eitaa logo
گلچین شعر
14هزار دنبال‌کننده
756 عکس
265 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹شهیدِ راهِ رضا🔹 صدای ذکر تو شب را فرشته‌باران کرد حضور تو لب «شیراز» را غزل‌خوان کرد «کرم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست» بیا که چشم تو، این شهر را چراغان کرد چه اشک‌ها که ضریحت به گونه‌ها جاری، چه دردها که خداوند، با تو درمان کرد چه لحظه‌ها که نگاه تو، جان حافظ را به جرعه‌ای غزل، از جام غیب مهمان کرد چراغ قلب تو، تفسیر صبح صادق بود عجیب نیست که شب را چنین هراسان کرد چه کرده نور تو با شب؟ که دست خونریزش رواق و صحن تو را هم گلوله‌باران کرد شهید راه رضایی، شهید صحن توایم تو را، خدای تو، شاهِ چراغ ایران کرد به قلب تو، غم دوری‌ست از برادر و آه! فراق خواهرت، این داغ را دوچندان کرد سفر، اگر چه چنین ناتمام ماند، ولی صدای پای تو، شیراز را خراسان کرد https://eitaa.com/joinchat/646840548C8f90df0db0
علیه‌السلام هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایی‌ها لبم حلاوت «احلی من العسل» دارد چه ساختار قشنگی شکسته است خدا درون قالب شش‌گوشه یک غزل دارد بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بگو محبت ما ریشه در ازل دارد غلامتان به من آموخت در میانهٔ خون که روسیاهی ما نیز راه حل دارد https://eitaa.com/joinchat/646840548C8f90df0db0
علیهاالسلام 🔹یاس معطر🔹 قرار بود بیایی کبوترش باشی دوباره آینه‌ای در برابرش باشی نه این‌که پر بکشی و به شهر او نرسی میان راه، پرستوی پرپرش باشی مدینه، شهر غریبی برای فاطمه‌‌هاست نخواست گم شده،‌ چون قبر مادرش باشی به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را چو دید، آمده‌ای سایۀ سرش باشی اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد که تا همیشه، تو یاس معطرش باشی خدا، تو را به دل تشنۀ زمین بخشید که تا بهار بیاید، تو کوثرش باشی که تا طلوع قیامت، شفاعت از تو رسد که تا رسیدن محشر، تو محشرش باشی... کرامتت، همه را یاد او می‌اندازد به تو چقدر می‌آید، که خواهرش باشی رسول گفت: که در طوس، پارۀ تن اوست نشد رسولِ سلام پیمبرش باشی خدا نخواست، تو هم با جوادِ او، آن شب گواه رنج نفس‌های آخرش باشی نخواست باز امامی، کنار خواهر خود... نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی @golchine_sher
علیهاالسلام 🔹وقت سفر🔹 دل من باز گرفته به حرم می‌آید درد دل‌هاست که از چشم ترم می‌آید باز هم پیش ضریح تو نشستم با اشک لطف تو باز فقط در نظرم می‌آید در همه زندگی از بی‌تو شدن می‌ترسم که اگر دست نگیری به سرم می‌آید کاش آن لحظۀ پر غصه به دادم برسی آه آن لحظه که وقت سفرم می‌آید... زائری بود که هر روز حرم می‌آمد چقدر پیش تو بوی پدرم می‌آید می‌روم از حرمت حس من این است انگار که کسی تا دم در پشت سرم می‌آید شعر می‌خواند و می‌گرید و می‌گریاند طبع من باز هم از سمت حرم می‌آید @golchine_sher
🔹زنده‌تر🔹 سینه‌ها با سوختن، ارزنده‌تر خواهند شد شمع‌ها در عمق شب، تابنده‌تر خواهند شد امتیاز ماست‌‌ مُردن! می‌کُشند و غافل‌اند دم به دم با مرگِ ما بازنده‌تر خواهند شد سنگ اگر هم‌صحبت آیینه‌های ما شود ما زبان‌هامان از این بُرّنده‌تر خواهند شد چون جواب صخره تکراری‌ست، پرسش‌های موج، بعد از این از صخره‌ها کوبنده‌تر خواهند شد چشم‌هایی که پیِ میراث ما افتاده‌اند منتظر باشند! در آینده، تر خواهند شد! اهل دنیا را خیال مرگ حتی می‌کُشد عاشقان با مرگ اما زنده‌تر خواهند شد ای شهادت! دست خونین بر سر و رومان بکش! تحفه‌ها، تزیین شده، زیبنده‌تر خواهند شد رزق اگر باشد شهادت، شام با تهران یکی ست بی‌تفاوت‌ها فقط شرمنده‌تر خواهند شد! @golchine_sher
