📝
گاهی گذشته دست از سر ما برنمیدارد، مخصوصاً سایۀ سنگینِ شکستِ عشقیِ گذشته، ذهن،چشم، گوش، رابطه، حال و آیندۀ ما را فلج میکند. نمیتوانیم وارد رابطهای تازه بشویم زیرا ذهن و قلبمان هنوز درگیر کسی در گذشته است.
اگر هم وارد رابطهای تازه شویم، مدام در حال مقایسۀ یار فعلی بامحبوبمان در گذشته هستیم. ترسهای رابطۀ گذشته مدام در رابطۀ فعلی بیدلیل یا بادلیل سربرمیآورند.
جاهایی که در رابطۀ قبلی کم گذاشتیم، فریب خوردیم، زیاد مایه گذاشتیم، تند رفتیم، اشتباه کردیم مدام جلوی چشممان ظاهر میشوند. نمیتوانیم منحصربهفرد بودن یار فعلی یا رابطۀ فعلی را درک کنیم، مدام آن را به گذشته ربط میدهیم و دست آخر موجب سرخوردگی خود یا یارمان میشویم.
یکی از دلایلی که گذشته دست از سر ما برنمیدارد و مدام باز میگردد این است که گذشته را خوب نفهمیدیم. خاطرات مدام به ذهن ما هجوم میآورند و میخواهند پیغامی
را دربارۀ خودمان یا زندگی در گوش ما نجوا کنند، اما ما آنقدر ترسیده و سرخوردهایم، یا آنقدر به خود دروغ گفتهایم، که این پیغام را نمیشنویم و خاطرات را پَس میزنیم.
از ترس تکرارِ خاطرات ِگذشته، تصمیمهای اشتباه میگیریم، یار فعلی خود را از دست میدهیم یا بهسبب عدم حضور درحال، او را سرخورده میکنیم. خود را منزوی میکنیم، رنج میکشیم و اعتمادمان را به خود، دیگری و زندگی از دست میدهیم.
افرادی که در گذشته زندگی میکنند احساس آرامش درونی ندارند زیرا خوب میدانند فرصتهایی را که زندگی برای تجربه، رشد، شکوفایی و تغییر در طول زمان برای آنها فراهم میکند بهسادگی، بهدلیل ترس و رکود از دست میدهند. یکجایی گذشته را با خودتان تمام کنید.
👤 مینا اورنگ
📝
بوفهها، ویترینهای زندگی
کارکرد بوفه در اتاق پذیرایی خانه ها با ظرف های گران قیمتی که در درون آن قرار می گیرند چیست؟
آیا بوفه جایی است برای نگهداری ظرف های گران قیمت؟ اگر این طور است آیا این ظرف ها در کابینت یا کمدهای دربسته بهتر نگهداری نمی شوند؟ و جایگاه امن تری ندارند؟
آیا بوفه های ویترین دار یا غیر ویترین دار مکانی برای نمایش ظرف های تزئینی و تجملی است؟ و هدف از وجود آن در سالن پذیرایی منازل تظاهر به ثروتمندی و دارایی است؟
یا بوفه ها و ظروف داخل آن نوعی کارکرد روانی دارند تا به ما اطمینان دهند که به طبقه دارا تعلق داریم و هیچ گاه به فقر و نداری نخواهیم افتاد؟
حقیقت آن است که ظروف داخل بوفه بسیار به ندرت مصرف می شوند و برخی از آنها ممکن است هیچ گاه برای سرو غذا یا نوشیدنی به کار نیایند. در نتیجه در تحلیل بوفه و محتوایات آن باید بیش از آنکه به «مصرف مادی» توجه شود به «مصرف نمایشی» توجه کرد.
بوفه وسیله ای تزئینی است که کارکرد اصلی آن «تظاهر» است. در واقع بوفه نماد منش مبتنی بر تظاهر طبقه متوسط است تا برخورداری از مکنت و توانایی را به دیگران نشان دهد و خیال خود را از بابت اطمینان به در اختیار داشتن وسایل زندگی راحت کند.
