
از زبان مریم :
راستش اولش نمیتونستم کنار بیام با خودم ، چون من فکر میکردم مشکل از شوهرمه و با چهارتا حرف ،زندگیمون درست شدنی نیست...
ولی با نکاتی که گوشزد شد بهم توی مشاوره ، کمی فکر کردم .
گفتم من شروع میکنم ، اگه مشکل از من باشه که زندگیم بهتر میشه نباشه هم روی آقا رو کم میکنم و میگم ببین اشتباه از خود توئه😁
یعنی اولش نیتم این بود برا انجام کارهایی که بهم گوشزد شده بود واقعا.
اما رفته رفته و به مرور واقعا به چشم خودم دیدم که یه سری تغییرات کوچیک میتونه چه تغییرات بزرگی رو تو زندگی ایجاد کنه ...
راستش من همیشه مادرم بهم میگفت که بچسب به زندگیت ، ولی من اینو در حد یه حرف میدیدم واقعا .الان میفهمم چسبیدن به زندگی یعنی چی ! چند روز پیش بعد از چند ماه اومده بود خونمون ، واقعا تعجب کرده بود از رویه جدید زندگی من ، اما اصلا به روم نیاورد ! فقط گفت داری کم کم یادمیگیری خانوم شدن رو 😂
من مادر شلخته یا حواس پرتی نداشتم ، میتونستم بهترین الگو رو ازش بگیرم ولی بدجور تو زندگیای امروزی گیر کرده بودم 😞 یعنی مقایسه نمای زندگی بقیه و خراب کردن زندگی خودمون رو سر خودمون بنظرم بزرگترین عامل خراب شدن رابطمون شده بود .
قوانین نظم و انرژی مثبت به نظرم واقعا میتونه کمک حال یه خانوم باشه .
امیدوارم تمام زندگی ها همیشه گرم و پایدار باشه .
#انگیزه #سبک_زندگی #تکنیک #راهکار
#رمان #داستان #واقعی
🌱 طهورا | زنِ روز🏴
🏡رمان چهارقسمتی زناشویی 🧕از زبان مریم «قسمت اول» حال خوبی نداشتم !😞 راستش رو بخواهی بخاطر چند موضو
🎞 زندگی حنانه
#رمان #داستان #قصه #زناشویی
🧕حنانه یه خانومه که چندسالی هست ازدواج کرده ، ایشون زندگیش با بقیه یکم متفاوته .
👨💼شغل همسرش جوریه که تا نه شب سرکاره و وقتای مرخصی خیلی کمی داره ،
حنانه هم تو خانواده ای هست که همه دور و بریاش مرتبا اهل سفر و مهمونی و تفریح و ...
😏حالا ایشون میتونه با نق زدن خودشو از چشم شوهرش بندازه و مرتب بحث و دعوا پیش بکشه و با دردودل پیش همه اجازه دخالت رو به همه بده ...
😇یا میتونه با سیاست و عوض کردن نوع نگاهش به زندگی یه ذهن آرام برا خودش بسازه و با حفظ اقتدار همسرش ، بشه ملکه قلبش...
حالت اول🤢
❌غربزنه به همسرش مدام :
_همه شوهر کردن منم شوهر کردم
_کارِت مث کار ادمیزاد نیست که
_یکبار شد با بقیه بریم مسافرت ؟
_شوهر خواهرم ،مهمونی ای نیست که نیاد
❌سختی زندگیشو پیش بقیه جار بزنه:
_وای خوش بحالتون ، ما که خیری ندیدیم از شوهر
_شوهر ما که همیشه ی خدا سرکاره
_ما عادت کردیم تنها بیایم مهمونی
_من نمیدونم این کار کوفتیش کی قراره درست بشه
حالت دوم😌
✅قدردان تلاشهای همسرش باشه و ضمن حفظ اقتدار ، خودشو بیشتر تو دلش جاکنه☺️
+ممنون که به فکر زندگیمونی
+من نمیدونم چطور بابت مهربونیهات ازت تشکر کنم
+انقد دلم لک زده واسه یه مسافرت باهم
(خانم یکبار نیازشو با حالت ناز میگه و تماممم ، دیگه ذهن همسر مشغول میشه به نیاز خانم)
+امشب خونه مامان دعوتیم ، من زودتر میرم واسه همسری یه چای دبش میذارم تا بیاد !
✅سختی زندگیشو جار نمیزنه همه جا و اقتدار همسرش رو تو جمع حفظ میکنه:
+آره همسرم بنده خدا سرکاره ، صبح تا شب زحمت میکشه
+قرار نیست زندگی همه مثل هم باشه ، بالاخره هر کسی زندگیش یه مدله
+ما بخاطر همسر ، اول خودمون رو به مهمونی ملحق میکنیم بعد ایشون میان
آخه تا ساعت ۹درگیر کارن ، نمیخوام اذیت بشن .
+آخه همسر زحمتکش داشتن ، این از خودگذشتگی ها رو هم داره که درکش کنم ☺️
خانومِ گل ! جات توی جمعمون خالیه👇
@golbanoojan
🧕💞
پست های مربوط به مامان گلی هامون:
1⃣ #غذای_کمکی 🥛🍜🍛🥣
2⃣ #از_پوشک_گرفتن 🩲🧺🧒
3⃣ #از_شیرگرفتن 👶🍼🍬
4⃣#تربیت 🔍
🔖🧕💞
پست های مربوط به خانوم گلی هامون:
#رفع_انباشتگی 😢🔖🧶
#نظم 😌🗓#انرژی_مثبت 😇💥#خانومانه 🧕💞#سبک_زندگی 🏞🏡#خانه_داری 🥘👚🥿#آرامش 🥰💓#راز_الماسی 💠💍#آشپزی🥘#مادرشوهر 🌸😍#باکلاسی ☺️🍓#زناشویی 👒🕯#تکنیک ⏳🪄#داستان📚#دعوا ✂️🔍#کتاب 👓🙃#انگیزشی 🤩🌿#برنامه_ریزی🧺🗝#رازجادویی🪄#چالش💌🗞#میهمانی 🚪👞#خرید🛒🛍#نظرات 💌🪅#اربعین💕🚌#کیک🎂#بلاگر 📝🧮#دلنوشته🖇❤️#تمرین_صبرفعال #سیره_اولیا
روی گزینه مورد نظر کلیک کنید و سپس پست مربوطه را مطالعه نمایید 👌.
خانومِ گل ! جات توی جمعمون خالیه👇
@golbanoojan
«داستان های جذاب واقعی»
سری1⃣
شرح واقعی یه زندگی رو دارم مینویسم
که با عکسهاش بذارمش !
دل تو دلم نیست زودتر بذارمش ...
اما بازم یه کار فوری پیش اومده که باید برم بیرون
شاید تا برسم خونه دیر بشه
اما دوست دارم همین امشب بذارمش
مث اون بچه کوچیکا که میخوان برن اردو
اصلا طاقت ندارم دیگه 😄
نشرش آزاده و در ثوابش شریک هستید 👇
📚#داستان #داستان_واقعی #زندگینامه
1⃣در سال ۱۳۲۲
در یکی از شهرهای ایران عزیز
دختری متولد میشود ...
این عکس از همون سال هست تو همون شهری که این دخترخانم چشم به جهان گشوده ...
کدوم شهر ؟
مشهد !
بله الان دارید شهر مشهد و حرم و اطراف حرم آقامونو در اون زمان مشاهده میکنید ...
🥺«🕊 السلام علیک یا
علی بن موسی الرضا علیه السلام »
#روایت #روایت_زندگی #قهرمان #داستان #داستان_واقعی
«داستان های جذاب واقعی»
سری 3⃣
🤩بریم سراغ داستان واقعی مون ...
جذاب جذاب
کلا چیزای جذابی که به دل میچسبه رو میذارم
💌پس لطفا تو هم برا خانمای دیگه بفرستش ...
همه عکسا واقعین !