علیه‌السلام 🔹بی‌تو جمعه‌ای دیگر گذشت...🔹 با توام ای دشت بی‌پایان سوار ما چه شد یکه تاز جاده‌های انتظار ما چه شد آشنای «لا فتی الا علی» اینجا کجاست؟ صاحب «لا سیف الا ذوالفقار» ما چه شد؟ چارده قرن است، چل منزل عطش پیموده‌ایم التیام زخم‌های بی‌شمار ما چه شد؟ چشم یوسف انتظاران را کسی بینا نکرد روشنای دیدۀ امّیدوار ما چه شد؟ ذوالجناحا! عصر ما چون عصر عاشورا مباد دشت را گشتی بزن، بنگر سوار ما چه شد؟ باز ای موعود! بی‌تو جمعه‌ای دیگر گذشت کُشت مارا بی‌قراری! پس قرار ما چه شد؟ می‌نشینم تا ظهور سرخ مردی سبزپوش آن زمان دیگر نمی‌پرسم بهار ما چه شد؟ @golchine_sher
🔹نتوان وصف تو گفتن🔹 ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی تو نمایندۀ فضلی تو سزاوار ثنایی بری از رنج و گدازی بری از درد نیازی بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی بری از خوردن و خفتن بری از شبه و شبیهی بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجی نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی نبُد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی همه نوری و سروری همه جودی و جزایی همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی همه بیشی تو بکاهی همه کمّی تو فزایی اَحدٌ لَیسَ کمِثلِه صَمدٌ لیس له ضِد لَمِنَ المُلک تو گویی که مر آن را تو سزایی لب و دندان «سنایی» همه توحید تو گوید مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی @golchine_sher
علیه‌السلام هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایی‌ها لبم حلاوت «احلی من العسل» دارد چه ساختار قشنگی شکسته است خدا درون قالب شش‌گوشه یک غزل دارد بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بگو محبت ما ریشه در ازل دارد غلامتان به من آموخت در میانهٔ خون که روسیاهی ما نیز راه حل دارد @golchine_sher
🔹هیاهو🔹 و شیطان چه دارد؟ هیاهو هیاهو هجوم صداها، از این سو از آن سو به نعره، به نفرت، به طعنه، به تهمت صداها سه‌شعبه، صداها دو پهلو دمیده به گوسالۀ سامری باز به آواز فتنه، به آوای جادو نه جای تأمل نه تاب تحمل هیاهو هیاهو، هیاهو هیاهو به بانگ مناره قسم هیچ و پوچ است الم‌شنگۀ این همه برج و بارو بگوشی؟ صدای شهیدان می‌آید که روشن شود جبهه‌های فرارو سراپا خروشم، برادر بگوشم بخوان از حسین و رجزنامۀ او بخوان از «مِنَ المؤمنينَ رِجالٌ» بخوان‌ «رَبُّنَا الله ثُّمَ اسْتَقامُوا» صدا شو، رسا شو، از آن خدا شو در این های‌وهوها، هُوَ الحق هُوَ الهُو @golchine_sher
در لابلای بغض این کوی و گذرها پیچیده ذکر "وا حسینا" در سحرها انگار در یک گوشه از تنهایی خود روضه گرفته حضرت "ام القمر"ها یک فاطمه وقتی دوباره روضه خوان است پر می شود از عطر یاس این دور و برها دارد به دل داغ تمام نیزه ها را داغ علی های قبیله، داغ سرها داغی نشسته مادرانه بر دل او داغی که می ماند همیشه بر جگرها جمع مصیباتی که او دیده ست یعنی "ام البنین" شهر منهای پسرها # "وَیلی عَلی شِبلی" عزیز قلب مادر شیرم حلالت ساقی بی بال و پرها عباس جان، زینب برایم روضه خوانده از کربلا، از علقمه، از "إِنْکَسَر"ها نخل رشید باغ من، بالا بلندم در بین گلدان جا شدی؟! "آه" از تبرها آه از غریبی رباب و گریه هایش در لابلای بغض این کوی و گذرها... @golchine_sher
برای منظومه چشم هایش" چشمش خُمار از باده نوشی های پنهان بود جامَش پُر از عرفان آن پیر جَماران بود دیباچه ی منظومه ی عشقی است سی ساله چشمان او دیوان شعری از شهیدان بود خسته است عمری را دویده باز جامانده چشمش غزالی خسته امّا مشک افشان بود بر دوستان صبح امید و آرزومندی بر پاره ی جان شهیدان او "عموجان" بود در آیه ی چشمش " اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّار" جنگیدنش در معرکه تفسیر قرآن بود از چشم او از کربلا تا قدس راهی نیست از چشم او ایران حریم امن ایمان بود آن نورچشمی که زمان داغش نمی کاهد یک قطره از یادش برای شهر باران بود چشمی که حالا مستی اش در شهر پیچیده چشمی که آرام است...چشمِ "مرد میدان" بود @golchine_sher
