سر قبر نشسته بودم ، باران می آمد🌧 . روی سنگ قبر نوشته بود:
« #شهیدمصطفی_احمدی_روشن»
از خواب پریدم .
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود
ولی هنوز عقد نکرده بودیم .
بعد از ازدواج #خوابم را برایش تعریف کردم . زد به خنده😄 و شوخی گفت :
«بادمجون بم آفت نداره»
ولی یکبار خیلی جدی پیاپی اش شدم که
«کی #شهید میشی مصطفی⁉️»
مکث نکرد گفت:« #سی_سالگی»
باران می باریدشبی که خاکش می کردیم
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
سر قبر نشسته بودم ، باران می آمد🌧 . روی سنگ قبر نوشته بود:
« #شهیدمصطفی_احمدی_روشن»
از خواب پریدم .
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود
ولی هنوز عقد نکرده بودیم .
بعد از ازدواج #خوابم را برایش تعریف کردم . زد به خنده😄 و شوخی گفت :
«بادمجون بم آفت نداره»
ولی یکبار خیلی جدی پیاپی اش شدم که
«کی #شهید میشی مصطفی⁉️»
مکث نکرد گفت:« #سی_سالگی»
باران می باریدشبی که خاکش می کردیم
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_سیزدهم
#منبع_کتاب_سرّسر
.
به جز هوای گرم و شرجی اهواز، همه چیز را می شد تحمل کرد. تنهایی با دو تا بچه قدو نیم قد، به عشق هردو سه روز یک بار دیدن عبدالله و حتی بیکاری و بی حوصلگی که گاهی بغض دلتنگی ام می شد.، همه این ها گذارا بود. گاهی خرید خانه و پیاده روی عصر گاهی، زمان را برایم کوتاه می کرد. این گرمای بی حد و حصر و حوصله سر بر، کمتر که نمی شد، روز به روز با رسیدن تابستان بیشتر هم می شد.
سه ماه از آمدنمان به این خانه می گذشت و هنوز من به این هوای شرجی عادت نکرده بودم. بچه ها بغل دستم نشسته بودند و با عروسک هایی که پدرم هفته پیش برایشان آورده بود بازی می کردند. راستش این عروسک های جدید را خودم هم دوست دارم چه برسد به بچه ها فقط یادم باشد از این خانه که رفتیم و رسیدیم شیراز، دو دست لباس تابستانه برایشان بدوزم. این بلوز و شلوار و کلاه بافت را که تن عروسک ها می بینم بیشتر گرمم می شود.
ناخن های دستم را گرفتم و داخل سطل کوچک پشت در ریختم و ناخن گیر را گذاشتم توی جیب کوچک کنار چمدان. دیگر کاری نمانده بود. رویم هم نمی شد پایم را از اتاق بیرون بگذارم. خانم صاحب خانه قبلی که سه ماه پیش رفتند و اینجا را به ما سپردند، در این یک هفته مثل مهمان از نشست و برخاست و حتی غذا خوردن شرم داشت و معذب بود. اصلا فکرش را هم نمی کردم که دوباره برگردند. شنیده بودم که همه ما اینجا موقتی ساکن هستیم و هر لحظه ممکن است پاسدار دیگری جای مان را بگیرد و ما به منطقه دیگری اعزام شویم. خانم همسایه، همین هفته پیش بود که می گفت حتی دلبستگی به وسایل خانمان هم نداریم و حساب و کتاب مواد غذایی یخچالمان هم با خودمان نیست. همه مثل عضو یک خانواده ایم که فقط باهم در یک خانه زندگی نمی کنیم. هرچه هست و نیست مال همه است.
شنبه قبل از ظهر که آمدند، جا خوردم. نه اینکه از دیدنشان ناراحت باشم ولی واقعا نمی دانستم الان ما هم باید بار و بنه مان را ببندیم و برویم یا قرار است باهم زندگی کنیم. بنده خدا حاج خانم که ساعت های اول اگر چیزی هم لازم داشت، با اجازه وارد آشپزخانه می شد. اصلا نمی دانستیم حق تقدم با کدام یک است. ناهار ظهر گرچه کم بود، اما آماده بود و برای دو زن و دو دختر بچه کوچک کافی. شام را هم به بهانه خسته راه بودنش خودم درست کردم، اما از روز دوم قرار شد تا تکلیفمان روشن می شود، آشپزی با خانم باشد و تر و تمیز کردن خانه و رسیدگی به بچه ها با من. بنده خدا می گفت :"من که بچه ندارم، سرم خلوت است. شما بگذار به حساب کمک، نه اینکه خدای نکرده فکر کنی قصد دخالت دارم ها! اصلا شاید همین امروز و فردا شوهرم آمد و ما رفتیم توی یک خانه دیگر ساکن شدیم."
من که حرفی نداشتم. از همان اول هم آنها بودند که ما آمدیم. حالا هم وسط هال روبروی کولر گازی دراز کشیده بود و من و دخترها در اینجا منتظر بودیم تا آقا عبدالله بیاید و بعد از یک هفته چمدان هایمان را برداریم و برگردیم شیراز.
ادامه دارد..
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_چهاردهم
#منبع_کتاب_سرّسر
زنگ خانه را که زدند، زهرا مثل تیر از چله کمان رها شده بود در اتاق را باز کرد و به دیوار کوبید و دوید توی حیاط. فاطمه را بغل کردم و پشت سرش راه افتادم. حاج خانوم سراسیمه از جایش بلند شد. زود سراغ چمدانش رفت و چادر رنگی اش را از میان لباسهایی که روی چمدان تلنبار شده بود، برداشت و رویش را سفت و سخت گرفت و رفت داخل اتاق. آقا عبدالله زهرا را بغل کرده بود و می بوسید. سلامش کردم و خوش آمد گفتم. انرژی گرفتم از دیدنش. دست دیگرش را جلو آورد و فاطمه را ازم گرفت و گفت که داخل نمی آید. ساک ها را تا دم در حیاط بیاورم،بقیه راه را خودش تا ماشین می برمشان. برگشتم توی خانه. از اینکه از خواب پراندیمش عذرخواهی کردم. نمی دانم کلافه بود یانه، ولی هرچه بود می دانستم او هم از از این که از این بلاتکلیفی بیرون آمده و افسار زندگی اش از امروز به دست خودش خواهد بود. خوشحال روی همدیگر را بوسیدیم. کمک کرد تا چمدان ها را داخل حیاط گذاشتم. سلام و علیکی با آقا عبدالله کرد و تعارف که یک چای بخورید و گلویی تازه کنید و بروید. من می دانستم چای در کار نیست. او که خواب بود من هم یک ساعت در این اتاق کوچک دم کرده نشسته بودم. بابت محبتش تشکر کردیم و ساک ها را داخل ماشین گذاشتیم و در خانه را پشت سرمان بستیم.
🌹🌹🌹
بچه ها با جیغ و خنده هایشان خانه را روی سرشان گذاشته بودند. حتی صدای موتور کولر گازی هم زورش به شلوغ کاری آن ها نمی رسید. خنکی هوای آن شب، این اجازه را می داد که با حوصله بیشتری در آشپزخانه و حیاط بمانم. خصوصا امشب که آقا عبدالله بعد از مدت ها پیش ما بود و برادرم مهمانان. یک ماه بیشتر از خدمتش نمی گذشت و من خوشحال بودم که سربازی بهانه خوبی برای ما شده که از تنهایی در بیاییم. سینی شام را آقا عبدالله با خودش برد. و خودش را به جمع بازی و شیطنت دخترها و دایی شان رساند. من هم قابلمه آبگوشت را برداشتم و پشت سرش رفتم داخل ساختمان. تا رسیدم سفره را پهن کرده بود و وسایل شام را چیده بود. دو زانو کنار سفره نشسته بود و بچه ها را نگاه می کرد که گشت دایی شان نشسته اند و به اصطلاح خودشان اسب سواری می کنند. قابلمه آبگوشت را کنارم گذاشتم و ظرف ها را یکی یکی پر کردم و توی سفره گذاشتم، دست به غذا نزدیم تا بچه ها از دوش دایی شان پایین بیایند و بنشینند دور سفره.
سرش را به من نزدیک کرد و گفت:"من شرمنده شما هستم"
"خدا نکنه، برای چی؟!"
"خوب شما نتونستی برای بدرقه مادرو پدرت بری شیراز. آن شالله چندردز دیگه با برادرت برید برای پیشواز اون جا باشید"
"من دوست داشتم باهم بریم. بدون شما که نمی رفتم. نه اون موقع، نه چند روز دیگه برای پیشواز."
