فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خاڪ قم گشته مقدس
💫از جلال فاطمه
🌸نورباران گشته این شهر
💫ازجمال فاطمه
🌸گرچه شهرقم شده
💫گنجینه علم وادب
🌸قطرهای باشد ز دریای
💫ڪمـال فاطمه
💫ولادت کریمه اهل بیت
🌸حضرت معصومه
💫سلام الله علیها مبـارک💐
🆔 @golbarg_ezdevaj
👌از دختر جوانی پرسیدند:
از چه نوع آرایشی استفاده می کنی ⁉️
گفت: اینها را به کار می برم ‼️
❣برای لبانم................راستگویی
❣برای صدایم .......ذکر خدا
❣برای چشمانم ......چشم پوشی از حرامات
❣برای دستانم .......کمک و یاری به مستمندان
❣برای پاهایم .................ایستادن برای نماز
❣برای قامتم...............سجده بردن برای خدا
❣برای قلبم...................حب خدا
❤️ تولد حضرت معصومه(س) و روز دختر مبارک 📢
🍃ﮔـﻠـﺑــــ❤️ــــﺮﮔـــــ🍃
@golbarg_ezdevaj
⚡️یارب چه قشنگ است و چه زیبا حرم قم
⚡️چون جنت اعلا، حرم محترم قم
💫بانوی جنان، اخت رضا، دخترموسی
💫دردانه زهرا و ملائک خدم قم
السلام علیک یا فاطمةالمعصومه
عیدتون مبارک🌺
@golbarg_ezdevaj
خونه ای که توش دختر باشه،،
خونه نیست که 😉
« #گلخونه ست » 👏👰
روزتون مبارک #دختران پاک و عفیف سرزمینم 🌹🌸
@golbarg_ezdevaj 💕
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_چهل_وسوم 💠 نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود.
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_چهل_وچهارم
🌸 کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم،
منتظر ایستاده بودم،
برایم دست تکان داد.
اخم کردم:
"باز هم آمده ای از وضع درسیم بپرسی؟
مگر من بچه دبستانی ام که هر روز می آیی در کلاسم و با استادم حرف می زنی؟؟"
❤️ خندید:
"حالا بیا و خوبی کن،
کدام مردی آنقدر به فکر عیالش است که من هستم؟
خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی؟
استاد ایوب را دید و به هم سلام کردند. از خجالت سرخ شدم.
خیلی از استادهایم استاد ایوب بودند، از حال و روزش خبر داشتند.
می دانستند ایوب یک روز خوب است و چند روز خوب نیست.
💕 وقتی نامه می آمد برای استاد که: "به خانم بلندی بگویید همسرشان را بردند بیمارستان" می گذاشتند بی اجازه، کلاس را ترک کنم.
٭٭٭٭٭٭
🌹 وقتی رسیدم بیمارستان ایوب را برده بودند اتاق مراقبت های ویژه..
از پنجره ی مات اتاق سرک می کشیدم چند نفری بالای سرش بودند و نمی دیدم چه کار می کنند...
💔 از دلشوره و اضطراب نمیتوانستم بنشینم.
چند بار راهرو را رفتم و آمدم و هر بار از پنجره نگاه کردم.
دکترها هنوز توی آی سی یو بودند.
پرستار با یک لوله آزمایش بیرون آمد:
"خانم این را ببرید آزمایشگاه"
اشکم را پاک کردم.
لوله را گرفتم و دویدم سمت آزمایشگاه
خانم پشت میز گوشی را گذاشت.
❣لوله را به طرفش دراز کردم:
"گفتند این را آزمایش کنید."
همانطور که روی برگه چیزهایی می نوشت گفت:
"""مریض شما فوت شد""" 😢😭😭😦
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_چهل_وچهارم 🌸 کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم، منت
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_چهل_وپنجم
💔عصبانی شدم:
"چی داری می گویی؟ همین الآن پرستارش گفت این را بدهم به شما"
سرش را از روی برگه بلند کرد:
"همین الآن هم تلفن کردند و گفتند مریض شما فوت شده"
لوله ی آزمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا...