👤رضا تسلیمی طهرانی
@golchintap
📝
مگر در كل، چند سال زنده اييم؟
مگر قراره چند تا عيد و چند تا تولد رو ببينيم؟
مگر در نهايت قراره كجا بريم؟
كه،
اين همه تصميم، هدف، عشق، ابراز احساسات و هزاران كار ديگه رو به "بعد" موكول ميكنيم؟
كدوم "بعد"؟ كدوم "فردا"؟ چند بار سفره عيد نچيديم چون ميزمون كوچيكه؟
چند بار تولدي رو جشن نگرفتيم به بهانه اينكه سال ديگه يه تولد بزرگ ميگيريم؟
چند بار مبل سفيد نخريديم چون ممكنه كثيف بشه؟
چند بار قرار ملاقاتي رو لغو كرديم به اين دليل كه اين هميشه هستش؟
چند تا (تاكيد ميكنم چند تا) لباس و كفش نپوشيده داريم و نو نگهشون داشتيم براي جاهاي خاص؟
چند تا رژ قرمز نزده داريم؟
چند بار تصميم گرفتيم با موهامون ديوانه بازي در بياريم ولي جرأت نكرديم؟
چند بار خواستيم عاشق باشيم اما ترس از عاقبتش عقبمون كشيده؟
چند بار به بچه هامون گفتيم فردا فردا فردا...و بهشون ياد داديم در لحظه زندگي نكنن؟
چند صد هزار تا تجربه رو نداريم به اميد فردا؟
كدوم فردا؟ اين فرداها كي ميان؟
باور كنيد اين به فردا انداختن ها ناشكريه!
اين حساب و كتاب كردن ها اميد و عشق رو از زندگي ميگيره.
كسي نگفته اين زندگي قراره آسون باشه! اما اگر اين جايزه هاي كوچيك رو هم از خودمون دريغ كنيم كه ديگه همش ميشه سختي و نارضايتي؟
خيلي لحظه وحشتناكيه وقتي فكر كني زندگيت بسر اومده و هزاران كار و حس نصفه نيمه داري.
اين روزها فكر مردن، بهترين و قوي ترين نيروي در لحظه زندگي كردنمه! تا اگرها و شايدها بسراغم ميان، به اين فكر ميكنم كه مهم نيست چقدر و چند سال ديگه باقي مونده. امروز اونچه كه بايد انجام بشه، حرفي كه بايد زده بشه، حسي كه بايد تقديم بشه رو انجام ميدم. با تمام وجودم. ❤️
آزاده عفیفی
ایشون سالها مبتلا به سرطان بودن و برام جالبه که کسانی مثل ایشون که تا مرز رفتنو برگشتن نگاهشون به زندگی زیباتره.
آیا حتما باید این اتفاق بیوفته تا بفهمیم؟
@golchintap
📝
تو مدرسه بهش می گفتن مَمَد مارمولک، دیوار راست رو می رفت بالا... نه احتیاجی به قلاب داشت نه جا پا، کفش و جورابش رو در میاورد و یا علی مدد... تا به خودت میومدی اون طرف دیوار بود. پدرش بنا بود و مادرش خونه دار... ولی مَمَد تو یه مدرسه ی سیصد نفری از همه پولدار تر بود! چرا؟ زنگ آخر که می خورد، هیچکس خونه نمی رفت... همه ی بچه ها جمع می شدن سر کوچه، دور تیر چراغ برق حلقه می زدن تا نمایش شروع بشه. مَمَد مثل یه قهرمان از وسط حلقه ی بچه ها رد می شد و صدای دست و جیغ بلند میشد. خیلی خوب بلد بود معرکه بگیره، خوب بلد بود بچه ها رو جوگیر کنه تا پول جمع کنه... می گفت تیر چراغ برق ده متری رو تو بیست ثانیه میرم بالا، دروغ می گفت تو ده ثانیه می رفت. اون وسطا حرکات ژانگولر هم می زد تا صدای جیغ و دست زدن بچه ها بلندتر بشه. بعضی وقتا خودش هم جوگیر می شد پاهاش رو قلاب می کرد به تیر چراغ برق و دستاش رو ول می کرد و دست میزد! تو دور و زمونه ای که پفک نمکی پنجاه تومن بود و بستنی دو قلو صد تومن، هفته ای سه ، چهار هزار تومن کاسب بود. پولش رو می داد به مادرش تا خرج خونه کنه. چند باری مدیر مدرسه تهدیدش کرده بود که اگه یه بار دیگه این داستان رو تکرار کنی اخراجی... مدیر مدرسه نمی دونست فقط همین یه کوچه نیست که تیر چراغ برق داره...هرجا معرکه می گرفت همه دنبالش می رفتن، می رفتن تا ببینن مَمَد مارمولک کِی زمین می خوره! هیچ برنده ای به شکست فکر نمی کنه تا وقتی که تجربه ش کنه، تجربه ش کرد، زمین خورد... یه روز وسط جیغ و هورا کشیدن بچه ها، تو روزی که انقدر از خودش مطمئن بود که حتی کفشاش رو در نیاورده بود ، از ارتفاع هفت متری افتاد کف آسفالت... یه لحظه همه قدرت تکلمشون رو از دست دادن ، هیچ صدایی نمی اومد تا اینکه یه نفر شروع کرد به بلند خندیدن، نفر دوم بلند تر خندید ، چند ثانیه بعد همه خندیدن...انگار همه ی اونایی که واسش جیغ و هورا می کشیدن تَهِ دلشون آرزوی شکستش رو داشتن، انگار مدت ها بود منتظر این لحظه بودن... منتظر شکست یک برنده...