"چشم سعی می کنم با هم بریم"
رویش را به بچه ها کرد :" آقا غذا یخ کرد بعد از شام هم میشه باز کرد ها".
ادامه دارد..
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
+ بهش گفتنآقا ابراهیـم...
چرا جبهہ رو ول نمیکنے
بیای دیدار #امام_خمینی؟
- گفت ما رهبری رو براے #اطاعت میخوایم؛ نہ براے تماشا!
#شهید_ابراهیم_هادی❤️
🌹🌹🌹🌹
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#شهداوحضرت_زهرا(س)
ازبس حضرت زهرایےبود،درعملیات خیبر
اسم گردانش راعوض کرد گذاشت"یازهرا(س)”
دروالفجر۸ شهیدکه شد
ایّام فاطمیه بود...
ترکش خورده بودبہ پهلویش...
#شهیدسیدکمال_فاضلی
#شهادت_بهمن۶۴
#یادش_باصلوات
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
☘💚
#امام_مهربانی 💞
#السلامعلیکیااباصــالحالمهـــدی
🌷يك صبحِ قشنگ بی خبر می آيد
🌷آن مردِ بزرگ از سفر می آيد
🌷وقتی كه همه منتظرانش خوابند!
🌷با سيصدو سيزده نفر می آيد...
☀️🍃سلام آقاجان!
ما را از خوابِ غفلت برخيزان...☀️🍃
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
❗️این مقاله بسیار مهم است،
در خواندن و نشرش همت کنید:
⛔️عمار که شهید شد علی(ع) مجبور شد به مالکش بگوید برگرد، شرایط امروز این است!
🖤
از واقعه هواپیما واقعاً متأسفیم و با داغداران این حادثه همدرد!
👈امّا دو هفته قبل از ترور حاج قاسم، ترور نافرجام #سردار_حاجی_زاده در سوریه روی داد.
این یعنی به همان اندازه که #سپهبد_سلیمانی برای دشمن اهمیت داشت، #سردار_حاجی_زاده نیز برای او اهمیت دارد. واقعیت هم جز این نیست! سلیمانی در خارج از مرزها و #حاجی_زاده در آسمان دژ مستحکم ایران بوده و هستند.
🛑
در یک پرونده کاملاً #مشکوک و در حالی که سامانه های پدآفندی ایران تا کنون به شدت دقیق عمل کردهاند، به ناگاه بروز یک اشتباه یا حتی ضربۀ یک #نفوذی همه چیز را زیر سئوال برد. حقیقت ماجرا بالاخره مشخص خواهد شد. امّا چیزی که بسیار مهم است:
‼️از امروز طرح #روانه_سازی_نفرت به سوی #سردار_حاجی_زاده برای ترور شخصیت او آغاز شده است و مهمترین نتیجه آن عزل این سردار از مسئولیت بسیار بسیار مهم و کلیدی هوافضای سپاه است، که بر عهده دارد. اگر حد نفرت از سطحی بگذرد که رهبر انقلاب نتواند با آن مواجهه داشته باشد، مجبور به عزل #سردار_حاجی_زاده خواهد شد و این یعنی ایران در کمتر از 8 روز دو #قاسم_سلیمانی خود را از دست بدهد!
به تعبیر بهتر اگر علیِ زمان جمعه 13 دیماه عمار خودش را از دست داد، در شنبه 21 دیماه مجبور شود به مالکش نیز بگوید بازگرد.
▪️حقیقت این است که در بدترین حالت یک اشتباه از سوی عوامل زیر مجموعه #سردار_حاجی_زاده روی داده است، امّا ممکن بود اشتباه بر عکس باشد و امروز #حاجی_زاده را به خاطر شلیک نکردن محاکمه میکردیم.
🔺جوانان انقلابی، یک #عملیات مهم در پیش داریم: اکنون که خلوص و صداقت #سردار_حاجی_زاده را در رسانه دیدیم و دیدیم که چگونه از آبروی خود مایه گذاشت، وظیفه ما این است که تا میتوانیم از او دفاع کنیم و نگذاریم #خامنهای سلیمانی دیگری را از دست دهد.
1️⃣ در تمام صفحاتی که دارید عکسهای #سردار_حاجی_زاده را قرار دهید.
2️⃣ (علیرغم غم سقوط هواپیما) هشتک #حاجی_زاده_تشکر را تا میتوانید داغ کنید و میدان رزم فضای مجازی را از آن خود کنید. واقعیت هم جز این نیست که #حاجی_زاده فرمانده سیلی محکمی بود که به آمریکا زدیم! مراقب باشیم مصداق لم یشکرالخالق نشویم!
3️⃣تا می توانید از #سردار_حاجی_زاده در فضای مجازی دفاع کنید، تا دشمن بداند که سربازان حاج قاسم سرزنده و محکماند!
و در پایان: #سپهبد_سلیمانی را دشمن دانا ترور کرد، مراقب باشیم #سردار_حاجی_زاده را دوست نادان ترور نکند!
#حاجی_زاده_تشکر
#سردار_حاجی_زاده
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
⭕️ کوتاه، مفید و مختصر از زبان شهید همت!
هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید، نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را میکوبد، همان جبهه خودی است.
📎برای کشور، یکی از جانش گذشت دیگری از آبرویش
#سپهبد_ﺷﻬﻴﺪحاجقاسم_سلیمانی
#سردار_امیرعلی_حاجیزاده
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
✅2 روز آبرو
✅اصلا سردار حاجی زاده را برکنار یا محاکمه کنید. اما حرف من چیز دیگری است.
🔹19 دی به عنوان قهرمان مقابل دوربین ظاهر شد تا از یک عملیات تاریخی و اولین سیلی تحقیرآمیز بگوید و دو روز بعد مقابل دوربین ایستاد تاعذرخواهی کند و به گردنش اشاره کند که از مو باریکتر است.
🔹دو روز پیش باافتخار از انتقام سخت برای عزت مردم گفت و امروز از طلب مرگی که بخاطر جان مردم کرده است.
🔹دو روز پیش پیروزی را به نام یک ملت زد و امروز ناکامی را به نام خودش.
🔹آبروئی که 19 دی ماه جمع کرده بود 21 دی ماه خرج کرد.
🔹با همان هیبتی که از قهرمانی گفت امروز از شکست گفت. با همان شمایل ساده و صمیمانه.
🔹برایش دو روز آبرو قدری ندارد. نه قهرمانی اش نه شکستش. برایش فرقی ندارد دو روزپیش روی دست ببرند و امروز مقابل دانشگاه ناسزایش گویند.
🔹مجاهد چنین است.
🔸اما یک حرف داغ بردل مانده است.
سردار ما همانست که گفت عملیات موشکی ما برای کشتن سربازان آمریکایی نبود. دقت دارید؟ جوانمردی با دشمن. در غضبش نیز با رحمت و انسانی رفتار می کند. چنین مردی و چنین نهادی می تواند مقابل جان مردم خودش سهل انگار و بی مبالات باشد؟ با تمام وجود بر این قصور عذرخواه است. برکنارش کنید ومحاکمه اما با حرف گوشه دار و زهردار نگوئید جان مردم برایش قیمت ندارد.
✅هرچند مهم نیست. مجاهد آبرویش خرج امامش است. هرچه کسب کند، دو روزه پای انقلاب می ریزد و رضاست.
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
👆 خاکریز خاطرات
🌸 دستورالعملِ ساده ی شهید مطهری برای رسیدن به موفقیت
#موفقیت #شهیدمطهری #وضو #قرائت_قرآن
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
هنوز چند روزی نگذشته گفتین من حاج قاسم هستم درست همان زمانی که مغرور از استقبال میلیونی برای تشییع حاج قاسم بودیم مبتلا به امتحان شدیم
هنوز چند روز از رفتن سردار سلیمانی نگذشته اما ما چقدر زود اهل کوفه شدیم و سپاه رو تنها گذاشتیم 😔
خیلی جالبه
همین یکی دو روز پیش حاج قاسم رفت و ما عهد بستیم که راهش ادامه دارد و ما هم حاج قاسم هستیم
همین دیروز بود که وقتی خبر #انتقام_سخت رو شنیدیم همه خوشحال و سرمست شدیم
همینکه دیدیم دارن سپاه رو میزنن ماهم گفتیم بزنیم نه?؟؟
ماشاءالله به غیرتتون😏
چیشد؟؟
راه کج شده یا ما کج میریم؟؟
حاج قاسم وقتی زنده بود نشناختیمش
همین که رفت ، فهمیدیم یتیم شدیم
عهد بستیم یار ویاور حاج قاسم های دیگ باشیم