🌷از پشت سرم صدای زنی را که با پرستار بحث می کرد، شنیدم.
"حواست بود با کی حرف میزدی؟ این چه طرز خبر دادن است؟ زنش بود!"
در اتاق را با فشار تنم باز کردم.
دور تخت ایوب خلوت بود.
پرستار داشت پارچه ی سفیدی را روی صورت ایوب می کشید.
با بهت به صورت ایوب نگاه کردم.
💔 پرسید: "چند تا بچه داری؟"
چشمم به ایوب بود.
"سه تا"
پرستار روی صورت ایوب را نپوشاند.
با مهربانی گفت:
"آخی، جوان هم هستی،
بیا جلو باهاش خداحافظی کن"
حرفش را گوش دادم.
نشستم روی صندلی و دست ایوب را گرفتم.
💜 دستش سرد بود.
گردنم را کج کردم و زل زدم به صورت ایوب...
دکتر کنارم ایستاد و گفت: "تسلیت می گویم"
مات و مبهوت نگاهش کردم.
لباس های ایوب را که قبل از بردنش به اتاق در آورده بودند توی بغلم فشردم.
💝چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب می کوبید.
نگاهش کردم..
اشک می ریخت و به ایوب ماساژ قلبی می داد.
سوت ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت
دکتر می گفت: "مظلومیت شما ایوب را نجات داد" 😭😭😭😭
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_چهل_وششم
🌷 آمدم توی راهرو نشستم.
انگار کتک مفصلی خورده باشم،
دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم.
بی توجه به آدم های توی راهرو که رفت و آمد می کردند،
روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی خوابیدم.
فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد می کرد،
فراموشی هم به کوفتگی اضافه شد.
💠 دنبال هر چیزی چندین بار می گشتم. نگران شدم،
برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم.
گفت آن کوفتگی و این فراموشی عوارض شوکی است ک آن شب به من وارد شده.......
🌸 ایوب داشت به خرده کارهای خانه می رسید.
تعمیر پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت.
گفتم:
"حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار"
_ مثلا چه جور کاری؟
+ مهم نیست، هر جور کاری باشد.
سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت:
"نُچ، خانم ها یا باید دکتر شوند، یا معلم و استاد،
باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد."
🌺 ناراحت شدم:
"چرا حاجی؟"
چرخید طرف من
"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، می بینم که با خانم ها چطور رفتار می شود.
هیچ کس ملاحظه ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند.
حتی اگر مسئولیتی به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد.
او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.
اصلا میدانی شهلا،
باید ناز زن را کشید،
نه اینکه او ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد. ☺
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj
💚پیامبر اکرم (ص) می فرمایند :
🌹بهترین زنان امت من زنانی هستند که خوشروتر و #مهریه ایشان کمتر باشد...
✨من لا يحضره الفقيه
#حدیث 🍃
#ازدواج_آسان
@golbarg_ezdevaj
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_چهل_وهفتم
🌸 چقدر ناز آدم های مختلف را سر بستری کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود.
هر مسئولی را گیر می آوردم برایش توضیح می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است.
مراقبت های خاص خودش را می خواهد.
به روان درمانی و گفتار درمانی احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود.
این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند.
🌺 وقتی اعتراض می کردم،
می گفتند:
"به ما همین قدر حقوق می دهند"
اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود دوباره بستری می شد.
اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمی کرد،
هیچ وقت نه من و نه ایوب برای بستری شدن هایش زجر نمی کشیدیم.
وضعیت عصبی ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من به دکتر بیاید.
💕 خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه.
نوبت من شد،
وارد اتاق دکتر شدم.