دوباره عرض‌ادب، عرض‌احترام از دور دوباره قسمت ما می‌شود؛ "سلام از دور" _سلام حضرت سلطان مرا نمی‌طلبی؟ ببین چقدر فرستاده‌ام پیام از دور... منی که دست به‌سینه گذاشتم هرصبح، سلام داده‌ام از روی پشت‌بام، از دور! اویس نیستم، اما نسیم رحمت تو همیشه درد مرا داده التیام از دور نگاه نافذ تو آهوی خیال مرا به یک اشاره‌ی کوتاه کرده رام از دور به‌رغم فاصله، گلدسته‌های تو انداخت کبوتر دل تنگ مرا به دام از دور دلم هوایی دیدار توست از نزدیک... اگرچه لطف‌تو بوده‌ست مستدام از دور @golchine_sher
ناگهان سجّاده را از زیر پایش می‌کِشند مثل حیدر در میان کوچه‌هایش می‌کشند    بی‌مروّت‌ها سوار مرکب و دنبال خود پیرمردی را پیاده، بی‌عصایش می‌کشند با طناب و آتش و سیلی و دست بسته‌اش لحظه‌لحظه عکس مادر را برایش می‌کشند    روضه‌ها را در خیالش هی مجسم می‌کنند از مدینه ناگهان تا کربلایش می‌کشند "زینت دوش نبی" افتاده بی‌سر بر زمین وای بر من از کجاها تا کجایش می‌کشند    شاه غیرت روی خاک افتاده و بی‌غیرتان  نقشه‌ی حمله به سوی خیمه‌هایش می‌کشند    چون نمی‌برّید خنجر حنجرش را از جلو  ناکسان این بار خنجر بر قفایش می‌کشند اشک دختربچه‌ای یک شهر را برهم زده  با سر بابا رمق را از صدایش می‌کشند در قنوتش رفته در فکر تمام روضه‌ها  ناگهان سجاده را از زیر پایش می‌کشند ... @golchine_sher
تو را بانوی خورشید و زمین و ماه می گویند شفیع روز رستاخیز خلق الله می گویند به خورشید و زمین و ماه هر یک نسبتی دادند غلام و سینه چاک و خادم درگاه می گویند چه شب هایی که در گوش ضریحت زائران تا صبح بماند آنچه را 《بینی وَ بین الله 》می گویند مریض و بی کس و درمانده و دلخسته و دل خون رعیت مشکلات خویش را با شاه می گویند چنان قبل از تشرف میدهی حاجات را ، مردم همیشه حرف های خویش را در راه می گویند چه سرّی هست بین فاطمه با تو که زائرها سلامِ روبروی صحن را با آه می گویند @golchine_sher
غزلی عرفانی از امام خمینی (ره) این غزل، اولین بار ۱۸ روز پس از رحلت ایشان در روزنامه‌ی کیهان و بعدها در دیوان امام منتشر گشت. دیوان شعر امام، در ۶ فصل غزلیات، رباعیات، قصاید، مسمّط، ترجیع‌بند و اشعار پراکنده تنظیم شد و اولین بار، توسط موسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، در سال ۱۳۷۲ و در ۴۳۸ صفحه انتشار یافت. من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم فارغ از خود شدم و کوس اَنَا الحَق بزدم همچو منصور، خریدارِ سرِ دار شدم غم دلدار فکنده است به جانم شَرَری که به جان آمدم و شهره‌ی بازار شدم درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم جامه‌ی زهد و ریا کَندم و بر تن کردم خرقه‌ی پیر خراباتی و هشیار شدم واعظ شهر که از پند خود آزارم داد از دَم رند می‌آلوده، مددکار شدم بگذارید که از بتکده یادی بکنم من که با دست بتِ میکده بیدار شدم @golchine_sher
چقدر روضه تو مثل روضه حسن است تو در سرای خود و غربت تو در وطن است به کاظمین تو بسته دخیل عرش خدا همیشه مثل حسن از کرامتت سخن است نشسته بر جگرت زهر و زهر با خود گفت چقدر این جگر پاره پاره پر محن است به روی بام و تن و آفتاب و اشک خدا چقدر بال کبوتر به روی این بدن است شبیه داغ حسن یا شبیه داغ حسین گریز مجلس تو ذکر شاه بی کفن است کشیده شال عزا روی دوش خود مشهد که صاحب غم تو حضرت ابالحسن است @golchine_sher
