eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
29.9هزار ویدیو
167 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر کانال جهت انتقاد یا پیشنهاد @bondar1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باور کن آنقدرها مهم نیست که کی چه فکری کرد و کی از فلان رفتار و حرف تو چه برداشتی داشت. به سبک و شیوه‌ی خودت زندگی‌ات را بکن و بگذار به سبک و شیوه‌ی خودشان زندگی‌شان را بکنند. نه بپذیر که برای افکار و رفتار تو معیاری معین کنند و نه برای افکار و برداشت و رفتار دیگران معیاری مشخص کن. خودت باش و بگذار خودشان باشند و اگر جایی به ارزشت توهین شد، فقط ببوس و کنارشان بگذار و به چیز دیگری فکر نکن. تو نمی‌توانی انرژی دیگران را تغییر بدهی، تو نمی‌توانی افکار دیگران را تغییر بدهی، تو نمی‌توانی شخصیت و نگرش دیگران را تغییر بدهی. هویت آدم‌ها مطابق تاریخچه‌ی زیستی‌شان شکل گرفته‌ و تو در آن هیچ نقش قابل توجهی نداری! و در آخر؛ لذت ببر!!! هیچ چیز مهم‌تر از این نیست که تو بلد باشی از شرایطی که داری، نهایت لذت را ببری، که بلد باشی بخندی و بلد باشی اهمیت ندهی و بلد باشی لبخند و مهربانی و عشق را تکثیر کنی. @golchintap
حتما که نباید سفر به آنتالیا و تایلند باشد ! یا گشت و گذار تویِ پاساژهایِ لوک و شام خوردن توی رستوران هایِ سوپرلوکس ... ! حتما که نباید تویِ استخرهایِ مدرن و جِتِ شخصی یا ماشین هایِ آنچنانی باشد ... ! یعنی هنوز نفهمیده اید ؛ که خوشبختی ، هیچ ربطی به ثروت ندارد ... !؟ ببینم ؛ شده در یک تابستان ، با "آبدوغ خیار" ، یک سر تا بهشتِ خدا رفته باشید ؟! کدامتان تا به حال زیرِ دوشِ آب گرم ، با بیخیالیِ تمام ، سیب ، گاز زده اید ؟! یا مثلا اُملت را با نانِ آب کشیده نوشِ جان کرده اید ؟! شده اصلاً که با یک آهنگِ خارجیِ ملایم ، چشمانتان را ببندید و برای خودتان کلی خیالبافی هایِ دِنج و عاشقانه کنید ؟! شده بدونِ چتر زیرِ باران قدم بزنید ؟! یا تنهایی بروید کافه و کلی هم خودتان را سرِ میز تحویل بگیرید و حالتان با خودتان خوب باشد ؟! یک فنجان چایِ دبشِ عصرانه پایِ پنجره چی ؟! خورده اید ؟! خواستم بگویم ، آدم هایِ مثبت ، هرجا که باشند و با هر شرایط و هر دلخوشیِ بزرگ یا کوچکی ، حالِ لحظه هایشان خوب است ... خودتان را گول نزنید ؛ زندگیِ مدرن و لاکچری بهانه است ... خیلی ها ، حسرتِ همین شادی هایِ نقلی و ساده را دارند ... @golchintap
سلام به تک تک مدیران محترم ومقتدر وباتقوا 🤲🤲🤲🤲🙏🙏🙏🙏🙏🙏🌸🌸🌸🌸🌸 سلام به خواهران وبرادران محترم وارجمند ومدبر 🙏🙏🙏🙏🙏🤲🤲🤲🤲🤲🌺🌺🌺🌺🌺 شبتون خوش وخرم باشه 💫💫 دست همتون درد نکنه واقعا خیلی زحمت کشیدید💐💐💐💐👑👑👑👑👑🏆🏆🏆
💞💞💞💞 حکایت .... مالک بن دینار رحمه الله می گوید : روزی وارد بصره شدم و دیدم ڪه مردم در مسجد ڪبیر جمع شده اند. از نماز ظهر تا نماز عشاء در مسجد بودند و دعا می‌ ڪردند و ڪسی مسجد را ترڪ نڪرد. گفتم: اینان را چه شده است؟ گفتند: آسمان آبش را از ما دریغ می‌ ڪند و جوی‌ ها خشڪ شده‌اند. دعا می‌ ڪنیم ڪه خداوند سیرابمان ڪند. من هم همراهشان شدم. نماز ظهر را خواندند و دعا ڪردند. عصر و مغرب و عشا را هم خواندند و دعا ڪردند....اما قطره‌ای باران از آسمان نیامد. دعایشان مستجاب نشد. همگی از مسجد خارج شدند و هر ڪس به خانه ‌اش رفت. اما من ڪه در بصره خانه‌ای نداشتم، همانجا داخل مسجد نشستم. مردی وارد مسجد شد، سیاه بود. با بینی کوچڪ و شکمی بزرگ. دو تا لُنگ داشت. یڪی را بر خود پیچیده بود و دیگری را روی شانه اش انداخته بود. دو رڪعت نماز تحیة المسجد خواند. زیاد طولش نداد. سپس چپ و راست را نگاه ڪرد ڪه ببیند ڪسی هست یا نه. من را ندید. رو به قبله دستانش را بلند ڪرد و گفت: «الهی و سیدی و مولای، آب باران را به روی مُلکت بسته ‌ای ڪه بندگانت را ادب کنی! ای حلیم ِ توبه پذیر، ای آن ڪه بندگانش او را جز به بخشندگی نمی ‌شناسند، آبشان بده، همین الآن، همین الآن، همین الآن.... مالڪ می‌ گوید: هنوز دستانش را پایین نیاورده بود ڪه آسمان سیاه شد و ابرها از هر سوی آمدند و بارانی بارید همچون آب از دهان ڪوزه ! تعجب ڪردم. آن مرد از مسجد خارج شد و من هم تعقیبش ڪردم. ڪوچه ها و ڪوی ‌ها را پشت سر گذاشت تا وارد خانه‌ای شد. چیزی برای نشانه ‌گذاری خانه نیافتم. مقداری گِل برداشتم و بر درِ خانه مالیدم تا علامتی برای شناسایی باشد. صبح فردا بعد از طلوع خورشید ڪوچه ها را پیمودم تا به علامت رسیدم. خانه‌ مردی بود به نام نخاس ڪه تجارت ِ برده می‌ ڪرد. به صاحب خانه گفتم: فلانی، آمده‌ام تا بنده‌ای را از تو خریداری ڪنم. همه را نشانم داد. از قد بلند و ڪوتاه و زیبا روی. گفتم: نه نه ! غیر از این‌ها دیگر بنده‌ای نداری؟ نخاس گفت: به جز این ها ڪسی برای فروش ندارم. مالڪ می ‌گوید: با نا امیدی از خانه بیرون آمدم. دیدم ڪه ڪلبه‌ای چوبی ڪنار در ِ خانه بود. گفتم: ڪسی اینجا هست؟ نخاس گفت: یڪی آنجا هست، اما به درد نمی ‌خورد. تو می ‌خواهی بنده بخری، ولی بنده‌ای ڪه آنجاست به درد بخور نیست. گفتم: ببینمش. بیرونش آورد. تا دیدمش، شناختم. همان مردی بود ڪه دیشب در مسجد بود. گفتم: خریدارم. نخاس گفت: بعدا نگویی سرم ڪلاه رفت. این به هیچ دردی نمی‌خورد. هیچ استفاده‌ای ندارد. گفتم: خریدم. به قیمتی ارزان او را به من داد. وقتی به خانه‌ رفتیم، آن غلام سرش را بلند ڪرد و گفت: سرورم ! چرا من را خریدی؟! اگر غلام ِ قوی می‌ خواهی، آنجا از من قوی ‌تر هم بود، اگر ڪسی را می ‌خواهی صاحب جمال باشد، از من زیباتر هم وجود داشت، و اگر صاحب صنعت و حرفه می ‌خواهی، از من استادتر هم بود...چرا من را خریدی؟ گفتم: ای مرد ! دیروز مردم در مسجد بودند و تمام اهل بصره از ظهر تا عشا نماز خواندند و دعا کردند، اما دعایشان اجابت نشد. اما وقتی تو وارد شدی و دستانت را به آسمان بلند ڪردی و خدا را فراخواندی و برایش شرط گذاشتی، خداوند خواسته ‌ات را آنگونه ڪه می‌ خواستی، اجابت ڪرد. غلام گفت: شاید یڪی دیگر بوده؟ چه می ‌دانی ! شاید نفری دیگر بوده؟ گفتم: نه ! تو بودی. گفت: من را شناختی؟ گفتم: بله. گفت: مطمئنی؟ گفتم: مطمئنم. مالڪ می‌ گوید: به خدا قسم، بعد از آن گفتگو اصلا به من توجه نڪرد. آن غلام به سجده افتاد و سجده‌اش را بسیار طولانی ڪرد خم شدم تا بشنوم چه می ‌گوید. شنیدم ڪه می‌ گفت: ای صاحب سِرّ ! راز آشڪار شد. دیگر زندگی دنیا لذتی ندارد. پس از آن بود ڪه روحش به سوی  خالقش پَر ڪشید. 📚 منبــع :حلیة الأولیاء ابونعیم اصفهانی
🟢دعاي ثروت حضرت سلیمان (دعای ثروتمند شدن تا هفت نسل)🔻 🌸 پیامبر اکرم فرموده اند: اگر کسی در پی افزایش رزق و روزی است باید هر صبح و هرشب سه بار دعای زیر را قرائت کند: 🍃یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ،یا رَبُّ یا رَبُّ یا رَبُّ،یا حَیُّ یا قََیُّومُ 🍃یا ذَالجَلالِ وَ الإِکرامِ 🍃أَسئَلُکَ بِاسمِکَ العَظیمِ الأَعظَمِ 🍃أَن تَرزُقَنی رِزقاً واسِعاً حَلالاً طَیِّباً بِرَحمَتِکَ یا أَرحَمَ الرَّاحِمینَ🌺 💫این دعا به قدری قوی و مجرب است که به دعای ثروت سلیمان مشهور است. گفته شده است که خواندن این دعا فرزندان شخص دعاگو نیز تا نسل ها محتاج نخواهند شد.
حال خوب را فقط از خدا بخواهیم ❤️❤️ 🌼🍃پیرمردی در دامنه کوه های دمشق هیزم جمع می کرد ودر بازار می فروخت تا ضروریات خویش را رفع کند یک روز حضرت سلیمان (ع) پیر مرد را درحالت جمع آوری هیزم دید دلش برایش بسیار سوخت 🌼🍃تصمیم گرفت زندگی پیرمرد را تغییر دهد یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد تا در زندگی اش بهبود یابد پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد وبسوی خانه روان شد و نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش بسیار خوشحال شد ونگین را در نمکدانی گذاشت یک ساعت بعد بکلی فراموشش شد که نگین را کجا گذاشته بود 🌼🍃زن همسایه نمک نیاز داشت به خانع آنها رفت و زن نمکدان را به او داد اما زن همسایه که چشمش به نگین افتاد نگین را پیش خود مخفی کرد. پیر مرد بسیار مایوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت و عصبانی وخانم پیرمرد هم گریه میکرد که چرا نگین را گم کردم 🌼🍃چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت درآنجا با حضرت سلیمان (ع) روبرو شد جریان گم شدن نگین به حضرت سلیمان (ع) را گفت . حضرت سلیمان (ع) یک نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی 🌼🍃پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و خوشحال بسوی خانه روان شد در مسیر را ه نگین را ازجیب خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش چند قدم دور نشست تانگین را خوب ببیند ولذت ببرد دراین وقت ناگهان پرنده ای نگین را در نوکش گرفت وپرید پیرمرد هرچه که دوید وهیاهو کرد فایده نداشت 🌼🍃پیرمرد چند روز از خانه بیرون نرفت همسرش گفت برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد که صدای حضرت سلیمان (ع) را شنید دید که حضرت سلیمان (ع) ایستاده است وبه حیرت بسوی او می نگرد پیر مرد باز قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود. حضرت سلیمان (ع) برایش گفت میدانم که تو به من دروغ نمی گویی این نگین را از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی و حتما بفروش که در حالت زندگیت تغییری آید 🌼🍃پیر مرد وعده کرد که به قیمت خوب میفروشد پشتاره خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد خانه پیر مرد کنار دریا بود هنگامی به لب دریا رسید خواست که کمی نفس بگیرد ونگین را از جیب خود کشید که در آب بشوید نگین از دستش خطا رفت به دریا افتاد هرچه که کوشش کرد و شنا کرد. چیزی بدستش نیآمد . 