دکتر گفت پس مریض کجاست؟
گفتم: "توضیح می دهم همسر من..."
با صدای بلند وسط حرفم پرید:
"بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای جانبازان است نه همسرهایشان.
گفتم: "من هم برای خودم نیامدم،
همسرم جانباز است.
آمده ام وضعیتش را برایتان....."
💔 از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید: "برو بیرون خانم با مریضت بیا..."
با اشاره اش از جایم پریدم.
در را باز کردم.
همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند.
رو به دکتر گفتم:
"فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد،
شما انگار بیشتر نیاز دارید.
در را محکم بستم و بغضم ترکید.
با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj
#والدین_بدانند ✨🌺
💗پدر عزیز، پسر شما با همسر آیندهی خود به همانگونه رفتار میکند که شما با همسرتان برخورد میکنید.
💗مادر گرامی، دخترتان با همسر خویش همانطور صحبت کرده و رفتار خواهد کرد که شما با شوهرتان رفتار و گفتگو میکنید.
💗مهمترین بخش زندگی که شما برای فرزندانتان تدارک میبینید ازدواج و خانواده است و بهترین نوع آمادهسازی این است که کودک با پدری زندگی کند که مادرش را دوست داشته، محبت خود را به او نشان میدهد و با مادری به سر برد که ارزش وجودی همسرش را در خانواده و نزد کودک اعلام میدارد.
💗اگر شما به همسر خود محبت کنید ولی در طی روز یا هفته با همسرتان تعارض داشته و داد و بیداد کنید، هر آنچه دربارهی مهربانی و علاقهمندی بگویید در نظر فرزندتان بیاعتبار به حساب میآید.
#والدین
#پدر_و_مادر
#تربیت_فرزند
✨❤️گلبرگ ازدواج❤️✨
@golbarg_ezdevaj
💞💞💍💍💞💞
چقدر خودت را می شناسی؟
⁉️به دنبال نیمه گمشده ات هستی؟
🔷 كسی كه مكمل باشد؟
عالی است! 👌
⁉️اما چطور می خواهی نیمه گمشده كسی را پیدا كنی كه هنوز خودش پیدا نشده!
⁉️ چقدر خودت را می شناسی و پیدا كرده ای؟
🌸تا خودت را از هر نظر خوب و كامل نشناسی و خواسته هایت را دقیق و روشن ندانی و از اولویت های خودت خبر نداشته باشی نمی توانی انتخابی مطمئن داشته باشی.
🔳قبل از اینكه بخواهی سؤالات را در جلسه خواستگاری از طرف مقابل بپرسی بهتر است اساسی ترین هایش را از خودت بپرسی.
@golbarg_ezdevaj 💕
👌💞 کدام شخصیت ها توصیه میشود با هم ازدواج نکنند؟
👈 برای پاسخ به این سوال بهتر است افراد را از لحاظ پنج بعد بزرگ شخصیتی مقایسه کنیم:
🚫بی ثباتی هیجانی (روان رنجورخویی)
ازدواج دو فردی که ثبات هیجانی ندارد موفق آمیز نخواهد بود چون هر دو دارای مشکلات هیجانی و عاطفی هستند.
🚫درونگرایی / برونگرایی
ازدواج افرادی که به صورت افراطی در دو سر طیف قرار دارند مشکل ساز خواهد بود چون از نظر علایق، فعالیت، صمیمیت و روابط بین فردی تفاوت بسیار زیادی با هم دارند.
🚫 انعطاف پذیری و باز بودن
ازدواج دو فردی که یکی تنوع طلب و تجربه گرا و دیگری محافظه کار و بسته، مشکلات ساز خواهند بود.
🚫 توافق و سازگاری اجتماعی
ازدواج افرادی که از لحاظ سازگاری اجتماعی با هم در تضادند، اصلا بهتر است که صورت نگیرد. نمره ی پایین معمولا با ویژگی اختلال شخصیت خودشیفته، ضد اجتماعی و پارانوئید همراه است.