#داستان #رمان #داستان_واقعی #سرگرمی
🧕💞
پست های مربوط به مامان گلی هامون:
1⃣ #غذای_کمکی 🥛🍜🍛🥣
2⃣ #از_پوشک_گرفتن 🩲🧺🧒
3⃣ #از_شیرگرفتن 👶🍼🍬
4⃣ #تربیت 🔍
🔖🧕💞
پست های مربوط به خانوم گلی هامون:
#رفع_انباشتگی 😢🔖🧶 #داستان
#نظم 😌🗓#انرژی_مثبت 😇💥#خانومانه 🧕💞#سبک_زندگی 🏞🏡#خانه_داری 🥘👚🥿#آرامش 🥰💓#راز_الماسی 💠💍#آشپزی🥘#مادرشوهر 🌸😍#باکلاسی ☺️🍓#زناشویی 👒🕯#تکنیک ⏳🪄#داستان📚#دعوا ✂️🔍#کتاب 👓🙃#انگیزشی 🤩🌿#برنامه_ریزی🧺🗝#رازجادویی🪄#چالش💌🗞#میهمانی 🚪👞#خرید🛒🛍#نظرات 💌🪅#اربعین💕🚌#کیک🎂#بلاگر 📝🧮#دلنوشته🖇❤️#تمرین_صبرفعال #سیره_اولیا
روی گزینه مورد نظر کلیک کنید و سپس پست مربوطه را مطالعه نمایید 👌.
خانومِ گل ! جات توی جمعمون خالیه👇
@golbanoojan
🌱 طهورا | زنِ روز🏴
💌خاطره ای از خانومِ خونه ! خاطره شماره 1⃣ (🙃در این قسمت خاطره های زیبای بانوهایی را که شنیده شده ،
💌خاطره ای از خانومِ خونه !
خاطره شماره2⃣
(🙃در این قسمت خاطره های زیبای بانوهایی را که شنیده شده ،
به تحریر درمی آید تا دیگران نیز
🦋از مطالعه آن لذت ببرند ...)
🍏مربا درست کرده بود .
از همان موقع که وارد خانه شدیم ، بوی عطرش را حس میکردم ، انقدر زیاد که بوی غذا گم شده بود بین عطر مرباهایش ...
🌸ترکیب بوی به و گلاب و زعفران ، کل خانه را پر کرده بود و آدم دلش میخواست فقط نفس بکشد !
🥗مثل همیشه رفتم آشپزخانه تا کمکش باشم . دیر رسیده بودیم ، سالاد را هم آماده کرده بود و با خوشحالی داشت شیشه های مربا را پر میکرد و برچسب میزد رویشان .
احمد و فاطمه ی عزیزم
فرهاد و زهرای عزیزم
علیرضا و مرضیه ی عزیزم
⏳کار همیشگی اش است ، وقتهای تنهایی اش را با اینطور کارها پر میکند ! مربا و ترشی و شیرینی و میوه خشک ...
🔥ولی افسوس ، من مغرور بودم ! یک دختر مغرورِ پر ادعا ، که حالا نوعروس یک خانواده شده و کله اش پر است از قانون های در رابطه با خانواده ی همسر ...
و میخواهد همان اول کاری گربه را دم حجله بکشد و به اصطلاح ، خودی نشان داده و جایگاه خودش را پررنگ نشان بدهد و از این جور صحبتها !
🥘قیمه بار گذاشته بود ، عطر قیمه های مادربزرگم را میداد ، اگر کار مادربزرگم بود میرفتم کنارش دستش را فشار میدادم و قربان دستپختش میرفتم ...
اما اینجا ...
صرفا به یک تشکر خشک و خالیِ با صدای آرام ، در مسیر آشپزخانه اکتفا کردم !
💔وقتی ظرفها را میشستیم ،حتی قبلش ته قابلمه ی مربا را ناخنک زدم و طعم نابش را تا عمق وجودم حس کردم ، اما موقعی که با دستان چروک و زحمت کشیده اش سهم مربای ما را به دستم میداد ، نتوانستم از طعم فوق العاده ی مربایش چیزی بگویم ! و برعکس ، خواستم خودی نشان دهم و کارش را کم ارزش جلوه بدهم ...
😖با لبخند کوتاهی که طعم غرور داشت گفتم :
دستتون درد نکنه ، ولی ما خیلی مرباخور نیستیم ، دایی ام عسل اصل کندوی خودش رو بهمون داده و بیشتر از اون استفاده میکنیم ، فرهاد هم که فعلا عاشق مربای توت فرنگیم شده !
💞اما او بزرگوارتر از این حرفها بود ، انگار که اصلا صدایم را نشنیده باشد ، دوباره با شوق گفت : سه تا شیشه که بیشتر نبود اما دوست داشتم روش برچسب بزنم و بنویسم ، اینجوری وقتی میخواین بخورین نوشته ی مامانو می بینین !
⏳و اکنون پسرهای دوقلوی من ، در آغاز ۷ سالگی هستند ...