🌼🍃با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت از ترس سلیمان (ع) به کوه نمی رفت همسرش به او اطمینان داد صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد اگر دوباره اورا دیدی تمام قصه برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد به طرف خانه روان شد که تخت حضرت سلیمان (ع) را دید پشتاره را به زمین گذاشت دویدو گریخت . 🌼🍃حضرت سلیمان (ع) میخواست مانعش شود که فرستاده خدا جبریل امین آمد که ای سلیمان خداوند میگوید که تو کی هستی که حالت بنده مرا تغییر میدهی ومرا فراموش کرده ای ! سلیمان (ع) باسرعت به سجده رفت واز اشتباه خود مغفرت خواست خداوند بواسطه جبرییل به حضرت سلیمان گفت که تو حال بنده مرا نتوانستی تغییر دهی حال ببین که من چطور تغییر میدهم 🌼🍃پیرمرد که به سرعت بسوی قریه روان بود با ماهی گیری روبرو شد ماهی گیر به او گفت ای پیر مرد من امروز بسیار ماهی گرفتم بیا چند ماهی به تو بدهم پیرمرد ماهی ها را گرفت وبرایش دعای خیر کرد وبه خانه رفت همسر ش شکم ماهی ها را پاره کرد که در شکم یکی از ماهی ها نگین را یافت وبه شوهرش مژده داد شوهرش با خوشحالی به او گفت توماهی را نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم هنگامیکه زن پیرمرد نام نمک را شنید نگین اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود سریع به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیرمرد را دید ملتمسانه عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیرمن خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد. 🌼🍃پیرمرد در جنگل بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کند چشمش به نگین قیمتی درآشیانه پرنده خورد . نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند فردا پیرمرد به بازار رفت هر سه نگین را به قیمت گزاف فروخت .حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد تاکه خداوند نخواهد به خداوند یقین و باور داشته باشید. 🌼🍃مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ ❣و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.(طلاق آیه3) ❣حق غنّی است، برو پیش غنی ❣نزد مخلوق بجزحيراني نيست @golchintap
اصلاحات از یک میز عسلی شروع شد!/سید ابراهیم نبوی - طنز @golchintap سالها پیش در یکی از سرزمینهای دور یک آقای بسیار سنتی بود که با همسر بسیار مدرنش زندگی می کرد.همسر مدرن آقای سنتی که از اساس با امور کلاسیک مخالف بود،درست سه ساعت بعد از ازدواج فکر کرد که دچار بحران هویت شده و فهمید در این تضاد سنت و مدرنیسم موجود در خانه ی آقای سنتی احتمالا دچار یک شیزوفرنیای حسابی خواهد شد.به تابلوهای کوبلن و مبلهای استیل و میزهای کنده کاری شده و آباژور منگوله دار و لاله و شمعدانی خانه نگاه می کرد و حرص می خورد.با خودش می گفت:بعد از یک عمر مارکز و پاز و روبلس خواندن شدیم شمس الملوک. سرانجام در یک صبح درخشان پاییزی ساعت 8 صبح که آقای سنتی سنگک داغ و چای قندپهلو را خورده بود،ولی هنوز سرکار نرفته بود،خانم مدرن نه گذاشت نه برداشت و گفت: آقا من دیگه تحمل این میز عسلی چوبی رو ندارم.لکه چای می مونه روش آقای سنتی بهش برخورد.