به شوق دیدنت طفل دبستان، پیش از اردویم همه آماده؛ کفش و کوله، حتی گیره‌ی مویم... به گوشَت می‌رسم از دورها از دورهای دور ببین من هم صدای کوچکی در این هیاهویم "الابیکم... هلابیکم..." نمی‌دانم چه می‌گوید غذاهای بهشتی را تعارف می‌کند سویم ببین انگشت پایم تاولی کوچک زده اما به یاد کودکان کربلا چیزی نمی‌گویم ▪️ "کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟" زنی با مهربانی می‌نشیند _آه! پهلویم... @golchine_sher
همیشه باز خواهد شد گره از کار با گریه شفا میگیرد آخر آدم بیمار با گریه گرفتاری ندارد روز محشر آن که در روضه سلامی داده سمت تو فقط یک بار با گریه به یاد تشنگی ها و ترک های لبت با بغض همیشه آب خوردم لحظه‌ی افطار با گریه به یاد دخترت با دخترم دیروز با سرعت گذشتم از میان کوچه و بازار با گریه همیشه میگذارم در فراق صحن تو سر را به جای شانه ات بر شانه‌ی دیوار با گریه دوباره اسمی از دیوار آمد ناگهان در من نوای روضه های کوچه شد تکرار با گریه شنیدم از همان روزی که زهرا پشت در افتاد چَکُش را می‌زند بر میخ در نجار با گریه @golchine_sher
همیشه باز خواهد شد گره از کار با گریه شفا میگیرد آخر آدم بیمار با گریه گرفتاری ندارد روز محشر آن که در روضه سلامی داده سمت تو فقط یک بار با گریه به یاد تشنگی ها و ترک های لبت با بغض همیشه آب خوردم لحظه‌ی افطار با گریه به یاد دخترت با دخترم دیروز با سرعت گذشتم از میان کوچه و بازار با گریه همیشه میگذارم در فراق صحن تو سر را به جای شانه ات بر شانه‌ی دیوار با گریه دوباره اسمی از دیوار آمد ناگهان در من نوای روضه های کوچه شد تکرار با گریه شنیدم از همان روزی که زهرا پشت در افتاد چَکُش را می‌زند بر میخ در نجار با گریه @golchine_sher
کلامش واژه واژه خط به خط مثل پیمبر بود به وقت خطبه خوانی روی منبر نیزحیدر بود چنان آئینه‌ی « والکاظمین الغیظ» شد حلمش که در خندیدنش آیات رحمانی مصور بود ربود از خلق عالم دل به حسن خلق و ثابت کرد که تاثیر محبت بیشتر از زور و زیور بود کرامت داشت آنگونه که در هنگام بخشیدن غریب و آشنا در چشم او با هم برابر بود برای آب و نانت هم بخوان باب الحوائج را کسی که روزی عالم به یمن او مقدر بود زبان روزه شب میکرد صبحش را میان بند و شب تا صبح بر روی لبش الله اکبر بود غلط گفتند زندانی شده در اصل باید گفت که زندان خود اسیر حضرت موسی بن جعفر بود یهودی زاده‌ای که دم به دم آزار داد او را میان سینه‌اش بغض علی از فتح خیبر بود شکستند استخوانش را و رویش شد کبود اما تمام غصه‌اش از روضه‌ی پهلو و مادر بود خداراشکر اگر کشتند، جسمش را کفن کردند خداراشکر که رأس شریفش روی پیکر بود @golchine_sher
چقدر روی زمین از خودم خبر بگذارم چقدر حرص و طمع، مال و سیم و زر بگذارم خدا کند بتوانم وصیت شهدا را میان روضه و گریه، به چشم تر بگذارم دعا کنید رفیقان در این میان بتوانم به روی قلب رفیقان خود اثر بگذارم در این دو راهی دنیا و دین مگر بتوانم، که پای خویش در این راه پر خطر بگذارم برای صبح ظهورت، گذاشتم دو سه بیتی خدا کند بتوانم که بیشتر بگذارم خدا کند بتوانم که نفس سرکش خود را شبانه، ساعت مخصوص پشت در بگذارم خدا کند بتوانم شبی شبیه شهیدان به روی دامن مولای خویش، سر بگذارم @golchine_sher
👤 سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به ، شاعر پارسی‌گوی آذری‌زبان، در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای خشکناب در بخش قره‌چمن آذربایجان متولد شد. او تحصیلات خود را در مدرسهٔ متحده و فیوضات و متوسطهٔ تبریز و دارالفنون تهران گذراند و وارد دانشکدهٔ طب شد. سرگذشت عشق آتشین و ناکام او که به ترک تحصیل وی از رشتهٔ پزشکی در سال آخر منجر شد، مسیر زندگی او را عوض کرد و تحولات درونی او را به اوج معنوی ویژه‌ای کشانید و به اشعارش شور و حالی دیگر بخشید. وی سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگی شاعرانهٔ پربار در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ هجری شمسی درگذشت و بنا به وصیت خود در مقبرة الشعرای تبریز به خاک سپرده شد. 