eitaa logo
گُلبَرگ سُرخِ لاله ها🌹
95 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
48 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مریم حسنی شاعر و نویسنده طنز پرداز تحصیلات : لیسانس علوم قرآنی از دانشکده علوم قرآنی تهران ارتباط بامدیر: https://eitaa.com/Mh135413791388
مشاهده در ایتا
دانلود
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پویانفر از پیرغلام اهل بیت حاج غلامرضا سازگار(میثم) میپرسه: حاج آقا اگه بهتون اجازه بدن یه جای کربلا رو پاک کنید از تاریخ...! کجاست؟ https://eitaa.com/golbargsork1354
🔻نامه دردناک شهید رستمعلی آقا باباپور در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت. صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد. ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود، نوشته بود : رستمعلی جان، امروز پدر شدی، وای ببخشید من هول شدم، سلام عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟ از جهاد اومده بودن دنبالت، می خوان اخراجت کنن، خندم گرفته بود.‏ مگه بهشون نگفتی که جبهه ای ؟ گفتن بخاطر غیبت اخراج شدی، مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین ، کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگیمون نمیده، همون بهتر که اخراجت کنن. عزیزم زود برگرد، دلم واست تنگ شده.. 🕊🕊🕊💔🥀🥀🥀 شادی روح شهدا صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/golbargsork1354
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَصِل اللّهُمَ بَینَنا و بَینَه وُصله تُوَدّی اِلی مُرافِقه سَلَفِه و پیوند برقرار نما خدایا بین ما و او ( امام زمان عج ) پیوندی که منتهی شود به رفاقت ....... https://eitaa.com/golbargsork1354
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 خاطرات دانشجویی ۱۳۷۶/۱۰/۱۴ روز یکشنبه از دانشکده برای آبجی افسانه زنگ زدم و گفتم قرار است بعد از نماز ظهر به منزل شان بروم بعد از کلاس خانم اشرفی و خواندن نماز ظهر و عصر به منزل آبجی افسانه رفتم آبجی گفت اتفاقا مامان هم این جا بود همین الان پیش پایت رفت خونه ی زن داداش فاطی کمی با افسانه و خواهر زاده ام معصومه گفتیم و خندیدیم بعد آبجی یک قابلمه بزرگ پر از غذا داد تا من آن را به خانه ببرم آخه مامان نمی تونست قابلمه را ببره روز دوشنبه هم خانم خواجه درس جدید روانشناسی دادن بعد ازناهار و نماز استاد واعظی امدند و درباره قلب سلیم و قلب در احادیث درس دادند و درباره ملا محمد کاظم که پیر مردی بود که حافظ قرآن شده بود سخن گفت زنگ استاد هرندی کلیات خمس درس داده شد روز سه شنبه هم خیلی بی مزه گذشت روز چهار شنبه هم استاد ذولریاستین دنباله ی شعر رستم را درس دادند و افطار را دانشکده بودیم فهیمه و صدیقه هم افطار را در دانشکده ماندند وقتی می خواستیم برگردیم خونه هوای برفی و زمین برف گرفته محیط بسیار زیبایی را به وجود آورده بود و من و فهیمه هیچ وقت آن شب برفی را فراموش نمی کنیم که وقتی خواستیم سوار اتوبوس شویم فهیمه خیلی ترسیده بود چون خیابان ها خلوت بود روز پنج شنبه وقتی شب شد با داداش حسین و خانمش مریم و پسرش عارف به هیئت حاج آقا انصاریان رفتیم و دعا کمیل را آن جا بودیم برگشتنی یک خانم و دخترش را هم سوار کردیم و تا میدان خراسان آوردیم مریم حسنی https://eitaa.com/golbargsork1354
