eitaa logo
گلبرگ ازدواج
7.5هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
685 ویدیو
16 فایل
🌸همراهان گرامی این کانال صرفاًجنبه آموزشی درزمینه ازدواج مراحل قبل وبعدش رادارد لطفادرخواست هایی مبنی معرفی مورد برای ازدواج و نظایر آن را نفرمایید ارتباط با مدیریت: @basirat71 جهت مشاوره و راهنمایی: @z_s_zahedi تعرفه و رزرو تبلیغات: @Tabligh_monaseb
مشاهده در ایتا
دانلود
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_پنجاه 🌸 مدت کوتاهی شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و ز
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 🌸آب و غذای ایوب نصف شده بود. گفتم: ایوب جان اینطوری ضعیف میشوی هاا اشک توی چشم هایش جمع شد.😢 سرش را بالا برد: "خدایا دیگر طاقت ندارم پسرم جورم را بکشد، زنم برایم لگن بگذارد." با اینکه بچه ها را از اتاق بیرون کرده بودم، ولی ملحفه را کشید روی سرش. شانه هایش که تکان خورد، فهمیدم گریه میکند. 💔 مرد من گریه می کرد، تکیه گاه من... وقتی بچه ها توی اتاق آمدند، خودشان را کنترل می کردند تا گریه نکنند. ولی ایوب که درد می کشید، دیگر کسی جلودار اشک بچه ها نبود. ایوب آه کشید و آرام گفت: "خدا صدام را لعنت کند" بدن ایوب دیگر طاقت هیچ فشاری را نداشت. 🌷آن قدر لاغر شده بود که حتی می ترسیدم حمامش کنم. توی حمام با اینکه به من تکیه می کرد باز هم تمام بدنش می لرزید، من هم می لرزیدم. دستم را زیر آب می گرفتم تا از فشارش کم شود. اگر قطره ها با فشار به سرش می خوردند، برایش دردناک بود. آن قدر حساس بود که اعصابش با کوچکترین صدایی تحریک می شد. حتی گاهی از صدای خنده ی بچه ها 😔 دیگر نه زور من به او می رسید نه محمد حسین تا نگذاریم از خانه بیرون برود. 🌺چاره اش این بود که بنیاد چند سرباز با آمبولانس بفرستد. تلفنی جواب درست نمی دادند، رفتم بنیاد گفتند: "اگر سرباز می خواهید، از کلانتری محل بگیرید." فریاد زدم: "کلانتری؟" صدایم در راهرو پیچید. + "شوهر من جنایتکار است؟ دزدی کرده؟ به ناموس مردم بد نگاه کرده؟ قاچاقچی است؟ برای این مملکت جنگیده، آن وقت من از کلانتری سرباز ببرم؟ من که نمی خواهم دستگیرش کنند. میخواهم فقط از لباس سرباز ها بترسد و قبول کند سوار آمبولانس شود. چون زورم نمی رسد. چون اگر جلویش را نگیرم،کار دست خودش میودهد، چون کسی به فکر درمان او نیست" 😭بغض گلویم را گرفته بود. چند روز بعد بنیاد خواسته من را قبول کرد و ایوب را در بیمارستان بستری کرد. 😔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈با ما همراه باشید.... هر روز ، ساعت 15 🌷 @basiratafzayi
💞💠 چند نکته اساسی در امر ازدواج👇 🔹 1- مشاوره یك ضرورت است. فرض كنید دختر و پسر جوانی بسیار به هم علاقه دارند ولی چه تضمینی وجود دارد كه دخترخانم در آینده مادر خوبی باشد یا آقاپسر از عهده نقش پدری برآید؟ و ... همه اینها در مشاوره قبل از ازدواج مشخص می‌شود. در این جلسات تست‌هایی از هر دو نفر گرفته می شود كه پاسخ خیلی از پرسش‌ها را مشخص می‌كند. این همان مكانیسم عقل است كه كنار عشق قرار می‌گیرد. یعنی دو نفر كه احساس می‌كنند عاشق هم هستند با یك روش عقلانی به این نتیجه می‌رسند كه آیا ازدواجشان به صلاح است یا نه؟ 🔹 2- اگر می خواهید بعد از ازدواج عشق به نفرت تبدیل نشود باید بدانید که زن برای مادر شدن آفریده شده و مرد برای پدر شدن. زن باید زن باشد و مرد باید مرد باشد. یعنی زن نیاز به زنانگی دارد و مرد، مردانگی. زنانگی یعنی ایجاد آرامش و مردانگی یعنی ایجاد آسایش. زن باید مثل گل باشد و مثل گل با او رفتار شود و مرد باید مثل درخت باشد و مثل درخت با او رفتار شود. اگر این‌ چنین باشد در کنار گذشت و فداکاری از هر دو طرف، عشق دوام می‌آورد و زندگی به وضعیت مطلوب می‌رسد. 🔹 3- یك نكته مهم دیگر این است كه عشق در هیچ شرایطی تعدد نمی‌پذیرد. در یك دل امكان ندارد محبت دو نفر بگنجد. منظورم عشق میان زن و مرد است. ممكن است هوس كنی 10 نوع غذا را با هم بخوری ولی حتما بعدش دل‌درد می‌گیری. لازمه عشق وفاداری است. نباید اجازه بدهیم سریال‌های بی‌سر و ته ماهواره‌ای با رواج عشق‌های به اصطلاح ممنوع كانون خانواده‌ها را به خطر بیندازند. بیشتر از اینها كاملا هدفمند پیش می‌روند. در خیلی از كشورها بعد از پخش هر فیلم تحلیلگر اجتماعی می‌آید و درباره موضوع فیلم حرف می‌زند. ما هم به چنین كارشناسی‌هایی نیاز داریم. 🆔 @golbarg_ezdevaj