غرورها از بین رفته و به اصطلاح باد دماغ آن نوعروس خوابیده !
🖇اما دیگر خبری از مربا و ترشی های خوشمزه ی مادرشوهر مهربان نیست !
چند سال است که در بستر بیماری افتاده و به زور میتواند از پس کارهای شخصی اش بربیاد ...
هفته ای دو روز میرویم پیشش ، دستهایش را در دستم میگیرم ، برایش مربا درست میکنم و در گوشش میگویم :
هر چقدر هم که دقت کنم طعم مرباهای شما را نمیدهد !
لبخندی میزند و چروک های صورتش بیشتر نمایان میشود ...
لبخند میزنم اما ته دلم میسوزد ...
چرا این همه سال محبت را از تو که تمام محبتت را بی منت ، به پای ما میریختی دریغ کردم ؟😭
یک چرخاندن زبان و تشکر و تعریف از هنرهایت ، مرا که نمی کُشت ...😔
❤️🩹این که فقط یک ماجرای ساده از تکبر بود اما فقط خواستم بگویم بیایید تا دیر نشده ، غرور لعنتی را کنار بگذاریم محبت را از هم دریغ نکنیم ...
#داستان #زندگی #خاطره #دلنوشته #مادرشوهر #مربا #محبت #زبان #تکبر #غرور #زمین_گرد
خانومِ گل ! جات توی جمعمون خالیه👇
@golbanoojan
🌿این کتاب فوق العاده رو هم شروع کردم.
قبل تر چند تا از اساتید معرفی کرده بودنش
فکر نمیکردم انقدرررر جذاب باشه که وسط این همه کارِ ریخته رو سرم ، بازم دلم بخواد بخونمش !
چون گفتید کتابای خوب رو بهتون معرفی کنم
گفتم ازش بگم .
#کهکشان_نیستی #رمان #رمان_واقعی #روزمرگی #کتاب #مطالعه #دلنوشته #داستان
هدایت شده از 🌱 طهورا | زنِ روز🏴
36.pdf
812.8K
اینم از کتاب فوق العاده مون🎊🪅
🌎روی دست آسمان
📚شاید وقتی قصه غدیر رو میشنوی ، دلت میخواد دقیقا تصورش کنی و فکر میکنی که تو واقعیت چه جوری بوده ؟ و شاید اصلا اهل مطالعه نباشی ! اما یه پیشنهاد کتاب برات دارم که اگه اون رو شروع به خوندن کنی ، تا تموم شدنش نمیتونی زمین بذاریش!😳
یه نویسنده خوش ذوق با طراحی منحصر به فردش ، ماجرای غدیر رو جوری به نگارش درآورده که خواننده کتاب دقیقا خودش رو تو دل ماجرا میبینه 😍 و بصورت کامل و دقیق نظاره گر اتفاقاتشه ...
نویسنده این کتاب آقای مهدی خدامیان هستند و اجازه انتشار پی دی اف کتابشون رو بصورت رایگان دادند و این هم سایتشون که پی دی اف کتابهای جذاب دیگه شون رو میتونید رایگان دریافت کنید و لذت مطالعشو ببرید 🤩
WWW.Nabnak.ir
🎀این تصویر سازی و داستان جذاب با روایت فوق العاده خاص رو به همه کسانی که دوست دارید هدیه کنید و در ثواب عظیم نشر و تبلبغ غدیر سهیم شوید.
💳💰نحوه مسابقه مون به این صورته که شما این کتاب جذاب رو در طی یک ماه (تا پایان خرداد) لابلای کارهای روزانه تون مطالعه میکنید (روزی ۳ صفحه با عشق بخونید تمومه ) و بعد در حد دو صفحه خلاصه اون چه که از کتاب متوجه شدید و نظر خودتون راجع به غدیر قبل و بعد از خوندن این کتاب رو مینویسید و برام میفرستیدش😍
🎈هدیه هامون : به عنوان عیدی عید غدیر برای چند نفر واریز وجه نقد رو داریم🥳
🌷به عنوان صدقه جاریه ، برای همه خانوم ها بفرستید تا تشریف بیارن و از محتوا و مسابقه جا نمونن!😍
خانومِ گل! جات توی جمعمون خالیه
👇
@golbanoojan
#روی_دست_آسمان #غدیر #داستان #رمان #عیدغدیر #عید #کتاب
#قصه #رایگان #پی_دی_اف
🌱 طهورا | زنِ روز🏴
💌خاطره ای از خانومِ خونه ! خاطره شماره2⃣ (🙃در این قسمت خاطره های زیبای بانوهایی را که شنیده شده ،
💌خاطره ای از خانوم خونه !