🚫 وجدانمندی
ازدواج فرد مسئولیت پذیر، وظیفه شناس، کمالگرا و وسواسی با فرد شلخته، بدون انگیزه پیشرفت، راحت طلب و غیر مسئول مشکل ساز خواهد بود.
🌺دانستنی های #قبل_از_ازدواج
🆔 @golbarg_ezdevaj
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_چهل_وهشتم
💠 مجبور شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که مخصوص جانبازان نبود.
دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند.
🌴ایوب با کسی آشنا نبود.
می فهمید با آن ها فرق دارد.
می دید که وقتی یکی از آن ها دچار حمله می شود چه کار هایی می کند.
کارهایی که هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود.
از صبح کنارش می نشستم تا عصر
بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم.
بچه ها هم خانه تنها بودند.
💔می دانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش می گیرد و با التماس می گوید:
"من را اینجا تنها نگذار"
طاقت دیدن این صحنه را نداشتم.
نمیخواستم کسی را که برایم بزرگ بود، عقایدش را دوست داشتم،
مرد زندگیم بود، پدر بچه هایم بود، را در این حال ببینم. 😢
🌹چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم.
یک بار به بهانه ی دستشویی رفتن،
یک بار به بهانه ی پرستاری که با ایوب کار داشت و صدایش می کرد.
اما این بار شش دانگ حواسش به من بود.
با هر قدم او هم دنبالم می آمد.
تمام حرکاتم را زیر نظر داشت.
نگهبان در را نگاه کردم.
💔جلوی در منتظر ایستاده بود تا در را برایم باز کند.
چادرم را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در
صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم آمد.
او هم داشت می دوید.
"شهلا .......شهلا........تو را به خدا......."
بغضم ترکید.
اشک نمی گذاشت جلویم را درست ببینم که چطور از بیماران عبور می کنم.
🌷نگهبان در را باز کرد.
ایوب هنوز می دوید.
با تمام توانم دویدم تا قبل از رسیدن او به من،
از در بیرون بروم. 😔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj
#بعد_از_ازدواج
زوج های موفق همدیگر را مرکز توجه قرار می دهند. آنان همدیگر را دست کم نمی گیرند و همیشه به فکر خوشبختی همسر خود و خانواده هستند.
معمولاً افراد چند سال پس از ازدواج مانند سال های اول به هم توجه نمی کنند. ولی زوج های موفق، کارهای کوچک نظیر اولویت قرار دادن نیازها و کارهای همسر و کارهای بزرگ نظیر احترام و گوش کردن به حرف های هم را مدنظر قرار می دهند.
ازدواج دریای تغییرات است. شما اغلب فراموش می کنید همسرتان مهم است و به او توجه نمی کنید. درعوض به کار، سرگرمی و دوستان اهمیت می دهید ولی زوج های موفق همدیگر را مرکز توجه قرار می دهند.
❣️ @golbarg_ezdevaj❣️
#خواستگاری
نکات مهم #پیش_از_ازدواج ✨
✳️نيت و قصد ازدواج را عملاً میتوان با نشانههای زير متوجه شد.
فقط گفتن و بيان قصد ازدواج به اين معنی نيست كه فرد نيت ازدواج دارد.
بلكه چند نشانه وجود دارد كه عملاً قصد و نيت فرد را از آشنايی نشان میدهد.
🔴فردی كه قصد ازدواج دارد، در دوره آشنايی تقاضای ارتباط جنسی نمیكند.
🔴 فردی كه قصد ازدواج دارد، ارتباطش را از خانواده مخفی نمیكند.
🔴 فردی كه قصد ازدواج دارد، زمان آشنایی را بيش از اندازه طولانی نمیكند.
🔴 فردی كه قصد ازدواج دارد، سعی در بدست آوردن اطلاعات دارد و تنها به تبادل احساسات بسنده نمیكند.
