eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
1.9هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
27.8هزار ویدیو
156 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این چند میلیون سال و میلیاردها زندگی یک فرصت کوتاهی هم به ما داده شده پس ... سوگل مشایخی
‏ی دیالوگ توی فیلم پل چوبی بود که میگفت عشق یعنی حالت خوب باشه... اما... من هیچ عاشقی رو ندیدم که حالش خوب باشه....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸من به چیدمان خدا ایمان دارم شبتون معطر به عطر صلوات بر مهدی صاحب زمان (عج)
خدا دوباره شمارو سرپا میکنه دقیقا جلوی کسانی که شمارو شکستن....🍂
♥️🍃 وقتی غمگین هستید دنیا شما را به مسخره میگیرد وقتی خوشحالید، دنیا به شما لبخند میزند اما وقتی دیگران را خوشحال میکنید، دنیا به شما تعظیم میکند ... چارلی چاپلين
یه رابطه سالم و موفق نیاز به دو تا آدم ۱۰۰٪ سالم و ۱۰۰٪ موفق نداره. یه رابطه سالم و موفق نیاز به دو تا آدم داره که زخم‌ها، ناکاملی‌ها، و کاستی‌های خودشون رو بدونن؛ روی چیزاییش که می‌شه کاری کرد کار کنن، و همدیگه رو همین‌طورِ ناکاملِ تلاشگری که هستن بپذیرن و حمایت کنن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیین سنتی قالیشویان مشهد اردهال 🔹آیین قالی‌شویان مشهد اردهال کاشان به عنوان دهمین میراث ناملموس ثبت شده کشورمان در یونسکو، آیینی مذهبی اسلامی است که بر اساس تقویم شمسی برگزار می‌شود.
🌏قایق های بادی ساخته شده از پوست گاو، شمال هند، سال 1900 میلادی ‌‌‌‌‌‎‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمایی زیبا از شلیک گسترده موشک و راکت‌های مقاومت از غزه به سمت تل آویو😎✌️🏻 @khabarekotahh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دیگه یک عملیات نظامی نبود یک اثر هنری بود😂😂 ببینید چطور کوادکوپتر مقاومت برج دیدبانی و تیربار صهیونیستها رو هدف قرار میده😍💪🏻 @khabarekotahh
رئیس دفتر سیاسی حماس: در آستانۀ پیروزی بزرگ و فتحی آشکار در جبهۀ غزه هستیم. @khabarekotahh
خانه‌ی سالمندان پیرزنی را همین امروز به خانه‌ی سالمندان آوردند. اولین بار بود که با چنین موجودی برخورد می‌کردم.  غرورِ عجیبی در وجناتش به چشم می‌خورد انگار که از دماغِ فیل افتاده بود. چشمانی تو رفته و نافذ داشت که اطرافِ آن به تیرگی گراییده بود. مانند این بود که دورِ چشمانش را با روغنی سیاه مالیده باشند. حالتِ طبیعیِ چشمانش طوری بود که مانندِ دهانِ خندان به نظر می‌رسید. هرگاه به آدم نگاه می‌کرد تمسخری در آن دیده می‌شد که مانند تیغ‌چهای زهرآگینِ خارپشت تا عمقِ استخوان نفوذ می‌کرد. تختخوابش کنارِ من بود. شب که شد در تاریکیِ اتاق سرِ صحبت را با او باز کردم. آرام سرم را به طرفش برگرداندم و نجوا کنان گفتم چرا حرف نمی‌زنی؟ گفت: یک عمر حرف زدم حالا دیگه وقتِ استراحته. - حتماً مثل من که بچه‌هام دورم انداختن دلِ پُر خونی داری. - نه! از هیچ کس دلخوری ندارم. - مگه می‌شه؟ می‌دونم! تو خانه‌ی سالمندان همه غمباد می‌کنن و بی‌کس و تنها می‌میرن. یکی دو بار هم بستگانت سرِ قبرت میان و دیگه نمیان و کاملاً فراموش می‌شی انگار اصلاً وجود نداشتی! خیلی که خوش شانس باشی یکی دو نسل بعد از خودت یادی ازت می‌کنن. بعد برا همیشه فراموش می‌شی. بلند شد توی تختخوابش نشست. کمی بی‌قرار به نظر می‌رسید. سرش را پایین انداخته بود و گردنش مثل گردنِ قو به پایین خم شده بود. موهایِ نقره فامش زیرِ نورِ مهتاب که از پنجره به اتاق می‌پاشید برق می‌زد. چند بار سرش را به اطراف جنباند و گفت: - تو خیلی امیدواری پیرزن! هنوز فکر می‌کنی با این ننه من غریبم بازی‌ها جای تسلایی برات مونده؟ تو هنوز به آدمای بیرون از اینجا امید داری؟ - چطور؟ من که همه از دور و برم پراکنده شدن! حتی سالی یک بار هم کسی به دیدنم نمیاد! - نه منظورم این نیست. اگه به دیدنت بیان اوضاع بدتره! من یه عمر برا بچه‌هام و خانواده‌ام مادر خوبی نبودم واسه مردمم شهروندِ بدی بودم. اونا دوست داشتن دزدی یاد بگیرن ، دوست داشتن ریاکار باشن ، دوست داشتن زیرِ آبِ همو بزنن ، دوست داشتن چشم و هم چشمی کنن ، اگه کسی پیشرفت کنه تو دلشون باهاش دشمن بشن ، هر کس این طوری نباشه دیوونه ست و از افرادِ جامعه به حساب نمیاد. من این جوری بودم. از همون موقع که دنیا اومدم این کارها رو بلد نبودم بلد نبودم چطوری باید واسه زندگی بین آدما خودمو آلوده کنم. الانم که پام لبِ گوره بلد نیستم! حتی بخاطر حرفام منو زندانی کردن. خب چی می‌گفتم؟ می‌گفتم تو رستوران می‌شینین غذاهای گرون قیمتِ جور واجور می‌خورین و شکم گنده می‌کنین کنارش کتاب‌های گرون قیمتِ هم بخونین مغزتون گنده شه. ازدواج می‌کنین فقط فکر تو رختخواب و ماهِ عسل و بچه پس انداختن نباشین فکری هم برا افکار عمیق بکنین که بی‌سواد نباشین. اینا رو فقط به بچه‌ها و خانواده‌ام نمی‌گفتما! به همه می‌گفتم! فرقی هم نداشت کی بود. رئیس بانک ، استاندار ، شهردار ، دادستان ، قاضی... به کُمبزه شون برخورد منو بردن پیش قاضی. یادمه وقتی در مقابل قاضی حاضر جوابی کردم گفت به اتهاماتت اضافه می‌شه اما من بهش گفتم چیزی برای اضافه کردن به اتهام‌های من وجود نداره. هر کاری بر خلافِ کارهای من باشه جُرم تلقی نمی‌شه در غیر این صورت هم به شما و هم تمامِ حضارِ تو دادگاه اتهام‌های سنگینی وارد می‌شه! - شغلت چی بود؟ دوباره توی رختخوابش خوابید و انگار به سقف خیره شده بود. دستش را دراز کرد و و روی دستم گذاشت و گفت: - من که شغل نداشتم! شغل داشتن مالِ مردمه که واسه خودشون پول در بیارن ، کیف کنن ، پول جمع کنن زن بگیرن. می دونی که بی پول زن گرفتن تو این اوضاعِ بلبشو محاله. فلسفه تدریس می‌کردم. اما اونا افکارِ عمیق احتیاج نداشتن. عاشق زرق و برق بودن. بیشتر اوقات دانشجوهام سرِ کلاس‌هام خمیازه‌های بلند می‌کشیدن. جوری بود که خودم هم خوابم می‌گرفت! - راستش منم از فلسفه خوشم نمیاد. منم بودم بهتر از شاگردهات نبودم. - گفتم که تو هنوز امیدواری! - چرا اینو میگی؟ - اگه همون بچه‌هات بیان تو رو ببرن خونشون احساسِ خوشبختی نمی‌کنی؟ - آره اگه برگردم پیش بچه‌هام دیگه هیچی نمی‌خوام و خوشحال می‌میرم! - اما من نه! اگر برگردم پیش بچه‌هام بیشتر دق می‌کنم! - چرا؟ یعنی می‌خوای بگی حالا که بچه‌هات آوردنت اینجا دلت نشکسته؟ آهسته آهی کشید اما آهش سرد نبود انگار یک جور لذت در آن احساس می‌شد انگار از زندان رهایی یافته بود. دستش را از روی دستم برداشت و با کف دست پیشانیِ چین و چروکش را لمس کرد و زیرِ لب گفت: «باید از جامعه دور باشم. من داوطلبانه اومدم اینجا!» نویسنده: مهدی بردبار [اسپندیار]