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 🌸ایوب که مرخص شد، برایم هدیه خریده بود. وقتی به حالت عادی برگشته بود، فهمیده بود که قبل از رفتنش چقدر توی کوچه داد و بیداد راه انداخته بود. لبخند زد و گفت "برایت تجربه شد. حواست باشد بعد از من خل نشوی و دوباره زن یکی مثل من بشوی. امثال من فقط دردسر هستیم. هیچ چیزی از ما به تو نمی رسد، نه پولی داریم، نه خانه ای، هیچی...." ❤️کمی فکر کرد و خندید: "من می گویم زن یک حاجی بازاری پولدار شو." خیره شدم توی چشم هایش که داشت از اشک پر می شد. شوخی تلخی کرده بود. هیچ کس را نمی توانستم به اندازه ی ایوب دوست داشته باشم. فکرش را هم نمی کردم از این مرد جدا شوم. 💕با اخم گفتم: "برای چی این حرف ها را میزنی؟" خندید: "خب چون روز های آخرم هست شهلا، بیمه نامه ام توی کمد است. چند بار جایش را نشانت دادم دم دست بگذارش، لازمت می شود بعد من..." + بس کن دیگر ایوب _ بعد از من مخارجتان سنگین است، کمک حالت می شود. + تو الان هجده سال است داری به من قول میدهی امروز میروم، فردا میروم، قبول کن دیگر ایوب، "تو نمی روی" 🌸نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. سرش را تکان داد. "حالا تو هی به شوخی بگیر، ببین من کی بهت گفتم." 💠عاشق طبیعت بود و چون قبل ازدواجمان کوه نورد بود، جاهای بکر و دست نخورده ای را می شناخت. توی راه کلیسای جلفا بودیم. ایوب تپه ای را نشان کرد و ماشین را از سر بالایی تند آن بالا برد. بالای تپه پر بود از گل های ریز رنگی. 💕ایوب گفت: "حالا که اول بهار است، باید اردیبهشت بیایید، بببنید اینجا چه بهشتی می شود." در ماشین را باز کردیم که عکس بگیریم. باد پیچید توی ماشین به زور پیاده شدیم و ژست گرفتیم. ایوب دوربین را بین سنگ ها جا داد و دوید بینمان. 🌹بالای تپه جان می داد برای چای دارچینی و سیب زمینی زغالی که ایوب استاد درست کردنشان بود. ولی کم مانده بود باد ماشین را بلند کند. رفتیم سمت کلیسای جلفا هرچه به مرز نزدیک تر می شدیم، تعداد سرباز های بالای برجک ها و کنار سیم خاردارها بیشتر می شد. ایوب از توی آیینه بچه ها را نگاه کرد، کنار هم روی صندلی عقب خوابشان برده بود. گفت: "شهلا فکرش را بکن یک روز محمد حسین و محمد حسن هم سرباز می شوند، می آیند همچین جایی. بعد من و تو باید مدام به آن ها سر بزنیم و برایشان وسایل بیاوریم. 🌷بچه ها را توی لباس خاکی تصور کردم. حواسم نبود چند لحظه است که ایوب ساکت شده، نگاهش کردم. اشک از گوشه ی چشمانش چکید پایین نگاهم کرد: "نه شهلا...می دانم تمام این زحمت ها گردن خودت است...من آن وقت دیگر نیستم." 😔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈با ما همراه باشید.... هر روز ، ساعت 15 🌷 @golbarg_ezdevaj
نکاتی برای ✨💫 💠 همیشه سعی کنید تصورتان از دیگران، یک انسان کامل نباشد. چون تصور کردن دیگران بعنوان یک انسان کامل باعث چند اتفاق خواهد شد: ✅ اگر به او نرسید، همیشه حسرت خواهید خورد که "ای کاش این انسان کامل رو از دست نمیدادم و به او میرسیدم" و این تبدیل به یک عقده درون شما خواهد شد. ✅ اگر به او برسید، با دیدن ایرادات و عیوب طرف مقابل (با توجه به این که هیچ کس کامل و بی نقص نیست) و با شکستن تصور خیالی شما از این که او یک انسان کامل است، بزرگ ترین ضربه را خواهید خورد که البته خودتان باعث و بانی اش بوده اید. ❌ آن وقت کلا نسبت به همه بد بین خواهید شد و هر کس را ببینید و ظاهرش آدم خوبی باشد؛ با توجه به سابقه ای که در ذهن شما از فردی که فکر میکردید کامل است و پی بردید که نبود، کاملا نسبت به او بد بین خواهید بود. 🔴 پس برای این که به این اتفاق تلخِ بد بینی افراطی دچار نشوید، سعی کنید از همین حالا از مثبت اندیشی های افراطی خود داری کنید. 🌸✨گلبرگ ازدواج✨🌸 🌸 @golbarg_ezdevaj 🌸