ولی بادستای خودمان داریم حاج قاسم های دیگه رو میزنیم
این دفعه نمیکشیم
تخریب میکنیم
مواظب باشید تا نفوذی ها هستن یکی یکی حاج قاسم های مارو میگیرن
یا شخصیتشان را
یا آبرویشان را
یا وظیفه شان را
ویا جانشان را
بیایم با دشمن هم نشین نشیم هیزم آتیش معرکه را زیاد نکنیم
سردار حاجی زاده یک حاج قاسم سلیمانی دیگر است
چرا کارهای خوب سپاه را دیدین دم بالا نیاوردین
جنگ سپاه
سیل سپاه
زلزله سپاه
راه سازی سپاه
سد سازی سپاه
دستگیری عبدالمالک ریگی سپاه
دستگیری جیسون رضاییان سپاه
دستگیری روح الله زم سپاه
مبارزه با گروههای تروریستی شرق و غرب کشور سپاه
حفاظت فرودگاه ها سپاه
حفاظت شخصیت ها سپاه
مقابله با داعش سپاه
حفاظت مرزهای آبی سپاه
انتقام از حمله داعش سپاه
انتقام از ترور حاج قاسم سپاه
بازوی پرتوان امام و رهبری سپاه خواهش میکنم یک اشتباه از یک فرد در این سازمان انقلابی و مردمی باعث نشود خدمات ارزنده این نهاد مقدس را فراموش کنیم.
✅کانال درسهایی از قرآن
استادقرآئتی(طرح انس باقرآن)
🍃🌸🍃
🆔http://Eitaa.com/tarheonsebaquran
@tarheonsebaquran
http://sapp.ir/tarheonsebaquran1
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_چهاردهم #منبع_کتاب_سرّسر زنگ خانه را که ز
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_پانزدهم
#منبع_کتاب_سرّسر
داداش که دست از بازی کشید دخترها هم یکی این طرف و یکی آن طرفش نشستند. آقا عبدالله تلوزیون سیاه و سفید ١۴اینچ را روشن کرد و سر سفره نشست. فاطمه را کنارش نشاند و کاسه تریت را پیش خودش کشید و گفت :"بذار دخترم امشب از دست باباش غذا بخوره."
فاطمه پاهای کوچکش را جمع کرد توی بغل بابا و با دهان باز منتظر اولین قاشق غذا شد. یک قاشق به فاطمه می داد و یک قاشق خودش می خورد. چیزی به اخبار ساعت ٩نمانده بود سرود همیشگی پیش از اخبار را با تصاویر تمام و انقلاب. حفظ شده بودیم، سرود انجز انجز وعده، نصر نصر نصر عبده، برای همیشه در ذهنمان مانده بود و ما را به یاد اخبار ساعت ٩ می انداخت.
طبق معمول خبرهای دسته اول همیشه از جبهه بود و بده بستان های ارضی. بخشی را می گرفتیم و بخشی را می گرفتند، اما هیچ کدام برای ما که همسرانمان در خط اول بودند و از اوضاع خبر داشتند، تاسف بار تر از عملیات های کربلای ۴و ۵نبود.از یادم نمی رود بعد از این دو عملیات چقدر شهید به شهرها برگشت و چقدر مجروح در بیمارستان ها افتادند و چقدر رزمنده ها، زنده یا شهید آن طرف خط دست بعثی ها افتادند.
درگیری های منطقه غرب هم دست کمی از منطقه جنوب نداشت. هفت سال جنگ مثل خوره، تمام دارایی کشور را مال خود کرده بود و کمک های مردمی اگرچه هنوز ادامه داشت، اما وضع معیشتی مان چندان تعریفی نداشت. دومین خبر که گوشهایم را برایش تیز کرده بودم، خبر از حجاج مکه بود که مادر و پدرم آنجا بودند.مراسم عرفه هم تمام شده بود و همین روزها برمی گشتند.
انگار آنجا هم خبرهایی بود. بین حجاج درگیری شده بود. گوینده اخبار از کشته و زخمی شدن عده ای زیر دست و پا خبر داد. غذا در دهانم ماسید. با دلهره حاج عبدالله و داداش را نگاه کردم. ابروهایشان گره خورده و زل زده بودند به صفحه تلوزیون. دیگر دل توی دلم برای دیدنشان نبود. نفهمیدم چطور غذا را خوردیم یا اصلا نخوردیم و سفره را جمع کردم و برگشتم پیش عبدالله. او که حرفی نداشت. اگر می خواستم همین فردا هم مرا می فرستاد شیراز. هرچند تنهایی سفر کردن سخت بود ولی اگر برادرم همراهمان می آمد حرفی نداشت.
