eitaa logo
شمیم گل نرگس
1.7هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
11 فایل
﴾﷽﴿ رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: مَن ماتَ و لَم یعرف امام زمانِهِ ماتَ میتةً جاهِلیةً هر كس بميرد در حالى كه امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلى از دنيا رفته است. وسائل الشيعه، ج 16، ص 24 ارتباط با ما @shamim_golenarges
مشاهده در ایتا
دانلود
هرگونه تخریب شورای نگهبان اقدامی غیرانقلابی است! حضرت امام_خامنه_ای: افرادی که به شورای_نگهبان هجمه می‌کنند، ناخواسته از دشمن تبعیت میکنند/ هرگونه تخریب شورای نگهبان، اقدامی غیراسلامی، غیرقانونی، غیرشرعی و غیرانقلابی است. ۹۴/۱۲/۲۰ @gole_zahraa 👈
🌷 داستان غم انگیز 🌷 پسری به نام شیعه 🌷 قـسـمـت پـنـجـم 🌟 بعد از ماجرای کوچه ، 🌟 خنده و شادی از خونه ما پر کشید 🌟 مادرم که همیشه خودشو برای پدرم زیبا می کرد ، آرایش میکرد و با خنده به استقبال پدر می رفت ، 🌟 بعد از اون دیگه خندشو ندیدم . 🌟 همیشه صورتشو از من و پدرم می پوشوند ، 🌟 از درد بدنش ، ناله می کرد 🌟 پولای پدرم تموم شده بود . 🌟 هیچی برای خوردن نداشتیم 🌟 پدر مجبور شد وسایل خونه رو بفروشه . 🌟 هر روز یه وسیله ای می فروخت 🌟 تا اینکه خونمون خالی شد 🌟 تا مدتها چیزی برای خوردن نداشتیم ، 🌟 و تنها با نون خشک و چایی تلخ ، سر می کردیم . 🌟 دولت آل سعود 🌟 برای ما نگهبان گذاشته بود 🌟 تا از خونه بیرون نریم 🌟 وقتی دیدن پدر و مادرم از شیعه شدنشون پشیمون نشدن ، 🌟 بیشتر اذیتمون کردن ، وحتی وحشی شدند 🌟 یه شب درِ خونه ما زده شد 🌟 خودم برای بازکردنش رفتم 🌟 وقتی دستمو به دستگیره در زدم ، 🌟 دستم سوخت 🌟 در باز شد و از پشت در شعله های آتش به صورت من اصابت کرد 🌟 صورتم آتش گرفت و روی زمین افتادم 🌟 و از عمق دلم ناله جانکاه و سوزناکی سر دادم 🌟 اون نامردای بی غیرت ، 🌟 هیزم و چوب پشت درِ خونه ما جمع کرده بودند و آتیش زدند 🌟 چشام گریان بود و دلم ترسان 🌟 فریاد میزدم و از بابام کمک می خواستم 🌟 مادرم با حال بد و خرابش اومد طرفم 🌟 پدرم با کمر شکسته آتیش و خاموش می کرد. 🌟 فرداش هم آب رو به روی ما بستند 🌟 و ما تا چند روز از تشنگی به حد هلاکت می رسیدیم 🌟 خواهر یک ساله داشتم که گریه هاش به آسمون می رفت 🌟 دل فرشته هارو به درد آورد 🌟 و عرش خدا رو به لرزه 🌟 ولی دل سنگ اونا ترحم نداشت 🌟 مادرم به خاطر شدت گرسنگی و تشنگی، 🌟 شیرش خشک شده بود 🌟 و آبی هم نبود که به خواهرم بدن . 🌟 به خاطر همین، مادرم زبونشو توی دهان خواهرم می گذاشت تا شاید با آب دهان مادرم کمی تشنگیش رفع بشه . 🌟 ولی خودم می دیدم که لب مادرم از تشنگی ترک برداشته بود. آب دهانش خشک شده بود... ⚜ ادامه دارد ⚜ نویسنده:حامد طرفی @gole_zahraa 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️مردم شریف ایران! یک ‎دولت چگونه عملکردی داشته باشد که نشان دهد لیاقت حکمرانی بر شما را ندارد؟ 🔸سخنرانی پیش از خطبه های علی طلوعی (مسئول بسیج دانشگاه تهران)/بسیج دانشگاه امیر کبیر استیضاح محاکمه دولت @gole_zahraa 👈
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 💠چرا لحظات مرگ سخت میگذرد؟ 🌷از امام صادق علیه السلام پرسیدند که چرا روح هنگامی که از بدن خارج میشود، احساس ناراحتی میکند، ایشان جواب دادند: زیرا بدن با روح خو گرفته و رشد کرده است. 📚(بحار الانوار ج 6 ص 158) 💢مانند زمانی که میخواهند دندان فاسدی را از دهان بیرون بکشند؛ مسلما لحظه کشیدن دندان لحظه سخت و دردناکیست ولی بعد از آن، انسان احساس آرامش میکند. البته درد بزرگتر دیگر برای این است که انسان باید از تمام علائق خود که در دنیا با آنها انس پیدا کرده، دست بکشد . و میزان سختی جان‌کندن به میزان علاقه او به دنیاست ✅لذا هرچه انسان دلبستگی کمتری به دنیا داشته باشد و خود را بیشتر و بهتر برای سفر آخرت آماده کرده باشد، لحظه‌های جان کندن برایش راحت تر خواهد بود. ⚜سختی‌های جان کندن برای مومن باعث پاک شدن گناهانش می‌شود تا پاک و سبکبال به عالم برزخ قدم بگذارد و برای کافر، شروع عذاب‌های الهی است.⚜ @gole_zahraa 👈
فِداها ابوها امام کاظم (ع) به مسافرت رفته بودند- جمعی از شیعیان حضرت برای پرسش چند سؤال به خانه ایشان در مدینه آمدند- آن حضرت نبود. سؤالها را در کاغذی نوشتند به اهل خانه دادند فردا برای خداحافظی آمدند- دیدند (س) که حدود 5- 6 سال داشت جواب همه را نوشته به آنها داد- در مسیر به امام برخورد کردند- امام وقتی جوابها را دیدند سه بار فرمودند: فِداها ابوها!!! @gole_zahraa 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رنگین کمان بی نظير در تهران بعد از یه روز بارونی 😍 @gole_zahraa 👈
وظایف_منتظران 🌴تمثیلی زیبا از آقای قرائتی: ✅ آیا مستضعفین را به حكومت نرساند؟ آیا امام خمینی دین خدا را احیا نكرد؟ ❕آن هایی كه به امام خمینی و انقلاب كمك نكردند، قطعاً به امام زمان هم كمك نخواهند كرد. 🔰چون اگر بنده بچه ام را فرستادم و شما در گوشش زدی، اگر خودم هم بیایم در گوش من هم می زنی. علامت مرد چیست؟ علامت نامرد چیست؟ 🔆هركس با انقلاب هست حق دارد بگوید: یا حجة ابن الحسن عجل علی ظهورك! ای امام زمان ظهور كن. تو برای انقلاب چه كردی كه حالا می گویی: امام زمان بیا. چقدر به امام كه می خواست شاه را بردارد، كمك كردی؟ ✅ چند بار در حوض خانه ات شیرجه رفتی كه حالا می خواهی در اقیانوس اطلس بروی؟ از لامپ خانه ات چقدر نورگرفتی كه حالا می گویی خورشید طلوع كند. ‼️آنهایی كه انقلابی نیستند، یا حجة ابن الحسن هایشان مایه و ریشه ندارد. دروغ می گویند. حالا ممكن است افرادی هم باشند كه تمام كتاب هایی را كه راجع به امام زمان است، مطالعه كرده باشند و به تمام مستحبات عمل كنند. اما وظیفه اول این است كه اهداف را بشناسیم. هدف امام ما چیست؟ 🎞حجت الاسلام والمسلمین قرائتی به نقل از آرشیو سایت درس هایی از قرآن @gole_zahraa 👈
🌷 خاطرات یک فراری 🌷 🌷 قسمت ششم 🌷 🌟 بهترین قسمت کار در حرم ، 🌟 آنجا بود که خانمم به دنبالم می آمد 🌟 و افطار یا سحری را ، 🌟 در حرم حضرت معصومه می خوردیم . 🌟 گاهی غذای تبرکی حرم می گرفتیم 🌟 و گاهی خود همسرم ، 👈 غذا می پخت و می آورد . 🌟 و برای نشستن ، 🌟 جایی را پیدا می کردیم ؛ 🌟 که روبروی گنبد و گلدسته باشد . 🌟 حقوقی که می دادند ، کم بود . 🌟 و متأسفانه ، سه چهار ماه را ، 🌟 یک جا می پرداختند . 🌟 من هم به شدت نیاز به پول داشتم . 🌟 مجبور شدم دنبال شغل دوم بگردم . 🌟 ماه رمضان هم ، رو به اتمام بود . 🌟 به پیشنهاد همسرم ، 🌟 قرار شد برای عید فطر ، 🌟 به اهواز سفر کنیم . 🌟 و عید را ، 👈 در کنار خانواده هایمان باشیم . 🌟 به بلیط فروشی رفتم . 🌟 قیمت بلیط را گرفتم . 🌟 خیلی ارزان بود . 🌟 قیمت بلیط قطار عادی صندلی ، 👈 دو یا سه هزار تومان بود . 🌟 به خاطر همین ، 🌟 یک کوپه کامل گرفتم . 🌟 تا راحت باشیم و کسی مزاحم ما نشود . 🌟 یک روز قبل از سفرمان ، 🌟 خانمم گفتند : 🌷 خانه نیاز به وسایلی مثل آینه ، ظروف ، قابلمه و... دارد . 🌟 من هم گفتم چشم می خرم . 🌟 بعد از حرم ، 🌟 به پلاسکوی روبروی حرم رفتم . 🌟 و هر چه خانم نیاز داشتند ، 🌟 انتخاب کردم . 🌟 اما هر چه گشتم ؛ 🌟 هیچ پول و کارتی ، همراهم نبود . 🌟 خیلی شرمنده شدم . 🌟 نمی دانستم به فروشنده چه بگویم 🌟 وسایل را هم از مکان شان ، 🌟 خارج کرده بودم . 🌟 خیلی از فروشنده عذرخواهی کردم 🌟 و با شرمندگی گفتم : 🌷 آقا خیلی معذرت می خواهم 🌷 انگار پول و کارت و وسایلم را ، 🌷 در خانه جا گذاشتم . 🌷 انشالله یک روز دیگر ، مزاحم می شوم . 🇮🇷 فروشنده گفت : کجا برادر ، 🇮🇷 بیا وسایلت را ببر . 🌷 گفتم : نه ممنون فعلا پول ندارم 🌷 و فردا هم مسافرم 🌷 معلوم نیست که سالم برگردیم یا نه . 🌷 بعداً می رسم خدمتتون . 🇮🇷 گفت : اشکالی نداره ، ببر 🇮🇷 هر وقت آوردی ، آوردی . 🌟 خیلی از اخلاقش خوشم آمد 🌟 راحت به من اعتماد کرد 🌟 ای کاش همه زندگی هامون ، 🌟 پر از اعتماد به همدیگر باشد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 @gole_zahraa 👈
آیا آنها نمی‌بینند که در هر سال، یک یا دو بار آزمایش می‌شوند؟! باز توبه نمی‌کنند، و متذکّر هم نمی‌گردند!(126) أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ(126) سوره توبه @gole_zahraa 👈
اگر بند بند استخوانهایمان را جدا سازند ،اگر سرمان را بالای دار برند،اگر زنده زنده در شعله های آتشمان بسوزانند،.... هرگز امان نامه کفر و شرک را امضا نمی کنیم. ره) @gole_zahraa 👈
سنگی که هفتاد سال طول کشید تا به ته چاه برسد! امروز حدیث جذابی شنیدم: پیامبر (که صلوات و رحمت خدا بر او و خاندانش باد) روزی صدای مهیبی از سمت قیامت شنید. از جبرائیل پرسید: این صدا چه بود؟ جبرائیل گفت: سنگی را هفتاد سال پیش به یکی از چاه‌های جهنم انداختند، اکنون به ته چاه رسید! برخی افراد (که فکر می‌کنم سطحی‌نگر هستند) این حدیث را به عمیق بودن چاه‌های جهنم تفسیر می‌کنند، اما (رحمه الله علیه) می‌فرمود: این روایت، حکایت انسانی است که هفتاد سال عمر می‌کند و در سرازیری گناه و غفلت، هر روز پایین‌تر می‌رود تا اینکه می‌میرد و در لحظه مرگ، در ته این چاه قرار دارد! پناه می‌بریم به خدا از قرار گرفتن در سرازیری سقوط… یک پاسخ به “سنگی که هفتاد سال طول کشید تا به ته چاه برسد!” @gole_zahraa 👈
🌷 داستان غم انگیز 🌷 پسری به نام شیعه 🌷 قـسـمـت شـشـم 🌟 از شدت گرسنگی ، گوشتی در بدن ما نمونده بود و دائما ضعف می کردیم . 🌟 یه روز ، برق ما رو خاموش کردن ، و در اون تابستون داغ و سوزان ، بدون کولر و پنکه می خوابیدیم . 🌟 اونقدر هوا گرم بود که گرمازده می شدیم و از حال می رفتیم . 🌟 به خاطر تاریکی و گرما و زیاد شدن رطوبت خونه ، حشرات خونمون زیادتر شد ، 🌟 پشه ها ، پوست بدن ما رو سرخ و کبود و پر از جوش کرده بودند. 🌟 هر روز و شب، شاهد گریه های غریبانه مادرم بودم . 🌟 شاهد اشکهای بی صدا و شرمندگی پدر بودم. 🌟 شاهد التماس های پدر و مادرم به اونا برای آب و غذا دادن به من و خواهرم بودم 🌟 یه شب مادرم صدام کرد و بهم گفت : 🌹 جواد جان ، پسرم ، میخوام امشب پیش من بخوابی . 🌟 منم که تا حالا جدا از مادرم می خوابیدم از این پیشنهادش تعجب کردم و حتی خجالت کشیدم. 🌟 ولی اونقدر نوازشم کرد و منو بوسید تا اینکه قبول کردم 🌟 منو در آغوش گرفت 🌟 احساس آرامش خوبی پیدا کردم 🌟 دستشو روی سرم کشید و گفت : 🌹 پسرم! مواظب پدرت باش خیلی تنها و غریبه ، 🌹 بعد از من دیگه کسی رو نداره ، 🌹 هرچی بابات میگه بگو چشم 🌟 منم گفتم چشم 🌹 مادر : جواد جان ، پسرم، 🌹 خواهرت بچه است 🌹 نیازبه آب و غذا داره 🌹 به موقع غذاشو بده و در هر شرایطی خواهرت رو تنها نذار 🌹 تو مردی ، تو غیرت داری 🌹 اون هم ناموس تو 🌹 پس از ناموست مراقبت کن 🌹 و نسبت به اون غیرتی باش 🌟 مادرم میگفت و میگفت تا خوابم برد 🌟 صدای دل نشین اذان صبح ، مثل هر روز بیدارم کرد 🌟 روی بازوی مادرم خواب بودم 🌟 پا شدم و مادرم رو برای نماز صبح صدا زدم 🌟 اما هر چی صداش کردم بیدار نشد ... ⚜ ادامه دارد ⚜ @gole_zahraa 👈