📝
خانوم شین زن زیبایی ست در آستانه ی شصت سالگی. دو سال پیش همسرش بعد از چهل سال زندگی مشترک را رها کرد و با یک دختر تایلندی بیست ساله رفت. خانوم شین مدتی افسرده شد، مدتی گریه کرد. کمی پژمرده شد، اما ناامید نشد. از سال پیش شروع کرد به دیت رفتن. بعد از چند تلاش ناموفق یک آقای مهربان و امن پیدا کرد و در کنارش آرام گرفت.
*
خانوم سین هم سن من است. او هم جدا شده و مدتی ست در حال دیتینگ است. برای خانوم سین جذابیت های ظاهری از همه چیز مهم تر است. نامبرده با مردان جوان بیست تا سی ساله که سیکس پک دارند معاشرت می کند. طبعا از توی آنها همسر وفادار بیرون نمی آید ولی سین راضی است و به او خوش می گذرد.
*
چند روز پیش با شین و سین رفتیم کافی شاپ. شین مثل خورشید می درخشید. کلی وزن کم کرده بود و سال ها جوان تر از سنش به نظر می رسید. چشمانش همان درخششی را داشت که در چشم زنهایی می بینی که مردی دوستشان دارد. با شور و شوق یک دختر شانزده سال گفت که قرار است با پارتنرش به سفر اروپا بروند. بعد اعتراف کرد که عاشق است و با صدای بلند خندید. من و سین برای ش خوشحال شدیم. با خودم فکر کردم در نهایت همه ی ما به آن چه واقعا می خواهیم می رسیم. شین به عشقش رسید و سین هم مردان جوان سکسی اش را پیدا می کند. در افکارم بودم که خانوم شین پرسید: "تو چی؟ تو دنبال چی هستی؟"
***
سوال خوبی بود. من دنبال چی بودم؟ روابط متعدد و بی سرانجام با آدمهای طاق و جفت بی ربطی که هیچ فصل مشترکی با هم و با من نداشتند. آدمهایی که نه سیکس پک داشتند و نه همراه و هم پا و هم سفری از توی آن ها در می آمد. آدم هایی که ظاهر می شدند و پس از پایان رابطه من را در سردرگمی و تاریکی رها می کردند.
روح من واقعا دنبال چه چیزی بود که این آدم ها را به خودم جلب می کردم؟ آیا این ها اتفاقی بود؟ از بد شانسی من بود؟ شاید هم اساسا دنبال شریک و همسفر نمی گشتم. شاید چیزی که روح تشنه ی من طلب می کرد ثبات و امنیت و آرام گرفتن در آغوش هیچ مردی نبود.
هر کدام از روابطم به من چیزی در مورد خودم نشان داده بود. هر رابطه مرا به اعماق سایه ها و زخم ها و تروماهای کودکی خودم پرت کرده بود تا در میان اشک و خون کودک طرد شده ی درونم را در آغوش بگیرم. هر رابطه ی دردناک دمل های چرکین روحم را باز کرده بود و کمک کرده بود تا به شفا یک قدم نزدیک تر شوم. مردها یکی یکی از برابر چشمانم گذشتند، اسم و چهره ی خیلی شان را حتی به یاد نمی آوردم اما قدردان تک تک نشترها و زخم ها و نمک هایی بودم که بر جراحت روحم پاشیده بودند. ناگهان دیدم که آنها مردهای زندگی من نبودند، فرشتگان راهنمای من بودند؛ فرشتگانی بدون بال که من را به خودم رسانده بود. خانوم شین فنجان قهوه در دست، سؤالش را تکرار می کند: "تو توی رابطه دنبال چه چیزی هستی؟"
و من این بار بدون تردید پاسخ می دهم: "دنبال خودم."
بیا،
بمان؛
دوستم نداشتی هم خیالی نیست!
من به اندازه ی جفتمان دوستت دارم
من به اندازه ای که
ابر باران را
دریا موج را
موهات انگشتانم را
پیراهنت تنم را دوست دارد،دوستت دارم!
من تو را قدر همان لحظه که نباید، دوست دارم!!
ممنوعه ترینم؛
باش و حظ کن که،
خدا هر روز معجزه هایش را روی من تمرین میکند!
برای چشمهایت خلقم میکند و برای نفس هایت می میراند!
راستی ممنوعه ترینم...
دوستت دارم ...
شهامت میخواهد
دوست داشتن کسی که
هیچ وقت هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد …
جانِ مَن
ای ناگهانی ترین ،آرامِ جانم...
یکبار برایم نوشته بودی
که دوستم داری!!
واین اتفاق
تکرار نشدی ترین حادثه ِ جهان
در موسیقی زندگیم شد ...
همیشه
یه نفر هست که:
شنیدن "صداش" مثل
گوش دادن به یه آهنگ میتونه آرومت کنه
به وسعت خورشید و ماه، به بلندای کوه، به سبزی برگ و به شکوه بیکرانه ی آسمان؛
تو را دوست دارم...
تو را دوست دارم و در دوست داشتنت عجیب گستاخم!
من تو را دوست دارم؛ به حلاوت اولین نگاه، اولین لبخند، اولین بوسه، و با تو خواهم ماند، به حرمت تمام ثانیه های بیپناهی، که کنارم بودی.
من تو را به نجابت تک تک ثانیه هایی که دوستم داشتی، مراقبم بودی و تکیه گاه من میشدی، دوست دارم...
تو روی زمین پناه منی و من بعد از خدا، پناه میبرم به تو.
که تو مأمن و تکیه گاه منی، که تو امید من، که تو پناه منی،
و من بیشتر از هرکسی تو را دوست دارم...
مرد وقتی عاشق زنی میشود در دل خود پنهانش میکند مبادا که دیگران او را بدزدند ،
اما زن وقتی عاشق شد آن را جار میزند تا کسی برای نزدیک شدن به آن مرد تلاش نکند...
مرد به خاطر یک عقیده هر کسی را قربانی میکند
و زن به خاطر یک نفر هر عقیدهای را...
مرد عقل است و زن قلب...،
به همین خاطر در هر رابطهای زن بیشتر از مرد اذیت میشود...
وسیعترین شکل تنهایی ،
دورماندن از کسی است که دوستش داری ؛
حالا هی جهانت را با غریبهها شلوغ کن ...
کتاب داستان✏️
روزی من با یک تاکسی به فرودگاه مي رفتم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت.ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد!
راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. و منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
بنابراین پرسیدم: ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما رابه بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی ام درسی را به من داد که اینک به آن می گویم:
((قانون کامیون حمل زباله.)) او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم، و ناامیدی در اطراف می گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند.
به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید.
آشغال های آنها را نگیرید و پخش کنید به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان ها.
حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را بگیرند و خراب کنند.
زندگی خیلی کوتاه است که صبح با تأسفاز خواب برخیزید، از این رو..... ((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))
زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.
به بعضیام باید گفت :
آره مشتی شماها هم پرونده دارین
منتها تو مدرسه :))
آدم های حسود شایعه میسازن
آدم های احمق پخش میکنن
و نفهم ها باور میکنن :)
ما تلخیو تو زندگی دیدیم
شما تازه به دوران رسیدهها توی قهوه و شکلات :)
نمک نشناسی فقط اونجایی که
ما بهشون نون دادیم واسه بقیه تخم گذاشتن :)
وقتی بچه بودم از روح می ترسیدم
وقتی بزرگ شدم فهمیدم آدما ترسناکترند :)
بعضیام هیچوقت گرسنه نمیمونن
چون هر روز از یکی شکست عشقی میخورن :))
هروقت جمله ی "از كجا ميخواد بفهمه" رو آوردی تو ذهنت
اون موقعس كه ميشی يكی از كثيف ترين آدما :)
𝗧𝗛𝗘𝗦𝗘 𝗣𝗘𝗢𝗣𝗟𝗘
ᴅᴏɴ'ᴛ ᴅᴇsᴇʀᴠᴇ ᴋɪɴᴅɴᴇss..!
« آدما لیاقت خوبي ندارن..! »🌸🤍