📝 در پی یک شکست عشقی، ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها می‌کند و ترک تحصیل می‌نماید. یعنی حدود 6 ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف می‌دهد. او که به خواستگاری دختری از آشنایان می‌رود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد می‌شنود. استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ پای ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ‌ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ... ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ‌ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ: یار ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم شهریار در یکی از سمینارها و شب شعری که در شیراز به مناسبت بزرگداشت سعدی و حافظ برگزار می‌گردد، دعوت می‌شود. در آن سمینار شهریار غزل زیبایی می‌خواند که همه مبهوت می‌شوند. یک دختر دانشجوی رشته ادبیات از دانشگاه شیراز بلند می‌شود و مقاله‌ای در توصیف شهریار می‌خواند و او را مسلم می‌خواند. دختر در پایان جلسه نزد شهریار می‌رود و خیلی زیاد از شهریار تعریف می‌نماید و می‌گوید که من عاشق و شیفته شما و این غزلتان شده‌ام. شهریار از دختر می‌پرسد نام شما چیست؟ دختر می‌گوید غزاله شهریار فی البداهه این تک بیت را می‌گوید: شهریار غزلم خواند غزالی وحشی چه خوش است با غزلی صید غزالی کردم استاد شهریار در اواخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری می‌گردد و دکتر خانواده او را جواب می‌کند. دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او می‌روند و با اصرار آن خانم عشق قدیمی شهریار را راضی می‌کنند که به عیادت شهریار برود. عشق قدیمی شهریار که حالا یک پیرزن بود قبول می‌کند که به عیادت شهریار در بیمارستان برود. وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان می‌رود شهریار روی تخت بیمارستان خواب بوده اما صدای قدمها و گام عشق قدیمی خود را می‌شناسد و از خواب بیدار می‌شود. وقتی عشق او در اتاق را باز می‌کند شهریار این شعر مشهور که از مفاخر ادبیات فارسی هست را برای عشق قدیمیش می‌سراید: آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته و بی‌اعتبار این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر زین سفر راه قیامت می‌رود تنها چرا @golchine_sher
بشکند قلمی که از شهدا ننویسد مسلح بود بر تسبیح و قرآن و دعا یحیی اگر چه مرد میدان ها ولی بی ادعا یحیی همیشه ایستاده روبروی مرگ می خندد رفیقش بود مرگ و همرهش در هر کجا یحیی به آنجا که توان یاری نموده می زند بر صف شهادت می زند با هر نفس او را صدا یحیی بلند و سرکش و با اقتدار و محکم و قاطع سرش را می گذارد پای آئین خدا یحیی چه می فهمند درد عشق را دیوان بی ایمان که همدم بود عشقش با غم و رنج و بلا یحیی شب سرد زمستان را بهاران می رسد آخر امام عصر می خواند نماز قدس با یحیی @golchine_sher
حضرت_زهرا سلام الله علیها گرچه رخسار خودش را باز پنهان می کند با چه سختی خنده را بر لب نمایان می کند گرچه شمع جان او دلخسته سوسو می زند بین بستر هم شده تفسیر انسان می کند گرچه چیزی از تنش دیگر نمانده فاطمه با همین حالت ولی کار فراوان می کند کار دنیا بر علی سخت است زهرا پیش او سختیش را با کمی لبخند آسان می کند تا که حیدر می رسد بالای بستر فاطمه درد را در سینه اش با آه کتمان می کند دیر دیگر نیست آن روزی که تابوتی سحر سینه مجروح را در خویش پنهان می کند مثل ارباب دو عالم وقف اشک مادرم روضه ی مادر گل نرگس پریشان می کند خستگی را درد را تا فاطمیه می برم دردها را مادرم از لطف درمان می کند @golchine_sher