بہ خیلیا باس گفت:
هیچڪدوم از لباساے مارڪت نمیتونه
بے شخصیتیہ درونتو بپوشونہ
کسایی که در حدت نیستن
ضعف هات رو به روت میارن
تا عقده هاشون خالی شه !!
🌸
قبلا مدت زمان بیرون بودنمون رو پدر مادرا تعیین میکردند
الان باتری گوشي 😐😄😂
سرنوشت، مثل همهی نمایشنامهنویسها، پیچ و خمهای طرح یا گرهگشایی آن را از همان اول برای ما آشکار نمیکند. هرچیز سر نوبت خودش میآید، تا وقتی پرده پایین بیفتد، چراغها خاموش شود و تماشاگران به خانه بروند و بخوابند.
📚دن کاسمورو
👤ماشادو د آسیس
الهی
دردهایی هست كه نمی توان گفت
و گفتنی هایی هست كه هيچ قلبی محرم آن نيست
الهی
اشک هایی هست كه با هيچ دوستی نمی توان ريخت
و زخم هایی هست كه هيچ مرحمی آنرا التيام نمی بخشد
و تنهایی هایی هست كه هيچ جمعی آنرا پر نمی كند
الهی
پرسش هایی هست كه جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نيست
دردهایی هست كه جز تو کسی آنرا نمی گشايد
قصد هایی هست كه جز به توفيق تو ميسر نمی شود
الهی
تلاش هایی هست كه جز به مدد تو ثمر نمی بخشد
تغييراتی هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست
و دعاهایی هست كه جز به آمين تو اجابت نمی شود
الهی
قدم های گمشده ای دارم كه تنها هدايتگرش تویی
و به آزمون هایی دچارم كه اگر دستم نگيری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.
اما من میدانم که تو هرگز این بنده ات راتنها نخواهی گذاشت
پس ای خدادستم رابگیر...
🍀🌸🌷💐🌹🌺☘🥀🌿🌾🌻
11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دفاع از حرم یعنی ؛
قرار جنگ اگر باشد
زمین کار زار ما تلآویو است
تهران نه...!📜
| #علیرضاگراف |
| #طوفان_الاقصی |
🌺🍃🌺🍃
#داستان
خاطره یک دختر دانش آموز👇
خانم معلم همیشه پالتواش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت. آنروز مادرِ دخترک را خواست.
خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره. ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوهء خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد.
دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد.
خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد.
در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!
دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم.
چطور؟
هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم.
اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده.
خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران نیندازیم...
این ماهستیم که نیاز به تغییر داریم....!!
سرنوشت، مثل همهی نمایشنامهنویسها، پیچ و خمهای طرح یا گرهگشایی آن را از همان اول برای ما آشکار نمیکند. هرچیز سر نوبت خودش میآید، تا وقتی پرده پایین بیفتد، چراغها خاموش شود و تماشاگران به خانه بروند و بخوابند.
📚دن کاسمورو
👤ماشادو د آسیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( دانه ای که نمی خواهد رشد کند )
زن: چیه گیله مرد! توی سبزهها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
گیله مرد: به این دونه های سبز شده نگاه کن...چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردن و رشد کردن ...
صداپیشگان: نسترن آهنگر - مسعود عباسی
بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat