فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو بتدگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پویانفر از پیرغلام اهل بیت حاج غلامرضا سازگار(میثم) میپرسه:
حاج آقا اگه بهتون اجازه بدن یه جای کربلا رو پاک کنید از تاریخ...! کجاست؟
https://eitaa.com/golbargsork1354
🔻نامه دردناک شهید رستمعلی آقا باباپور
در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت.
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد.
ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری
فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود، نوشته بود :
رستمعلی جان، امروز پدر شدی،
وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟
از جهاد اومده بودن دنبالت، می خوان اخراجت کنن،
خندم گرفته بود.
مگه بهشون نگفتی که جبهه ای ؟ گفتن بخاطر غیبت اخراج شدی،
مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین ، کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگیمون نمیده،
همون بهتر که اخراجت کنن.
عزیزم زود برگرد، دلم واست تنگ شده..
🕊🕊🕊💔🥀🥀🥀
شادی روح شهدا صلوات
#شهادت
#جمعه
#ماه_رجب
https://eitaa.com/golbargsork1354
وَصِل اللّهُمَ بَینَنا و بَینَه وُصله تُوَدّی اِلی مُرافِقه سَلَفِه
و پیوند برقرار نما خدایا بین ما و او ( امام زمان عج ) پیوندی که منتهی شود به رفاقت .......
https://eitaa.com/golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
خاطرات دانشجویی
۱۳۷۶/۱۰/۱۴
روز یکشنبه از دانشکده برای آبجی افسانه زنگ زدم و گفتم قرار است بعد از نماز ظهر به منزل شان بروم
بعد از کلاس خانم اشرفی و خواندن نماز ظهر و عصر به منزل آبجی افسانه رفتم آبجی گفت اتفاقا مامان هم این جا بود همین الان پیش پایت رفت خونه ی زن داداش فاطی
کمی با افسانه و خواهر زاده ام معصومه گفتیم و خندیدیم بعد آبجی یک قابلمه بزرگ پر از غذا داد تا من آن را به خانه ببرم آخه مامان نمی تونست قابلمه را ببره
روز دوشنبه هم خانم خواجه درس جدید روانشناسی دادن بعد ازناهار و نماز استاد واعظی امدند و درباره قلب سلیم و قلب در احادیث درس دادند و درباره ملا محمد کاظم که پیر مردی بود که حافظ قرآن شده بود سخن گفت
زنگ استاد هرندی کلیات خمس درس داده شد روز سه شنبه هم خیلی بی مزه گذشت
روز چهار شنبه هم استاد ذولریاستین دنباله ی شعر رستم را درس دادند و افطار را دانشکده بودیم فهیمه و صدیقه هم افطار را در دانشکده ماندند وقتی می خواستیم برگردیم خونه هوای برفی و زمین برف گرفته محیط بسیار زیبایی را به وجود آورده بود و من و فهیمه هیچ وقت آن شب برفی را فراموش نمی کنیم که وقتی خواستیم سوار اتوبوس شویم فهیمه خیلی ترسیده بود چون خیابان ها خلوت بود
روز پنج شنبه وقتی شب شد با داداش حسین و خانمش مریم و پسرش عارف به هیئت حاج آقا انصاریان رفتیم و دعا کمیل را آن جا بودیم برگشتنی یک خانم و دخترش را هم سوار کردیم و تا میدان خراسان آوردیم
مریم حسنی
https://eitaa.com/golbargsork1354