⭕️ همسرش سواد چندانی نداشت، اما خودش علامه بود. روزی سوء‌تفاهم جزئی پیش آمد. عباراتی تلخ بین‌شان رد و بدل شد. پس از گذشت مدتی، وقتی استاد عازم بیرون منزل شد، با نهایت فروتنی جلو آمد و دست همسرش را بوسید و عذرخواهی كرد علامه جعفری همیشه می‌گفت که موفقیت‌های علمی‌اش را مدیون همسرش است 🆔 @golbarg_ezdevaj
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_پنجاه_ودوم 🌸ایوب که مرخص شد، برایم هدیه خریده بود. وق
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ ❤️قرآن آخر شب تلویزیون شروع شده بود و تا صبح ادامه داشت. خمیازه کشیدم. + خوابی؟ با همان چشم های بسته جواب داد _ نه دارم گوش می دهم + خسته نمی شوی هر شب تا صبح قرآن گوش می دهی؟ لبخند زد☺ _ "نمیدانی شهلا چقدر آرامم می کند." هدی دستش را روی شانه ام گذاشت از جا پریدم: "تو هم که بیداری!" - خوابم نمی برد، من پیش بابا می مانم، تو برو بخواب. شیفتمان را عوض کردیم آن طرف اتاق دراز کشیدم و پدر و دختر را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شود. 💕 ایوب به بازوی هدی تکیه داد تا نیفتد. هدی لیوان خالی کنار ایوب را پر از چای کرد و سیگار روشنی که از دست ایوب افتاده بود را برداشت. فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود. 😔 ایوب صبح به صبح بچه ها را نوازش می کرد. آن قدر برایشان شعر می خواند تا برای نماز صبح بیدار شوند. 💜بعضی شب ها محمد حسین بیدار می ماند تا صبح با هم حرف می زدند. ایوب از خاطراتش می گفت، از این که بالاخره رفتنی است. محمد حسین هیچ وقت نمی گذاشت ایوب جمله اش را تمام کند. داد می کشید: "بابا اگر از این حرف ها بزنی خودم را می کشم ها" ایوب می خدید: "همه ما رفتنی هستیم، یکی دیر یکی زود. من دیگر خیالم از تو راحت شده، قول می دهم برایت زن هم بگیرم، اگر تو قول بدهی مراقب مادر و خواهر و برادرت باشی. 💚محمد حسین مرد شده بود. وقتی کوچک بود از موج گرفتگی ایوب می ترسید. فکر می کرد وقتی ایوب مگس را هواپیمای دشمن ببیند، شاید ما را هم عراقی ببیند و بلایی سرمان بیاورد. حالا توی چشم به هم زدنی ایوب را می انداخت روی کولش و از پله های بیمارستان بالا و پایین می برد و کمکم می کرد برای ایوب لگن بگذارم. ☺ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈با ما همراه باشید.... هر روز ، ساعت 15 🌷 @golbarg_ezdevaj
ازدواج به خودی خود افراد را تغییر نمی‌دهد. زندگی زناشویی مکانی نیست که بتوانید در آن دیگری را تغییر دهید و او را در قالب آنچه که می خواهید در آورید. با توجه به قانون ۳۰-۷۰؛ معمولاً ۷۰ درصد از خصوصیات همسرتان خوب است (با شما همخوان است) و حدود ۳۰ درصد هم چندان خوب نیست. اگر روی آن ۳۰ درصد تمرکز کنی و بخواهی آنها را تعویض یا حذف کنی؛ مشکلات شروع خواهند شد. اما اگر روی ۷۰ درصد متمرکز شوید رابطه‌تان بهتر و بهتر خواهد شد. در ازدواج به جای اینکه منتظر تغییر باشید؛ بیشتر روی آن چیزهایی که نمی‌خواهید تغییر کنند، و میخواهید همانگونه که هست، بمانند؛ تمرکز کنید و آنها را تقویت کنید. ❣️ @golbarg_ezdevaj❣️
💍آیا کفویت در چاقی و لاغری هم ملاک است؟ 💕این نکته هم مثل سایر نکات ظاهری باید مورد توجه قرار بگیرد. بهتر است که دو طرف از این نظر هم شبیه به هم باشند و در این زمینه کفویت وجود داشته باشد. اما باید به دو نکته در این زمینه توجه کرد: ✨ اگر طرف مقابل چاق یا لاغر است او را همانطوری که هست بپذیریم.یعنی به امید اینکه در آینده چاق یا لاغر شود با او ازدواج نکنید ✨ اگر می خواهید با فردی ازدواج کنید که در این زمینه با او کفویت ندارید بدانید که در جامعه ما ممکن است برخی نگاه ها یا حرف ها شما را اذیت کند نسبت به این مشکل به طور جدی فکر کنید و اگر مشکلی با این گونه رفتار ها ندارید و اثری بر شما ندارد مانعی برای ازدواج نیست. دانستنی های 💝 @golbarg_ezdevaj