🌺✨ گلبرگ ازدواج✨🌺
@golbarg_ezdevaj
💕
#ازدواج برای تکامل است، اگر نیازهای همسرتان را بفهمید و برآورده سازید او کامل میشود و شما نیز معبودش خواهی شد. پس خیانتی هم نخواهد بود...
#نکات_آموزنده
#زندگی_مشترک
🆔 @golbarg_ezdevaj
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_چهل_وهشتم 💠 مجبور شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی ب
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_چهل_ونهم
💔ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود..
داشت اشک هایش را پاک می کرد.
میله ها را گرفت، گردنش را کج کرد
و با گریه گفت:
"شهلا......تو را به خدا......من را ببر.......تورو بخدا.....من را اینجا تنها نگذار"
چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود.
💥نمی دانستم چه کار کنم.
اگر او را با خود می بردم حتما به خودش صدمه می زد.
قرص هایش را آن قدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم آرام و قرار نداشت.
اگر هم می گذاشتمش آن جا...
با صدای ترمز ماشین به خودم آمدم،
وسط خیابان بودم.
🌷راننده پیاده شد و داد کشید:
"های چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟"
توی تاکسی یک بند گریه کردم تا برسم خانه..
آن قدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند مسئول بنیاد را ببینم.
وقتی پرسید: "چه می خواهید؟"
محکم گفتم: "می خواهم همسرم زیر نظر بهترین پزشک های خودمان در یک آسایشگاه خوش آب و هوا بستری شود که مخصوص جانبازان باشد."
🌸دلم برای زن های شهرستانی می سوخت که به اندازه ی من سمج نبودند.
به همان بالا و پایین کردن های قرص ها رضایت می دادند.
مسئول بنیاد نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند به آسایشگاهی در شمال.
بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند.
با آقاجون رفتیم دیدنش
زمستان بود و جاده یخبندان.
🌻توی جاده گیر کردیم.
نصف شب که رسیدیم، ایوب از نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود.
آسایشگاه خالی بود.
هوای شمال توی آن فصل برای جانبازان شیمیایی مناسب نبود.
ایوب بود و یکی دو نفر دیگر
سپرده بودم کاری هم از او بخواهند،
آن جا هم کارهای فرهنگی می کرد.
هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار نمی کشید. ☺
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj
#ما_همه_می_آییم
🔸 ان شاءالله همه با نیت سرافرازی و آبادانی ایران اسلامی، فردا جمعه 28 خرداد برای انتخاب بهترین نامزد برای ریاست جمهوری چهار سال پیش رو، پای صندوق های رای حاضر می شویم، چون وطن عزیزمان #ایران 🇮🇷💖 را دوست داریم
#رأی_میدهم به عشق #حاج_قاسم_سلیمانی
🆔 @golbarg_ezdevaj
🌹حالا نگاه #شهدا به انتخاب ماست . . .
♦️درست انتخاب کنیم،
تا #شرمنده_شهـدا نشویم ...
#انتخاب_درست
#ایران_قوی
🆔 @golbarg_ezdevaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸رهبر انقلاب پس از انداختن رأی خود به صندوق: امروز یک رای هم مهم است
🔹بیایید و تشخیص بدهید و انتخاب کنید و رای بدهید.
🔹یک رای هم مهم است. هیچکس نگوید که حالا با رای من چه اتفاقی خواهد افتاد؟
🔹همین رایها و یک رای یک رای است که آرای میلیونی ملت را تشکیل میدهد.
🔹به اعتقاد من با نیت خدایی وارد شوید و ثواب ببرید.
امروز #ما_همه_می_آییم
دیگران را هم به رأی دادن تشویق کنیم 🌸👏
🆔 @golbarg_ezdevaj
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_چهل_ونهم 💔ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود.
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_پنجاه
🌸 مدت کوتاهی شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان تهران بود.
