دعای عهد.mp3
1.78M
🔰دعای عهد
🎙با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
#دعایعهد
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
. 🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
۩ بــِہ نـیّـت
برادرشھیدابراهیمهادے 🌿'
#صفـــ۵۶۴ــفحه 📚
•﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾•
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
صبح امروز نگاهم به شهیدی است
که او نزد خداست؛
شاید اکنون، نگاهش به من است؛
از سَمت خدا
🍃#شهید_مصطفی_چمران
🌹#شادی_ارواح_شهیدان_صلوات
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
شهید بزرگوار علی اکبر نظری ثابت 🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۶/۲
محل ولادت: قم
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۲/۱۶
محل شهادت: عراق _ فاو _عملیات والفجر ۸
مزار: گلزار شهدای علی ابن جعفر (علیه السلام)
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐
🔰 زندگینامه شهید علیاکبر نظری ثابت
🌺🌿شهید علی اکبر نظری ثابت در سال
1342 در خانواده ای متدین و مومن به اهل بیت (علیه السلام) در شهر مقدس قم متولد شد.
🌼🍃از همان کودکی با مجالس موعظه و سوگواری اهل بیت (ع) انس گرفت.
دوره تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت سپری کرد.آغاز تحصیلات او در دبیرستان همزمان با طلوع جاودانه انقلاب اسلامی بود.او پا به پای ملت قهرمان ایران در مبارزات بر علیه رژیم پهلوی شرکت می کرد.
💠زمانی که میهن اسلامی مورد هجوم وحشیانه دشمن قرار گرفت او پس از سپری کردن دوره آموزش نظامی در پادگان 19دی رهسپار جبهه های جنگ شد؛۱۵ ساله بود که عازم جبهه شد،تا متجاوزان را از کشور بیرون کند.
🍀🌾در سال 1362 به خیل پاسداران غیور انقلاب پیوست.علی اکبر در عملیات محرم مسئولیت گروه شناسایی را به عهده داشت و در عملیات خیبر به جانشینی واحد اطلاعات – عملیات لشگر 17 علی ابن ابی طالب (ع)منصوب شد.
🌴🌷از چهره های شاخص اطلاعات لشکر و در هر عملیات بازوی قوی لشکر محسوب می شد.
🍀ویژگی های اخلاقی _ اعتقادی شهید🍀
🪴🌺روح بلند و عارفانه اش،با دعای توسل عجین بود و نگاه لبریز از عرفانش انسان را شیفته خود می کرد.
نگاهش مامن مهربانی بود و وارستگی،تقوا و اخلاص زیبنده دل خدا جوی او،سوز زمزمه های عاشقانه اش در نماز شب حکایت از دلی می کرد که در آرزوی شهادت می تپید.
تواضع و اخلاق شایسته اش،آن گونه بود که اگر رزمندگان مشکلی داشتند به راحتی با او درمیان می گذاشتند.
سرشار از تجربه بود و ثابت قدم به جهت مدیریت صحیح؛بسیار سنجیده عمل می کرد و مسوولیتی را که برعهده اش بود به بهترین شکل انجام می داد.
همه را به حفظ بیت المال و دوری از اسراف توصیه می کرد و در هر کاری رضایت خداوند را در نظر داشت.او سر ارادت به آستان ولایت سپرده بود و در وصیت نامه اش ابتدا همه را با عمل کردن به توصیه شهدا به اطاعت از امام و پشتیبانی از مسئولین نظام،وصیت کرده است او خواسته است خوبی ها را در نظر داشته باشیم.او مرد عمل بود.
🌸زمانی که شناسایی رودخانه «دوایرچ» درمنطقه عملیاتی محرم به او سپرده شد رشادت و شجاعت خود را با شکستن معبر«دوایرچ» به همه نشان داد.در آن عملیات هنگامی که نزدیک اذان مغرب،باران سنگینی باریدن گرفت هر کسی در کنار کانال مشغول عبادت و راز و نیاز با معبود خویش بود.
🌺خاطرات سبز با او بودن ریشه در عمق جان همرزمانش دوانده بود.
