فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍چه کنیم به نامحرم نگاه نکنیم⁉️
🎙#استادحسینمومنی👌
🌴 کــــانـــــال در محـــــضر علمـــــا 🌴 👇
https://eitaa.com/joinchat/890306563Ceb69f62f94
در شگفتم از كسى كه از بيم آسيب ديدن ، از غذا دورى مى گزيند ، چگونه از بيم كيفر دردناك ، از گناه نمى پرهيزد .
(امام علی علیه السلام)
عَجِبتُ لِمَن يَحتَمِي الطَّعامَ لأِذِيَّتِهِ كَيفَ لا يَحتَمِي الذَّنبَ لأِليمِ عُقُوبَتِهِ ؛
غرر الحكم و درر الكلم، حديث6254
https://cafebazaar.ir/app/com.khoshghamat.app18/?l=fa
كسى كه براى خدا اذان يك نماز را از روى ايمان و اخلاص و تقرب به درگاه خداوند بگويد، خدا گناهان گذشته او را ببخشايد و بر او منت نهد كه بقيه عمرش در عصمت الهى باشد و در بهشت او را در يك جا همنشين شهيدان نمايد.
(حضرت محمّد صلّیاللهعلیهوآله)
من اذن فى سبيل الله صلوة واحدة ايمانا و احتسابا تقربا الى الله - عز و جل - غفر الله له ما سلف من ذنوبه ، و من عليه بالعصمة فيما بقى من عمره ، و جمع بينه و بين الشهداء فى الجنة ؛
بحارالانوار، ج 84، ص 125
https://cafebazaar.ir/app/com.khoshghamat.app18/?l=fa
🍃🔹امام صادق(ع) درباره شدت فتنههای زمان غیبت میفرماید:«وَ اللَّهِ لَتُمَحَّصُنَّ وَ اللَّهِ لَتُمَیَّزُنَّ وَ اللَّهِ لَتُغَرْبَلُنَّ حَتَّى لَا یَبْقَى مِنْکُمْ إِلَّا الْأَنْدَر»
♦️به خدا سوگند شما خالص می شوید؛
به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا میشوید؛به خدا سوگند شما غربال خواهید شد؛تا اینکه از شما شیعیان باقی نمیماند جز گروه بسیار کم و نادر.
♦️در این روایت شریفه امام علیه السلام هشدار میدهد که خداوند شیعیان را در زمان غیبت دچار آزمایش بسیار سختی خواهد کرد و بسیاری از اشخاصی که منتسب به شیعه هستند غربال میشوند و خالص میشوند و از این میان گروه بسیار اندکی از شیعیان باقی میمانند.
📚 بحارالانوار جلد ۵ صفحه۲۱۶
🍃🔹روابط عمومی کانون وابستگان (بازنشستگان) سپاه استان اصفهان
@ayenesoroush
🔰شخصیت کودک خود را مورد انتقاد قرار ندهید.
شما حق دارید حرکات (علیرغم هشدار شما، پسرتان گلدان زیبا را شکست)، رفتار (او برادر خود را به گریه انداخت) و یا گفتار (او به دوست خود حرف بدی زد) او را مورد انتقاد قرار دهید اما خود او را نه.
اگر بدون توجه، هر حرفی را به او بزنید: (تو غیر قابل تحملی!) (چه پسر بچهی بدجنسی هستی!)،
شما بدون اینکه امکان بهتر شدن را به او بدهید، تصویر زشتی از خودش در ذهن او میسازید.
شما اعتماد به نفس را در او تخریب میکنید.
تکرار هر حرف باعث باور آن میشود.
📚داستان کوتاه
"مردانگی"
او "دزدى ماهر" بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.
روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حین صحبتهایشان گفتند:
چرا ما همیشه با "فقرا و آدمهایى معمولى" سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به "خزانه سلطان" بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود.
آنها ...
تمامى "راهها و احتمالات" ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام "بهترین راه ممکن" را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.
خزانه "مملو از پول و جواهرات قیمتى" و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام "طلاجات و عتیقه جات" در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند.
در این هنگام چشم سر کرده باند به "شى ء درخشنده و سفیدى" افتاد، گمان کرد "گوهر شب چراغ" است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد "نمک" است!
بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت "خشم و غضب" دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند.
خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟
چه "حادثه اى" اتفاق افتاد؟
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت:
افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما "به هدر رفت" و ما "نمک گیر سلطان" شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود "مال و دارایى پادشاه" را برد، از مردانگى و مروت به دور است که "ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و ..."
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد "دست خالى" به خانه هاشان باز گشتند.
صبح که شد و "چشم نگهبانان" به "درهاى باز خزانه" افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به "جواهرات سلطنتى" رسانیدند، دیدند "سر جایشان" نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در "میان بسته ها" مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و ...
بالاخره خبر به "گوش سلطان" رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و "شگفت آور" بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت:
عجب!
این چگونه دزدى است؟
براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى "چیزى نبرده" است؟!
آخر مگر مى شود؟!
چرا؟...
ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم ...
در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده "در امان" است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.
این اعلامیه سلطان به گوش "سرکرده" دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت:
سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را "معرفى" کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید:
این کار تو بوده؟!
گفت: آرى...
سلطان پرسید:
"چرا آمدى دزدى" و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟
گفت:
"چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ..."
سلطان به قدرى "عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى" او شد که گفت:
حیف است جاى "انسان نمک شناسى" مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در "دستگاه حکومت" من "کار مهمى" را بر عهده بگیرى، و حکم "خزانه دارى" را براى او صادر کرد.
آرى...
"او "یعقوب لیث صفاری" بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود "سلسله صفاریان" را تاسیس نمود."
* یعقوب لیث صفاری "سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی"(پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاه آباد واقع در ۱۰ کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است. *
گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده های شهر گندی شاپور نیز دیده می شود.
*
ماشین جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد.
داشتم خونسردیم را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید...
مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد.
بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود.
ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر
آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج میدادم؟
راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم؟
اگر مردم، نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشتههایی همچون:
"کارم را از دست دادهام"
"در حال مبارزه با سرطان هستم"
"در مراحل طلاق، گیر افتادهام"
"عزیزی را از دست دادهام"
"احساس بی ارزشی و حقارت میکنم"
"در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم"
“بعد از سالها درس خواندن، هنوز بیکارم”
“مریضی در خانه دارم”
و صدها نوشته دیگر.
کاش روی پیشونی آدمهایی که دارای مشکلی هستند یه چیزی نوشته بود تا بقیه کمی آنها رامراعات میکردند.
مثلا نوشته بود: این آقا از صدمین جایی که فرم پر کرده و استخدام نشده برمیگردد، ، این خانم مادرش مریضی صعبالعلاج دارد، این آقا قول داده تابستان برای پسرش دوچرخه بخرد ولی پول ندارد، این آقا خیلی حالش بد است .
این آدم شکستنیست.
دوستان عزیزم
این روزها اکثرا در گیر مشکلاتی هستند که ماخبر نداریم .
بیائیم نوشتههای نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد .
إنشاءالله در فکر هم، به یاد هم، با هم سالی نو و شادتری را برای همدیگر بسازیم.ان شاءالله.
۷ قانون برای نه گفتن به کودک:
👦🏻حواس کودکتان را پرت کنید.
وقتی در حال انجام کار اشتباهی است٬ به او بگویید : بیا یک کار جدید کنیم ، یا بگویید: بیا ببین دارم چه کار میکنم!
👧🏻فقط وقتی کودکتان در حال صدمه زدن به خود یا دیگری بود به او نه بگویید و از او بخواهید کاری را انجام ندهد.
👦🏻 از افعال مثبت استفاده کنید.
مثلا به جای اینکه بگویید با دستان خیس کتاب را ورق نزن بگویید : دست هایت را خشک کن بعد کتاب را ورق بزن
👧🏻محدودیت های کودک را اعلام نکنید ؛ در عمل نشان دهید. مثلا وقتی در حال بهم ریختن کشو برای پیدا کردن یک لباس است به جای اینکه بگویید کشو را بهم نریز٬ بگویید : بعد از کارت کشو را مرتب کن.
👦🏻به فرزندتان حق انتخاب دهید. به جای اینکه بگویید : نه امروز پارک نمی رویم ، بگویید: به جای پارک رفتن برویم دوچرخه سواری یا استخر؛ یکی را انتخاب کن
👧🏻قوانین را برای او از قبل مشخص کنید تا مجبور نباشید مرتب به او نه بگویید.
👦🏻حرف خود را عوض نکنید فرزندتان باید یادبگیرد که نه٬ به معنی نه است و هیچ جیز نمیتواند آن را عوض کند.