eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐 🔰 زندگینامه شهید غلامعلی زابلی 🌺🌾شهید غلامعلی زابلی در خرداد ماه ۱۳۴۶ جمع خانواده ای مذهبی را با تولد خود روشن نمود. 🌸🍃از بدو تولد با مشکلات دست پنجه نرم می کرد وی در اوان کودکی به‌ بیماری سختی مبتلا شد و از نظر جسمانی بسیار ضعیف شد ولی با اراده و لطف خداوند سلامتی خود را باز یافت. 🌻🌱غلامعلی در شش سالگی به دبستان رفت و از اوان نوجوانی به قرآن و مسجد آشنا شد در اوایل انقلاب با توجه سن کم در تظاهرات ضد رژیم شاهنشاهی شرکت فعالانه داشت با اینکه هنوز به سن ۱۴ سالگی نرسیده بود جذبه عشق حسین توان زندگی منهای نبرد و ستیز با کفر را از وی سلب کرد. 🌼🍀دستار شجاعت بر سر،پرچم توحید بر کف، راهی جبهه حق علیه باطل شد.هر چند هنوز نوجوان ۱۴ ساله ای بیش نبود اما آراسته به زیور شجاعت و اخلاقی بسیار پسندیده بود.از این رو یکی از بهترین نیروهای گردان به حساب می آمد. 🍂🍃وی در عملیات خیبر برای اثبات پاکی نیت و داشتن خلوص محض به هنگام کار در میدان مین بینایی یک چشم خود را از دست داد. 🍀🪴شهید غلامعلی زابلی دارای خصوصیات مخصوص به خود بود و حقیقتا هر صفات نیک و اخلاق ستوده ای که برازنده ی یک رزمنده تقوا پیشه و نیز یک جوان پاک و مسلمان بود به بهترین نحو و زیباترین شکل در ایشان متجلی بود. به دنیا بی علاقه بود بارها شاهد بخشش اموالش از قبیل رادیو،ضبط و ساعت بودیم.با وجودی که به عنوان معاون گروهان تخریب مشغول خدمت بود بسیار بی ریا،متواضع و با همه،اخلاقی صمیمی و گرم داشت. 🌺🌴به مجالس دعا و روضه اباعبدالله علاقه وافر داشت پس از هر نماز قطرات اشک از چشمانش سرازیر می گشت و دیگران به شدت تحت تاثیر این عظمت روح و قداست شخصیت واقع می شدند. 🌹🕊و اینگونه بود که خداوند مزد بیش از چهارسال و نیم تلاش او را با شهادتش در تاریخ ۱۳۶۵/۷/۲۹ به او ارزانی کرد. 🕊🌷یک سال و چهارماه بعد از شهادت غلامعلی زابلی برادر کوچک ترش احمد زابلی نیز به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️خلاف قانون اسلام،کاری انجام نشود... 🔶️شهید محمد بروجردی ..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊 ‎‎‌🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
دعوت نامه💌 هیئت مجازی 📲 🔉 دعای کمیل 🎤 سخنرانی و روضه 📆پنجشنبه ۵ مهر ۱۴۰۳ ⏰ زمان:ساعت ۲۱:۰۰ 🕌 : گروه و کانال 👇👇 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
سلام بزرگواران امروز و فردا فقط خواهیم داشت. اولویت با عزیزانی که زودتر وقتشون رو ثبت کنند. هزینه مشاوره ۳۰۰ تومان راه ارتباط جهت ثبت وقت👇 @sun_man313 ابراهیم آوردیده کارشناس ارشد روان شناسی و تخصص کودک و خانواده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. علی جهان یاری ۲۱ سالشون بود که در دی ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسیدند مزارش در امامزاده سلیم ما بین روستای حصارحسن بیک و روستای خاوه که از توابع شهرستان ورامین هست ‎‎‌‌‎‎‎‎‌🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
شهید بزرگوار غلامعلی زابلی 🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۴۶/۳ محل ولادت: شهرستان دزفول تاریخ شهادت: ۱
💐🍃💫💐🍃💫💐🍃💫 📝✨فرازی از وصیت نامه شهید غلامعلی زابلی : 💐💫برادران و خواهران در این انقلاب شهدای بسیاری داده ایم و می دهیم و هدف های آنها اسلام و قرآن است این شهدا جان خود را در راه اسلام داده اند. 🌹🌴انسان باید یا حسین گونه باشد یا زینب گونه.اگر حسینی باشیم مساوی با خون است جان دادن دارد،کشتن دارد. 🕊🌷برادران آنها که رفتند کاری حسینی کردند و کسانی که هستند باید کاری زینبی کنند.برادران تقوا را پیشه راه خود قرار دهید که دنیا می گذرد و اعمال و رفتار می ماند.و اگر اعمال ما همراه با اخلاص باشد پذیرفته ی خداوند متعال می شود. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام " غلامعلی زابلی" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ از شهید به ملت ایران: مبادا ضعف برخی مسئولان، شما را ضعیف کند. 🔹 مبادا دنیازدگی برخی مدیران، شما را از هواداری انقلاب دور کند. ما رزمندگان تا آخرین نفس پای انقلاب بودیم؛ شما چطور؟ ‎‎‌🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
📌 روایت شهیدی که در آغوش امام حسین به شهادت رسید 🔹️ سـر پست نگهبـانی نشسته بـود رو به قبلــه با خودش زمزمه میکرد و اطـراف رو می پائیـد. ◇ نفـر بعـدی که رفت پست رو تحـویل بگیـره دید مهـدی رفته سجـده؛ هر چی صداش زد صدایی نشنید. اومد بلنـدش کنـه دید تیـر خـورده تـوی پیشونیش و بشهادت رسیده. ◇ فکـر شهـادتش اذیتمـون میکـرد؛ هم تنهـا شهـید شده بود هـم مـا دیـر فهمیدیم. 🔸️ خیـلی خـودمـون رو خـوردیم. تـا اینـکه یـه شـب اومـده بـود بـه خـواب یکـی از بچـه هـا و گفـت: « نگـران نبـاشید! تنهــا نبـودم. همـین کـه تیـر اثـابت کرد بـه پیشـونیم؛ به زمیـن نرسیـده افتـادم تـو آغـوش آقـام امـام حسـین (ع).» 📚 خـط عاشقی / حسین کاجی 🔻تک بیتی سروده ● عاشـق که شدی تیر به سر باید خورد ● زهـریست کـه مانند شکـر بایـد خـورد ‎‎‌🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
📌 راز سنگ مزار سجاد و ارادت به حضرت زینب(س) 🔹️ سجاد قبل شهادت خود همیشه میگفت: آرزومه روی سنگ قبرم هک شه : (تو که از خاک مزارم گذری نوحه بگو ،نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم) و سرانجام به آرزویش رسید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