🌼عملیات فتح المبین و والفجر مقدماتی سوز درد تیرهایی را که بر پای شهید نظری نشست حس کرده است.
☘منطقه چنگوله زخمی را که او از ناحیه کمر برداشت به یاد دارد.
🪴عملیات (( والفجر 4)) و(( عاشورای 2)) با زخم هایش آشنا هستند و عملیات (( بدر)) شاهد تیری است که به دستش اصابت کرد.
💫🕊 زخم های بی شمارش نشان از آمادگی او برای پیوستن به نور بود تا این که در ۲۲ سالگی در عملیات ((والفجر 8)) در منطقه فاو خدا،اخلاص و صداقتش را پسندید و او با فرق شکافته از اصابت ترکش به جمع کبوتران سبک بال پیوست .
🥀🍀پیکرش در گلزار علی بن جعفر(ع) قم در قطعه ۹ ردیف ۳ شماره ۳۴۵ آرام گرفت و به خاک سپرده شد.
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
۵ سال اسارت با حاجی ابوترابی بودیم.
یک بار بعثی ها مرگبار کتکش زدند.
صلیب که اومد یکی از بچه ها گفت: حاجی به صلیب بگو که چه بلایی سرت آوردند
صلیب اومد اما حاجی چیزی نگفت...
سرگرد عراقی ازش پرسید: من اونجوری کتک زدمت چرا چیزی به صلیب نگفتی؟
حاجی گفت: من مسلمانم تو هم مسلمانی؛ مسلمان هیچ وقت شکایتش رو پیش کفار بیان نمیکنه... 🥲
افسر عراقی که از این حرف ابوترابی منقلب شد، گفت: الحق که شما سربازان خمینی هستید...
راوی: آزاده اسدالله جلیلی 💚
#علی_اکبر_ابوترابی 🕊🌱
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
💌💫💌💫💌💫💌💫💌
✍📚شرح خاطره ای از مادر بزرگوار شهید :
💐🌿مادر شهید نظری میگوید:«سر مزارش نشسته و توی حال خودم بودم.جوانی با ظاهری خیلی شیک و امروزی آمد نشست کنار سنگ مزار فرزندم و شروع کرد به فاتحه خواندن!
💫پرسید:« شما که هستید؟
✨گفتم:« مادر شهید هستم؛کاری داشتید؟ 💫گفت:«من مشکلی داشتم که این شهید برایم حل کرد.
✨گفتم:«چطور مادر؟
💫گفت:«هفته پیش به گلزار آمدم دیدم آقایی با عکس شهید اینجا نشسته است.
من اصلاً علاقه و اعتقادی به شهدا،گلزار و این مسائل نداشتم.
🌸💠با خودم گفتم:«اگر این شهید مشکل مرا حل کند پس معلوم است شهیدان حساب و کتابی دارند.
💢❣همان شب شهید شما با همان لباس رزم و پوتین به خوابم آمد و رو به من کرد و گفت: «چون به شهداء توسل کردی آمدم تا مشکل تو را حل کنم.
برو خیالت راحت باشد که مشکل تو کاملاً حل شده و دیگر هیچ غصهای نخور.»
فردای آن روز مشکلم حل شد.
از آن روز تا به حال هر بار که به گلزار بیایم بر سر مزار پسر شما هم می آیم.
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
💌❣💌❣💌❣💌❣💌
✍📚شرح خاطره ای از مقام والای شهید نظری و شفای مادر یک شهید
به روایت پدر بزرگوار شهید:
🍀🌻پدر شهید علی اکبر نظری ثابت نقل میکند:« به گلزار شهدا که رسیدم دیدم خانم مسنّی دارد سنگ قبر فرزندم را میشوید.
بالای سرش رسیدم
🌼گفتم:«خانم شما این شهید را میشناسید؟
🌸گفت:«تا یک هفته پیش او را نمیشناختم.
🌼گفتم:«پس چی شد که شناختید؟
در پاسخ
🌸گفت:«من خودم سیدهام و مادر شهید هستم.
فرزندم در ردیف دوم پیش پای شهید زینالدین مدفون است.
