امروز ۲۰ بهمن و تولد محمد آقاس اصلا فکرش را نمی کردم امروز مدرسه تعطیل بشه
چون می خواستم برم بیرون براشون یه هدیه کوچولو بخرم ولی چون تعطیل شدن و دارن تو منزل کلاس مجازی برگزار می کنند تا می خوام لباس بپوشم برم بیرون با دستش با اشاره می پرسه کجا و با اشاره می گه بشین سر جات و اجازه نمیده برم بیرون 😂😂😂😂😂😂😂😂😂
شما شاهد باشید من می خواستم برم براشون هدیه بخرم خودشون نخواستن 😂😂
این کلاس مجازی هم برا ما دردسر شده چون نه اجازه داریم ظرف بشوریم یا لباس شویی روشن کنیم ونه اجازه داریم جارو برقی روشن کنیم باید مثل دانش آموز بشینیم پای تدریس محمد آقا 😂
👇👇👇👇👇👇👇
مریم حسنی
https://eitaa.com/golbargsork1354
گُلبَرگ سُرخِ لاله ها🌹
امروز ۲۰ بهمن و تولد محمد آقاس اصلا فکرش را نمی کردم امروز مدرسه تعطیل بشه چون می خواستم برم بیرون
اینم بگم که من امسال جلو جلو می دونم که فردا که روز تولدم هست کادو روز تولدم چیه
محمد آقا گفتن کادوی تولد امسالم یه زیارت شاه عبدالعظیم س هست به اضافه همه ی مخلفاتش 😂😂 که می شه مضیف و بستنی حرم 😂😂
ولی از آن جا که معلوم نیست چه زمانی وقت خالی برا شاه عبدالعظیم رفتن پیدا کنیم اینم مثل سایر وعده های بزک نمیر بهار می آد کمبزه و خیار می آد می مونه😂😂😂😂
ولی خب گاهی وعده های الکی هم خودش جای تشکر داره
مریم حسنی
https://eitaa.com/golbargsork1354
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو من نمیدونستم جالب بود
#ترفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🌹امام حسین عليه السلام فرمودند:
اِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحوطونَهُ ما دَرَّتْمَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ؛
به راستى كه مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبان آنهاست، تا جايى كه دين وسيلهزندگى آنهاست، دين دارند و چون در معرض امتحان قرار گيرند، دينداران كم مى شوند.
تحف العقول، ص ٢٤٥
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
۲۰ بهمن ماه سال ۱۳۷۸
چهارشنبه ۲۰ بهمن ماه سال ۱۳۷۸ است
امروز روز تولد محمد آقاس من امروز دندون درد شدیدی دارم ولی چون روز تولد محمد آقاست سعی کردم دندون دردم را زیاد به روش نیارم برای همین خواستم یک قرص مسکن بخورم که یادم اومد قرص مسکن برای بچه ای که تو شکم دارم ضرر داره و چون روز ۱۸ بهمن تو سونو گرافی فهمیده بودیم که بچه پسره اسمش را علی گذاشتیم من به محمد گفتم که بهتره اسمش را علی اکبر بزاریم تا اگه باز پسر دار شدیم اسم پسر دوم را علی اصغر بزاریم ولی محمد گفت علی بهتره بعد با همان حال دندان درد راه افتادم تا به دنبال محمد آقا به دانشگاه بریم
محمد با استاد یوسف ثانی کلام (۳) داشت ولی منو سوار اتوبوس کردتا برم دانشگاه و خودش رفت دنبال بهنام خرسند تا به جای همکارش آقای رضوانی آقای بهنام خرسند براش ضامن بشه و از اون جا به مخابرات در خیابون ویلا ( استاد نجات اللهی ) بره
امشب قرار بود دیو سالار پسر خاله ی منیره تیر برامون از شمال برنج بیاره برا همین خیلی خوشحال بودم
