eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
4هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
12.3هزار ویدیو
216 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 🍃مصمم بودن را از چشم هایش می‌خوانی، گویا خیال این را در سر دارد که با چشم هایش و را فریاد بزند و با همان چشم ها، میان میدان دشمن کند. 🍃فرقی ندارد پا در بگذارد یا راهی شود؛ هر جا که باشد مرغ دلش، شوق دارد و همان برق رجز میان هایش کافیست تا تن لشکری را به لرزه درآورد. 🍃امین سربندی! الحق که نام وظیفه لایق اوست؛ هر کسی را توانِ به دوش کشیدن این نام نیست و او به خوبی در مسیری گذاشت که منتهی به پرستو شدنش بود. 🍃شهادتت مبارک سرباز وطن🍃 ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢١ مرداد ١٣٧۶ 📅تاریخ شهادت : ٢۴ آبان ١٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ٢٣ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : شازند 🥀مزار شهید : روستای سرسختی سفلی 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌷🌴🌹🥀🌹🌴🌷 بر فراز آسمانها می کنند برای دوبال دارند یک بال و بال دیگر با اوست که شدن ‌تحقق می یابد چرا که هم در اوست و اینجاست که فلسفه را نه از راه بلکه از طریق می شود شناخت . شادی روح و http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐 🕊 🌹 چه خوب شوق را فهمیدی و انقلاب را به ما آموختی ... که بال است و ما همان انقلاب هستیم . 🕊 🌹 شادی روح و http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 بارها که بر قبور آسمانی قدم می گذارم ، زمزمه ای با بی نشانی تو از زبان من جاری می شود. نمی دانم که در صادقانه خود با خاک چه زمزمه کردی که این چنین آغوش را برایت گشود و اکنون با گذشت سالها میل بر پس دادن تو ندارد ! نمی دانم که دل پاک و آسمانی ات چگونه به پیوند خورد که چنین تجلی نور حتی جسم تو را از نشانه ها به دور ساخت . نمی دانم چه بر جان چشاندی که چنین مست الهی گشتی که حتی برای مأوایی بهتر از و بی نشانی نیافتی . نمی دانم که در دامان شب هایت چه ذکری سر دادی که حتی عالم امکان ، گشت و تو را با تمام وجود از آن خود ساخت . شاید با دردِ ماندن سوخته بودی که چنین پاداشی رفتنت شد ، تصورم این است تو آنقدر با درد ماندن ساخته بودی که تمام برای عروج آسمانیت شرافت خود را نزد عالمیان به ضمانت نهادند و این را خودم از زبان مأوایت که خاک ایران بود شنیدم. با من سخن گفت : از غربت ، از اشک ، از طاعت مستانه شان ، از ناله های سوزناکشان . ... http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
‌ شاید نمی دانیم ما رفـته ایم   ما گـم شده ایم!!   اما هر روز زنـده تر می شوند   و هر روز را مرور می کنند...   تا شاید ما بفهمیـم   چقدر به انـتهاے زمین سقوط کرده ایم...   چقدر از آسمـــــان فاصله گرفته ایم !!!   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
💐🕊🌹🕊🌹🕊💐 زندگی زیباست اما با زیباتر در دید قاب کوتاه بین من از جدا شده است ، اما همانطور که ازمکتب حسین (ع) آموخته ایم ، بر نی ، است میان خدا و .... معنی بازی این است که "سردارها" بر دارها و از تن ها شود و این بهانه است (( معشوق )) و چقدر خوب را دیدید که دادید. ای مرد ، ای خاکی ، دادید اما ندادید . دادید اما برای بشما داده شد تا راحتر راه های زمینی را به پرواز برای بپمایید . صورت های اما شما حاکی از آن بود که خسته شده اید از این وانفسا ، اما بهانه خوبی بود برای آسمانی شدنتان... سربندهای و که بر شما به نام نامی اهل بیت (ع ) بود از پاکتان جدا گشت اما شما به آنها رسید . اربابتان ،سالار در راه به سر خود را عاشقانه نمود و شما شاگردان ، به از ایشان و با اختیار در طریق گذاشتید و می دانیم که جز بر کسانی که بریده شده ، و بر اغیار نخواهد شد . دادید اما هزاران بر سر ایرانی و شد . را دادی اما هنگام جدا شدنش ، حضرت صاحب الزمان (عج) آنرا بر گرفت ، خدا هم که شد و چه چیزی از این .... ما نرم سر افرازانه ، این روزهای آتش خشم دشمنانیم و در راه رسیدن به ' الله' ، آن خریدار خوبان ، همانند شما جدا شدن است . ... ... ... فقط و فقط و فقط ..... شادی روح و 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ❌در نشر لینک حذف نشود❌
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 #عاشقانه_شهدا #سردار_رشید_اسلام #شهید_والامقام #محسن_وزوایی ما ترس از #شهادت نداریم
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 او همیشه قبل از در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، بی ریخته . کار آنقدر شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار تر از ساعت های اولیة حمله شد ، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج صحبت کند .» حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم » همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از گرفت . صدای را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا محسن ... » صدای اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد از خون دویده است . گوشی را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به ! »‌ 🌹 🕊 شادی روح و 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
پرواز کردن سخت نیست... عاشق که باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا کنی... آن هم عاشقانه... ♥️ شهادت جبهه های جنگ، شهید محمد سخاوتی که عمری راقبل از انقلاب به مبارزه بارژیم ستمشاهی پرداخت وسپس با پیروزی انقلاب شکوهمنداسلامی تا تاسیس سپاه پاسداران وحضورفعال در عرصه های مختلف انقلاب، خصوصا زمان حضور عناصر منافقین خلق، وحفاظت ازشخصیت های انقلاب، نقش افرین کرد تاحضورچشمگیردرعملیاتهای مختلف درجبهه های نبرد جنگ تحمیلی وسرانجام رسیدن به وصال درعملیات پیروزمند کربلای ۵وپروازی عاشقانه وپرکشیدن باشهادت شهید🕊🌹 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