کلی استدلال مکرد که هویت فرهنگی خیلی مهم است،اما خانم مدرن به قضایای کاربردی مربوطه به لکه ی چای فکر می کرد.سرانجام عصر سه شنبه و دریک غروب غم انگیز ساعت 6 بعد از ظهر آقای سنتی یک میز عسلی شیشه ای آورد و گذاشت توی اتاق پذیرایی بعد خانم که دیده بود آباژور منگوله دار به میز شیشه ای نمی آید،گفت کهآباژور را عوض کند. و بعد دیدند که آباژور مدرن طرح وازرلی به مبل کلاسیک مدل لویی چهاردهم نمی خورد.دادند مبل را سمساربرد و به جاش مبل مدرن به طرح و رنگ بندی موندریان آوردند و بعد دیدند مبل جدید با قالی کاشان نمی خورد.قالیها را فروختند و به جاش کف خانه را پارکت کردند و بعد دیدند که کف پارکت با پرده مخمل کرم و قهوه ای مدل لویی پانزدهم نمی آید .پرده بافت گونی به جاش آوردند و مقادیری لووردراپه سفید آویزان کردند پشت پنجره ها. و سه ماه نشده بود که خانه ی آقای سنتی سابق تبدیل شد به یک خانه ی کاملا مدرن.آقای سنتی هم که در راستای اصلاحات جدید کلی تغییرات کرده بود یواش یواش کت و شلوارهای سورمه ای را گذاشت کنار و شلوار و ژاکت تنش کرد و به جای سیگار بهمن و تیر و آزادی،پیپ و توتون کاپیتان بلاک کشید.صبح جمعه سه ما بعد آقای سنتی که کاملا مدرن شده بود و چه بسا نزدیک بود پست مدرن هم بشود به همسرش که براش چای آورده بود گفت: من دیگه چای نمی خواهم.کیک می خورم با کاپوچینو تا زن رفت کاپوچینو درست کند مرد به فکر آخرین اصلاحات خانه افتاد .تنها چیزی که به این خانه نمی خورد خانم خانه بود.سه ماه بعد آقای پست مدرن خانم مدرن خانه را هم عوض کرد.! طنز ادبی @golchintap
🔶🔹آیا شما هم آدم بی ‌عرضه‌ای هستید؟ 🔸در سکوتِ شب و درحالی‌که انگشتِ اشارۀ مان را روی صفحۀ موبایل ُسر می‌دهیم به لبخند ها و دندان‌ های سفید آدم ‌های موفق خیره می‌شویم . مکث می کنیم و به فکر می‌رویم. به اینکه چه آرزو هایی در سر داشتیم و نشد که به آن‌ها برسیم. جنگیدیم ولی پیروز نشدیم. هر چه دویدیم از خطّ آغاز فاصله نگرفتیم. گاهی اوقات یقۀ خودمان را می‌گیریم و سرِ خودمان فریاد می‌زنیم. پس از جرّ و بحث شدیدی که با اعضای خانواده‌مان داشتیم که ما را "بی‌عرضه" خطاب کرده بودند، در مقابل آینۀ دست‌شوئی به خودمان خیره می‌شویم و به خودمان تشر می‌زنیم که " ای بی‌عرضه"، " بی‌عرضه " 🔸متأسفانه در چند سال گذشته " روان‌ شناسی گرایی" به‌شدت در جامعۀ ما گسترش یافته است. منظورم از روان ‌شناسی گرایی آن است که در بررسی مسائل اجتماعی تنها فرد را در شکست‌ هایش به عنوان مقصر می‌شناسیم و از نقش زمینه ‌های اجتماعی و اقتصادی در رقم زدن شکست ‌ها و ناکامی ‌های افراد غافل می‌شویم. در این چارچوب، به کسی که مدام شکست می‌خورد توصیه می‌کنیم که در "کلاس ‌های تقویت اراده" شرکت کند و یا اگر نسبت به جامعه بد بین است به «کلاس‌ های مثبت اندیشی» برود تا بهبود یابد. همه‌چیز آمادۀ برداشت است و مشکل در ضعفِ اراده و توانایی افراد است. گویی در درون هر فرد غولِ چراغِ جادو منتظر است و فقط باید به فرد کمک کرد تا آن غول را صدا بزند. 🔸موضوعاتی همچون چگونگی توزیع منابع، پارتی بازی و فرصت‌ های نابرابر اهمیتی ندارد. در این نگاه، کارخانه ‌دارانی که به دلیل ورود اجناس چینی ورشکست شده‌اند و تنها دل‌ خوشی‌شان دردِ دل کردن با مسافرانی است که سوار پراید آنان شده‌اند، افرادی بی‌لیاقت تعریف می‌شوند چون اراده نداشتند گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند! 🔸دانشجویی که سه سال پس از فارغ ‌التحصیلی همچنان بیکار است و والدینش او را مدام"بی‌عرضه " خطاب می‌کنند تقصیر خودش است و لیاقت پیشرفت ندارد. 🔹در پاسخ به این سؤال که "چرا من مدام شکست می‌خورم ؟" ، نگاه روان شنایی گرایی شما را به جواب « خب تقصیر خودته» می‌رساند. معمولاً در جهان، سیاست مداران به این نوع پاسخ بسیار علاقه دارند. چون شما در نهایت یقۀ خودتان-و نه یقۀ آنان را- خواهید گرفت. 🔸وقتی شبکه‌های مختلف صداوسیما را تماشا می‌کنیم می‌بینیم که در برنامه‌ های متعدد آن روان شناسان حضور گرمی دارند و درحالی‌که روی مبل‌های شیک نشسته‌اند و خیلی خوب موقع صحبت کردن دستهایشان را تکان می دهند تلاش می‌کنند روانِ بینندگانی را که زمینه‌ های نابرابر اجتماعی و اقتصادی به آنان صدمه زده است احیاء کنند. حضور کم‌ رنگ جامعه شناسان در برنامه‌های صدا و سیما همیشه فرصت گسترش این نوع مواجهه با مسائل اجتماعی را فراهم آورده است. 🔸واقعیت آن است که ورود جامعه شناسان به بررسی شکست‌ها و ناکامی ‌های فردی؛ می‌تواند مخاطره‌آمیز باشد؛ چون جامعه‌شناس ناچار خواهد بود به سراغ ساختارهای اجتماعی نابرابر برود. حتی جامعه‌ شناسی مانند دکتر فرامرز رفیع پور که معمولاً در صحبت کردن جانب احتیاط را نگاه می‌دارد وقتی در برنامه «توقف ممنوع» شبکه پنج به بررسی « فساد اقتصادی» می‌پردازد کاغذی را به سمت بینندگان می‌گیرد که بر روی آن فلش‌های مختلفی به دایره‌های رنگی متعدد وصل شده‌اند و توضیح می‌دهد که این فلش ‌ها بیانگر ازدواج‌ های فامیلی در بین مسئولان کشور است و یکی از زمینه ‌های بالقوه گسترش فساد اقتصادی –به بیان او- همین عامل است. (از اتاق فرمان می گویند که یک ووله ببینیم!) گروه‌های مختلف تلگرامی هم پرشده است از توصیه ‌های روان ‌شناسانه به آدم‌ ها. غافل از اینکه "زندگی مثبت" فقط با تغییر نگاه ما شکل نمی‌گیرد و شرایط اجتماعی و اقتصادی جامعه نیز بر زندگی ما اثرگذار است. ساعت هفت صبح است و مجریِ رادیو حرف می‌زند: سلام ای جوان ایرانی، آره، آره، با توأم، چرا به پشت سرت نگا می‌ کنی، نه با توأم، بیکاری؟ کنکور قبول نشدی؟ هر چی می دویی به‌جایی نمی‌ رسی؟ نه، نه ، تو حق نداری ناراحت بشی، یه یا علی بگو، نفس عمیق بکش و در این صبح زیبا بگو سلام زندگی، آره. امروز، امروز طرحی نو بینداز، بگو من می تونم، بگو، با صدای بلند بگو تا من که توی استودیو هستم بشنوم، دنیا بشنوه و راه‌ها به روت باز شه...الآن می خوایم با یه روان ‌شناس درباره اراده صحبت کنیم، جایی نریا... رادیو را خاموش می‌کنم و پیام‌ های تلگرامی ‌ام را باز می‌کنم: "سلام استاد. ۱۵ ماهه فارغ‌التحصیل شدم و هنوز بیکارم. چند آزمون استخدامی شرکت کردم و هر بار رتبه‌ی ۵ آوردم ولی همش یک یا دو نفر می ‌خواستند. می‌خواستم ازتون خواهش کنم اگه جایی کاری سراغ دارین منو معرفی کنید. غیر مرتبط هم باشه خوبه. چشم امیدم به شماس. ممنون" @golchintap