من با استاد مجید معارف کلاس تفسیر داشتم برا همین تا رسیدم دانشگاه فورا رفتم سر کلاس استاد معارف و با سرعت مشغول نوشتن جزوه شدم و دندان درد هم کما بیش اذیتم می کرد
توی دانشگاه هر چی منتظر شدم محمد نیومد و کلاس کلام استاد یوسف ثانی را غیبت خورد چون روز تولدش بود با نجفی رفتم کوچه برلن و یک کارت تبریک قشنگ برا محمد خریدم برگشتم دانشگاه و داخل کارت تبریک را براش تبریک روز تولد نوشتم و بی صبرانه منتظر بودم که محمد بیاد دانشگاه ولی ازمحمد خبری نبود به همین خاطر خودم برگشتم خونه و دیدم محمد تو خونه خوابه گفتم چرا نیومدی دانشگاه
محمد گفت : مریم خدا لعنتت نکنه کیف پول را با خودت بردی رفتم تو خیابون استاد نجات اللهی دیدم فقط بیست و پنج تا تک تومنی پول دنبال منه یه دونه نون بربری خریدم و کل خیابون استاد نجات اللهی را در روز تولدم پیاده تا دانشگاه آمدم و نون خوردم بعد مستقیم رفتم اتاق بسیج و دیگه سر کلاس یوسف ثانی نرفتم چون دیگه رمق نداشتم و پدرم در اومد از بس پیاده راه رفتم خواستم بیام سر کلاس معارف و ازت پول بگیرم ترسیدم ناراحت بشی از علی خیر خواه پول قرض کردم و برگشتم خونه
با ناراحتی و عصبانیت گفتم چرا به من خبر ندادی نمی گی آدم نگران می شه؟
محمد گفت : از فردا دو تا پول کیف با خودمون می بریم تا دیگه این جوری نشه تو هم بلند شو چای درست کن روز تولدام یه چای که بهم می رسه
من هم کارت تبریک را به محمد دادم و در حالی که از شدت دندون درد آب دهنم قورت می دادم رفتم آشپز خانه کتری را روشن کنم که یه کفتر محکم می خوره به پنجره آشپز خونه و من جیغ می زنم محمد می گه بیا برو بابا چایی نخواستیم الان به خاطر یه لیوان چایی بلایی سر خودت و بچه نیاری
بعد اومدم تو اتاق و با محمد درباره ی پاگشا کردن داداش حسین با زن داداش جدیدم صغری که اهل روستای کهنک بود حرف زدیم و محمد گفت برای ۲۹ بهمن که روز انتخابات ششمین دوره مجلس شوری اسلامی هست و روز میلاد امام رضا جان هم هست داداش حسین اینا را پا گشا کن
به محمد گفتم خدا کنه برنجی که امشب دیو سالار از شمال می آره جنسش خوب باشه تا با همین برنج براشون شام درست کنم
بعدمحمد انگار نه انگار که روز تولدشه دوباره افتاد خوابید و منم کمی درایه الحدیث و تفسیر آیات الاحکام خوندم بعد نشستم یه طرح و برنامه شیک برای روزی که می خواستم مامان اینا و داداش حسین را دعوت کنم طراحی کردم پیش خودم تصویب کردم که ماست و خیار نعنایی را هم به لیست اضافه کنم بعد شام درست کردم و محمد را بیدار کردم و با گریه گفتم بسه دیگه چقد می خوابی چقد بی احساسی مثلا شب تولد منه پاشو یه کم حرف بزنیم دلم پوسید
محمد بیدار شد و گفت اگه می خوای حرف بزنیم برو یه دفترچه بیار درباره خصوصیات بچه مون حدس بزنیم و یادداشت کنیم بعد که به دنیا اومد ببینیم چقدرش را درست گفتیم من رفتم دفتر آوردم و اون شب یک عالمه درباره بچه خیالبافی کردیم بعد شام خوردیم و خوابیدیم
مریم حسنی
.
https://eitaa.com/golbargsork1354