بگذار دمی در بستر دستانت بیارامم تا از روزگار زشتی و تاریکی بِرَهَم ای شیرین‌ترین آفریده‌ها با عشق می‌توانم هندسه‌ی جهان را دگرگون کنم، میتوانم در برابرِ این پریشانی تاب آورم...! 👤نزار قبانی
📝 سالها پیش تماس گرفتم منزل دایی‌جان و به زن‌دایی گفتم، اگر منزل تشریف دارید من و مادر میخوایم خدمت برسیم.ایشون گفتند قدمتان روی چشم، اما دایی منزل نیستند. من هم گفتم: "ما برای زیارت شما داریم میایم و دایی را می‌شود یک جلسه‌ی دیگر دید."یادم هست پیرزن تا زمان فوتش بارها در مجالس مختلف این رو با لذت تعریف می‌کرد که چقدر خانواده‌ی شوهرش دوستش می‌دارند و احترامش را دارند. این را نوشتم که بگویم محبتهای کلامی را دست‌کم نگیریم. درست چرخاندن زبان هیچ هزینه‌ای ندارد. اما حس و حال خیلی خوبی به طرف مقابل ما می‌دهد. 👤نیکا نیکزاد
چقدر خوشحال میشم وقتی یکیو میذارم کنار و زمان بهم ثابت میکنه که بهترین کار رو کردم...!
زندگی خواسته هامونو نداد هیچ تو داشته هامونم رید ؛
کاش پول خودش در بیاد، ما نریم در بیاریمش
...‏.. لحظه‌هایی در زندگی من بوده‌اند که فکر می‌کردم دیگر قادر به ادامه دادن نیستم. دیگر نمی‌توانم بایستم یا نفس بکشم... زمانی که فکر می‌کردم که همه چیز را از دست داده‌ام... که هیچ چیز ممکن نیست که همه زندگی پوچ و باطل است که سرنوشتِ همه نابودی است که به آخر خط رسیدم به انتهای سلامت عقلم به آخر همه دانسته‌هایم... دیگر نمی‌توانستم خودم را نگه دارم و آن موقع نیرویی گسترده و بدون نام من را نگه داشت و از میان آن تاریکی، زندگی جدیدی پدیدار شد. بسیار غیر منتظره بود و ذهن قادر به درک آن نیست. (ذهن را ببخشید- بسیار جوان است..) پس اگر اکنون احساس تنهایی و طرد شدگی داری اگر ترسیده‌ای و گم شده‌ای اگر تمام دانسته‌هایت سقوط کرده‌اند اگر آینده‌ات مبهم و مه‌آلود است بدان که تنها نیستی و افراد بسیاری با تو همراهند‌. (تو قادر به دیدن آنها نیستی) این یک مسیرِ ویرانی است گاهی باید فرو بریزیم تا شفا یابیم در هر دردی نجوایی هست و درد خودش یک مسیر است. روزی تو کتاب تغییر خودت را خواهی نوشت امروز کتاب ترس‌ها و اشتیاقت را بنویس. تمام ناامیدی‌های آن کودک گم شده را با نفس‌هایت بیرون بده و در تاریکی شب نفس بکش به این لحظه اسرارآمیز اکنون برگرد... در این حالت، ممکن است عاشق خود شوی و فارغ از هر اتفاقی در آینده، امروز برای داشتن یک روز دیگر، با شکرگزاری زانو بزنی… گوش کن گوش کن ماه دارد زمزه می کند: «این لحظه» دوست من «این لحظه»... نویسنده: جف فاستر
کاش حداقل خدا میفهمید ‏که چقد دلمون میشکنه وقتی‏ آرزوهای مارو واسه بقیه برآورده میکنه .
‏ مارکوس در جامعه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم، کسانی که بیش از همه تحسین می‌شوند، کسانی هستند که پل‌ها، آسمان‌خراش‌ها و ساختمان‌های بلند رو می‌سازند؛ ولی به نظر من بهترین و قابل اعتمادترین آدم‌ها کسانی هستند که عشق رو می‌سازند؛ چون ساختن هیچ‌چیز سخت‌تر و مهم‌تر از ساختن عشق نیست...! ژوئل دیکر | پرونده هری کِبِر
از یجایی به بعد سخت‌ترین کار دنیا باور کردن آدماست :)