برای عمل های ایوب تهران می ماندیم.
ایوب را برای بستری که می بردند من را راه نمی دادند.
می گفتند:
"برو، همراه مرد بفرست"
کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود.
هر کسی زندگی خودش را داشت و زندگی من هم ایوب بود.
💕کم کم به بودنم در بخش عادت کردند.
پاهایم باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم.
یک پایم را می گذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم.
پرستارها عصبانی می شدند:
"بدن های شما استریل نیست،
نباید این قدر به تخت بیمار نزدیک شوید."
❤️ اما ایوب کار خودش را می کرد.
کشیک می داد که کسی نیاید.
آن وقت به من می گفت روی تختش دراز بکشم.
شب ها زیر تخت ایوب روزنامه پهن می کردم و دراز می کشیدم.
🌻 رد شدن سوسک ها را می دیدم.
از دو طرف تخت ملافه آویزان بود و کسی من را نمی دید.
وقتی، پرز های تی می خورد توی صورتم،
می فهمیدم که صبح شده و نظافت چی دارد اتاق را تمیز می کند.
🌺 بوی الکل و مواد شوینده و انواع داروها تا مغر استخوانم بالا می رفت.
درد قفسه سینه و پا و دست نمی گذاشت ایوب یک شب بدون قرص بخوابد.
گاهی قرص هم افاقه نمی کرد.
تلویزیون را روشن می کرد و می نشست روبرویش
سرش را تکیه میداد به پشتی و چشم هایش را می بست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_پنجاه 🌸 مدت کوتاهی شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و ز
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_پنجاه_ویکم
🌸آب و غذای ایوب نصف شده بود. گفتم:
ایوب جان اینطوری ضعیف میشوی هاا
اشک توی چشم هایش جمع شد.😢
سرش را بالا برد:
"خدایا دیگر طاقت ندارم پسرم جورم را بکشد،
زنم برایم لگن بگذارد."
با اینکه بچه ها را از اتاق بیرون کرده بودم،
ولی ملحفه را کشید روی سرش.
شانه هایش که تکان خورد،
فهمیدم گریه میکند.
💔 مرد من گریه می کرد،
تکیه گاه من...
وقتی بچه ها توی اتاق آمدند،
خودشان را کنترل می کردند تا گریه نکنند.
ولی ایوب که درد می کشید،
دیگر کسی جلودار اشک بچه ها نبود.
ایوب آه کشید و آرام گفت:
"خدا صدام را لعنت کند"
بدن ایوب دیگر طاقت هیچ فشاری را نداشت.
🌷آن قدر لاغر شده بود که حتی می ترسیدم حمامش کنم.
توی حمام با اینکه به من تکیه می کرد باز هم تمام بدنش می لرزید،
من هم می لرزیدم.
دستم را زیر آب می گرفتم تا از فشارش کم شود.
اگر قطره ها با فشار به سرش می خوردند، برایش دردناک بود.
آن قدر حساس بود که اعصابش با کوچکترین صدایی تحریک می شد.
حتی گاهی از صدای خنده ی بچه ها 😔
دیگر نه زور من به او می رسید نه محمد حسین تا نگذاریم از خانه بیرون برود.
🌺چاره اش این بود که بنیاد چند سرباز با آمبولانس بفرستد.
تلفنی جواب درست نمی دادند،
رفتم بنیاد گفتند:
"اگر سرباز می خواهید، از کلانتری محل بگیرید."
فریاد زدم:
"کلانتری؟"
صدایم در راهرو پیچید.
+ "شوهر من جنایتکار است؟
دزدی کرده؟ به ناموس مردم بد نگاه کرده؟ قاچاقچی است؟ برای این مملکت جنگیده، آن وقت من از کلانتری سرباز ببرم؟
من که نمی خواهم دستگیرش کنند.