کنار برادرم نشسته بود و از بی مسئولیتی سعودی ها حرف می زدند. می گفتند. فکر می کنی این وهابی ها بدشان می آید زائران به جان هم بیفتند و حالا این وسط چندتا شیعه هم کشته شود؟ بعد کلاه شرعی سر خودشان می گذارند که جمعیت زیاد بوده و کنترلش مشکل. ازش خواستم که برگردیم شیراز. خودش هم ناراحت بود. نه فقط چون مادر و پدرخانمش آنجا بودند، همه از شنیدن این خبر متاسف و نگران بودند. می گفت الان شیراز رفتن ما بی فایده است. دعا کنید سالم برگردند. ولی خوب، خواهری، برادری، کس و کاری بود که بتوانم دل نگرانی ام را برایش بگویم.
اصرارهای من بی فایده بود و می دانستم وقتی به صلاحش نباشد نیست دیگر. بچه ها را برای خواب به اتاق کناری بردم و رختخواب خودمان را هم انداختم و با یک دنیا فکر و خیال خودم را به خواب زدم.
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_پانزدهم #منبع_کتاب_سرّسر داداش که دست از
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_شانزدهم
#منبع_کتاب_سرّسر
نیمه های روز دخترها را که سرگرم بازی بودند داخل اتاق گذاشتم و برای چند دقیقه به آشپزخانه رفتم. باقی مانده غذای دیشب را از یخچال بیرون گذاشتم. زیر کتری را خاموش کردم و آبجوش را به چای فلاسک اضافه کردم. خدا خیرش بدهد، خانم فلاح زاده، همسایه دیوار به دیوارمان صبح زود صبحانه نخورده آمد دم در احوال پدر و مادرم را پرسید. بی تابی و بی خبری ام را که دید قول داد دستی به سر و روی خانه بکشد و بیاید این طرف، تا از تنهایی نجات پیدا کنم و فکر و خیال زیادی آزارم ندهد.
فلاسک را به هال بردم و برای بردن استکان ها به آشپزخانه برگشتم. آقای فلاحی فرمانده تیپ الهادی بود و آقا عبدالله جانشین ایشان. همین رابطه نزدیک کاری، آمد و رفت های من و خانم فلاحی را بیشتر از بقیه همسایه ها کرده بود.
آی داد، فلاکس را دم دست بچه ها گذاشته بودم و صدای جیغ و دادشان باند شد. دویدم برگشتم توی هال. سر فلاسک یک طرف افتاده بود و خودش یک طرف. و زهرای کوچکم به پهنای صورت اشک می ریخت و جبغ می کشید.
شلوار و فرش زیر پایش خیس بود. همه چای را روی خودش ریخته بود. از گریه زهرا، فاطمه هم بیدار شد و به گریه افتاد.
جگرم برای دخترم کباب شد. تاول های ریز و درشت از پشت پا تا مچ و بالای زانویش سر بر آوردند و بزرگ و بزرگتر شدند. زود شلوارش را از پایش در آوردم و پاهایش را جلوی کولر گذاشتم.
این ماجرای حاجی ها حواس برایم نگذاشته بود. خانم فلاح زاده رسید. بچه ها را بغل کردم و توی حیاط در را باز کردم. فرصت تعریف کردن نداشتم، فقط فاطمه را به او سپردم و با همان چادر رنگی پریدم داخل کوچه. تا انتهای کوچه شهرک نگاه کردم به جز یک ماشین در انتهای شهرک دیگر نه ماشینی بود و نه مردی این اطراف. همگی یا ماموریت بودند، یا جبهه یا پادگان. برگشتم و لباس عوض کردم و پول برداشتم و دویدم سراغ همان ماشین. رنگ خانه را زدم و فقط خواهش کردم من و دخترم را به بیمارستان برساند. اتفاقا تا خودم را معرفی کردم فورا آقای اسکندری را شناخت. سرش را برگرداند توی حیاطشان و خانمش را صدا زد. :"من خانم یکی از همکاران رو می برم بیمارستان و بر می گردم"
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
محبت زیباترین هدیه خداست
با محبت بهترین اتفاقات
رقم خواهد خورد
اگر دستها و پاهایمان
هم بستہ باشند
باز براے محبت کردن
توانا خواهیم بود
فقط کافےست معنے محبت
را درک کنیم...
