هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
4_5852909735652622767.mp3
36.34M
صوت کامل دعای عرفه
«التماس دعا»
4_5827689258193784514.mp3
2.88M
روایت حضرت آقا از روز عرفه کنار مادرش ...
Ansarian.mp3
13.91M
🎶فایل صوتی: دعای عرفه
🎶با نوای: حاج حسین انصاریان
📣 مراسم دعای روز عرفه حرم مطهر رضوی
🔺پخش زنده مراسم دعای روز عرفه در حرم مطهر امام رضا (ع) را اینجا https://tn.ai/2918014 ببینید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در باز کن عبد نگران آمده است 💔
جا مانده ی ماه رمضان آمده است ...
🎼 @mosigisonati
📝
قربان
من روزی هزار بار شکر به درگاه خدا بدهکارم، که مرا پیامبر نیافرید.
آنهم حضرت ابراهیم!
صبح که بیدار شدیم تنها دو جوجه ناز مانده بودند. شب قبل آنها هشت جوجه بودند با مادرشان نُه تا.
جوجهها یکروزه بودند و مرغ مادر نتوانسته بود آنها را به لانهای ببرد که امنتر بود.
بخت بدش همان شب شغال آمده بود.
چه گذشته بود آن نیمه شبی، خدا میداند.
من میدانم.
همان چیزی که بر علی آقا هاشمی گذشت وقتی بچهها یکی یکی شهید میشدند، بیسیم پشت بیسیم که برگرد، و او نمیتوانست.
همان چیزی که به دوستم محمود نویدی گذشت، ماشین زیر پایش بود، هلیکوپتر عراقی فاتحانه داشت در جزیره فرود میآمد، یک دنده عقب گرفتن و دورِ فرمان کافی بود تا امروز پیش ما باشد.
اما نه دنده عقب گرفت نه فرمان را چرخاند، یکراست رفت به طرف هلیکوپتر.
و هیچکس ندیدش آن ثانیههای آخر چطور تصمیم گرفت، و چه به او گذشت.
همان چیزی که به آقا ابراهیم همت گذشت، وقتی گفتند الحاق صورت نمیگیرد، و دستور که باید بروند جلوتر. میتوانست برگردد بگوید نمیشود، اما نه برگشت و نه گفت.
همان که به آقا مهدی باکری گذشت. رفته بود خط اول، زیر آتش سنگین، میدانست آنجا برگشتی در کار نیست، اما چیزی در دلش بود که نمیگذاشت برگردد، و هیچکس نمیفهمیدش. "قربان"
۴۰ سال گذشت مگر کسی فهمیدش!
نیمه شب مرغ مادر هزار توجیه داشت، شغال جوجهها را بخورد، فردا عزای عمومی اعلام میکنم، برایشان مراسم میگیرم، مراسمی که هیچ مرغی تا حالا ندیده باشد.
اما نخواسته بود.
شجاعانه ایستاده بود.
خدا میداند چند نوک زده بوده به همان شغال!
خدا میداند چند جای بدنش زخمی شده بود. و چقدر به جوجهها اشاره کرده بود جایی مخفی شوند.
فقط دو جوجه توانسته بودند.
همان هم کافی بود.
حالا هم که پیدایشان کرده بودیم، بدنشان مثل بید میلرزید. هر چه هم میگفتیم ما شغال نیستیم، باور نمیکردند!
مثل بچههای باقیمانده از جنگ. وقتی که اسم جنگ میآید، وقتی میگویند ما میخواهیم با همه بجنگیم، بدنشان میلرزد...
نکند باز سنگرهای بتنآرمه مال تعدادی باشد، آینده پس از جنگ برای آنها، و زخمی و اسیر و شهید شدن برای عدهای دیگر.
من اگر میدیدم جوجهها خورده شدهاند و مادرشان زنده مانده، صد در صد میگفتم او مادرشان نبوده.
مثل این روزها که عدهای چفیه به گردن را میبینم و شک ندارم آنها نه اهل جنگ گذشته بودهاند نه اهل جنگ آینده خواهند بود.