میخواهم فقط از لباس سرباز ها بترسد و قبول کند سوار آمبولانس شود.
چون زورم نمی رسد.
چون اگر جلویش را نگیرم،کار دست خودش میودهد،
چون کسی به فکر درمان او نیست"
😭بغض گلویم را گرفته بود.
چند روز بعد بنیاد خواسته من را قبول کرد و ایوب را در بیمارستان بستری کرد. 😔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @basiratafzayi
💞💠 چند نکته اساسی در امر ازدواج👇
🔹 1- مشاوره #قبل_از_ازدواج یك ضرورت است. فرض كنید دختر و پسر جوانی بسیار به هم علاقه دارند ولی چه تضمینی وجود دارد كه دخترخانم در آینده مادر خوبی باشد یا آقاپسر از عهده نقش پدری برآید؟ و ... همه اینها در مشاوره قبل از ازدواج مشخص میشود.
در این جلسات تستهایی از هر دو نفر گرفته می شود كه پاسخ خیلی از پرسشها را مشخص میكند. این همان مكانیسم عقل است كه كنار عشق قرار میگیرد. یعنی دو نفر كه احساس میكنند عاشق هم هستند با یك روش عقلانی به این نتیجه میرسند كه آیا ازدواجشان به صلاح است یا نه؟
🔹 2- اگر می خواهید بعد از ازدواج عشق به نفرت تبدیل نشود باید بدانید که زن برای مادر شدن آفریده شده و مرد برای پدر شدن. زن باید زن باشد و مرد باید مرد باشد. یعنی زن نیاز به زنانگی دارد و مرد، مردانگی. زنانگی یعنی ایجاد آرامش و مردانگی یعنی ایجاد آسایش. زن باید مثل گل باشد و مثل گل با او رفتار شود و مرد باید مثل درخت باشد و مثل درخت با او رفتار شود. اگر این چنین باشد در کنار گذشت و فداکاری از هر دو طرف، عشق دوام میآورد و زندگی به وضعیت مطلوب میرسد.
🔹 3- یك نكته مهم دیگر این است كه عشق در هیچ شرایطی تعدد نمیپذیرد. در یك دل امكان ندارد محبت دو نفر بگنجد. منظورم عشق میان زن و مرد است. ممكن است هوس كنی 10 نوع غذا را با هم بخوری ولی حتما بعدش دلدرد میگیری. لازمه عشق وفاداری است. نباید اجازه بدهیم سریالهای بیسر و ته ماهوارهای با رواج عشقهای به اصطلاح ممنوع كانون خانوادهها را به خطر بیندازند. بیشتر از اینها كاملا هدفمند پیش میروند. در خیلی از كشورها بعد از پخش هر فیلم تحلیلگر اجتماعی میآید و درباره موضوع فیلم حرف میزند. ما هم به چنین كارشناسیهایی نیاز داریم.
🆔 @golbarg_ezdevaj
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_پنجاه_ودوم
🌸ایوب که مرخص شد،
برایم هدیه خریده بود.
وقتی به حالت عادی برگشته بود،
فهمیده بود که قبل از رفتنش چقدر توی کوچه داد و بیداد راه انداخته بود.
لبخند زد و گفت
"برایت تجربه شد.
حواست باشد بعد از من خل نشوی و دوباره زن یکی مثل من بشوی.
امثال من فقط دردسر هستیم.
هیچ چیزی از ما به تو نمی رسد،
نه پولی داریم، نه خانه ای، هیچی...."
❤️کمی فکر کرد و خندید:
"من می گویم زن یک حاجی بازاری پولدار شو."
خیره شدم توی چشم هایش که داشت از اشک پر می شد.
شوخی تلخی کرده بود.
هیچ کس را نمی توانستم به اندازه ی ایوب دوست داشته باشم.
فکرش را هم نمی کردم از این مرد جدا شوم.