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 خاطرات دانشجویی روز یکشنبه برابر با ۱۲ رمضان سال ۱۴۱۸ خانم ژیان به کلاس آمدند و از اینکه بچه ها در مراسم خاکسپاری دخترش شرکت کردند تشکر کردند بعد اجازه دادن هر کی دلش می خواد از کلاس بره بیرون برا همین من و معصومه ی حسن زاده رفتیم به کلاس ب که خالی بود من جز ء ۱۲ قرآن را خوندم معصومه هم تحقیق اخلاقش را نوشت بعد به همراه منیره کلاشی رفتم اتاق حاج آقا باقریان تا کار منیره جور بشه و پول خوابگاه را واریز کنه برگشتنی دیدم یکی از آقایان ترم بالاتر که کیف سامسونت شیکی هم تو دستش بود و کت و شلوار توسی رنگ تنش بود هر جا من می رم راه می افته دنبالم می آد اول اش با خودم گفتم فکر کنم من دچار سو تفاهم شده باشم ولی بعدش دیدم حتی وقتی رفتم حیاط و رفتم داخل وضو خونه باز پشت در وضو خونه منتظر شده تا من بیام بیرون و باز وقتی به سمت اتاق آموزش رفتم آمد ته راهرو دنبالم یکی از دختران ترم بالایی داشت از راه پله می آمد پایین صداش کردم و گفتم این آقا که کیف دستش هست را می شناسی؟ می دونی فامیلی اش چیه؟ گفت این آقای اَبَر کار هست اتفاقا تو کلاس ماست گفتم چه جالب بعد ازش تشکر کردم و رفت بعد با خودم گفتم اَبَرکارچه فامیلی خنده داریه بعد که سرم را برگردوندم دیدم روبه روی من تکیه داده به دیوار و چنان نگاهم می کنه که انگار نه انگار که ماه مبارک رمضانه و روزه اش با این نگاه باطل می شه برا اینکه روزه خودم باطل نشه خیلی زود چشمم را انداختم پایین و آمدم سمت کلاس ب وقتی پشت سرم نگاه کردم دیدم باز آمده دنبالم تو دلم گفتم ای بابا به قول دوستم زهرا همه را برق می گیره ما رو چراغ نفتی و این جا بود که دیگه حقیقتا ترسیدم و رفتم داخل کلاس ب و در را بستم معصومه که داشت تحقیق می نوشت گفت چرا در را می بندی ؟ گفتم می گم برات بعد ماجرا را برا معصومه تعریف کردم معصومه گفت : خب دیوونه شاید می خواد چیزی بهت بگه یا می خواد ازت خواستگاری کنه گفتم من زن کسی که تو ماه رمضون راه می افته دنبال دختر مردم نمی شم چون این جور پسر ها امروز راه می افتن دنبال من فردا راه می افتن دنبال یکی دیگه بعدم بهش می خوره بیست و هفت هشت سال سن داشته باشه و اصلا سن اش هم بهم نمی خوره و اصلا نمی خوام بهش فکر کنم فقط اسمش یاد گرفتم که اگه خواست برام مزاحمت ایجاد کنه برم به آقای تدین بگم بعد معصومه گفت مریم بیا بریم من صورتم با صابون بشورم گفتم معصومه جان شما روزی صد دفعه صورتت را با صابون تو دانشکده می شوری به خدا صورتت کثیف نیست ماشالله سفیدی بعدم ماه رمضونه آب می ره تو دهنت بعدم این پسره پشت دره من می ترسم باهات بیام معصومه رفت در را باز کرد و گفت هیچ کی تو راهرو نیست بیا بریم بعد برگشتیم کلاس خودمون و پیش صدیقه نشستیم و خانم ژیان هم سرش تو لاک خودش بود و شاید داشت به دخترش فکر می کرد اون روز ریحانه و فهیمه غایب بودن رفتم پیش صدیقه و بهش گفتم یه پسری به اسم ابر کار راه افتاده دنبالم و خیلی بد نگاهم می کردیکی از بچه ها هم حرفم را شنید و با خنده گفت : اگه عمامه نداره اصلا بهش فکر نکن و صدیقه با خنده گفت خدا به خیر کنه و کلی خندیدیم زنگ خانم اشرفی استاد داشتند می گفتن مردم ریختن رو سر عثمان و او را کشتند بعد از زنگ بچه ها ریختن رو سر خانم اشرفی و گفتند خواهشمندیم هفته بعد امتحان نگیریدخانم اشرفی گفت تا مرا مثل عثمان به قتل نرساندید تسلیمم باشه امتحان نمی گیرم و فریاد هورا هورا و جیغ بچه ها به آسمان رفت ساعت چهار و نیم عصر با رییس دانشکده جلسه پرسش و پاسخ داشتیم زنگ استاد صیادی هم تشکیل نشد و چون اون روز بچه های ترم بالاتر امتحان داشتندبعد از امتحان می آمدن داخل حیاط برای همین هم آقای ابر کار آمده بود تو حیاط برا خودش ول می چرخید آقای رییس یعنی حاج اقا نوروزی در جلسه پرسش و پاسخ گفت به ما خبر رسیده که دخترهای خوابگاه حتی حال ندارن در یخچال شون را ببندند و بچه ها کلی از این حرف خندیدند و در جلسه پرسش و پاسخ کلی به ما خوش گذشت و برگشتنی با معصومه به خانه آمدم چون فهیمه و ریحانه غایب بودن مریم حسنی https://eitaa.com/golbargsork1354