خاطره شماره 3⃣
(🙃در این قسمت خاطره های زیبای بانوهایی را که شنیده شده ، به تحریر درمی آید تا دیگران نیز
🦋 از مطالعه آن لذت ببرند ...)
امروز یکشنبه است .کارهای خانه ام را تمام کرده ام ، لباس کودکم را میپوشانم ، بطری آب را برمیدارم و یک خوراکی ساده .
دستش را میگیرم و راهی پارک سر خیابان میشویم .
هوا که رو به خنکی میرود کم کم تمام نیمکت ها پر میشوند از آدمها .
کمی توی تاب می نشیند و تابش میدهم اما بعد از پیدا کردن یک دوست ، دلش میخواهد با او بازی اش را ادامه دهد .
روی نیمکت روبروی بازی اش می نشینم .
تا هزار فکر و خیال میخواهند به ذهنم حمله کنند ، فورا کتاب نیمه تمامم را دست میگیرم و ورق میزنم تا خودم را به آخرین صفحه ی مطالعه شده اش برسانم .
تکنیک همیشگی ام همین است !
انقدر گزینه های روی میز مختلفی ، برای خودم تنظیم میکنم که دیگر فرصتی برای وسواس های فکری باقی نماند ...
کنار دستم ، یک مادر دیگر می نشیند .
نگاهی به من و کتاب در دستم میکند !
انگار که بخواهد سر حرف را باز کند با حسرت میگوید :
_خوش به حالت که انقدر حال داری کتاب بخونی ...! من انقد مشکل ریخته روی سرم که حوصله هیچی رو ندارم .
عنوان «خوش به حالت» را من برای خودم خلق میکنم یا از خودم پس میزنم و دور میکنم ...
یعنی هرکس خودش انتخاب میکند که در خفقان و وسواس های فکری و تشویش و آشفتگی غرق شود ؟ یا مرتبا در حال ساختن لحظه های شیرین باشد و از پیشرفتش لذت ببرد !
«خوش به حالت» یک عبارت به ظاهر مثبت است که میتواند پر از حسرت و اندوه باشد و وقتی به زبانت آید ، که تو فکر میکنی فرد مقابلت ، بدون هیچ رنج و سختی ای به این جایگاه فعلی که تو در آنِ واحد میبینی رسیده است !
خیلی حرف برای گفتن برایش دارم اما به یک نگاه کوتاه مهربانانه با پیوست لبخندی دوستانه اکتفا میکنم !
...🌼...🌼...🌼
امروز یکشنبه است .
به دخترم قول داده ام عصر ،بعد از تمام شدن کارهایم ، برویم پارک سر خیابان .
باید قبل از ظهر بروم بانک و قسط هایمان را واریز کنم .
بعدش هم به مادرم سر بزنم و داروهایش را بدهم و دستی به سر و روی خانه اش بکشم .
کارتن کردن وسایلهای داخل کابینت و در نهایت اخرین سفارش کیک مشتری را از این خانه ، آماده کنم که شب می آید برای تحویل گرفتن .
دو هفته است دنبال خانه میگردیم ، خداکند امروز بتواند خانه ی مناسبمان را پیدا کند ...
نمیگذارم ذره ای استرس در دلم بیفتد و به دخترم و همسرم منتقل شود .
به جای زانوی غم بغل گرفتن ، همه چیز را به آن بالایی میسپارم .
با وسایل دم دستی ، شام مورد علاقه شان را درست میکنم و اماده میشوم تا عصر دل انگیزی را برای دخترکم رقم بزنم !
سهم همسرم میشود یک پیامک عاشقانه ، عین روزهای اول آشنایی ، برای وقتی که وسط بدو بدو کردن هایش از این بنگاه به آن بنگاه ، لبخند رضایت و امید روی لبهایش بنشیند ...
سهم خودم میشود مطالعه ی ادامه ی کتاب مورد علاقه ام .
من خودم را عادت داده ام به تقسیم کردن سهم های قشنگ و کوچک در لابلای روزهای سخت زندگی ...