👤حسین حائریان
@golchintap
#خوب_بودن
هر ویروسی برای آنکه خودش را تکثیر کند به بدنی محتاج است، به میزبانی که پذیرایش باشد. ویروس اگر بر در و دیوار بماند و کسی به او دست نزند، سرانجام از بین خواهد رفت.
هر رذیلتی نیز به بدنی محتاج است، به تنی که آن را در خود جا بدهد.
دروغ اگر روی زمین افتاده باشد و کسی آن را بر ندارد، خواهد مرد. اما دروغ را که در دهان می گذاری جان می گیرد؛ دروغ را که می گویی زنده می شود و خودش را می سازد و تکثیر می کند و سرایت می کند از این دهان به آن دهان.
نفرت اگر روی زمین افتاده باشد، خودش خواهد مرد اما وقتی آن را بر می داری و در دلت می گذاری، از تو تغذیه می کند تا بزرگ شود. حیات او ممات تو خواهد شد. تنت میزبان نفرت می شود. او تمام تو را می خورد تا زنده بماند. تو هر روز متنفرتر و متنفرتر و متنفرتر می شوی تا نفرت جان بگیرد. تو می میری تا نفرت زنده بماند.
حسادت هم همین است، خشمگینی و کینه ورزی و بدخواهی و حیله گری و دسیسه چینی و بی رحمی و بد اندیشی هم همین طور است. همه شان بدن می خواهند، میزبان می خواهند. جسمی می خواهند تا آن را بخورند، روحی می خواهند تا سوارش شوند.
آنها تنت را می خورند، روحت را می خورند، قلبت را می خورند، جانت را می خورند. بعدها جنازه ات را هم خواهند خورد.
حالت خوش نیست؟ شاید که بیماری.
بدنت را نگاه کن، روحت را، جانت را، روانت را، قلبت را، بین کدام رذیلت در تو جا خوش کرده است. ببین میزبان کدامینی ؟
خوب بودن، ماجرای ترس از دوزخ و طمع بهشت نیست. قصه ثواب و عقاب نیست. شریعت نیست، طریقت هم نیست. خوب بودن همان عقلانیت است. همان سلامت است.
خوب بودن این است که نگذاری رذیلت ها در تنت تکثیر شوند، این است که نگذاری روحت میزبان ناراستی ها باشد.
حالت خوب می شود اگر جانت مزرعه پلشتی هانباشد
📝
حلزون درونت را پیدا کن!
جنوب ایتالیا زیستگاه نوعی عروس دریایی بنام "مدوز" و انواع حلزون های دریایی است.
هر از گاهی این عروس دریایی حلزونهای کوچک دریا را قورت می دهد و آنها را به مجرای هاضمه اش انتقال می دهد.
اما پوسته سخت حلزون از او محافظت می کند و مانع هضم آن می شود.
حلزون به دیواره ی مجرای هاضمه ی عروس دریایی می چسبد و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون می کند.
زمانی که حلزون به رشد کامل خود می رسد، دیگر خبری از عروس دریایی نیست، چون حلزون به تدریج آن را از درون خورده است.
بعضی از ما همانند عروس دریایی هستیم
که حلزون درونمان، ما را آرام آرام از درون می خورد.
حلزون درون ما می تواند:
عصبانيت، دلواپسی، فکر و خیال بیهوده، افسردگی، خشم، نگرانی، طمع، حرص و زیاده خواهی و... باشد.
این حلزونها آرام آرام در وجود ما رشد می کنند و با دندانهای خود، وجود ما را می جوند آرامتر از آنچه که فکر می کنیم.
حال زمان آن است که به خود بیاییم
و متوجه شویم چه اتفاقی در درونمان رخ داده است.
کمی بیشتر برای شناخت درون خود وقت بگذاريم.
اساس رهایی درون نگری است. خشم و احساس منفی در درازمدت ما را ازار می دهد.
👤#دکتر_جانیس_وب
شدی در چشمهایش خیره ای دل! سادگی کردی
از این پس هیچکس را غیر از او زیبا نمیبینی...
#فاضل_نظری
ترسِ تنهایی تورا از من گرفت، زندگی آنگونه که باید نبود
خانه بی تو خانه نیست متروکه است، گل برایِ رفته آوردن چه سود
کاش به جایِ رفتن از دنیایِ من، قول ماندن داده بودی تا ابد
زخمِ تو از پا درآورده مرا، اینچنین هیچکس به قلبم زخم نزد