💕توکل چه کلمه زیبایی ست...
🌷"تو" و "کل"
وقتی "تو" ، "کل" را داری ،
به چه می اندیشی؟!
ناراحت چه هستی؟...
🌷رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي
خدایا سینهام را گشایش بفرما
🌷وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي
و کارم را برایم آسان بگردان
🌷پایان شب سیه سپید است...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
كاش ميشد قلب ما از ياس بود
تك تك گلبرگ آن احساس بود
پاك و سبز و ساده و بی ادعا
كاش ميشد بهتراز الماس بود
كاش ميشد عشق را تفسيركرد
عاشقی را با محبت سير كرد...
🌷تقدیم به سحر خیزان بیدار دل...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌸دعاى روز پانزدهم ماه مبارك رمضان
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین و اشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِكَ یا أمانَ الخائِفین.
🌷خدایا روزى كن مرا در آن فرمانبردارى فروتنان و بگشا سینه ام در آن به بازگشت دلدادگان به امان دادنت اى امان ترسناكان. الهی آمین
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
💫اگر دیده شد یک دعا چند بار تکرار گردید و مستجاب نشد، نباید مأیوس شد
🔹رهبرانقلاب: وقتی که دعا استمرار پیدا کند، حتماً اقبال استجابت در این دعا بیشتر است. اگر دیده شد یک دعا چند بار تکرار گردید و مستجاب نشد، نباید مأیوس شد؛ بخصوص در مسائل بزرگ و مسائل مربوط به سرنوشت انسان و سرنوشت کشور و ملتها؛ چون گاهی طبیعت کارهای بزرگ چنین است که تحقّقش زمان میطلبد.
۱۳۷۷/۱۰/۰۴
@javanan_enghelabi313
🌹🌹
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
جزء۱۵...التماس دعا.mp3
4.15M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء پانزدهم۱۵
🎤استاد معتز آقایے
💈حجم فایل : ۴ مگابایت
🌷هدیه به شهیدان #سیدماندنےموسوی و #کمیل_صفرےتبار
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🔸 " حدیث روز " ...
🌺 خستگی دل
🌸 #امیرالمؤمنین_علےعلیه_السلام:
💐اين دل ها همانند تن ها، خسته مى شوند. براى نشاط آن به سخنان حڪیمانه رو بیاورید.
📚 نهج البلاغه، حڪمت 197
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌷#شهید_مهدی_ذاکر_حسینی 💐#راوی_همرزم شهید 🌸#محل_شهادت_خلصه http://sapp.ir/golestanekhaterat ht
#معرفی-شهید
یادی کنیم ازشهید جاوید الاثر مهدی ذاکر که ۲۷ نفرآدمواز زیرآتیش سنگین دشمن نجات داد،همروفرستاد عقب خودش وایستاد تامحاصره نشن،زیرگوله بارون آتیش دشمن بودآخرم باموشک بباران ساختمون زیر آوار موند پیکرش برنگشت
#سیره_شهید
با شهدا رفیق بود، تو مزار شهدا باهم قدم میزدیم همیشه سرمزار احمد گودرزی میرفتیم می گفت منو کنار احمد دفن کنید.
خیلی فروتن و متواضع بود، هیچ وقت تو حرفاش از رشادتها و دلاوریاش حرف نـزد همیشه میگفت حضرت زینب فرمانده ی میدان هستش و کمکمون میکنه، بااینکه تکاور بود ولی هیچ وقت از علایم نظامی ک باید رو لباسها زده بشه استفاده نکرد
تیکه کلامش خـــــاک پاتـــــم بود، انقدر خوشرو بود ک با حوصله جواب سوال بسیجیها رو میداد
همه ی کارهاشو درست انجام میداد، این عملیات آخر با توجه ب اینکه مسول خط بود و دستش مجروح شده بود عقب نیومد و همه ی نیروها رو ب سلامت برگردوند خودش موند تو خط و تنهایی جنگید تا بچه ها بتونن عقب بکشن...
#شهید_مهدی_ذاکر_حسینی
#راوی_همرزمشهید
#محل_شهادت_خلصه
http://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
📌 زندگی نامه امام #حسن مجتبی(ع)...
نام پدر: #علی بن ابیطالب.
نام مادر: #فاطمه.
متولد: ۱۵رمضان سال سوم هجری.
هفتم تولدش، سر او را تراشیده و هموزن آن را نقره #صدقه دادند و رسول خدا(ص) به امر خدا نام او را #حسن گذاشت و برای وی گوسفندی #عقیقه کرد.
حضور در #مباهله در سن ۶سالگی.
دربرابر #خلفا ایستاد و خواهان بازگرداندن #خلافت به #علی(ع) بود.
امام حسن(ع) مردم #کوفه را برای کمک به پدرش در جنگ #جمل بسیج کرد. در نبرد با #معاویه در #صفین و #خوارج نیز پشتیبان پدر بود.
بعد از #شهادت پدر، در کوفه با #بیعت عموم مردم به خلافت امت رسید.
دربرابر #تهاجم نظامی معاویه ایستاد، اما به دلیل سستی یاران و #خدعه معاویه، برای حفظ اسلام و جان #شیعیان، #صلح اجباری را پذیرفت.
بعد از صلح، به #مدینه رفت و #جهاد_علمی را در تربیت #شاگردان و احیای نام علی(ع) آغاز کرد و زمینه قیام مردم #کوفه علیه بنی امیه فراهم گردید.
و نهایتا با مکر معاویه بدست همسرش #جعده در ۲۸صفر سال۵۱ در سن۴۸ سالگی به شهادت رسید.
📚برای مطالعه بیشتر، کتاب حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان و سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🌙خوردنی های رمضان
🍵آب گرم:
امام صادق(ع)نیز می فرمایند:
آب گرم موقع افطارچند حسن دارد:
کبدومعده را شستشو می دهد...
دهان را خوش بو می سازد...
دندان ها را محکم می کند...
و حرارت معده را فرو می نشاند.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
❣با قایق گشت می زدیم.
چند روزی بود
عراقی ها راه به راه کمین می زدند به مان.
سر یک آب راه، قایق حسین
پیچید رو به رویمان.
ایستادیم و حال و احوال.
پرسید « چه خبر؟ »
- آره حسین آقا.
چند روز بود قایق خراب شده بود.
خیلی وضعیت ناجوری بود.
حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم.
مراقب بچه ها باشیم.
عصر که می شه، می پریم پایین،
صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم.»
پرسید « پس کی نماز می خونی؟ »
گفتم : « همون عصری. »
گفت : « بیخود. »
بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم.
همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم.
#شهید_حسین_خرازی
http://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۵۲
خمیازہ اے میڪشم و بے حوصلہ روے چهار چوب در مے نشینم.
چشمانم را چند بار باز و بستہ میڪنم تا خواب از سرم بپرد!
نیم بوت هاے قهوہ اے تیرہ ام مقابلم قرار دارد،خواب آلود بہ سمت خودم مے ڪشانمشان و مشغول بہ پا ڪردنشان میشوم.
صداے نورا از بیرون مے آید:آیہ آمادہ نشدے؟!
بدون اینڪہ جوابش را بدهم بلند میشوم و ڪولہ ام را روے دوشم مے اندازم.
بہ سمت در خروجے قدم برمیدارم،دوبارہ خمیازہ مهمان دهانم میشود!
نورا و طاها در پراید نقرہ اے رنگ طاها نشستہ اند.
قرار شد نورا ڪلاس ڪنڪور ثبت نام ڪند،از امروز ڪلاس هایش شروع میشد.
زیر لب سلامے میڪنم و دستگیرہ ے در عقب را مے فشارم.
همین ڪہ روے صندلے مے نشینم طاها میگوید:سلام خواهر زن ڪوچڪ!
زیر لب سلامے میڪنم و سرم را بہ شیشہ مے چسبانم.
نورا با طعنہ میگوید:آیہ خانم سلام بہ رویِ خوشت! صبحت بہ خیر مهربونم!
چشمانم را مے بندم،بے حوصلہ میگویم:چرا منو بیدار ڪردے؟!
صداے نورا بالا مے رود:بیا اینم عاقبت خوبے ڪردن! طاها پیادہ ش ڪن!
صداے خندہ ے طاها مے پیچد،آرام میگوید:چے ڪارش دارے؟ خواب آلودہ!
زیر لب میگویم:دلم براے آقا طاها میسوزہ گیر تو افتادہ!
صداے نورا نزدیڪ میشود:دلت براے شوهر خودت بسوزہ! بیچارہ چطور تو رو میخواد تحمل ڪنہ؟!
پوزخندے میزنم:همین ڪہ قرارہ منو داشتہ باشہ براش ڪافیہ!
قهقهہ میزند:آرہ! منم دقیقا تو صورت هادے اینا رو میبینم!
سریع چشمانم را باز میڪنم،میداند روے هادے حساس شدہ ام.
سرش را بہ سمتم برمیگرداند و میگوید:خوابت پرید؟!
و بلافاصلہ چشمڪ میزند!
چشم غرہ اے نثارش میڪنم و چشم بہ بیرون پنجرہ مے دوزم.
یاد رفتار دیشب پدرم مے افتم.
فڪرم درگیرترہ شدہ،از دیشب برقِ نگرانے مدام در چشمانش مے درخشد!
اصرارش براے ازدواج با هادے بخاطرہ شهاب است!
اما ازدواج با هادے مثلِ از چالہ بہ چاہ افتادن است!
صداے نورا اجازہ نمیدهد بیش از این فڪر ڪنم:اجازہ هست آقا معلم؟
با لبخند نگاهش میڪنم،دستش را بہ نشانہ ے اجازہ گرفتن بالا بردہ.
طاها سعے دارد لبخندش را پنهان ڪند اما من از این یڪ وجب آینہ مے بینم چہ برسد بہ نورا!
جدے میگوید:نورا صد دفعہ نگفتم اینطورے باهام حرف نزن؟
زبانش این را میگوید اما دلش نہ!
مے میرد براے بچہ بازے هاے نورا!
نورا بے توجہ میگوید:اجازہ دادے یا نہ؟!
خندہ در صداے طاها موج میزند:خب! اجازہ!
در ظاهر نشان نمیدهم اما بہ طاها غبطہ میخورم!
منبع انرژے اے مثل نورا دارد!
حرف هایش،شوخے هایش،
و مخصوصا خندہ هایش...
زندگے را برایت جریان مے اندازد.
_اینجا ڪہ میخوایم بریم چطوریہ؟ چرا نذاشتے از بابا پول بگیرم؟
طاها همانطور ڪہ فرمان را مے چرخاند میگوید:بہ منے ڪہ معلمم اعتماد ندارے؟! مطمئن باش از بهتریناس!
_اوووم،خب قسمت دوم سوالم!
طاها از آینہ نگاهے بہ من مے اندازد و میگوید:هزینہ هاے زن بہ عهدہ ے شوهرشہ!
میدانم جلوے من رعایت میڪند،وگرنہ آقاے معلمِ فیزیڪمان خوب نغمہ هاے عاشقانہ را حفظ ڪردہ.
مشغول نگاہ ڪردن خیابان هاے خلوت میشوم،تا هم من ڪمتر معذب باشم هم آن ها.
_خب هزینہ هاش چطوریہ؟!
_خوبہ!
نورا ڪلافہ میگوید:خوب یعنے چقدر؟!
این بار طاها با شیطنت جواب میدهد:یعنے خوب!
فڪر ڪنم نورا نگاہ غضب آلودش را نثارش میڪند ڪہ میگوید:دوازدہ تومن!
با فریاد نورا ڪر میشوم:دوازدہ ملیون تومن؟!
با حرص ادامہ میدهد:اونوقت چرا نذاشتے از بابام بگیرم؟! اون بیچارہ میخواست بدہ!
طاها چیزے نمیگوید.
_با توام!
طاها باز هم چیزے نمیگوید!
نورا با لحن ملایم میگوید:من ڪلاس ڪنڪور نمیخوام! خونہ درس میخونم مگہ غیر ڪتاباے درسیہ؟!
طاها میگوید:تو خواستے منم سعے ڪردم خوبشو فراهم ڪنم!
نورا مظلومانہ میگوید:من هیچ جا نمیرم! آیہ رو میرسونیم بعدش میرے سرڪار!
لبخند میزنم،وقتے نمیگوید نمیروم واقعا نمے رود!
طاها با تحڪم میگوید:میرے!
نورا جدے میگوید:نِ...مے...رَم! سہ بخشہ!
طاها با حرص میگوید:اونوقت چرا؟!
_چون نمیخوام خرج بیخود ڪنیم! بمیرمم تو سختے نمیندازمت!
_میرے! هیچ سختے ام نیس!
_نمیرم!
چقدر دعوایشان شیرین است.
هر دو براے راحت بودن دیگرے بحث میڪنند!
نورا براے طاها و طاها براے نورا!
چشمم بہ ڪوچہ ے مدرسہ مے افتد،سریع میگویم:شڪر میون ڪلامتون یاڪریماے عاشق! من همینجا پیادہ میشم!
نورا حرصے تر میشود:یعنے چے یاڪریم؟!
میخندم:وا پرندہ بہ این ماهے!
طاها نزدیڪ درِ مدرسہ ماشین را نگہ میدارد.
تشڪر میڪنم،دستگیرہ ے در را براے پیادہ شدن مے فشارم ڪہ نورا میگوید:صبر ڪن آیہ!
ڪیفش را باز میڪند و مشغول گشتن میشود،چند لحظہ بعد بستہ ے شڪلاتے بہ سمتم میگرد و میگوید:بیا صُبونہ نخوردے.
شڪلات را از دستش میگیرم:مرسے آجے!
#ادامہ_دارد...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۵۳
از ماشین پیادہ میشوم همانطور ڪہ در را مے بندم میگویم:بہ سلامت ڪفتراے عاشق!
طاها مے خندد،نورا چشم غرہ اے نثارم میڪند.
ڪمے زبانم را برایش درمے آورم:تا تو باشے منو بہ خانوادہ ے پرندہ ها نچسبونے!
دستم را بہ نشانہ ے خداحافظے برایشان تڪان میدهم و بلافاصلہ آرام بہ سمت مدرسہ قدم برمیدارم.
صداے نورا بہ گوشم مے رسد:مرگِ نورا! نمیخوام برم ڪلاس ڪنڪور!
نورا حاضر نیست طاها بہ سختے بیوفتد...
فاطمہ و علے وار بودن را بہ چشم مے بینم!
ڪش و قوسے بہ بدنم میدهم،همہ ے بچہ ها با عجلہ از ڪلاس خارج میشوند.
تنها یڪ زنگ از این روز مصیبت بار ماندہ!
آن هم درسِ شیرین ریاضے!
پوفے میڪنم و ڪتاب ریاضے ام را محڪم روے میز مے اندازم.
امروز عجیب خستہ و بے حوصلہ ام.
جز من و مطهرہ و سہ نفر از بچہ ها ڪسے در ڪلاس نیست.
مطهرہ نگاهے بہ من مے اندازد و ڪولہ اش را باز میڪند.
ظرف غذایے روے میز میگذارد و میگوید:فڪر ڪنم گرسنہ ت باشہ!
با خندہ میگویم:انقدر از سر و روم میبارہ؟!
همانطور ڪہ درِ ظرف غذایش را برمیدارد میگوید:انگار ضعف ڪردے!
نگاهم بہ لقمہ هایش مے افتد،ڪمے بو میڪشم بوے ڪتلت بینے ام را نوازش میدهد!
آبے ڪہ در دهانم جمع شدہ را قورت میدهم،مطهرہ یڪے از لقمہ ها را بہ سمتم میگیرد:بیا!
تشڪر میڪنم و لقمہ را از دستش میگیرم،گازے بہ لقمہ ام میزنم:واقعا ممنون! امروز انقد هول هولے اومدم نہ صُبونہ خوردم نہ پول تو جیبے مو گرفتم!
خودش هم لقمہ اے برمیدارد:نوش جونت!
صمیمتش را دوست دارم،هنوز هم ڪمے خجالتے است و با ما زیاد نمے جوشد.
_دیروز فقط تونستم یہ نخ بڪشم!
صداے ویشڪا بہ گوشم میخورد!
انگار مطهرہ هم میشنود اما بہ روے خودش مے آورد.
آرام ادامہ میدهد:از ترس مامانم بستہ شو آوردم مدرسہ! خیلے گیر شدہ؛یڪے دوبار خونہ نبودم وسایلمو گشتہ!
محدثہ آرام میگوید:دفعہ اول ڪہ بهم دادے نفسم گرفت ولے خیلے حال میدہ،منم چند بار ڪشیدم ولے زیاد نمیتونم میترسم مامان و بابام بفهمن!
لقمہ ام را بہ زور قورت میدهم،ڪاملا دستگیرم میشود راجع بہ چہ چیزے صحبت میڪنند!
مینو با ترس میگوید:امروز چند تا از ڪلاسا رو گشتن! ڪلاس مارم بگردن بیچارہ میشیما!
ویشڪا آرام چیزے میگوید ڪہ نمے شنوم!
از فضولے ڪردن بیزارم اما نمیتوانم جلوے خودم را بگیرم پس بہ مطهرہ میگویم:پاشو بریم بیرون هوا بخوریم!
میخواهم از جایم بلند شوم ڪہ صداے ویشڪا متوفقم میڪند:آیہ!
نگاهم را بہ صورتش میدوزم،جدے میگویم:بلہ!
از روے نیمڪت بلند میشود،همانطور ڪہ بہ سمت نیمڪت ما مے آید میگوید:میشہ تا تعطیل شیم برامون یہ بستہ اے رو نگہ دارے؟!
خودم را میزنم بہ آن راه:چہ بستہ اے؟!
دستے بہ موهایش ڪہ از مقنعہ ے سورمہ اے رنگ بیرون ریختہ اند میڪشد و میگوید:یہ بستہ سیگارہ! شاید ڪلاسو بگردن بہ تو شڪ نمیڪنن چیزے داشتہ باشے!
سپس دستش را داخل جیب مانتویش میڪند و فندڪ گران قیمتے بیرون میڪشد!
نگاهم را از فندڪ میگیرم:نہ نمیتونم نگہ دارم!
حالت چهرہ اش درهم میشود:فڪر میڪردم دوستیم!
دست بہ سینہ میشوم:خب دوستیم!
مشغول ور رفتن با فندڪش میشود.
_پس ڪمڪ....
اجازہ نمیدهم حرفش را ڪامل ڪند:من دوستے رو تو این چیزا نمیبینم!
رو بہ مطهرہ ادامہ میدهم:پاشو بریم!
ویشڪا با لحن بدے میگوید:خب بابا پاستوریزہ! نخواستم ڪہ برام بمب اتم نگہ دارے! بگو میترسم!
سپس فندڪ را با حرص دوبارہ داخلِ جیبش مے اندازد.
میدانم تمام حرف هایش براے تحریڪ ڪردن من است،ظرف غذاے مطهرہ را از روے میز برمیدارم:آرہ عزیزم اگہ تو بہ جرات نہ گفتن میگے ترس! پس میترسم!
محدثہ و مینو طورے نگاهم میڪنند ڪہ انگار خون پدرشان را بدهڪارم!
دوستشان دارم ڪہ در اشتباهشان شریڪ نمیشوم!
مطهرہ هم بلند میشود،ویشڪا سریع بہ سمت مطهرہ مے آید و میگوید:مطهرہ جون تو میتونے ڪمڪ ڪنے؟!
صورتش را مظلوم میڪند:لطفا! بہ تو ڪہ اصلا شڪ نمیڪنن!
مطهرہ من من ڪنان نگاهے بہ من و سپس بہ ویشڪا مے اندازد،با خجالت میگوید:خب...باشہ!
هاج و واج نگاهش میڪنم!
حرصم میگیرد از این همہ سادگے اش!
ویشڪا با لبخند پر رنگے گونہ اش را مے بوسد:قوووووربونت برم من!
محدثہ و مینو هم شروع میڪنند بہ تعریف از شجاعت و وفاے مطهرہ!
با حرص نفسم را بیرون میدهم.
سرم را بہ نشانہ ے تاسف براے مطهرہ تڪان میدهم،دستش را محڪم میگیرم،همانطور ڪہ با خودم از ڪلاس بیرون میڪشمش میگویم:حالا بیا بریم زنگ تفریح! خفہ شدم تو ڪلاس!
ساڪت دنبالم مے آید،همین ڪہ از ڪلاس خارج میشویم میگوید:آخہ ویشڪا میخواس...
نمیگذارم حرفش را ادامہ بدهد،با حرص دندان هایم را روے هم میسابم:ندیدے رفتارشونو؟! دور از جونت انگار هالو گیرت آوردن!
#ادامہ_دارد...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۵۴
گونہ هایش طبق معمول سریع سرخ میشوند:خب بیچارہ ها ڪمڪ میخواستن!
شمردہ شمرہ میگویم:ڪمڪ یعنے یہ جورے نذارے اشتباہ ڪنن نہ اینڪہ شریڪشون بشے!
نفسے میڪشم:بیا بریم تو حیاط تا بهت بگم چرا نذاشتم!
دستم را میگیرد،باهم از سالن طویل میگذریم و وارد حیاط شلوغ مدرسہ میشویم.
جا براے سوزن انداختن نیست!
گوشہ هاے مانتویم را با دست میگیرم و میگویم:باید رو زمین بشینیم!
مانتویم را بالا میدهم و روے زمین مینشینم،خدا را شڪر زیاد سرد نیست!
مطهرہ هم بہ تبعیت از من مے نشیند.
آستین هایم را تا روے آرنج بالا میدهم و میگویم:یم:ببین مطهرہ! تو تازہ اومدے اینجا خب!
_خب!
_ناراحت نشو اما اینا میخوان از سادگے و مهربونیت سواستفادہ ڪنن! وقتے ڪلاسو بگردن همہ رو میگردن! فڪر ڪن اون بستہ سیگارو از تو بگیرن!
ڪمے فڪر میڪند و میگوید:خب میگم مالہ من نیس!
بے اختیار میخندم:با ڪدوم مدرڪ و شاهد؟! جز ما تو ڪلاس ڪے بود؟! همہ چے میوفتہ گردن تو،ڪَڪِ ویشڪا و دوستاشم نمیگزہ! نهایتا پنج تومن ضرر ڪردن!
رنگش مے پرد:یعنے واقعا اینطورے ان؟!
تنِ صدایم را پایین مے آورم:آرہ! همہ رو مثل خودت خوب نبین!
ترس در چشمانش موج میزند،خندہ ام میگیرد:قیافہ شو! حالا چیزے نشدہ ڪہ!
مظلوم نگاهم میڪند،ڪاش همہ مثل اون اینقدر سادہ و مهربان بودند.
دستش را میگیرم و میفشارم:بہ خدا الان مخم دارہ منفجر میشہ چرا دوستاے هم سن خودم دغدغہ شون سیگار ڪشیدنہ و همدیگہ رم بہ یہ نوع اعتیاد تشویق ڪنن! دوسشون دارم ڪہ قبول نڪردم و نمیخوامم تو قبول ڪنے! میشینیم باهم یہ فڪرے میڪنیم تا دُرُس ڪمڪشون ڪنیم!
صداے زنگِ بلند پایان زمان استراحت در ڪل حیاط مے پیچد!
مطهرہ بلند جیغ میڪشد:واے!
از حالت چهرہ اش شروع میڪنم بہ خندیدن،ڪم ماندہ وسط حیاط پخش شوم.
بیچارہ داشتہ در ذهنش صحنہ گشتن ڪیف ها را تجسم میڪردہ!
بہ زور بلند میشوم:پاشو بریم!
در ڪمتر از یڪ دقیقہ خودمان را بہ ڪلاس میرسانیم،در ڪلاس ڪسے نیست!
مطهرہ متعجب میگوید:وا اینا ڪہ از بغل ڪیفاشون جُم نمیخوردن!
آرام لب میزنم:نمیدونم!
فڪرے بہ ذهنم میرسد:میشہ ڪیفتو ببینم؟!
مطهرہ با خجالت میگوید:آرہ!
اما انگار راضے نیست.
لبخند میزنم:خوبہ الان برات یہ نمونہ نہ گفتن نشون دادم! خب بگو وسیلہ ے شخصیمہ نبین!
لبخند شیرینے میزند و میگوید:حالا ببین!
زیپ ڪیفش را میڪشم و تمام محتویاتش را روے میز میریزم!
درست حدس زدہ بودم!
بستہ ے سیگار و فندڪ طلایے رنگ را از لاے ڪتاب هایش بیرون میڪشم.
همانطور ڪہ مقابل صورتش میگیرمشان میگویم:خیالشون راحت شدہ!
با بهت بہ بستہ ے سیگار و فندڪ خیرہ میشود،طولے نمیڪشد ڪہ اخم هایش درهم میرود.
با حرص بستہ سیگار و فندڪ را از دستم میڪشد و میگوید:پررو رفتہ سر ڪیفم سرخود گذاشتہ!
_بهت ڪہ گفتم!
صورتش از خشم سرخ شدہ،با عجلہ بہ سمت پنجرہ میدود و وسیلہ هاے درون دستش را با تمام قدرت پرت میڪند بیرون!
ڪنارش میروم،تقریبا خودم را ار پنجرہ آویزان میڪنم،در حالے ڪہ با دقت حیاط پشتے مدرسہ را نگاہ میڪنم میگویم:اینجا ڪہ نیوفتادن؟!
صدایش از شدت عصبانیت مے لرزد:نہ! افتاد اون ور دیوار!
صاف مے ایستم.
_فڪ ڪنم فندڪش طلا بود مطهرہ!
با حرص میگوید:بہ جهنم اصلا الماس باشہ!
ابروهایم از تعجب بالا میروند:چہ تاثیرے دارم من! در ڪسرے از ثانیہ تحول ڪاملا در تو مشهود است اے دوست!
همین ڪہ پایم را از مدرسہ بیرون میگذارم میگویم:آخیش! انقد خستہ ام امروز دَرس مَرس تعطیل! فقط میخوام بخوابم!
مطهرہ مشغول مرتب ڪردن چادرش میشود:خیلے خستہ ایا!
باهم چند قدم برمیداریم.
_مطهرہ!
صداے ویشڪاست!
بہ سمتش برمیگردیم،خندان بہ سمت ما میدود،همانطور ڪہ آدامسش را میجود میگوید:مطهرہ جون میشہ امانتیمو بدے؟
نگاهے بہ مطهرہ مے اندازم و چیزے نمیگویم.
مطهرہ آرام میگوید:ڪدوم امانتے؟!
ویشڪا چشم میزند:همون بستہ سیگار و فندڪ دیگہ!
_تو چیزے بہ من ندادے!
میدانم ویشڪا بل بَشو راہ مے اندازد،میگویم:بریم مطهرہ؟! دیر شد!
میخواهیم راہ بیوفتیم ڪہ ویشڪا دوبارہ زبان باز میڪند:خودم گذاشتم تو ڪیفت!
_آهان! اونا رو میگے!
ویشڪا میخندد:آرہ دیگہ!
مطهرہ جدے میگوید:ڪسے بہ من ندادتشون! بے اجازہ اومدہ بودن نو ڪیفم منم انداختمشون دور!
ویشڪا بلند میگوید:چیییے؟!
براے دفاع از مطهرہ جدے میگویم:گفت انداختشون دور! ڪارت اصلا درست نبود!
خصمانہ نگاهے بہ من مے اندازد و میگوید:تو ساڪت شو خانم فیلسوف! این بچہ دهاتے این چیزا حالیش نمیشہ ڪہ تو یادش دادے!
مطهرہ با حرص میگوید:حرف دهنتو بفهم! تو ڪہ بچہ شهرے چے اے مثلا؟!
بازویش را میڪشم و خونسرد میگویم:بیا بریم ارزش بحث ندارہ!
#ادامہ_دارد...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
#افطاری
🌿ماه #رمضان بود و ما در #سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت #افطار دعوت کرد؛
با تعدادی از #رزمندگان از جمله، #شهید_بیضائی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم؛
دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم اما #محمودرضا منصرف شد و گفت من برمی گردم؛
🌿رزمندگان لبنانی #اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم #شهید_بیضائی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید، من هم بعد از #افطار که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: اگر خاطرت باشد این افسر
🌿قبلا نیز یکبار ما را به #میهمانی ناهار دعوت کرده بود؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند امروز که داشتم وارد سالن می شدم #فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند، من آن افطار را نمی خورم...
💠 نقل از سرهنگ پاسدار محمدی جانشین تیپ امام زمان عج سپاه عاشورا
💠 #شهید_محمود_رضا_بیضایی
🌹 شادی روح مطهر #شهدا #صلوات
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹🌹🌹
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
💕شهریار من،مرا پابستِ هجران کرد و رفت...
💕شهر را بر من ز هجر خویش زندان کرد و رفت...
🌷به یاد علمدار دمشق آقا محمود رضا بیضائی
🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷
🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷
💠عضویت با👈09178314082💠
🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
وقتی یہ
#رفــــــــیـــق
داری که...
حرف زدن باهاش میتونه
حالت رو خوب کنه،
سه هیچ از دنیا جلوتری...
❣آهاے رفیق آسمونی
تو کوچه هاے زندگی غریـــــــب و دربه در
پے #شهادتم من شکسته بال و پـَر ...
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فےسبیلک
#به_حق_حسن_بن_علے(ع)
❣برای شادی روح شهدا #صلوات
🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷
🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷
💠عضویت با👈09178314082💠
🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
#مخصوص_متاهل_ها (بانوان)
❗️بعضی از مردان به رفتار های
همسر خود در منزل پدرزن بسیار
#حساس اند پس شما باید
رفتارتان را به گونه ایی تنظیم
کنید که پیام ناخوشایندی درپی
نداشته باشد به عنوان مثال:
🔵درمنزل پدری او را #تنها نگذارید...
و سعی کنید درکنار او بنشینید
🔴صحبت های خصوصی در
حضور او را به #حداقل برسانید
تا شک و شبه ای پدید نیاید.
🔵یکی از #علت های بهانه جویی
و #فرار از ارتباط با خانواده ی زن
ممکن است حس حسادت مرد به آنان باشد پس با توجه #کافی به او مانع این مشکلات شوید
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
1_10572403.mp3
1.42M
🎵مولودی بسیار بسیار زیبا برای امام حسن مجتبی علیه السلام
🔰سیدرضا نریمانی
#حتما_بشنویـــــد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