کنار آب و خوراکیِ ثمین ، کتابم جا میگیرد .
دستش را میگیرم و راهی پارک سر خیابان میشویم .
هوا که رو به خنکی میرود کم کم تمام نیمکت ها پر میشوند از آدمها ...
#داستان #زندگی #خاطره #دلنوشته #مادرباسواد #محبت #پارک #سهم #دلگرمی #امید #حال_خوب
خانومِ گل ! جات توی جمعمون خالیه👇
@golbanoojan
🌱 طهورا | زنِ روز🏴
💌خاطره ای از خانوم خونه ! خاطره شماره 3⃣ (🙃در این قسمت خاطره های زیبای بانوهایی را که شنیده شده ، ب
💌خاطره ای از خانوم خونه !
خاطره شماره 4⃣
چای را میریزم ، با چند شاخه نبات که تبرک مشهدالرضاست میگذارم روی میز .
میهمان عزیزی دارم و تازه از راه رسیده که از قضا ، فقط هم با چای خستگی اش از بین میرود !
بچه ها در حال بازی و شلوغ کاری اند .
پارچه ی در حال گلدوزیِ قاب شده ام را به همراه سوزنش برمیدارم و همینطور که گرم گفتگو با میهمانمان هستم کارم را پیش میبرم .
همسرم اما پس از چند شیفت متوالی امروز را استراحت است البته اگر بچه ها بگذارند !
ناگهان دخترها با برادرشان بحثشان میشود ، دعوایشان بالا میگیرد و ...
تا بلند میشوم که به سمتشان بروم ، پدرشان با حالت خواب زدگی ، توبیخشان میکند و البته من هم بی نصیب نمی مانم !
چند تیکه ی حسابی هم به من می اندازد که مثلا هیچوقت به فکر من نیستی و سرت گرم کار خودت است و بچه هایت را نمیتوانی مدیریت کنی !
با سکوتی تلخ به بحث و جدالها خاتمه میدهم .
لبخندی کوتاه و مصنوعی روی لبهایم به زور نگه میدارم تا لااقل میهمانمان بابت این برخورد نسنجیده ی همسر ، خدایی نکرده نرنجد .
سوزن را به پارچه میزنم اما دیگر توان گلدوزی ندارم ...
حتی در دلم تصمیم میگیرم گلدوزی را جمع کنم . من را چه به این کارها ؟ اعصاب و حوصله ی مرد خانه ام ، اجازه ی این ذوق های هنری را به من نمیدهد ...
میهمان رفته .
بچه ها خوابیده اند .
ظرفهای شام را اسکاج میکشم و در درونم پر از حس بدِ متهم شدن است ! حسِ بد بی توجهی ، حسِ بد تحقیر ...
از آن ساعتِ فلفلی ، که اعصاب آقا به جوش آمد و خودش را کنترل نکرد ، من دیگر هیچ موضوع متمرکزی در ذهنم نیامده !
انگار که ذهنم قفل شده باشد روی همین احساس بد و مرور هزارباره ی آن خاطره ی بسیار بد ...
اما او ، خیلی عادی و راحت به کارهایش رسید و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشد ، شام را نوش جان کرد و بعد هم بساط تخمه اش را به راه کرد و نشست به تماشای کانال مورد علاقه اش !
حتی حس نکرد چرا انقدر سرسنگین شده ام ؟
حالا میگذارد به همه کار و تفریحش که رسید بعدا سر فرصت میخواهد از دلم دربیاورد ...
حالا میخواست من بودم که با او بدرفتاری کرده باشم ! فورا باید از دلش درمی آوردم وگرنه خودم از درون منفجر میشدم !
🧕🤦♂💓.......» از نگاه تفاوت ها
جالبه بدونید ذهن آقایون درخصوص بروز برخی مسائل ، میتونه چند موضوع رو با هم پیش ببره بدون هیچ منافاتی با هم !
مثلا در حالی که شما ازش بسیار دلخورید ، آقا خیلی راحت میتونه به همه اموراتش به بهترین نحو برسه و کارهاش رو متوقف نکنه و در وقتی که فکر میکنه مناسبه بابت اون موضوع با شما صحبت کنه .
اما خانمها چون از این تفاوت جنسیتی اطلاعی ندارن این رفتار رو به معنای بی توجهی یا بی اهمیت بودن همسر نسبت به خانم قلمداد میکنند !
