فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ممّد نبودی ببینی،شهر آزاد گشته....
#التماس_دعا
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
⏳خاطرهای از #رهبرانقلاب درباره فتح #خرمشهر
🔻وقتی جوانان ما خرّمشهر را پس گرفته بودند، اوایل #ریاست_جمهوری بنده بود. یک هیأت جهانی به ایران آمد و رئیس آن به من گفت: امروز در دنیا وضع شما با یک سال پیش، از زمین تا آسمان تفاوت کرده است...
🔹او راست میگفت. دنیا باور نمیکرد جوانان ما، بسیجیان ما، سپاه نورسِ ما و ارتش ضربه دیده ما بتوانند خرّمشهر را با آن همه استحکاماتی که دشمن و پشتیبانانش درست کرده بودند، پس بگیرند.
🔺این کار را جوانان ما کردند؛ آنهم نه با تجهیزات پیشرفته و نه با پشتیبانی های اطّلاعاتی؛ بلکه با قدرت اراده و فکر و هوشمندی و با جوانی کارساز.
۸۲/۰۶/۲۶
------
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺فیلم/
💠 بخشهایی از فیلم ایستاده در غبار؛
✊ به مناسبت سالروز آزادی خرمشهر
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❣ *خرمشهر را خدا آزاد کرد...*
کاش خدا مرا هم آزاد میکرد...
آزاد از نفس اماره ام ...
آزاد از خودخواهی هایم ...
آزاد از وابستگی هایم...
آزاد از منیتهایم ...
❣آه... ای شهر زخمیم...
ای شهر خسته !!
روزی تو زیبا ترین شهر بودی
روزی تو را عروس ایران میخواندند...
با نخلهای بر افراشته ات...
با غروب زیبای کارونت...
اما من ،
با تمام زخمهایی ک تا کنون
بر در و دیوارت
ب یادگار مانده...
تو را با تمام وجود دوست میدارمت...
کاش روزی برسد
ک خونم برای آبادی دوباره ات
بر خاک پاکت نقش لاله بندد...
کاش روزی بر تابلوی دلم حک شود:
*این دل را خدا آزاد کرد...*
❣خدایا شهیدانه زندگی کردن را ب ما یاد ده...
*شادی تمام ارواح طیبه شهدا صلوات*
🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷
🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷
💠عضویت با👈09178314082💠
🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#خاطره_ای_از
#شـــهــید_جهان_آرا
اميدي به زنده ماندن نداشتيم. مرگ را ميديديم. بچهها توسط بيسيم شهادتنامه خود را ميگفتند
و يك نفر پشت بيسيم يادداشت ميكرد. صحنه خيلي دردناكي بود.
بچهها ميخواستند شليك كنند، گفتم: ما كه رفتني هستيم، حداقل بگذاريد چند تا از آنها را بزنيم، بعد بميريم.
تانكها همه طرف را ميزدند و پيش ميآمدند. با رسيدن آنها به فاصله صد و پنجاه متري دستور آتش دادم.
چهار آرپيجي داشتيم. با بلند شدن از گودال، اولين تانك را بچهها زدند. دومي در حال عقبنشيني بود كه به ديوار يكي از منازل بندر برخورد كرد.
جيپ فرماندهي پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت.
با مشاهده عقبنشيني تانك، بلند شدم و داد زدم: الله اكبر، الله اكبر...
حمله كنيد؛ كه دشمن پا به فرار گذاشته بود...
(به روایت خود شهید)
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#سلطانطوس💛 روز هشتم شده و روزه گرفت بوي رضا روزه داران را رضا محشر ضمانت ميكند 🌷هشتمین شهید
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
❤️عشقی که به سر حد آسمان رسیده بود «پویا»ی قصه ما را فدايي حضرتزينب سلامالله علیها و حرم مملو از عشقش کرد، پویایی که وقتی کودک بود در حرم حضرت معصومه سلامالله علیها آیتالله مرعشی نجفی او را میبیند در بین آن همه بچه به سمت پویا میرود، و همه نگاهش به پویا بوده، دستی روی سرش میکشد و میگوید: ماشاءالله چه مردی! و آن مردخدایی آن روز خیلی چیزها را در چهره پویا دیده است.
❤️عشق به امام حسين علیهالسلام پویا را شهيد كربلايي ديگر و علاقهاش به ابوالفضل علیهالسلام او را شهيد روز تاسوعا کرد. ارادت به شاه خراسان آقا علیبنموسیالرضا علیهالسلام هم از آنجا خودنمایی میکند که هشتمين شهيد لشكر زرهی 8 نجف اشرف است و ماه هشتم سال به شهادت ميرسد و هشت روز بعد از آسمانی شدن و دیدار با افلاکیان به خانه ابدیاش به امانت سپرده میشود.
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
#شهیدپویاایزدی🌷
#ابوریحانه
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#یا_علی_موسی_الرضا
روز هشتم همگی میل خراسان داریم
انتظارِ کــرم از سفرهی.سلطان داریم
از سر کفر نگفتیم: شفا دست شماست
ما به دستانِ شفا بخش تو ایمان داریم
#بالرضا_الهی_العفو✋️
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#خاطرات_شهـــدا
یکی از مسئولین مستقیمش میگفت: #ماه رمضان بود، رفته بودم بادینده (منطقه ای کویری در اطراف #ورامین که #محمودرضا را آنجا دیدم. مهمانانی از #حاشیه خلیج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هوای #گرم آنها را آموزش میداد.
نقطه ای که محمودرضا در آنجا آموزش میداد در #عمق ١١٠ کیلومتری کویر بود.
#گرمای هوا شاید ٤٥ درجه بود آنروز ولی روزه اش را نشکسته بود در حالیکه نیروهایش هیچکدام روزه نبودند و آب می خوردند.
#محمودرضا میگفت :من چون مربی هستم و در #مأموریت آموزشی و کثیر السفر هستم نمی توانم
#روزه ام را بخورم. حقا مزد محمودرضا کمتر از
#شهادت نبود."
راوی:دکتر احمدرضا بیضائی
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#رمضان
#مسافر
#شهادت
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
شهید_081217210744.mp3
5.63M
🎵خاطراه از چشم انتظاری مادران شهدای گمنام😭
بیاد چشم انتظاری غریب عالم امام زمان عج الله
کجایی ..؟مادرت سالهاست پای سفره افطار چشمش به در خشکشد...😭
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷
شهیدی که به احترام امام زمان زنده شد!
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم...
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،پاسدار شهيد احمد خادم الحسينى در سال ١٣٣٢ در شيراز متولد شد. از همان دوران نوجوانى در کنار تحصيل، شبانه کار مى کرد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى به عضویت سپاه
پاسداران درآمد و در اولين مأموریت به کردستان رفت. در دوران جنگ تحميلى چند بار به جبهه رفت و یكبار مجروح شد. سرانجام در مورخه ۶١/٢/٢٠ در مرحله اول عمليات بيت المقدس (فتح خرمشهر) به شهادت رسيد. آنچه می خوانید روایتی از مراسم تدفین این شهید بزرگوار:
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
در شهر شيراز در دوران دفاع مقدس به هنگام تشييع و تدفين شهدا رسم بر این بود که علماى برجسته شهر و ائمه جماعات دوشادوش مردم در مراسم شرکت مى کردند و در پایان مراسم تشييع، مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
از نماینده امام و امام جمعه محترم شيراز شنيدم: «پس از عمليات بيت المقدس که منجر به فتح خرمشهر گردید عده اى از شهدایى را که در این عمليات به شهادت رسيده بودند به شيراز آوردند. جمعيت زیادى از مردم در این مراسم تشييع حضور یافته بودند که در ميان آنها علماى شهر دیده مى شدند.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
اجساد مطهر شهدا در ميان حزن و اندوه فراوان مردم بر دستهاى آنان تا "دارالرحمه" شيراز تشييع گردید و پيكرهاى مطهر شهدا در آنار قبرهایى که از قبل آماده شده بود، قرار گرفت.
در شيراز رسم بر این بود که علماى شهر بخصوص روحانيونى که از لحاظ سنى و موقعيت اجتماعى از دیگران ممتازتر بودند مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند. حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك امام زمان(عج) رسيدم مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
در آن لحظه وقتى احساس کردم حضرت صاحب الزمان(عج) در موقع تدفين آن عزیز حضور یافته است، حالم منقلب شد و نتوانستم با مشاهده این صحنه عجيب و غيرمنتظره تلقين را ادامه دهم.
پس از اینكه حالم دگرگون شد و نتوانستم تلقين شهيد را ادامه دهم، به کسانی که بالاى قبر ایستاده بودند و متوجه حال منقلب من نبودند اشاره کردم که مرا بالا بكشند.
وقتى آنها چشمان پر از اشك و حال دگرگون مرا دیدند سراسيمه مرا از قبر بالا کشیدند و از من پرسيدند: چه شده؟ چرا تلقين شهيد را تمام نكردید؟ در جواب به آنها گفتم: اگر صحنه هایى را که من دیدم شما هم مى دیدید مثل من نمى توانستيد تلقين شهيد را ادامه دهيد، و اضافه کردم کسی دیگر برود و تلقين شهيد را بخوکندو تمام کند چون من دیگر قادر به ادامه این کار نيستم.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
برگرفته از کتاب لحظه های آسمانی
🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷
🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷
💠عضویت با👈09178314082💠
🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۱۱
از پاساژ خارج شدم،ڪتاب را باز ڪردہ بودم و در فهرستش دنبال شعر "آفتاب مے شود" بودم!
همانطور قدم برمیداشتم،صفحہ را پیدا ڪردم.
شمارہ ے صفحہ را بہ ذهنم سپردم و ڪتاب را بستم.
احساس میڪردم امروز یڪ روز متفاوت است!
دلم میخواست بیشتر بیرون از خانہ بمانم.
تعریف ڪافے شاپ هاے این سمت را از بچہ هاے ڪلاس شنیدہ بودم.
پدر و مادرم میگفتند محیط ڪافے شاپ ها خوب نیست!
میخواستم خودم ببینم!
از یڪے از عابرها سراغ نزدیڪترین ڪافے شاپ را گرفتم.
با راهنمایے اش بہ سمت یڪے از ڪوچہ هاے داخل خیابان رفتم.
ڪافے شاپ را دیدم.
در ڪوچہ اے بن بست بود.
طرح ڪلبہ ے چوبے با رنگ قهوہ اے تیرہ،سر درش تابلویے تیرہ تر از نما آویزان بود ڪہ بہ خط لاتین نام ڪافے شاپ را نشان میداد.
در چوبے اش دو شیشہ بزرگ داشت،دستگیرہ را بہ سمت خودم ڪشیدم و وارد شدم.
دیزاین داخل با بیرون ڪاملا هم خانے داشت!
محیطے ڪم نور با دیوارهاے چوبے و میز و صندلے هاے چوبے طرح قدیمے!
روے دیوارها هم پر بود از قاب عڪس هاے سیاہ و سفید ایفل،پیزا و۰۰۰!
محیطش جالب بود اما با تیپ من زیاد هم خانے نداشت!
بدون توجہ بہ نگاہ بعضے دختر و پسرها میز خلوتے پیدا ڪردم و روے صندلے نشستم.
پسرے جوان با تیپ معمولے بہ سمتم آمد و گفت:خوش اومدید چے میل دارید؟!
منو روے میز بود،نگاهے اجمالے بہ منو انداختم.
دلم بستنے میخواست ولے نمیگفتند این دیوانہ است ڪہ در پاییز بستنے میخورد؟!
جنون داشتم دیگر!
دلم خواست چیزے شبیہ محیط سفارش بدهم.
_قهوہ ے فرانسہ!
یڪ بار هم در عمرم نخوردہ بودم!
امتحان ڪردن چیزهاے جدید را دوست داشتم.
پسر سرس تڪان داد و رفت.
پنج دقیقہ اے گذشت،ڪتابم را روے میز گذاشتم و باز ڪردم.
دنبال صفحہ ے مورد نظر بودم،دنبال "آفتاب مے شود"
بعد از دو سہ دقیقہ بہ صفحہ ے مورد نظر رسیدم.
آرام شروع ڪردم بہ زمزمہ ڪردن:
نگاہ ڪن ڪہ غم درون دیدہ ام
چگونہ قطرہ قطرہ آب مے شود
چگونہ سایہ ے سیاہ سرڪشم
اسیر دست آفتاب مے شود
نگاہ ڪن
تمام هستیم خراب مے شود
شرارہ اے مرا بہ ڪام مے ڪشد
مرا بہ اوج مے برد
مرا بہ دام مے ڪشد
نگاہ ڪن
تمام آسمان من
پر از شهاب مے شود
_خانم!بفرمایید!
با آمدن پسر جوان ساڪت شدم،فنجان و نعلبڪے سادہ ے سفید رنگ را روے میز گذاشت.
نگاهے بہ فنجان انداختم و گفتم:ممنون.
_نوش جان!
از میز دور شد.
خواستم دوبارہ مشغول خواندن بشوم ڪہ از پشت شیشہ ے در ڪافے شاپ نگاهم بہ ساجدے و پسرش افتاد.
ڪنار ماشینے ایستادہ بودند،مثل اینڪہ ماشینشان اینجا پارڪ بود.
پسر دستے بہ موهاے مشڪے اش ڪشید،چهرہ اش آرام بود.
در ماشین را باز ڪرد،داشت سوار میشد ڪہ صورتش را برگرداند انگار من را دید!
بدون توجہ سرم را پایین انداختم و بیت بعد را زمزمہ ڪردم:
نو آمدے ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها...
#ادامہ_دارد...
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۱۲
ڪلید را در قفل چرخاندم و در را باز ڪردم،نساء و نورا در حیاط فرشے پهن ڪردہ و نشستہ بودند.
نساء بہ دیوار تڪیہ دادہ بود و با نورا صحبت میڪرد.
با ذوق بہ سمتشان رفتم و رو بہ نساء بلند گفتم:سلام قوربونت برم!
سپس نگاهے بہ شڪم برآمدہ اش انداختم و گفتم:عشقہ خالہ چطورہ؟!
نساء دستش را بہ سمتم دراز ڪرد و گفت:سلام آبجے ڪوچیڪہ! عشق خالہ شم خوبہ!
نورا با دست پس گردنے اے آرامے بہ من زد و گفت:من بوقم دیگہ!
دستم را بہ گردنم ڪشیدم و گفتم:آخ!خب چرا میزنے؟!
مانند بچہ هاے تخس گفت:بزرگترم دلم میخواد!
اخمے بین ابروهایم انداختم و گفتم:بزرگترے باید بڪُشیم؟!
_بعلہ!
نساء نگاهے بہ ما انداخت و گفت:شما دوتا بزرگ نمیشید؟!
من و نورا هم زمان باهم گفتیم:نہ!
نورا یڪ پس گردنے دیگر زد،با تعجب گفتم:این دیگہ چرا؟!
جدے گفت:هنوز ڪہ سلام نڪردے!
دستش را برد بالا ڪہ سریع بلند شدم،نساء شروع ڪرد بہ خندیدن!
تند گفتم:سلام،سلام،سلام،نورا خانم سلام!
نورا خندید و گفت:آفرین!دیگہ تڪرار نشہ!
همانطور ڪہ زیپ چادرم را پایین میڪشیدم گفتم:نہ بابا!
نورا نیم خیز شد و با چشمان ریز شدہ بہ من چشم دوخت:چے؟!
جوابے ندادم،چادرم را درآوردم.
نساء سیبے را جلوے بینے اش گرفت و مشغول بو ڪردنش شد همانطور بہ من چشم دوخت و گفت:ڪجا بودے؟
نورا بہ جاے من سریع جواب داد:مغازہ ے بابا!
چشمان نساء گرد شد:چے؟!
بے خیال شانہ اے بالا انداختم و گفتم:رفتم مغازہ ے بابا!
نساء با نگرانے گفت:واے چہ غوغایے راہ بندازہ!پس مامان ڪامل بهم نگفتہ!
خواستم چیزے بگویم ڪہ مادرم از داخل خانہ گفت:شما یڪم این چَموشو نصیحت ڪنید!
نورا جدے بہ من نگاہ ڪرد و گفت:چَموش نصیحت شو!
سپس بلند رو بہ خانہ گفت:مامان نصیحتش ڪردم!
نساء بلند خندید و با مشت آرام بہ بازوے نورا ڪوبید.
مادرم با سینے چایے وارد حیاط شد،با لبخند پررنگے گفتم:سلام!
چپ چپ نگاهم ڪرد و گفت:علیڪ سلام!ڪار خودتو ڪردے؟!راحت شدے؟!
خونسرد گفتم:بعلہ!
مادرم در حالے ڪہ سینے چاے را روے فرش میگذاشت گفت:میبینید چقد چِش سفید شدہ؟!
_مامان خانم چشاے من قهوہ ایہ!
نورا دقیق بہ چشمانم نگاہ ڪرد و گفت:آرہ مامان چشاش قهوہ ایہ نہ سفید!
مادرم نشست روے فرش و با حرص گفت:آفرین!مسخرہ بازے دربیار!
نساء گفت:اے بابا!بہ جاے این حرفا...
سپس شروع ڪرد بہ دست زدن،ادامہ داد:آے نعنا...نعنا...نعنا،مامان خانم میشہ تنها!
مادرم با نگرانے براے نساء چشم و ابرو رفت!
فهمیدم چیزے شدہ!
ڪنجڪاو پرسیدم:چیزے شدہ؟!
مادرم سریع گفت:نہ چے بشہ؟!فقط بابات زنگ زد هرچے حرص داشت سرِ من خالے ڪرد!
نساء و نورا نگاهے بہ هم انداختند و چیزے نگفتند!
مشڪوڪ نگاهشان ڪردم.
_میرم لباسامو عوض ڪنم.
بہ سمت در ورودے رفتم،ڪفش هایم را درآوردم و وارد شدم.
صداے مادرم در حالے ڪہ سعے مے ڪرد آرام صحبت ڪند آمد:چیزے بهش نگیدا!شب مصطفے بیاد واویلاس!
پشت در ایستادم،گوش هایم را تیز ڪردم.
نساء گفت:آیہ با ما فرق دارہ نمیذارہ!
مڪثے ڪرد و ادامہ داد:انگار صداے ما سہ تاس!جسارتشو دارہ!
یڪ چیزهایے بہ ذهنم رسید.
نورا آرام گفت:آرہ ولے اگہ زیادے بخواد اینطورے باشہ خیلے اذیت میشہ!
بعدها بہ یقین رسیدم ڪہ مرغ آمین همیشہ بالاے سرِ نورا بود و حتے براے جملات غیر دعایے اش آمین میگفت۰۰۰!
همانطور ڪہ قاشق را در ڪاسہ ے سوپم مے چرخاندم بہ تلویزیون چشم دوختہ بودم.
نورا یڪ ساعت پیش همراہ خانوادہ ے طاها براے تفریح رفت باغچہ ڪوچڪ خانوادہ ے طاها در ڪرج،قرار بود چند روز بمانند.
یاسین صندلے ڪنارم نشستہ بود،ڪاسہ ے سوپش را بہ لبانش چسابندہ بود و مدام هورت میڪشید.
سرم را برگرداندم و نگاهش ڪردم،متوجہ نگاهم شد.
در حالے ڪہ با چشم هاے درشت قهوہ اے اش نگاهم میڪرد ڪاسہ را از لبانش جدا ڪرد،دور دهانش ڪثیف شدہ بود،لبخند بزرگے زد و گفت:صداے دهنم اذیتت میڪنہ آبجے؟
میدانست از صداے دهان بیزارم!
سرم را تڪان دادم و گفتم:نہ داداشے!
پدرم بے توجہ مشغول غذا خوردن بود،این آرام بودنش بعد از ماجراے ظهر ڪہ بہ مغازہ رفتم عجیب بود!
باید داد و بیداد میڪرد!
مادرم مدام بہ من و پدرم نگاہ میڪرد،مطمئن شدم چیزے شدہ ڪہ مادرم خبر دارد.
#ادامہ_دارد...
🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷
🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷
💠عضویت با👈09178314082💠
🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از 🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
امام زمان(عج) فرمودند :
🌷دعای افتتاح را در تمام شب های ماه رمضان بخوانید ، زیرا فرشتگان به آن گوش می دهند و برای خواننده آن طلب آمرزش می کنند.
📚صحیفه مهدیه، بخش پنجم
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
دعای افتتاح...التماس دعا.mp3
7.82M
#دعای_افتتاح
بانوای حاج #مهدی_سماواتی
التماس دعای #فرج و #شهادت🌹
تقدیم به شهدای مدافع حرم ودفاع مقدس من جمله #شهیدسعیدبیاضےزاده و #احسان_فتحے🌹
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷صلے_اللہ_علیک_یااباعبدلله
بی عشقِشما اصلو نَسَب فایدهاش چیست
نوکـر نکند عرضِ اَدب فایدهاش چیست
بـا اِذنِ نـگـاهِ تـو نـَـفـَس مےڪِشم ارباب
بیحبِ شما سجدهبه رَب فایدهاش چیست
#اللهم_الرزقنا_ڪربلا 💔
#رمضــان_ڪــریم🌙
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
مثل یڪ مردہ ڪه یڪ مرتبه جان میگیرد
دلم ازبردن نامت هیجان میگیرد....
قلبم ازڪارڪہ افتادبه من شوڪ ندهید
اسم مـﮭـدی ڪه بیایدضربان میگیرد
💕تعجیل درظهور پنج #صلـوات
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷سلام به #جمعه 4 خرداد
9 رمضان خوش آمدید...
سبد سبد گل مهر تقدیم حضورتان
یه دنیاعشق و وفا نثارقلب پرمهرتان
دعای خیر بدرقه راهتان...
🌷 صبحتون بخیر و سلامتی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