💖 تولد امام رضا علیه السلام بر شما مبااااآآآرک همه جا غرق صفا شد شب میلاد رضا پر طراوت همه جا شد شب میلاد رضا همه جا آینه بندان همه جا آینه وار محشر آینه ‌ها شد شب میلاد رضا 💐 ولادت با سعادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرّضا علیه السلام را به همه شما تبریک عرض می کنیم 💐 @golbarg_ezdevaj 💕
💐 الحمـدالله الذی خلق علیه‌السلام♥️ عید میلاد امام رضا عليه السلام مبارک 🌸 @golbarg_ezdevaj
💠نماز و دعای مخصوص ازدواج از حضرت امام رضا عليه السلام ✨حضرت امام رضا عليه الصلاة والسلام فرمودند : «هرگاه خواستی ازدواج کنی از خداوند طلب خیر کن و در پی آن برو ، سپس دو رکعت نماز بخوان و دستهایت را (برای دعا) بالا ببر و بگو : " أللـّهُمَّ إنـّی اُریدُ التـَّزویجَ فـَسَهِّـل لی مِنَ النـِّساءِ أحسَنـَهُنَّ خَلقاَ وَ خـُلقاَ ، وَ أعَفـَّهُنَّ فـَرجاَ ،وَ أحفـَظـَهُنَّ نـَفساَ فِیَّ وَ فی مالی ، وَ أکمَلـَهُنَّ جَمالاَ ، وَ أکثـَرَهُنَّ أولاداَ " 🌷خداوندا ؛ می خواهم ازدواج کنم ، پس فراهم کن برای من از زنان ، نیکوترین آنها را از جهت نقش و نگار و خلق و خوی ، و پاکدامن ترین آنها ، و حفظ کننده ترین آنها خود را در مورد من و مال من ، و کاملترین آنها را از جهت زیبایی و جمال ، و فراوانترین آنها از جهت آوردن فرزند.» 📚 صحیفهٔ رضویه ص 155 __🌟🌟🌟__________ 👉 @golbarg_ezdevaj 👈
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_پنجاه_وسوم ❤️قرآن آخر شب تلویزیون شروع شده بود و تا صب
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 🌸 نیمه های شب بود، با صدای ایوب چشم باز کردم. بالای سرم ایستاده بود. پرسید: "تبر را کجا گذاشته ای؟" از جایم پریدم: "تبر را میخواهی چه کار؟"😳 انگشتش را گذاشت روی بینی و آرام گفت: "هیسسسس...کاری ندارم....می خواهم پایم را قطع کنم. درد می کند، می سوزد. هم تو راحت می شوی هم من. این پا دیگر پا بشو نیست." 💔حالش خوب نبود، نباید عصبانیش می کردم. یادم آمد تبر در صندوق عقب ماشین است. + راست می گویی، ولی امشب دیر وقت است، فردا صبح زود می برمت دکتر، برایت قطع کند. سرش را تکان داد و از اتاق رفت بیرون، چند دقیقه بعد برگشت. پایش را گذاشت لبه میز تحریر چاقوی آشپزخانه را بالا برد و کوبید روی پایش.. 💘 از صدای جیغم محمد حسین و هدی از خواب پریدند. با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های خون به اطراف می پاشید. اگر محمد حسین به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه کپ کرده بود، ایوب خودش پایش را قطع می کرد. 💖محمد پتو را انداخت روی پای ایوب، چاقو را از دستش کشید. ایوب را بغل کرد و رساندش بیمارستان سحر شده بود که برگشتند. سر تا پای محمد حسین خونی بود. ایوب را روی تخت خواباند، هنوز گیج بود. گاهی صورتش از درد توی هم می رفت و دستش را نزدیک پایش می برد. پایی که حالا غیر از بخیه های عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود. من دلش را نداشتم، ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش روغن بمالیم. 💞 هدی می نشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی می کرد و روی پای او می کشید. دلم ریش می شد وقتی می دیدم، برآمدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد می شود و او چقدر با محبت این کار را انجام می دهد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈با ما همراه باشید.... هر روز ، ساعت 15 🌷 @golbarg_ezdevaj