بیماری لاعلاجی گرفتم و مدتها دنبال مداوا بودم.
هرکاری کردم خوب نمیشدم؛ خیلی ناراحت بودم.
از خدا خواستم تا حداقل خواب فرزند شهیدم را ببینم.
وقتی به خوابم آمد،به پسرم گله کردم که مگر تو شهید نیستی؟من مادرت هستم و سیدهام! کاری بکن و از خدا بخواه شفا بگیرم.
🌹پسرم گفت:«برو سر قبر علیاکبر.
🌸گفتم:«کجاست تا پیدا کنم؟
🌹گفت:«عصر پنجشنبه پدرش میآید سر قبرش،بگرد پیدا میکنی.چند بار آمدم تا پیدا کردم.به شهید شما متوسل شدم و شفا گرفتم.
🌸بار دیگر از خدا خواستم تا خواب پسرم را ببینم.به خوابم آمد.از او پرسیدم: چرا مرا به آن شهید حواله دادی؟
🌹گفت:«در این عالم شهداء درجه و جایگاه های متفاوتی دارند.هرکسی در دنیا اخلاص و تلاش بیشتری داشته در اینجا درجه و مقام بالاتری دارد.
به همین خاطر شما را به شهید علیاکبر نظری ارجاع دادم.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
✍#خاطرهنگاری قابل تأمّل
🔵شهید مدافعحرم #جواد_دوربین
🗓۳ اُردیبهشت ۱۳۹۵، شهر مایر سوریه
🏠در منازل هر یک از ساکنان شهر مایر و یا سایر منازلی که تخلیه شده است، قابهایی با مضامین قرآنی آراسته بود و قرآن در خانهها موجود. و انسان به راحتی میتوانست به قرآن دسترسی داشته باشد اما متأسفانه در خانه شیعیان، بخصوص کشور ما قرآن مهجور میباشد.
🔥در بین اهل سنت، اهلبيت مهجور و در بین شیعیان قرآن و این نقشه و توطئه دشمنان قسمخورده اسلام و مسلمانان است و همین امر، باعث تفرقه و دشمنی در جهان اسلام.
🕋در صورتی که مسلمانان در یگانگی خداوند، نبوّت پیامبر گرامی اسلام و قرآن و برخی از مسائل دینی مشترکند و نقطه اشتراک میباشد اما قدرتطلبی برخی از عناصر تندرو و تأثیر قرارگرفتن از سوی استکبار جهانی و رأس آن، آمریکا و اسرائیل خبيث، جهان اسلام در عوضِ مقابله با اسلامستیزی و اشغال سرزمین مقدس فلسطین اقدام به نسلکشی و جنگ فرقهای روی آوردهاند که جای بسی تأسّف دارد!
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🔘 حزب الله لبنان سوابق مبارزاتی شهید ابراهیم عقیل را که در عملیات تروریستی رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان به شهادت رسید را منتشر کرد:
▫️ شهید بزرگ حاج ابراهیم محمد عقیل یکی از بنیانگذاران عمل اسلامی در بیروت بود.
▫️ او یکی از رهبران عملیاتهای قهرمانانه در جریان تهاجم نیروهای اشغالگر به بیروت در اوایل دهه ۱۹۸۰ بود و در اوایل دهه ۱۹۹۰ مسئولیت آموزش مرکزی حزب الله را برعهده گرفت و نقشی اساسی در توانمندیهای انسانی در تشکیلات مقاومت ایفا کرد.
▫️ فرمانده شهید ابراهیم عقیل ستون عملیاتی مقاومت اسلامی را پایه گذاری کرد و از سال ۲۰۰۸ سمت «دستیار دبیر کل در امور عملیات» را بر عهده داشت و به عضویت شورای جهاد منصوب شد.
▫️ وی همچنین از فرماندهان مقابله قهرمانانه با تجاوزات اسرائیل به لبنان در سال ۲۰۰۶ بود و بر تاسیس، توسعه و رهبری نیروی رضوان در مقاومت اسلامی تا زمان شهادت نظارت داشت. وی از زمان عملیات طوفان الاقصی رهبری عملیات نظامی نیروی رضوان در جبهه پشتیبانی را طراحی و نظارت کرد.