اما ذهن خانم ها دقیقا برعکسه !
وقتی یه مسئله توی ذهنشون جامیگیره ، دیگه فقط و فقط روی اون متمرکز میشه و بقیه کارها یا تعطیل میشن و یا به بدترین شکل پیش میرن !
مثلا وقتی خانم از دست همسرش عصبانیه
دیگه نمیتونه مثل همیشه آشپزی کنه یا به بچه ها برسه !
در واقع خانم ها فکر میکنند آقایون هم در این موارد ، مثل خودشون تک بعدی هستن و با این کارها میخوان لج خانم ها رو در بیارن ! در حالی که ذهن آقایون در این مسائل چند بعدی عمل میکنه .
#داستان #زندگی #خاطره #دلنوشته #مادرباسواد #بحث #دعوا #تفاوت #زنان_مریخی #مردان_ونوسی
خانومِ گل ! جات توی جمعمون خالیه👇
@golbanoojan
🌱 طهورا | زنِ روز🏴
💌خاطره ای از خانوم خونه ! خاطره شماره 4⃣ چای را میریزم ، با چند شاخه نبات که تبرک مشهدالرضاست میگذ
💌خاطره ای از خانوم خونه !
خاطره شماره 5⃣
تا پشت در همراهی اش میکنم ، یک بدرقه ی ساده و قشنگ که میتواند روزمان را بسازد .
همانطور که سفره صبحانه را جمع میکنم ، برای کوچولوها بشقاب صبحانه شان را آماده میکنم .
چون نیم وجبی ها ، همه چیز را همزمان با هم میخواهند و فرصتی نمیگذارند که به نوبت چیزی به دستشان بدهم !
سر راه آشپزخانه داخل اتاق را نگاهی می اندازم تا از بابت کیفیت خوابشان خیالم را راحت کنم ، هرچند دم به دقیقه باید رواندازشان را رویشان بیندازم !
یا مثلا از این طرف و آن طرف اتاق بغلشان کنم و ببرم سر جایشان بخوابانم !
پرده ها را کنار میکشم و نور را به خانه دعوت میکنم !
قیمه را بار میگذارم و آب پاش به دست سراغ گلهایم میروم .
خیالم که از بابت خرده کاری ها راحت میشود ، دکمه لباسشویی را فشار میدهم و سرگرم تفریح روزانه ام میشوم ، دراز میکشم و کتاب نیمه تمامی که بی صبرانه منتظر تمام شدنش هستم را شروع میکنم .
به پایان زمان استراحتم که میرسم ، کم کم وقت بیدار شدن سه قلوهاست !
یکی یکی بیدار میشوند و همدیگر را بیدار میکنند ...
بخاطر همین به محض شنیدن صدای یکی ، فورا میروم و در آغوشش میگیرم و بعد از انجام کارهای شخصی اش باهم میرویم برای بیدار کردن قل دوم !
سالاد درست کردن در خانه ما یک بازی زمان بر است !
باید سه تا پوست گیر ، دست سه دختر خانه باشد تا هر کدام یک خیار را پوست بگیرند و بعد با پوست ها بازی کنند ...
قبل از آمدن بابا ، باید به حال مادر خانه رسید ! گرم بازی که میشوند سرم را زمین میگذارم تا اندکی چشم هایم گرم شود یا دعوا شده ،یا دخترکی قهر کرده ،یا دلشان میخواهد مادرشان بیدار باشد ، یا با جیغ از جا میپرم !
شاید ده دقیقه یک ربع چرت نیم روزی ، خیلی کم باشد اما غنیمت است .
وقت آماده کردن نوشیدنی خنک برای پدر خانواده است ...
بچه ها خوب میدانند وقت خواندن سرود جمهوری اسلامی از شبکه نهال ، مساویست با دقایق نزدیک به ورود پدر !
وقت تاب خوردن سه تا قاشق درون لیوان شربت است ...
خوش به حال پدر ، که سه دخترش اینگونه هوایش را دارند !
و حالا چهار تا دخترخانوم میشویم که جلوی آینه در حال مرتب کردن موهایمان هستیم ...
پرنسس ها کنار مادرشان دارند خودشان را آماده ی ورود پدر میکنند !
پدر وارد میشود ، با چشمانی خسته و البته حس گرسنگی ...