‍ 💕 : 💕دلایل »💍 رشد معنوی: ✅اگر ما قبول داریم که به این دنیا آمده ایم تا رشد کنیم و رشد بدهیم. ❗️بعضیها به خاطر خوشبختی ازدواج می کنند و دقیقا به همین دلیل خوشبخت نمی شوند. چون می خواهد خودش خوشبخت بشود. ❌ 💯ما نیازهایی داریم که در ازدواج قصد برآورده کردن آنها را داریم، مثل نیاز روحی و روانی، نیاز جنسی، نیاز دیده شدن، نیاز به همراهی و همدلی و.... آن کسی که به قصد خوشبخت شدن ازدواج می کند. چون فقط نیازهای خودش را می بیند زندگی خوبی نخواهد داشت. ما ازدواج می کنیم که هم خوشبخت بشویم و هم خوشبخت بکنیم. 😍 ما باید با شریک زندگی مان با هم رشد بکنیم. 👍😍 ✅ما در ازدواج به دنبال یک همراه می گردیم تا در قله های معنویت بالا برویم. ❇️پیامبر (ص): فضیلت خواب متاهل از فضیلت جوان مجردی که روزها روزه بگیرد و شبها به عبادت بگذراند بیشتر است.✔️ اگر در رشد معنوی کردن مجرد بودن بهتر بود حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) و سایر ائمه ازدواج نمی کردند. ✅پیامبر (ص): هیچ بنایی در اسلام محکم تر از بنای ازدواج نیست. @golbarg_ezdevaj
🌺دانستنی های 🌺 💞از نگاه قرآن، هدف از زندگی مشترک، رسیدن به آرامش است: ✨"وَ مِنْ آیاتِهِ أنْ خَلَقَ لَکُمْ مِّنْ أنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فى ذلِکَ لآیاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ" 💞و از نشانه‏ هاى او این که از [نوع‏] خودتان، همسرانى براى شما آفرید تا بدان‌ها آرام گیرید و میانتان، دوستى و رحمت نهاد. آرى! در این [نعمت‏] براى مردمى که می اندیشند، قطعاً نشانه‏ هایى است. ❓امّا این آرامش به چه کار می‌آید؟ 💞 آرامشی که محصول ازدواج است، سرمایه‌ای برای رسیدن به رشد و کمال انسانی است که فلسفۀ آفرینش ما در آن معنا می‌شود. ✨خداوند، در بارۀ نتیجۀ این سکون و آرامش می‌فرماید: "هُوَ الَّذِى أنْزَلَ السَّکِینَةَ فىِ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمانِهِمْ" اوست آن کس که در دل‌هاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند. 💞با توجّه به این آیه، باید گفت: انسان‌ها برای رسیدن به رشد ایمانی، نیازمند آرامش هستند. 💞یکی از ابزارهای لازم برای رسیدن به این آرامش، ازدواج است. 💞حال با کنار هم قرار دادن این دو آیه می‌توان گفت که نشانۀ موفّقیت در زندگی مشترک، آن است که ما در کنار هم احساس آرامش کرده، با سرمایۀ چنین آرامشی، پلّه‌های رشد و کمال را یکی پس از دیگری طی کنیم. 📚تا ساحل آرامش، کتاب اول 🌺گلبرگ ازدواج🌺 @golbarg_ezdevaj
✅برای ازدواج، و قرارهای با عجله و شتابزده ندهید! 🌹در دوران شناخت و آشناییهای نهایی، از هرگونه قول دادن اجتناب کنید 🔺به قول و قرارهای دوستی ها و روابط غیرمجاز هرگز اعتنا نکنید @golbarg_ezdevaj
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_پنجاه_وچهارم 🌸 نیمه های شب بود، با صدای ایوب چشم باز
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 💔 آن روزها حال و روز خوشی نداشتیم. خانم برادر ایوب تازه فوت کرده بود و محسن، خواهر زاده ام، داشت با سرطان دست و پنجه نرم می کرد. فقط پنج سالش بود، ایوب طاقت زجر کشیدنش را نداشت. بعد از نماز هایش از خدا می خواست هر چه درد و رنج محسن است به او بدهد. 💜تنها آمدم تهران تا کنار خواهرم باشم. چند وقت بعد محسن از دنیا رفت. ایوب گفت: "من هم تا چهل روز بیشتر پیش شما نیستم" بعد از فوت محسن، ایوب برای روزنامه مقاله انتقادی نوشت، درباره کمبود امکانات دارویی و پزشکی اسمش را گذاشته بود: "آقای وزیر.....محسن مرد...." 💚مقاله اش با کلی سانسور در روزنامه چاپ شد. ایوب عصبانی شد. گفت دیگر برای این روزنامه مقاله نمی نویسد. از تبریز تلفن کرد: "شهلا...حالم خیلی بد است، تب شدید دارم." هول کردم: "دکتر رفتی؟" _ آره، می گوید توی خونم عفونت است. می دانی درد پایم برای چی بود؟ گیج شدم، ارتباط تب و عفونت و درد پا را نمی فهمیدم. _ آن ترکش کوچکی که از پایم رد شده بود، آلوده بوده، حالا جایش یک تومور توی پایم درست شده. 