🏷 #حزب_الله #شهید_ابراهیم_عقیل
#علی_طریق_القدس
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1435369476Ccd1f20d599
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج🌸
#کلام_شهید
🔰می روم تا انتقام سیلی مادرم رابگیرم.
🔰همسرعزیزم خودت میدانی که چقدر دوستت دارم وبهترین و شیرین ترین لحظات را در کنارهم سپری کرده ایم وجدایی بسیار سخت است.
🔰اما عشقی فراتر از هرعشق دیگری،در قلب هردوی ما وجود دارد که آن، عشق به بانوی دوعالم بی بی زینب سلام الله علیها است و باید برای این عشق فراتر،از وابستگی ها و عشق های دیگر،گذشت.
🔰میدانی که چقدردوست دارم که عاقبت با شهادت از این دنیا بروم.و من جز شهادت،از خداند مرگ دیگری را نمیخواهم.
🔰اما نمیگویم که دعا کنید بروم وشهید شوم.. آرزویم شهادت است.من حاضرم مثل علی اکبرِ امام حسین اِرباً اِربا بشم ولی ناموس شیعه حفظ بشه.
●آخرشم این شهید درحال خنثی کردن بمب بود ڪه منفجر شد و قسمتی از بدنش تکه تکه شد.
#شهید_حسین_هریری 🌷
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج حسین یکتا
رفقا
در راه خدا
شکست نیست...🥀🥀
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز شب بخوان حتی یک رکعت!
خیر دنیا را می خواهی نمازشب بخوان
خیر آخرت را می خواهی نمازشب بخوان!🌿
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
کتاب دختر شینا: خاطرات قدمخیر محمدی کنعان
نویسنده:
بهناز ضرابیزاده
انتشارات سوره مهر
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
*معرفی کتاب #دختر_شینا اثر بهناز ضرابی زاده*
"دختر شینا" عاشقانه ای از دوران جنگ است که "بهناز ضرابی زاده" آن را از "خاطرات قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر" گردآوری و به صورت رمان به نگارش درآورده است. این اثر با استقبال مخاطبان ادبیات پایداری رو به رو شده و جز نخستین آثار در زمینه ی خاطرات زنان از جنگ هشت ساله ی ایران می باشد.
"سردار شهید ستار ابراهیمی"، یکی از شهیدان والامقام استان همدان بود که در عملیات والفجر8 به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد. "بهناز ضرابی زاده" رمان "دختر شینا" را به روایت "قدم خیر محمدی" همسر این شهید برجسته به تصویر کشیده که با وجود از دست دادن همسر خود در بیست و چهار سالگی، دیگر ازدواج نکرد و پنج فرزند خود را به تنهایی پرورش داد. "دختر شینا" نیز از مجاهدت و ایستادگی زنان، پا به پای مردان سخن می گوید اما این روندی نیست که از ابتدای داستان با آن مواجه هستیم. بانوی قصه که هنگام ازدواج تنها چهارده سال سن داشت آرام آرام به این صلابت دست پیدا می کند. او در ابتدا برخلاف بسیاری از همسران ایثارگر که شوهران خود را از لحاظ روانی برای جهاد و دفاع از انقلاب آماده می کردند، آمادگی این را نداشت که همسرش را به جبهه های جنگ بفرستد، چه برسد به اینکه او را اینقدر زود از دست بدهد و پس از آن تمام هم و غمش را معطوف پرورش شایسته ی فرزندانشان بنماید.
"بهناز ضرابی زاده" سلسله "خاطرات قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر" را با انسجام و پیوستگی قابل توجهی به نگارش درآورده و از خوانندگان دعوت می کند برای پی بردن به راز مخفی در انتخاب عنوان "دختر شینا" و همچنین آشنایی با فراز و نشیب های زندگی یکی از صدها بانوی باصلابت و رنج دیده ی کشورمان، این کتاب را مطالعه کنند.
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣
پدرم مریض بود. میگفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوب خوب شد.
