eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
1.9هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
27.8هزار ویدیو
156 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃🌸🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃🍎بهداشت‌وتندرستی🍎🍃 🍃🌴💫تجربه های بهداشت و سلامت: 🍃🌷1_چای دارچین و لاغر شدن👇 ✅ تسریع در لاغری شکم ✅کاهش وزن سالم واصولی ✅ مفید برای کاهش قند خون ✅افزایش سوخت و ساز بدن ✅مفیدبرای کاهش چربی شکمی 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿 🍃🌸2_معجونی برای جوانسازی پوست👇 ✅شفافیت ✅ جوانسازی ✅ بهبودحالت کشسانی ✅ دفع موادسمی 🍃مواد لازم:👇 ✅ سیب❶عدد ✅ هویج❶عدد  ✅ لیموترش❶عدد  🍃💐مواد را داخل مخلوط کن میکس وسپس میل کنید. 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿 🍃🍀3_گیاهان دارویی که در درمان اسهال به کار میرود👇 🍃💐دمنوشهای اوکالیپتوس، به، بومادران، چای، دارچین، سیب، گون، ماست، مرزه. 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿 🍃🌸4_روغن زیتون پادشاه چربیهای سالم است که دربردارنده اسیدهای چرب امگا۳ و ویتامینها است.👇 💐قند خون را کنترل می کند، 💐 فشار خون را پایین می آورد 💐خطر بیماری های قلبی 💐ودیابت را کاهش میدهد. 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿 🍃💐💫5_معجون لاغرکننده سنتی: ✅1لیوان آب ولرم ✅2قاشق گلاب ✅2قاشق خاکشیر ✅1قاشق آب لیمو 🍃🏡☀️ صبح ها ناشتا به مدت یک ماه این معجون رامصرف کنید و تاثیر چربی سوزی آن را ببینید. 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿 🍃🌸6_اگر حافظه ضعیفی دارید چای گلپر بنوشید👇 🍃🥀علت کم حافظگی غلبه سردی به مغز هست که گلپر باعث میشه این غلبه سردی از بین بره و به طور محسوس حس خواهید کرد که حافظه بهتری دارید. 🍃🌷📚استاد ؛ حکیم ؛ دکتر حسین خیر اندیش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☯️طوفان شدید در دبی😐 ▪️این شهر روز دوشنبه زیر آب رفت و روز سه شنبه موج دوم آب و هوای بارانی وارد آن شد. ▪️مقامات از کارمندان دولت می خواهند که از خانه کار کنند، مدارس به فرمت آنلاین تغییر کرده اند و خدمات متروی محلی برای مدت کوتاهی متوقف شده است.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبرهایی که سایبان ندارند ..‌.‌‌ عصرانه 🌇....
هر هفته با مردمی روبرو می‌شویم که دوست دارند هنرمند یا نویسنده شوند، اما مطمئن هستند که نمی‌توانند آرزوی خود را برآورده کنند. هنگامی که از آنها علت را می‌پرسیم، می‌گویند از استعداد یا معلومات کافی برخوردار نیستند. آنها به دلایلی که برای شکست ارائه میدهند ایمان دارند، اما به رؤیاهایشان نه! 📚 نیمه تاریک وجود 👤دبی فورد ‌‌
طنز:علی جورابی هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایین‌تر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته‌بود نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رئیس من علی است اما کارمندان به او می‌گویند: علی جورابی سر ساعت به رستوران رفتم. رئیس تا مرا دید گفت: چون جوان خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی می‌خوام نصیحتت کنم. و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی! و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم می‌گن علی جورابی! پرسیدم: جناب رییس چرا شما رو علی جورابی صدا می‌کنن؟ جواب داد: چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد: وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله انتخاب کردم. جهیزیه نداشت. خانواده اش ساده بودند. چهره چندان بدی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم فکر کردم که اوزن زندگی است .* بهش می‌گفتم امشب بریم رستوران؟ می‌گفت نه چرا پول خرج کنیم؟ می‌گفتم: برات لباس بخرم می‌گفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟ تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید. یه‌روز گفتم عزیزم چرا جوراب تازه‌ات رو نمی‌پوشی؟ با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنه‌ام جور در نمیاد! به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمی‌پوشی؟ جواب داد:* آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همون‌روز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان! رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم.. ایندفعه روسری خواست. روسری رو که خریدم . دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسری‌های خانوم! تا اینکه یه‌روز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست.* قرار شد هفته‌ای یه بار بره آرایشگاه. بعد از مدتی دیدم همسرم به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با* خودمون جور درنمیاد. عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد.! چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد. یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم. اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم همسرم باز اخم کرده. پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟ طبق معمول روش نمی‌شد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین می‌خواد! با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم. حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایده‌ال من بود نمی‌شد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگل‌تر بود! کارش شده‌ بود تنیس و پارتی وسیگار!.و مدام زیر لب می‌گفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه! اوایل نمی‌دونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین لقب علی جورابی بود! یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره. کاش دستم می‌شکست و براش جوراب نمی‌گرفتم! نویسنده: عزیز نسین @golchintap
اصلاحات از یک میز عسلی شروع شد!/سید ابراهیم نبوی - طنز @golchintap سالها پیش در یکی از سرزمینهای دور یک آقای بسیار سنتی بود که با همسر بسیار مدرنش زندگی می کرد.همسر مدرن آقای سنتی که از اساس با امور کلاسیک مخالف بود،درست سه ساعت بعد از ازدواج فکر کرد که دچار بحران هویت شده و فهمید در این تضاد سنت و مدرنیسم موجود در خانه ی آقای سنتی احتمالا دچار یک شیزوفرنیای حسابی خواهد شد.به تابلوهای کوبلن و مبلهای استیل و میزهای کنده کاری شده و آباژور منگوله دار و لاله و شمعدانی خانه نگاه می کرد و حرص می خورد.با خودش می گفت:بعد از یک عمر مارکز و پاز و روبلس خواندن شدیم شمس الملوک. سرانجام در یک صبح درخشان پاییزی ساعت 8 صبح که آقای سنتی سنگک داغ و چای قندپهلو را خورده بود،ولی هنوز سرکار نرفته بود،خانم مدرن نه گذاشت نه برداشت و گفت: آقا من دیگه تحمل این میز عسلی چوبی رو ندارم.لکه چای می مونه روش آقای سنتی بهش برخورد.کلی استدلال مکرد که هویت فرهنگی خیلی مهم است،اما خانم مدرن به قضایای کاربردی مربوطه به لکه ی چای فکر می کرد.سرانجام عصر سه شنبه و دریک غروب غم انگیز ساعت 6 بعد از ظهر آقای سنتی یک میز عسلی شیشه ای آورد و گذاشت توی اتاق پذیرایی بعد خانم که دیده بود آباژور منگوله دار به میز شیشه ای نمی آید،گفت کهآباژور را عوض کند. و بعد دیدند که آباژور مدرن طرح وازرلی به مبل کلاسیک مدل لویی چهاردهم نمی خورد.دادند مبل را سمساربرد و به جاش مبل مدرن به طرح و رنگ بندی موندریان آوردند و بعد دیدند مبل جدید با قالی کاشان نمی خورد.قالیها را فروختند و به جاش کف خانه را پارکت کردند و بعد دیدند که کف پارکت با پرده مخمل کرم و قهوه ای مدل لویی پانزدهم نمی آید .پرده بافت گونی به جاش آوردند و مقادیری لووردراپه سفید آویزان کردند پشت پنجره ها. و سه ماه نشده بود که خانه ی آقای سنتی سابق تبدیل شد به یک خانه ی کاملا مدرن.آقای سنتی هم که در راستای اصلاحات جدید کلی تغییرات کرده بود یواش یواش کت و شلوارهای سورمه ای را گذاشت کنار و شلوار و ژاکت تنش کرد و به جای سیگار بهمن و تیر و آزادی،پیپ و توتون کاپیتان بلاک کشید.صبح جمعه سه ما بعد آقای سنتی که کاملا مدرن شده بود و چه بسا نزدیک بود پست مدرن هم بشود به همسرش که براش چای آورده بود گفت: من دیگه چای نمی خواهم.کیک می خورم با کاپوچینو تا زن رفت کاپوچینو درست کند مرد به فکر آخرین اصلاحات خانه افتاد .تنها چیزی که به این خانه نمی خورد خانم خانه بود.سه ماه بعد آقای پست مدرن خانم مدرن خانه را هم عوض کرد.! طنز ادبی @golchintap
*انسان بودن بزرگ ترین لطفی است که یک آدم میتواند به کل بشریت بکند! "انسان بودن یعنی انسان بودن!" دلی را نرنجان.. قلبی را نشکن.. جایی که باید سکوت کنی سکوت کن.. وقتی میتوانی گره ای باز کنی،بازکن.. عشق را بیاموز.. نفرت را اول از خود و بعد از اطرافت دور کن.. کینه نماند در دلت.. کینه نزار بر دلی.. یا راست بگو.. یا نگو.. قضات ممنوع.. تمسخر بس است! غرور تمام! .. درک کن آدم هارا.. زیبا ببین.. لبخند فراموش نشود! .. تو میتوانی یک آدم را با سلاح بکشی!نکش! تو میتوانی یک آدم را با زبانت بکشی!نکش! .. ببخش قبول کنیم که انسان بودن سخت است! ولی سختیش لذت بخش است.. ‎‎‌‌‎@golchintap
ﺍﺯ دانایی ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ : 🍃🌼🍃 🍂🌿 ❤️‍🔥 ﭼﮕﻮﻧﻪ میﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻋﻘﻞ کسی پیﺑﺮد ؟ پاسخ ﺩﺍﺩ : ﺍﺯ ﺣﺮفی ﮐﻪ میﺯﻧﺪ . ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ : ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰی ﻧﮕﻔﺖ ﭼﻪ ؟ پاسخ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻﮐﺲ آن‌قدر ﻋﺎﻗﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﺪ.
طنز @golchintap کی جرات داره گربه را دم حجله بکشه بخوانید واقعا زیبا است 😂😂😂 از پدربزرگ راز ۴۰ سال زندگی موفق‌اش را پرسید. پدربزرگ لبخندی زد و از شب اول زندگی‌اش گفت: شب اول بود پسرم، روی تخت با مادربزرگت نشسته بودم و برایش از خاطراتم می‌گفتم. دهانم خشک شده بود، اما اگر به مادربزرگت می‌گفتم یک لیوان آب بیاور، ممکن بود حوصله نکند و همان اولین درخواست من، زمین بخورد و رشته‌ی زندگی از دستم در برود. درست در همان حال گربه‌ای از لب پنجره رد می‌شد، زیر نور مهتاب، کش و قوسی به خودش داد و دراز کشید. من هم خیلی آرام و جدی به گربه گفتم: یک لیوان آب برایم بیاور... مادربزرگت تعجب کرد، اما غرق شنیدن خاطرات بود. من هم دوباره به تعریف خاطراتم ادامه دادم... ده دقیقه بعد، دوباره به گربه گفتم یک لیوان آب از تو خواستم! @golchintap و باز به گفتن خاطرات ادامه دادم. اما وقتی خاطره تمام شد، مثل برق از جایم بلند شدم ، قمه را از زیر تخت برداشتم و تا گربه فرصت فرار پیدا کند گردن او را گرفتم و گفتم: دوبار به تو گفته بودم یک لیوان آب بیاور، اما گوش ندادی، و با یک حرکت سریع سر گربه را جدا کردم. بعد آرام به تخت برگشتم، به مادربزرگت لبخندی زدم و گفتم: عزیزم، یک لیوان آب بیاور. و حالا ۴۰ سال است که حرفی را دوبار نزده‌ام. چند سال گذشت و پسر ازدواج کرد، شب عروسی نزدیک بود تصمیم گرفت او هم گربه‌ای را در شب اول بکشد از این رو به دروازه غار رفت و یک قمه‌ی دسته زنجان اصل خرید. یک گربه‌ی پیر آرام هم از خیابان مولوی خرید. شب اول ازدواجش گربه را نشاند پای پنجره، و قمه را هم گذاشت زیر تخت، و شروع کرد به تعریف کردن خاطرات دوران سربازی که چطور سر شرط بندی با زرنگی تمام سیصد فشنگ از انبار مهمات دزدیده بود، و آب از آب تکان نخورده بود. دختر حسابی از خاطرات کلافه شده بود، و دائم می گفت: خب، حالا برو سر اصل مطلب! او هم می‌گفت: حالا صبر کن، جاهای خوبش مانده. و دوباره داستان را ادامه می‌داد. و هر از چند گاه هم به گربه می‌گفت: یک لیوان آب لطفا. خلاصه در نهایت جستی زد و گربه را سر برید بعد هم از دختر تقاضای آب کرد. دختر خیلی آرام به سمت آشپزخانه رفت. اما کمی دیر کرد. فریاد زد: کجایی عزیزم دختر گفت: دارم شربت درست می‌کنم گلم. بادی به غبغب انداخت و با خودش فکر کرد: چقدر عالی، من از پدربزرگ هم موفق تر بودم در کشتن گربه‌ی دم حجله. @golchintap فردا صبح با غرور تمام سرکار حاضر شد تا تجربه‌ی موفق خودش را برای همکارانش تعریف کند. اما هر کدام از همکاران که وارد شدند، از او رو می‌گرداندند، حتی جواب سلام او را نمی‌دادند، خانوم های همکار هم چشم می‌چرخاندند و به او اعتنا نمی‌کردند. ساعت ۹ صبح هم به اتاق رئیس احضار شد! رئیس با سنگینی جواب سلام او را داد، و سریع رفت سر اصل مطلب: همکار عزیز، اینجا، در این اداره، به عنوان یک نهاد حمایت از محیط زیست، خود ما باید اولین مدافع حقوق حیوانات باشیم. اما شما ظاهرا مشکلاتی دارید که ادامه‌ی همکاری را، غیر ممکن می‌کند. تا آمد بپرسد مگر چه شده قربان، رئیس موبایلش را باز کرد و کلیپ "سربریدن گربه‌ی ملوس توسط یک بیمار روانی" را برای او به نمایش گذاشت. کلیپ در یک کانال سیصدهزار نفری به اشتراک گذاشته شده بود و در کمتر از ۸ ساعت، دویست هزار بازدید گرفته بود! چند ساعت بعد، وقتی داشت از حسابداری برگه‌ی تسویه حساب را دریافت می‌کرد، متوجه شد او را در کانالی به نام "این دیوانه را شناسایی کنیم" عضو کرده اند. لینک پیج "کمپین انتقام از مرد بی رحم، با همکاری انجمن حمایت از حقوق حیوانات" در فیس بوک نیز از طرف دوستان برای او ارسال شد. وقتی به خانه برگشت، همین که در را باز کرد با یک فضای خالی مواجه شد. کاغذی با مضمون زیر روی دیوار نصب شده بود: عزیزم، من تو را قضاوت نمی‌کنم. تو فقط نیاز به معالجه داری همین. @golchintap آن شب زودتر از همیشه به خواب رفت و صبح زود با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار شد: - آقای ... ؟ - بله، خودم هستم. - شما سریعا باید خودتان را به دادگاه نظامی معرفی کنید. - بابت چه موضوعی؟ - تشریف بیاورید مشخص می‌شود، در مورد جزییات گم شدن سیصد فشنگ در دوره‌ی خدمت شما. شما تبرئه شده بودید. اما با گزارشی جدید ، پرونده دوباره به جریان افتاده است. تمام شب را روی زمین خوابیده بود و بدنش حسابی کوفته بود. وسایلش را برداشت تا به مسافرخانه‌ای برود. اما جلوی در با انبوه همسایگان و یک ون ویژه‌ی آسایشگاه روانی مواجه شد: قربان، همسایه‌ها از وجود شما در این آپارتمان نگران هستند، باید با ما بیایید. وارد بخش که شد، سر در بخش تابلو زده بودند: بخش بیماران اسکیزوفرنی. در اولین مصاحبه‌ی بالینی درمانگر از او پرسید: پسرم، غیر از گربه‌ها، تا به حال پیش آمده بود که به حیوانات دیگر نیز دستوراتی بدهی؟ @golchintap
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با ماشین تایپ دستی قدیمی ببینید چه اثر زیبایی رو خلق کرد! حداقل ۳۰ سال باید با ماشین کار کرده باشی تا بتونی همچین نقاشی خلق کنی👌 @golchintap
. واژه ی عشــق با ملـودی بـاران معجـزه میـکند رنگیـن کمـانی از امیـد در متـنِ آسـمان نقـش می بنـدد و دوبـاره آرزوهـای سبـز در دســتان مهـربان بهـار مستجـاب میشـود  آغـوش بگشـا بهـار  پشـت پنجـره در انتـظارِ قنـوتِ دسـتانِ تو سـت   ...
🌏جاده روستای ناندل 🔹️یکی از خطرناکترین جاده های شمال ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست از نگران بودن برای چیزهایی که اختیارش رو نداری بردار 👌 ‌‎‎‌‎‌ ‌‎‎‌‎‎‌
بهار دست‌های سبز خداست‌ برای بهبود حال آدم‌ها 🌸🪴 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نمای هوایی زیبا از قلعه اَبرندآباد یزد، ایران یکی از آثار تاریخی بی‌نظیر در روستای ابرندآباد یزد، قلعه ابرندآباد می‌باشد. دیرینگی این قلعه مربوط به دوره ساسانیان است. ایراندخت دختر خسرو پرویز به یکی از سرهنگهای خود به نام ابرند دستور می‌دهد که املاکش را در یزد سر و سامان بدهد چون پادشاه ساسانی (خسرو پرویز) یزد را به دخترش داده بود. ابرند وقتی در یزد کارش تمام شد در نزدیکی یزد روستایی خوش آب و هوا یافت او در آنجا قلعه‌ای ساخت و نام خود را بر آنجا نهاد و ایران‌آباد به ابرندآباد تغییر نام یافت. این قلعه تماماً از خشت و گل و در دو طبقه ساخته ‌شده است. چهار برج دایره‌ای شکل در چهارگوشه این بنا ساخته ‌شده است. روستای زیبا و تاریخی ابرند آباد در فاصله ۱۲ کیلومتری شهر یزد در شهر شاهدیه قرار دارد
من حقیقتا معنای «دوستت دارم» را نمی‌دانم فقط می‌دانم كه يعنی مرا اينجا تنها رها مكن!... -نیل غیمان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌
Ariya Bakhtiyari.mp3
1.43M
تویی سرداردلوم♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌
♥️🍃 دل را سرِ شوقی اگرم هست تُو آنی... ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌
معین - الهه ناز.mp3
11.31M
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