💛گفت می خواهد همانجا به دکتر اجازه دهد تا غده را دربیاورد. گفتم: "توی تبریز نه، بیا تهران." با ناله گفت: "پدرم را درآورده، دیگر...طاقت... ندارم." التماسش کردم: "همه برای دوا و دکتر می آیند تهران، آن وقت تو از تهران رفتی جای دیگر؟ تو را به خدا بیا تهران." 😓 💔 درگیر مراسم محسن بودم و نمی توانستم بروم تبریز التماس هم فایده نداشت، رفت اتاق عمل... بین عمل مسئول بیهوشی سهل انگاری کرد و به عصب پایش چند ساعت خون نرسید. تومور را خارج کردند، ولی عصب پایش مرد. بعد از آن ایوب دیگر با عصا راه می رفت. 🌸 پایی که حس نداشت چند باری باعث شد سکندری بخورد و زمین بیفتد. شنیده بودم وقتی عصب حسی عضوی از بین می رود، احساس آدم مثل خواب رفتگی است. آن عضو گز گز می کند. سنگینی می کند و آدم احساس سوزش می کند. اعصاب ضعیف ایوب این یکی را نمی توانست تحمل کند... 😭 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈با ما همراه باشید.... هر روز ، ساعت 15 🌷 @golbarg_ezdevaj
نکاتی برای 🔔📃 باورت را عوض کن نه همسرت 👤 آرون بک از روانشناسان معروف معتقد است که مهمترین علت مشکلات زناشویی وروابط انسانی، سوءتفاهم و خطاهای فکری و باورهای غیر منطقی است. به اعتقاد او تفاوت در نحوه نگرش افراد باعث بروز اختلاف میان همسران می شود همچنین او معتقد است که یکی از مهمترین علل اختلافات زناشویی انتظارات متفاوت زن و شوهر از نقش یکدیگر در خانواده است. 🔻گاهی باور های غیر منطقی شامل ارزشها و اعتقادات مذهبی، فرهنگی و خانوادگی است که در روش تربیتی از والدین و اطرافیان به فرد منتقل شده و طرفین هر کدام این باورها را با خود به خانه همسر آورده اند و این باورها را وحی منزل می دانند و به عنوان باورهای درست آنها را پذیرفته و خود را مجاب می کنند آنها را در زندگی زناشویی به کار ببندند. همین اصرار و پافشاری بر انجام این قبیل باورها زمینه ی اختلافات در روابط را فراهم می سازد. ✍️ دو نمونه از باورهای غیر منطقی که می توانند زندگی ما را نابود کنند: 1️⃣ ذهن خوانی: همسران باور دارند بدون نیاز به گفتن و اظهار کردن خواسته ها و انتظارات، طرف مقابل باید از احساسات، افکار و نیازهای آنها آگاهی داشته باشد و به آنها بها بدهد. 2️⃣ برچسب زنی: وقتی زن و شوهرها از عشق و شیفتگی فاصله می گیرند، هر حادثه دلسرد کننده ای برای توجیه برچسب زدن منفی به همسرشان کافی به نظر می رسد. 🔻زدن برچسب منفی مثل: تو تنبلی، عقب افتاده ای، تحقیر کننده ای، نامهربانی، بی احساسی، بی ادبی، بی شخصیتی، بیماری و... بعد از هر جر و بحثی بین همسران باعث می شود اعتماد به نفس طرف مقابل کاهش یافته و همسر او یک فرد ایرادگیر و ناسازگار تلقی شود که خود را بهتر از طرف مقابل می داند و مانع پیشرفت فرد مقابل می شود. 💙گلبرگ ازدواج💙 💙✨ @golbarg_ezdevaj ✨💙
💠پیامبر اکرم (ص): هر کس فرزندش به سن ازدواج برسد و توان ازدواج دادن او را داشته باشد ولی این کار را نکند، و از فرزندش لغزشی سر بزنید گناهش به گردن او هم است... @golbarg_ezdevaj
خوش‌خلقی نسبت به همسر، لطف نیست بلکه وظیفه شماست. با جمله‌ی: ‌«من اخلاقم اینجوریه، از روز اول دیدی!»، بدخلقی‌تان را توجیه نکنید! محبت به همسر وظیفه شماست؛ لطفا کم کاری نکنید! گلبرگ ازدواج 🌺 @golbarg_ezdevaj 🌺
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_پنجاه_وپنجم 💔 آن روزها حال و روز خوشی نداشتیم. خانم بر