همه فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر میدانستند.
عمویم به وجد آمده بود و میگفت: « چه بچه خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر. » آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگتر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکردﺓ پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم.
ما در یکی از روستاهای رزن زندگی میکردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای قایش برایم لذتبخش بود. دورتادور خانههای روستایی را زمینهای کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمینهای گندم و جو، تاکستانهای انگور.
از صبح تا عصر با دخترهای قد و نیمقد همسایه توی کوچههای باریک و خاکی روستا میدویدیم. بیهیچ غصهای میخندیدیم و بازی میکردیم. عصرها دم غروب با عروسکهایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، میرفتیم روی پشتبام خانة ما.
تمام عروسکها و اسباببازیهایم را توی دامنم میریختم، از پلههای بلند نردبان بالا میرفتیم و تا شب مینشستیم روی پشتبام و خالهبازی میکردیم.
بچهها دلشان برای اسباببازیهای من غنج میرفت؛ اسباببازیهایی که پدرم از شهر برایم میخرید. میگذاشتم بچهها هر چقدر دوست دارند با آنها بازی کنند.
شب، وقتی ستارهها همة آسمان را پر میکردند، بچهها یکییکی از روی پشتبامها میدویدند و به خانههایشان میرفتند؛ اما من مینشستم و با اسباببازیها و عروسکهایم بازی میکردم. گاهی که خسته میشدم، دراز میکشیدم و به ستارههای نقرهای که از توی آسمان تاریک به من چشمک میزدند، نگاه میکردم.
وقتی همهجا کاملاً تاریک میشد و هوا رو به خنکی میرفت، مادرم میآمد دنبالم. بغلم میکرد. ناز و نوازشم میکرد و از پشتبام مرا میآورد پایین. شامم را میداد. رختخوابم را میانداخت. دستش را زیر سرم میگذاشت. برایم لالایی میخواند. آنقدر موهایم را نوازش میکرد، تا خوابم میبرد.
بعد خودش بلند میشد و میرفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه میگرفت. آنها را توی سینی میچید تا صبح با آنها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار میشدم. نسیم روی صورتم مینشست. میدویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، میشستم و بعد میرفتم روی پای پدر مینشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه میگرفت و توی دهانم میگذاشت و موهایم را میبوسید.
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یکبار از روستاهای اطراف گوسفند میخرید و به تهران و شهرهای اطراف میبرد و میفروخت. از این راه درآمد خوبی به دست میآورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش میکرد. در این سفرها بود که برایم اسباببازی و عروسکهای جورواجور میخرید.
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر میرفت، بدترین روزهای عمرم بود. آنقدر گریه میکردم و اشک میریختم که چشمهایم مثل دوتا کاسه خون میشد. پدرم بغلم میکرد. تندتند میبوسیدم و میگفت: « اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هرچه بخواهی برایت میخرم. »
با این وعده و وعیدها، خام میشدم و به رفتن پدر رضایت میدادم. تازه آنوقت بود که سفارشهایم شروع میشد. میگفتم: « حاجآقا! عروسک میخواهم؛ از آن عروسکهایی که موهای بلند دارند با چشمهای آبی. از آنهایی که چشمهایشان باز و بسته میشود. النگو هم میخواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندلهای پاشنهچوبی که وقتی راه میروی تقتق صدا میکنند. بشقاب و قابلمة اسباببازی هم میخواهم. »
پدر مرا میبوسید و میگفت: « میخرم. میخرم. فقط تو دختر خوبی باش. گریه نکن. برای حاجآقایت بخند. حاجآقا همه چیز برایت میخرد. »
من گریه نمیکردم؛ اما برای پدر هم نمیخندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم میآمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند.
گاهی که با مادرم به سر چشمه میرفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباسها را بشوید، زنها سربهسرم میگذاشتند و میگفتند: « قدم! تو به کی شوهر 💍میکنی؟! »
میگفتم: « به حاجآقایم. »
میگفتند: « حاجآقا که پدرت است! »
میگفتم: « نه، حاجآقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم میخرد. »
🔰ادامه دارد...
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