انگار که از سفری دراز برگشته باشد ، با روی خوش به استقبالش میروم دستهایش را میگیرم و خوش آمدش میگویم !
بچه ها انگار در حال تماشای یک ویدئوی آموزشی باشند ، عینا محبتهایی که میبینند را تکرار میکنند ...
همسر و مادر بودن را دوست دارم .
هیچ روزی برای من تکراری و دلزننده نمیشود ، چون من نمیگذارم ...
به شدت معتقدم که یک مادر به شدت می تواند جو خانه اش را به سمتی صمیمی و قشنگ یا خشک و کسل کننده سوق دهد !
زندگی درک همین زیبایی های کوچک است که در کنارش زیبایی خلق میشود !
چند وقتی است بدرقه و استقبال را جزء برنامه های قطعی روزانه ام قرار داده ام .
این سبک زندگی تقریبا به ما جان دوباره داده است ، آن هم درست وسط مشغله و هیاهوی زندگی ...
🌸«هرکس از دوستان ما باشد ، به همسرش بیشتر اظهار محبت میکند .»
بحارالانوار/جلد۳/صفحه ۲۲۳🌸
#داستان #زندگی #خاطره #دلنوشته #مادرباسواد #سه_قلو #همسرداری #تحکیم_خانواده #محبت #همسر #استقبال #بدرقه
خانومِ گل ! جات توی جمعمون خالیه👇
@golbanoojan
🌱 طهورا | زنِ روز🏴
« داستان های جذاب واقعی » سری 5⃣ 🤩آماده این برای مطالعه یه داستان واقعی ؟ «🥇به مناسبت قهرمانی جهانی
« داستان های جذاب واقعی »
سری 6⃣
🤩آماده این برای مطالعه یه داستان واقعی؟
مناسبتش ؟ به شدت با این روزا مرتبطه !
از دستش نده 😇
#داستان #داستان_واقعی #زندگینامه #بیوگرافی #الگو
🌱 طهورا | زنِ روز🏴
💎رازهایی که هیچ کس درِ گوش ات نمی گوید ! «قسمت3⃣» 🌪سعی کن که حال خوبت ، وابسته به کلی علل و شرایط
💎رازهایی که هیچ کس
درِ گوش ات نمی گوید !
«قسمت4⃣»
🧐چه مهارتی رو نسبت به دیگران بهتر بلدی و میشه گفت اون مهارت ، یکی از توانایی های توئه؟
💡وقتی اونو شناسایی کردی ،
💪سعی کن بیشتر انجامش بدی و تمرکز و وقت بیشتری رو براش بذاری ...
🤨چرا ؟
🥰چون وقتی یه مهارت خاص خودت رو که از علاقه ی درونیت برخاسته رو پیش می بری :
🧶هم کم کم باعث رشد فردیت و موفقیت های اجتماعیت میشه !
🪡🧵هم عزت نفست رو تقویت میکنه !
🎨🏓هم بهت اعتماد به نفس می بخشه !
🧁🍩و هم اینکه روانشناسی اثبات کرده انجام یه مهارتی که در اون عملکرد خوبی دارین ، باعث بهبود خلق و خوی شما میشه !
#توسعه_فردی #خانوم_خونه #کار #فعالیت #روزمرگی #راز #لذت #مهارت #حرفه #آشپزی #موفقیت #شکرگذاری #کیک_پزی #خیاطی #نقاشی #شعر #داستان #شیرینی_پزی #گرافیک #خلق_و_خو #روانشناسی
🆔 @golbanoojan
این کتاب هم یه کتاب عالیه !
🎶هم صوتیش هست و📖 هم متنی اش .
«دا»
دا یعنی مادر
😄فقط وقتی دیدینش ، از قطور بودنش نترسین !
چون وقتی شروع به خوندنش کنین انقدر درگیر داستان میشین که متوجه گذر صفحاتش نخواهید شد !
یه داستان واقعی از زبان دختری خوزستانی ...
سالی که چاپ شد جزء پرفروش ترین ها بود و کتاب نمونه شناخته شد !
⏳اگه وقتتون کمه ، تقسیم بندی کنین هر بار مثلا ده صفحه بخونین ، یا نسخه صوتیش رو از طاقچه بگیرین و هر روز چند دقیقه ازش رو موقع اشپزی گوش کنین .
#کتاب #کتاب_خوب #دا #معرفی_کتاب #داستان