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 🌸 زهرا آمده بود خانه ما، ایوب برایش حرف می زد. از راحت شدن محسن می گفت، از جنس دردهای محسن که خودش یک عمر بود تحملشان می کرد. از مرگ که دیر یا زود سراغ همه مان می آید. 💕توی اتاق بودم که صدای خنده ی ایوب بلند شد و بعد بوی اسفند، ایوب وسط حرف هایش مزه پرانی کرده بود و زده بود زیر خنده زهرا چند بار به در چوبی زد و اسفند را دور سر ایوب چرخاند: "بیا ببین شهلا، بالاخره بعد از کلی وقت خنده ی داداش ایوب را دیدیم. هزاااار ماشاالله، چقدر هم قشنگ میخنده. 💜 چند وقتی می شد که ایوب درست و حسابی نخندیده بود. درد های عجیب و غریبی که تحمل می کرد، آن قدر به او فشار آورده بود که شده بود عین استخوانی که رویش پوست کشیده اند. مشکلات تازه هم که پیش می آمد می شد قوز بالای قوز .. 💙جای تزریق داروی چرک خشک کن خیلی وقت بود که چرک کرده بود و دردناک شده بود. دکتر تا به پوستش تیغ کشید، چرک پاشید بیرون چند بار ظرف و ملحفه ی زیر ایوب را عوض کردند ولی چرک بند نیامد. دکتر گفت نمی توانم بخیه بزنم، هنوز چرک دارد. 💚با زخم باز برگشتیم خانه. صبح به صبح که چرکش را خالی می کردم، می دیدم ایوب از درد سرخ می شود و به خوردش می پیچد. حالا وقتی حمله عصبی سراغش می آمد تمام فکر و ذکرش آرام کردن درد هایش بود. می دانستم دیر یا زود ایوب کار دست خودش می دهد. آن روز دیدم نیم ساعت است که صدایم نمی زند. هول برم داشت. ایوب کسی بود که "شهلا،شهلا" از زبانش نمی افتاد. صدایش کردم.... ایوب........؟ جواب نشنیدم. 😦 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈با ما همراه باشید.... هر روز ، ساعت 15 @golbarg_ezdevaj
✅ وقتی معضل می شود... متاسفانه تهیه جهیزیه یکی از بنیادی ترین مشکلات خانواده های ایرانی به هنگام دختر شده است. 😐 جوانان با چشم داشت های بی جا و درخواست وسائل غیرضروری، خانواده ها را زیر فشار می گذارند و از سوی دیگر، خانواده ها نیز با چشم وهمچشمی، بر درخواست های بی مورد جوانان دامن می زنند. 🍃 گاه بسیار پیش می آید که تهیه جهیزیه به اختلاف خانوادگی تبدیل می شود؛ که برآمده از نبود الگوی خرید جهیزیه است. به سخن دیگر، موردهای جهیزیه روشن نیست و هر خانواده برای خود الگویی جداگانه دارد. 👌حال آنکه ملاک باید تهیه وسائل غیراشرافی و بسیار ضروری باشد. مانند تهیه وسائلی که بدون آن نمی توان زندگی آسوده ای داشت. 📎امروز نداشتن تواناییِ مالی پدر عروس برای تهیه جهیزیه، مشکل بسیاری از خانواده های ایرانی است. این فرهنگ نادرست وجود دارد که تهیه همه وسائل زندگی، به دوش پدر عروس است؛ که چشم داشت های بی جا و خودخواهی ها به این مشکل دامن می زند و در صورت ناتوانی پدر، به کوچک شدن وی در میان فامیل می انجامد؛ و گاه زمینه ساز مشکلات پس از آن در زندگی خانوادگی می شود. ❓ چه باید کرد؟ قطعا اکثر جوانان علاقه دارند یک زندگی کامل و حتی مدرن را شروع کنند و در میان دوستان و هم دوره ای های خود بهترین ها را داشته باشند اما این خواسته چقدر با واقعیت تناسب دارد و آیا عادلانه هست یا خیر، موضوعی که باید در خانواده های ایرانی فرهنگ سازی جدی شود و هم خانواده دختر و هم خانواده این باور را در ذهن جوان خود تقویت کنند که شروع یعنی آغاز ساختن با یکدیگر. 💫 قرار نیست همه امکانات و تشریفات یک جا وارد یک خانواده نوپا شود و برای رضایت قلبی دختر و پسر یا ایجاد یک فضای رقابتی در میان جوانان همدوره، خانواده های دو طرف خصوصا خانواده دختر تا این حد متحمل مشکلات مالی گردد. ⚠️جوانان باید یاد بگیرند که حتی اگر توانایی مالی والدین خوب هم بود برای تامین مایحتاج زندگی حریص نباشند و به جای تمرکز بر تشریفات و تجملات، صرفا به ملزومات جهیزیه بسنده کنند. ✔️ جوانان می توانند دربارهِ لوازم ضروری زندگی مشترك زیاد سخت گیری نکنند و با مدلهای ساده تر زندگی را آغاز کنند. اما مشکل این است که جوانان می خواهند از همان آغاز، بهترین ها را داشته باشند؛ و از آن جایی که الگویی درست در خرید جهیزیه ندارند، خواستار وسائل گرانبها می شوند و خانواده شان را به دردسر می اندازند. ◽️▫️خردمندانه آن است که خانواده ها بر پایهِ توان مالی خود برای تهیه وسائل ضروری یک زندگی مشترک اقدام كنند و زیر فشار دیگران و خرید وسائل غیرضروری نروند و خود را بدهکار نکنند. 📢 به خانواده ها سفارش می شود که برای جوانان روشن کنند که آغاز یک زندگی نو با کمترین امکانات نیز شدنی است و نباید از همان آغاز، چشم داشت یک زندگی مرفه را داشته باشند. ________ ها بدانند ❤️گلبرگ ازدواج❤️ 🆔 @golbarg_ezdevaj
متاسفانه بعضی ها تلقی منفی و نادرستی نسبت به خانواده دارند⛔️ مثلا میگویند [فلانی خودش را بیچاره کرد و رفت زن گرفت] یا میگویند [میدانید یک خانم باهوش چه شوهر ی را انتخاب میکند؟! یک خانم باهوش اصلا ازدواج نمیکند!] 😒 این حرف ها به لحاظ روانی اثر بدی روی جوانان خواهد گذاشت و به مرور تلقی آنها را نسبت به ازدواج خراب میکند... یکی از دلایل تاخیر در ازدواج همین تلقی های ناصحیحی که از ازدواج شکل گرفته است . نشانه ی این تلقی های غلط همین تیکه کلام هایی است که درباره ی ازدواج درست کرده اند، یا اینکه بعضی ها سختی های تشکیل خانواده را بصورت مبالغه آمیز بیان میکنند یا درباره ی آن منفی بازی میکنند....! و متاسفانه کمتر کسی را دیدیم که از بابت زیبایی ها و خوبی های خانواده شکر کند... ازدواج محل امتحان ما است.✍ بیاید بپذیریم که قرار نیست بعد از ازدواج هیچ مشکلی نداشته باشیم .✌ قرار نیست یه همسر بی عیب و ایراد داشته باشیم.👌 🆔 @golbarg_ezdevaj
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_پنجاه_وششم 🌸 زهرا آمده بود خانه ما، ایوب برایش حرف
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 🌸 کنار دیوار بی حال نشسته بود. خون تازه تا روی فرش آمده بود. نوک چاقو را فرو کرده بود توی پوست سینه اش و فشار می داد. فورا آقای نصیری همسایه پایینیمان را صدا کردم. بچه ها دویدند توی پذیرایی و خیره شدند به ایوب می دانستم زورم نمی رسد چاقو را بگیرم. می ترسیدم چاقو را آن قدر فرو کند تا به قلبش برسد. 💔 چانه ام لرزید. ایوب جان...... چاقو....را ....بده...به ...من...آخر چرا .....این کار را....می کنی؟ آقای نصیری رسید بالا، مچ ایوب را گرفت و فشار داد. ایوب داد زد: "ولم کن....بذار این ترکش لعنتی را دربیاورم....تو را....به خدا شهلا....." 💘 بغضم ترکید. "بگذار برویم دکتر" آقای نصیری دست ایوب را از سینه اش دور کرد. ایوب بیشتر تقلا کرد. "دارم میسوزم، به خدا خودم می توانم، می توانم درش بیاورم. شهلا....خسته ام کرده، تو را خسته کرده." ❤️ بچه ها کنار من ایستاده بودند و مثل من اشک می ریختند. چاقو از دست ایوب افتاد. تنش می لرزید و قطره های اشک از گوشه چشمش می چکید. قرص را توی دهانش گذاشتم. لباس خونیش را عوض کردم. زخمش را پانسمان کردم و او را سر جایش خواباندم. 💖 به هوش آمد و زخم تازه اش را دید. پرسید این دیگر چیست؟ اشکم را پاک کردم و چیزی نگفتم. یادش نمی آمد و اگر برایش تعریف می کردم خیلی از من و بچه ها خجالت می کشید. 😔 💝صبح هدی با صدای بلند خداحافظی کرد. ایوب با چشم هدی را دنبال کرد تا وقتی در را به هم زد و رفت مدرسه گفت: "شهلا، هیچ دقت کرده ای که هدی خیلی بزرگ شده؟" هدی تازه اول راهنمایی بود خنده م گرفت.😄 آره خیلی بزرگ شده، دیگه باید براش جهیزیه درست کنم." خیلی جدی نگاهم کرد. _ "جهیزیه؟ اصلا، آن قدر از این کاسه و بشقابی که به اسم جهاز به دختر می دهند بدم میاید. به دختر باید فقط کلید خانه داد که اگر روزی روزگاری مشکلی پیدا کرد، سرپناه داشته باشد." + اووووه، حالا کو تا شوهر کردن هدی؟ چقدر هم جدی گرفتی!" 💓 دستش را گذاشت زیر سرش و خیره شد به سقف _ "اگر یک روز پسر خوب ببینم، خودم برای هدی خواستگاریش می کنم" صورتش را نیشگون گرفتم + "خاک بر سرم، یک وقت این کار را نکنی. آن وقت می گویند دخترمان کور و کچل بوده" خنده اش گرفت😀 "خب می آیند می بینند. می بینند دخترمان نه کور است و نه کچل. خیییلی هم خانم است" می دانستم ایوب کاری را که میگوید "میکنم"، انجام می دهد. برای همین دلم شور افتاد نکند خودش روزی پا پیش بگذارد. ☺ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈با ما همراه باشید.... هر روز ، ساعت 15 🌷 @golbarg_ezdevaj