💕با اخم گفتم:
"برای چی این حرف ها را میزنی؟"
خندید:
"خب چون روز های آخرم هست شهلا، بیمه نامه ام توی کمد است.
چند بار جایش را نشانت دادم
دم دست بگذارش، لازمت می شود بعد من..."
+ بس کن دیگر ایوب
_ بعد از من مخارجتان سنگین است، کمک حالت می شود.
+ تو الان هجده سال است داری به من قول میدهی امروز میروم، فردا میروم، قبول کن دیگر ایوب،
"تو نمی روی"
🌸نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.
سرش را تکان داد.
"حالا تو هی به شوخی بگیر، ببین من کی بهت گفتم."
💠عاشق طبیعت بود و چون قبل ازدواجمان کوه نورد بود،
جاهای بکر و دست نخورده ای را می شناخت.
توی راه کلیسای جلفا بودیم.
ایوب تپه ای را نشان کرد و ماشین را از سر بالایی تند آن بالا برد.
بالای تپه پر بود از گل های ریز رنگی.
💕ایوب گفت:
"حالا که اول بهار است،
باید اردیبهشت بیایید، بببنید اینجا چه بهشتی می شود."
در ماشین را باز کردیم که عکس بگیریم.
باد پیچید توی ماشین به زور پیاده شدیم و ژست گرفتیم.
ایوب دوربین را بین سنگ ها جا داد و دوید بینمان.
🌹بالای تپه جان می داد برای چای دارچینی و سیب زمینی زغالی که ایوب استاد درست کردنشان بود.
ولی کم مانده بود باد ماشین را بلند کند. رفتیم سمت کلیسای جلفا
هرچه به مرز نزدیک تر می شدیم،
تعداد سرباز های بالای برجک ها و کنار سیم خاردارها بیشتر می شد.
ایوب از توی آیینه بچه ها را نگاه کرد، کنار هم
روی صندلی عقب خوابشان برده بود.
گفت:
"شهلا فکرش را بکن یک روز محمد حسین و محمد حسن هم سرباز می شوند، می آیند همچین جایی.
بعد من و تو باید مدام به آن ها سر بزنیم و برایشان وسایل بیاوریم.
🌷بچه ها را توی لباس خاکی تصور کردم.
حواسم نبود چند لحظه است که ایوب ساکت شده، نگاهش کردم.
اشک از گوشه ی چشمانش چکید پایین نگاهم کرد:
"نه شهلا...می دانم تمام این زحمت ها گردن خودت است...من آن وقت دیگر نیستم." 😔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj
نکاتی برای #قبل_از_ازدوج ✨💫
💠 همیشه سعی کنید تصورتان از دیگران، یک انسان کامل نباشد.
چون تصور کردن دیگران بعنوان یک انسان کامل باعث چند اتفاق خواهد شد:
✅ اگر به او نرسید، همیشه حسرت خواهید خورد که "ای کاش این انسان کامل رو از دست نمیدادم و به او میرسیدم" و این تبدیل به یک عقده درون شما خواهد شد.
✅ اگر به او برسید، با دیدن ایرادات و عیوب طرف مقابل (با توجه به این که هیچ کس کامل و بی نقص نیست) و با شکستن تصور خیالی شما از این که او یک انسان کامل است، بزرگ ترین ضربه را خواهید خورد که البته خودتان باعث و بانی اش بوده اید.
❌ آن وقت کلا نسبت به همه بد بین خواهید شد و هر کس را ببینید و ظاهرش آدم خوبی باشد؛ با توجه به سابقه ای که در ذهن شما از فردی که فکر میکردید کامل است و پی بردید که نبود، کاملا نسبت به او بد بین خواهید بود.
🔴 پس برای این که به این اتفاق تلخِ بد بینی افراطی دچار نشوید، سعی کنید از همین حالا از مثبت اندیشی های افراطی خود داری کنید.
🌸✨گلبرگ ازدواج✨🌸
🌸 @golbarg_ezdevaj 🌸