شبتان درپناه خداالتماس دعا🌹
🍃🌺
ڪاش هر روز صبح
یادمان مے افتاد
ڪہ چہ قدر دوستمان دارے و
برایمان دعا مے ڪنے...💚
سلام امام زمانم
"دوسـ❤️ـٺٺ دارم"
و براے ظهورتــ دعا مے کنم!
💓 #اللهم_عجل_لولیکـ_الفرج💓
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#ایهاالارباب♥️
✧پیشِ رخ ِ توُ ، ماه هویدٰا نشود
بےچاره کسے ڪه بر تو شیدا نشود
✧از نوڪرِ بد هم ڪه بپرسےٖ گویَد
#ارباب بہ خوبےِ تو پیدا نشود
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا
#سلام_اربابم✋
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹گناهی که نعمت را تغییر میدهد
🔹 مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی
https://tn.ai/2180310
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
این روزها باید دوید
لـب خاکریز ؛
مبادا بشینیم و نگاه کنیم !
إنَ اللهَ لا یُغَیِّرُ مابِقومِِـ
حَتّی یُغَیِّروانا بِاَنفُسِهمْ (رعد ۱۱)
همانا خداوند حال قومى را تغییر نمىدهد تا آنکه آنان حال خود را تغییر دهند ...
روزتان_با_یاد_شهدا_آرام
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌷عباس یکی از بهترین نیروهای اطلاعات عملیات لشکر فجر بود. او را گذاشتم، مسؤل محور اطلاعات جزیره مجنون. قبول نمی کرد، به شرطی که زمان عملیات او را خبر کنیم، راضی شد. خبر کربلای ۴ که به گوشش رسید، سراسیمه به شلمچه آمد. عملیات تمام شده و خیلی از همرزمانش شهید شده بودند. با عصبانیت به سمتم آمد و سلام کرده نکرده، محکم کشید توی گوشم و گفت: تو به من قول دادی!
بهش حق می دادم، به عمد خبرش نکردم، می دانستم برود شهید می شود.
خبر شهادت جلیل ملک پور را که شنید، اول خندید و گفت: الهی شکر به آرزوش رسید.
چند دقیقه نگذشته، بغضش ترکید و از دوری جلیل شروع کرد به اشک ریختن.
🌷شب اول کربلای 5 بود. لباس غواصی پوشید. وصیت کرد: جنازه ام را در شاهچراغ و سید محمد و قبر شهید دستغیب طواف دهید، بعد در گلزار شهدا کنار دوستانم ببرید و برایم حضرت ابوالفضل(ع) روضه بخوانید.
همون ساعت اول، گلوله خورد پشت سرش. او را در آغوش کشیدم. گفتم: نگران نباش، الان می برمت عقب.
خندید و گفت خداحافظ و شهید شد.
وقتی جنازه اش بعد یک هفته به شیراز برگشت، هنوز لبخند به لب داشت. عطری دل انگیز از پیکرش به مشام می رسید.
🌾🌷🌾
#ﺷﻬﻴﺪغلام_عباس_کریم_پور
#شهدای_فارس
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹🔷🌹
محبت ابراهیم شامل همه می شد،
از اسرای عراقی گرفته تا برخی از
رزمندگان از نقاط دور دست ایران
آمده بودند.
این عشق ومحبت ظاهری هم نبود
ابراهیم با #عشق و #علاقه به دیگران
خدمت می کرد.
اینکه ببیند یک بنده خدا اذیت می شود،
برای او بسیار سخت بود
♥️ سلام بر ابراهیم هادی
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸 پیشنهاد جالب شهید باقری برای افزایش مهر و محبت
#متن_خاطره
اگر بینِ بسیجیها حرفی میشد ، میگفت: «برای این حرفها به همدیگر تهمت نزنید، این تهمتها فردا باعثِ تهمتهای بزرگتر میشود؛ اگر از دستِ هم ناراحت شدید، دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: "خـدایا! این بنـده ی تو حواسش نبود ، من از او گذشتم ، تو هم از او بگذر..." اینطور مهر و محبت بینِ شما زیاد میشود...»
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید حسن باقری
📚منبع: یادگاران۴ «کتاب شهیدباقری» صفحه ۳۰
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──