تحول ماندگار استان گلستان
امام حسین علیه السلام جانم بفداش مرگ با عزت از زندگی ذلیلانه برتر است. مرگ، برتر از همراه شدن با
سلام
آدینه بخیر
الهی زندگی عزتمندانه نصیب تک تک شما پیروان اهل بیت
خیر مقدم میگیم به بزرگوارانی که به تازگی، به جمع ما وارد شدند🌸🌸
همراهی همه شما عزیزان، مایه ی دلگرمی ماست😊
ان شاءالله که با نظرات خودتون مارو یاری کنید👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تفاوت یاران امام زمان (عج) با یاران امام حسین (ع) چیست ؟
💥بسیااااار شنیدنی
#استاد_پناهیان
#امام_زمان
#محرم
@golestan_tanhamasir
#اطلاعیه
🚩 طرح پرچم های اهدایی در کانال های استانی
❇️🔸 عزیزانی که میخوان از پرچمهای رایگان مجموعه تنهامسیرآرامش بهرمند بشن کلمه " دریافت پرچم" رو به آی دی زیر ارسال نمایند:
@reyhane1359
🚩 بین کسانی که درخواست پرچم دارند قرعه کشی میشه و به 20 نفر پرچم محرم از طریق اداره پست اهدا خواهد شد
@golestan_tanhamasir
❣ نعمت #محبت حسین(ع) را ساده نگیر!
شما در معرض بزرگترین #نعمت هستید؛ «نعمت اباعبدالله الحسین(ع)»، این نعمت را دست کم نگیرید!
▪️در این محرم، مدام دورِ خیمۀ اباعبدالله الحسین(ع) بگرد، به خودت بپیچ و بگو:
«خدایا! آخر من چطور باید از تو تشکر کنم؟! من مثل مادر بچهمرده برای حسین فاطمه گریه میکنم! میسوزم! دوستش دارم! من چطور تشکر کنم؟!»
یک محرم، ده روز از خدا تشکر کن! یکبار #سجدۀ شکر بهجا بیاور! یکبار!
بگو: خدایا ممنونتم که به من حسین(ع) دادهای.
🌷میفرماید: «قیمت گریۀ برای حسین(ع) این است که با یک قطرهاش بهشت بر انسان واجب میشود؛ یک قطرهاش!» نسبت به نعمت اباعبدالله الحسین(ع) سراسر شکر باش،
این نعمت نعمتِ کمی نیست!
این نعمت محبت اباعبدالله الحسین(ع) را #ساده نگیر...
#استاد_پناهیان
#محرم
@golestan_tanhamasir
صدایِ کربلا ۲.mp3
11.56M
#صدای_کربلا ۲ 🏴
▪️مسیر کربلا یک مسیر جغرافیایی نیست!
کربلا یک مدرسه است به وسعت تمام تاریخ!
⚡️کربلا یکبار در جهان بیرون اتفاق افتاده است،
← و بینهایت بار (به تعداد همهی انسانهای خلق شده) در جهان درونشان اتفاق میافتد!
- آیا تا این لحظه، ثبتنام در مدرسهی کربلا برای شما موضوعیت داشته است؟
- آیا درسهای این مدرسه در انتخابهای زندگی شما، منشاء اثر بوده است؟
💥مسیر کربلا را همه نمیتوانند طی کنند!
#استاد_شجاعی
#استاد_دینانی
@golestan_tanhamasir
in-jome-ham-raft-estedioii.mp3
3.34M
🍃ذکر غروب جمعهها
آقام کجاست آقام کجاست
🎙کربلایی سید رضا نریمانی
#غروب_جمعه
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
آجرک الله یا صاحب الزمان🖤
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@golestan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر پرچـم و علم
سلام بر شعر محتشم
سلام بر #محرم...🏴
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِحسین
@golestan_tanhamasir
تحول ماندگار استان گلستان
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_شانزدهم خانم حسینی قهوه سفارش داد من و لیلا نسکافه... هن
#چهارشنبه_های
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_هفدهم
بحث داشت به جاهای جالبش می رسید
که ایندفعه گوشی لیلا زنگ خورد عذر
خواهی کرد و گوشی رو از داخل کیفش
برداشت نمی دونم کی بود که با دیدن
شماره هول کرد! و از سر میز بلند شد
این کارهای پیش بینی نشده لیلا همیشه روال عادی همه چیز رو بهم می زد!
بعد چند لحظه خیلی با عجله اومد و کیفش رو برداشت و گفت: ببخشید من یه کار خیلی مهم برام پیش اومده شرمنده باید برم...
چشمهام گرد شد و گفتم: لیلا جان کجا؟!
بعد هم با اشاره ی ابرو بهش فهموندم خانم حسینی بخاطر ما وقت گذاشتن ...
نگاهی بهم کرد و گفت: نارنین جون شرمنده! کارواجبه!
بعد رو کرد به خانم حسینی و گفت: شما بقیه مباحث رو به نازنین توضیح بدید من از نازی می پرسم و بعد با سرعت نور از ما دور شد...
رفتار لیلا یه جوری شده بود! هیچ
وقت پیش نیومده بود رفیق نیمه راه
بشه! بهر حال دیگه هیچ کاری نمی
شد کرد! از خانم حسینی عذر خواهی
کردم و گفتم: ببخشید دیگه ظاهرا خیلی کارش مهم بوده وگرنه اینجوری نمی ذاشت بره...
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: اشکالی نداره عزیزم اصلا میخوای بحث رو بذاریم برای یه وقت دیگه که لیلا هم باشه!
گفتم: اتفاقا فکر خوبیه با هم باشیم بحث جذابتر هست از خانم حسینی خدا حافظی کردم و با سرعت رفتم که به لیلا برسم هنوز به انتهای بوستان نرسیده بودم که لیلا رو دیدم ایستاده ومنتظر ماشین بود اومدم داد بزنم لیلا وایستا با هم بریم اما با صحنه ایی که دیدم خشکم زد!!!
یعنی درست می دیدم لیلا سوار ماشین شد!؟
چطور ممکنه!؟
نه امکان نداره!
لیلاهمچین کاری نمی کنه! نه... نه...
ولی چشمهام درست دیده بود امید بود...
چنان در بهت قرار گرفته بودم که نمی تونستم تکون بخورم...
با دستی که یکدفعه به شونه ام خورد پریدم!
خانم حسینی بود گفت: به دوستت نرسیدی بیا من می رسونمت...
چنان شوکه بودم که اصلا چیزی نگفتم خانم حسینی دستم رو گرفت و به سمت ماشین راه افتادیم...
انگار متوجه تغییر حالت من شده بود!
گفت: چیزی شده نازنین جان!
کمکی از دست من بر میاد؟
با اشاره ی سر گفتم: نه ...
ذهنم آشوب شده بود یعنی کسی که به لیلا زنگ زد امید بوده...
یعنی اینها با هم هماهنگ کرده بودند...
چرا لیلا هول شد ...
چرا امید با ماشینش اومده بود دنبال
لیلا...
و هزار چرای دیگه...
سوار ماشین خانم حسینی شدیم در سکوت کامل...
خانم حسینی که کاملا فهمیده بود چیزی شده سکوت کرد..
بعد از لحظاتی پرسید مسیرت کجاست نارنین جان؟
با بغض گفتم: نمیدونم...
از اول هم نمی دونستم تو چه مسیری دارم میرم...
خسته ام ازمسیرهای پرتکرار غلط...
خسته ام از آدم های چند بعدی....
و بعد هم زدم زیر گریه...
حالم دست خودم نبود...
چطور می تونستم از دوست خودم هم رو دست بخورم!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
تحول ماندگار استان گلستان
سلام بر پرچـم و علم سلام بر شعر محتشم سلام بر #محرم...🏴 #اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِه
🌷حَوّل قلـُوبَنا بِبُکاءِ عَلَی الحســین
یااَهلَالعالَمقُتِلَ الحُسَـین بِکَربَلاعَطشانا💔