در آستانه سالروز ورود سراسر خیر و برکت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها در حرم مطهرشان دعاگویتان به برکت صلواتی جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صاحب الزمان عج الله 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بین الحرمین امن ترین جای جهان است این سو که حسین و سوی دیگر که تو باشی 💚 🌷 🌙
مداحی_آنلاین_مسیر_سیدالشهداء_استاد_فاطمی_نیا.mp3
1.34M
تمام خیرها از مسیر سیدالشهداء می‌آید و پیشکار آن حضرت قمربنی هاشم است 🔊 آیت‌الله👇 🎙 🌙 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
2835047.mp3
10.11M
📝دعای کمیل 🎤سیدمهدی میرداماد 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
مداحی_آنلاین_روضه_ظهر_عاشورا_خمسه.mp3
6.14M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃خنجر کشیده‌اند خدا را رضا کنند 🍃خود را به زور در دل گودال جا کنند 🎙حاج 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
مداحی آنلاین - فرهنگ جهاد - مجتبی رمضانی.mp3
3.35M
کی گفته که شهید فقط تو میدون جنگه شهید فقط یه واژه نیست شهید فرهنگه 🔊 🌷 🎙 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷 دختر_شینا – قسمت 9⃣ .... روی پشت‌بام می‌خواندند و می‌رقصیدند. مادرم پشت سر هم می‌گفت: « قدم! زود باش. صدایش کن. » به ناچار صدا زدم: « آقا... آقا... آقا... » خودم لرزش صدایم را می‌شنیدم. از خجالت تمام بدنم یخ کرده بود. جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را کشیدم و فریاد زدم: « آقا... آقا... آقا صمد! » قلبم تالاپ تلوپ می‌کرد و نفسم بند آمده بود. صمد که صدایم را شنیده بود، از وسط دریچه خم شد توی اتاق. صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگاهم می‌کرد. تصویر آن نگاه و آن چهره‌ی مهربان تپش قلبم را بیشتر کرد. اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید. دوستان صمد روی پشت‌بام دست می‌زدند و پا می‌کوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یکی اتاق که مردها نشسته بودند. بعد از شام، خانواده‌ها درباره‌ی مراسم عقد و عروسی صحبت کردند. فردای آن روز مادر صمد به خانه‌ی ما آمد و ما را برای ناهار دعوت کرد. مادرم مرا صدا کرد و گفت: « قدم جان! برو و به خواهرها و زن‌داداش‌هایت بگو فردا گلین خانم همه‌‌شان را دعوت کرده. » چادرم را سر کردم و به طرف خانه‌ی خواهرم راه افتادم. سر کوچه صمد را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: « سلام. » برای اولین بار جواب سلامش را دادم؛ اما انگار گناه بزرگی انجام داده بودم، تمام تنم می‌لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار. خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: « به خواهرها و زن‌داداش‌ها هم بگو. » بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می‌دانستم صمد الان توی کوچه‌ها دنبالم می‌گردد. می‌خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم. بین راه دایی‌ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: « چی شده قدم! چرا رنگت پریده؟! » گفتم: « چیزی نیست. عجله دارم، می‌خواهم بروم خانه. » دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: « پس بیا برسانمت. » از خدا خواسته‌ام شد و سوار شدم. از پیچ کوچه که گذشتیم، از توی آینه‌ی بغل ماشین، صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می‌کرد. مهمان‌بازی‌های بین دو خانواده شروع شده بود. چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می‌خواست ادا کند. مادرم خانواده‌ی صمد را هم دعوت کرد. صبح زود سوار مینی‌بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقب مینی‌بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده‌ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. ماشین به کندی از سینه‌کش کوه بالا می‌رفت. راننده گفت: « ماشین نمی‌کشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند. » من و خواهرها و زن‌برادرهایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سر ما دوید. خیلی دوست داشت دراین فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می‌افتادم و یا می‌رفتم وسط خواهرهایم می‌ایستادم و با زن‌برادرهایم صحبت می‌کردم. آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چند نفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند. نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت‌ها با خوشحالی گفتم: « آخ جون، آلبالو! » صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن‌برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: « این‌ها را بده به قدم. او که از من فرار می‌کند. این‌ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد. » تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم. بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می‌آمد. مادرش می‌گفت: « مرخصی‌هایش تمام شده. » گاهی پنج‌شنبه و جمعه می‌آمد و سری هم به خانه‌ی ما می‌زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می‌آمد. هر بار هم چیزی هدیه می‌آورد. 🔰ادامه دارد....🔰 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