گفته بودم روزی هزار بار خدا را باید شکر کنم که مرا پیامبر نیافرید. آخر من پیامبر بودم و خدا نه در خواب، در بیداری میآمد و میگفت باید فرزندم را بکُشم.
حتی میگفت ببر قتلگاه قول میدهم چاقویت نبرد، مگر قبول میکردم؟
آمدیم و بُرید!
من بیشتر دوست داشتم جای حضرت یوسف باشم، کاخی زیبا و تنهایی با زلیخا، بعد هم میگفتم ببینید لباسم از پشت پاره شده، و دلهرههای خودم و زلیخا!
شک ندارم افسانههای اساطیری و داستانهای کهن هزار فلسفه دارند و حتما الان عدهای پیدا میشوند و میگویند نه ابراهیم باید اسماعیل را میبرد به قتلگاه تا بکُشد، اصلا او ایثار کرده بود، او هدف بسیار بزرگی داشت، او میخواست با پیامبریاش میلیاردها نفر را راهنمایی کند.
من به کَتَم نمیرود! نمیتوانم قبول کنم.
نه بهخاطر عشق به فرزند.
بهخدا میگویم اصلا آن مسیری که از اولش قرار باشد خونی بریزم، آنهم خون بیگناهی را، تهش معلوم است.
به خدا میگفتم لطفا قسم هم نخور!
برو و پیامبر دیگری را انتخاب کن، من این پیامبری و اسطوره شدن و درجات عالی را نخواستم!
مرغِ مادر اگر زنده بود حتما باید برایم مو به مو توضیح میداد چه شد که بچههایش خورده شدند و او زنده ماند؟
سردارانی که بعد از جنگ زنده ماندند و درجههای بالا گرفتند باید بیایند و توضیح بدهند، مو به مو، موقعی که عراق حمله کرد به فاو کجا بودند، موقع حمله عراق به جزایر کجا بودند. همان مناطقی که دهها هزار شهید برایشان داده بودیم. تا اسلام حفظ شود!
موقعی که عراق دوباره آمد تا نزدیکی اهواز کجا بودند.
باز هم تازه انقلاب شده بود؟
باز هم ما اصول جنگ را بلد نبودیم؟
اصلا آنها در کدام منطقه بودند...
نکند راست باشد در حال برنامهریزی برای ورود به سیاست در کشور بودهاند...
من نه فقط آن مرغ را اگر زنده مانده بود. هیچ مرغی را که زنده مانده و جوجههایش تلف شده باشند را باور نمیکنم. آنها نه مادر بودهاند و نه پدر.
و نه میدانند "قربان" یعنی چه
اصلا عید قربان باید بروند و مخفی شوند، از خجالت.
قربان یعنی من فدا شوم تا تو بمانی. نه تو را قربانی میکنم تا خودم زنده بمانم!
من جای ابراهیم بودم حتما به خدا میگفتم؛
خدایا، جانِ مرا بگیر، اما این کار را از من نخواه.
من قربان را چیز دیگری میدانم...
خدا را شکر، هزار بار، که پیامبر نشدم.
👤 رحیم قمیشی
📝
خدای خوبم امروز در روز عرفه
دلم میخواهد برای همه بندههایت دعا کنم،دعایی از اعماق وجودم...
خدایا :
شادکن دلی را که گرفته و دلتنگه...
بینیاز کن کسی را که بدرگاهت نیازمنده...
امیدوار کن کسی را که به آستانت، ناامید است...
بگیر دستانی را که اکنون بسوی تو بلند است...
مستجاب کن دعای کسی که با اشکهایش تو را صدا میزند...
حامی اون دلی باش که تنهاشده....
دستگیرِ دستی باش که درمانده است و رو به آسمانت دراز...
پروردگارا :
امروز و همیشه سلامتی و شادی را مهمان دایمی دلهای عزیزان و دوستانم گردان ...
آمین....
التماس دعا 🙏🏻