•[🌹🌱] • پرواز کردن سخت نیست(: عاشق که باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا کنی آن هم عاشقانه...💛 🌹 ‎‎‌🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🕊سرباز وطن شهید زاده 🕊گمنام زندگی کردی وگمنام بشهادت رسیدی سالروز ترور ناجوانمردانه سردار شهید، دانشمند گمنام محسن زاده بلّغ سلامنا ... پرواز کردن سخت نیست... عاشق که باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا کنی... آن هم عاشقانه... ♥️ 💠اگر خداوند متاع وجود تورا خریدنی بیابد،هر ڪجا ڪه باشی و در هر زمان؛تورا به شهادت برمیگزیند 🌷🌷🌷🌷 معامله‌ی‌پرسودی‌است... [شهادت] رامیگویم فانی میدهی👈باقی میگیری جسم میدهی👈جان میگیری جان میدهی👈جانان میگیری چه لذتی دارد [شهادت] السلام علیکم ایها الشهدا ورحمة الله وبرکاته 🌹 ‌‌‌‌‌ْ 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🏷#زندگینامه_شهيد_چمران  ✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر) ✫⇠قسمت : سوم 🍃تعجب کردم ، گفتم: من از این جنگ
🏷  ✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر) ✫⇠قسمت : چهارم 🔖 🍃بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود موسسه ، رفتم در طبقه اول مرا معرفی کردند به آقایی و گفتند ایشان دکتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم .فکر می کردم که کسی که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم خشنی باشد ، حتی می ترسیدم ، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد .        🍃دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضعی خاص گفت: شمایید ؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم زودتر از اینها منتظرتان بودم .مثل آدمی که مرا از مدتها قبل می شناخته حرف می زد . عجیب بود .به دوستم گفتم: مطمئنی که دکتر چمران این است؟ مطمئن بود . 🍃مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم.گفتم: من این را دیده ام . مصطفی گفت: همه تابلو ها را دیدید ؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد ؟گفتم:، شمع خیلی مرا متاثر کرد .توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع ؟ 🍃چرا شمع ؟ من خود به خود گریه کردم ، اشکم ریخت . گفتم: نمی دانم . این شمع ، این نور ، انگار در وجود من هست ، 🍃 من فکر نمی کردم کسی بتواند معنی شمع و از خود گذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد .مصطفی گفت: من هم فکر نمی کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند.پرسیدم: این را کی کشیده ؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، و با او آشنا شوم مصطفی گفت: من بیشتر از لحظه ای که چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب کردم شما ! شما کشیده اید ؟مصطفی گفت: بله ، من کشیده‌ام.گفتم: شما که در جنگ و خون زندگی می کنید ، مگر می شود ؟ فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید . بعد اتفاق عجیب تری افتاد . 🍃مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من .گفت: هر چه نوشته اید خوانده ام و دور را دور با روحتان کرده‌ام . و اشکهایش سرازیر شد .این ما بود و سخت زیبا بود... ☀️   🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🏷  ✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر) ✫⇠قسمت : بیست و نهم 🍃می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است تو به ملکیت توجه می کنی من مال خدا هستم ،همه این وجود مال خدا هست برایش نوشتم:کاش یکدفعه پیر بشوی من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تو را از من بگیرد و نه جنگ و او جواب داد که: این خودخواهی است 🍃اما من خودخواهی تو را دوست دارم این فطری است اما چطور مشکلات حیات را تحمل نمی کنی ؟ من تو را می خواهم محکم مثل یک کوه ،سیال و وسیع مثل یک دریا ابدیت، تو می گویی ملک ؟ ملکیت ؟تو بالاتر از ملکی من از شما انتظار بیشتر دارم . 🍃من می بینم در وجود تو کمال و جلال و جمال را تو باید در این خط الهی راه بروی تو روحی ، تو باید به بروی ، تو باید کنی،چطور تصور کنم افتادی در زندان شب تو طائر قدسی ، می توانی از فراز همه حاجز ها عبور کنی می توانی در تاریکی پرواز کنی 🍃هر چند تا روزی که مصطفی شهید شد ، تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم ،نمی خواستم شهید بشود آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند گفته بود روز بعد بر می گردد ، عصر بود و من در ستاد نشسته بودم ، در اتاق عملیات آن جا در واقع اتاق مصطفی بود و وقتی خودش آنجا نبود کسی آن جا نمی آمد ولی ناگهان در اتاق باز شد ،من ترسیدم ، فکر کردم چه کسی است ، که مصطفی وارد شد تعجب کردم ، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد ،گفت: مثل این که خوشحال نشدی دیدی من برگشتم ؟ من امشب برای شما برگشتم . 🍃گفتم: نه مصطفی ! تو هیچ وقت برای من برنگشتی برای کارت آمدی مصطفی با همان مهربانی گفت: امشب برگشتم بخاطر شما از احمد سعیدی بپرس ، من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم ، نبود تو می دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکرده ام ، ولی امشب اصرار داشتم برگردم ،با هواپیمای خصوصی آمدم که این جا باشم من خیلی حالم منقلب بود گفتم: مصطفی من عصر که داشتم کنار کارون قدم می زدم احساس کردم آنقدر دلم پر است که می خواهم فریاد بزنم خیلی گرفته بودم 🍃احساس کردم هر چه در این رودخانه فریاد بزنم ، باز نمی توانم خودم را خالی کنم مصطفی گوش می داد ، گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو می آمدی نمی توانستی مرا تسلی دهی او خندید و گفت :تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن است... ☀️   🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