eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
    شهید مرتضی آوینی اگر قبرستان جاییست که مردگان را در آن قرار می دهند ما قبرستان نشینان عادات و روزمرگی را آیا به معنای زندگی راهیست؟ اگر مقصد پرواز است لانه ویران بهتر. پرستویی که مقصد را در اوج می یابد از ویرانی لانه اش نمی هراسد. http://eitaa.com/golestanekhaterat 🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
#شهدای_گمنام #دانشگاه_پیام نور_شیراز دعاگوی دوستان #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #شادی_روحشون_صلوات @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅
🌸🍃 بعضـــے ها هم از آبِ گل ‌آلود.... ماهــــے....! نَه....! راه معراج مـــے گیرند ... #اللهم_ارزقنا_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 •| بعضی از گناهان مثل نفت هستند و بعضی‌ها هم مثل بنزین..! قرآن درباره گناه‌های نفتی میگه 👈«انجامش ندین» درباره گناه‌های بنزینی میگه 👈«نزدیکش هم نشید» ' لاتقربوا ' چون بنزین، بر خلاف نفت از دور هم آتیش میگیره. رابطه با نامحرم و شهوت جز گناهان بنزینیه و شیطان قسم خورده هرجا زن و مردی تنها باشن، نفر سومش خودم هستم ‌•| ---------------------------------------- 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
💠 🍂 💠 ۱۲۹ متعجب بہ هادے نگاہ میڪنم،همانطور ڪہ اسڪناس را تا میڪند و روے ڪیفم میگذارد میگوید:من حساب میڪنم! چشمانم را ریز میڪنم:شما ڪہ گفتید پول نقد ندارید! در ماشین را باز میڪند:ڪارت ڪہ دارم! سپس از ماشین پیادہ میشود و بہ سمت سوپرمارڪتے ڪہ ڪنار خیابان است مے دود. بہ سمت صندلے عقب خم میشوم:آقا پسر تو اینجا تنهایے؟! با احتیاط مے پرسد:چطور؟! هر سہ ظرف غذا را برمیدارم و نگاهش میڪنم:نذریہ! آب دهانش را قورت میدهد و معصوم میگوید:خواهرمم اون یڪے خیابون گل میفروشہ! غذاها را بہ سمتش میگیرم:پس بیا! دستہ گل ها را زیر بغلش میزند و دوتا از غذاها را برمیدارد و محڪم میگوید:قبول باشہ! آرام میگویم:مطمئنم ڪہ این نذرے قبولہ! هادے از داخل سوپر مارڪت بیرون مے آید و بہ سمت پسر قدم برمیدارد. با دیدن ظرف هاے غذایے ڪہ دستش هستند لبخند پر رنگے میزند و میگوید:گفتے نرگسات چندن؟! پسر بہ سمتش برمیگردد:دو تا دستہ ش باهم دہ تومن! هادے اسڪناس دہ تومنے را روے ظرف غذا و میگوید:بفرمایید. سپس با احتیاط دستہ گل ها را از زیر بغلش بیرون میڪشد. پسر با عجلہ بہ سمت پل هوایے میدود،هادے چند لحظہ نگاهش میڪند و دوبارہ سوار ماشین میشود. هر دو دستہ ے نرگس را روے داشبورد میگذارد و آرام میگوید:نرگساتون! بدون حرف بہ پسرے ڪہ نرگس میفروخت زل میزنم،ڪنار پل عابر پیادہ مے نشیند. چند لحظہ بعد دختر هفت هشت سالہ اے نزدیڪش میشود و با ذوق چیزهایے میگوید! هادے آرام میگوید:فڪر ڪنم خوشحالن ڪہ امروز همہ ے گلاشونو فروختن! قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم مے چڪد:آرہ! بہ ظرف غذایے ڪہ روے پایم ماندہ اشارہ میڪند و میگوید:میشہ برش دارم؟! با انگشت شصت زیر چشمم را پاڪ میڪنم و میگویم:بعلہ! ظرف غذا را روے پایش میگذارد و دو قاشق پلاستیڪے از صندلے عقب برمیدارد. دوبارہ بہ زیر پل هوایے زل میزنم،با ذوق غذا میخورند و باهم صحبت میڪنند. گویے لذیذترین غذاے عمرشان را میخورند! بہ سمت هادے برمیگردم،همانطور ڪہ قاشقش را پر از برنج و تڪہ اے ڪباب میڪند نگاهش بہ سمت آن هاست. با لذت غذایش را میجود و آرام لب میزند:حالا میتونم راحت ناهارمو بخورم! متعجب نگاهش میڪنم،قاشق تمیز را بہ سمتم میگیرد:نذریہ! یہ قاشق بردارید! بہ چشمانش نگاہ میڪنم،تلو تلو میخورند شبِ چشمانش! چطور میشد مستِ این چشم ها نشد؟! صد سال هم براے شناختنش ڪم بود... من، او، چشمانش، وَ یڪ بغل نرگس، بهانہ،براے عاشق شدن جور شد... ... https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۱۳۰ _رسیدیم! بدون اینڪہ نگاهش ڪنم زمزمہ میڪنم:ممنون! دستگیرہ ے در را میفشارم و پیادہ میشوم،بدون حرف پشت سرم مے آید. نزدیڪ در ڪہ میرسیم از داخل جیب شلوارش دستہ ڪلیدے بیرون میڪشد. چادرم را ڪمے روے صورتم میڪشم و با استرس بہ نماے خانہ چشم میدوزم. هادے چند قدم جلوتر مے ایستد،همانطور ڪہ ڪلید را داخل قفل مے چرخاند مے پرسد:پدر و مادرتون ڪے از مهمونے برمیگردن؟ ڪمے فڪر میڪنم و جواب میدهم:نمیدونم! ساعت نُہ،نُہ و نیم بهشون پیام میدم ڪہ دارم برمیگردم. لبخند ڪم رنگے روے لبانش نقش میبندد:نُہ،نُہ و نیم ما تازہ شام میخوریم! آب دهانم را با شدت فرو میدهم،بودن در جمع خانوادہ ے عسگرے؛آن هم براے چندین ساعت اصلا برایم خوشایند نیست! در را تا آخر باز میڪند و میگوید:بفرمایید! بدون حرف وارد حیاط میشوم،هادے هم ڪنارم قدم برمیدارد. تمام گل ها و درخت هایشان خشڪ شدہ! گویے آن ها هم منتظر بودند تا با معجزہ ے جان بگیرند! از حیاط میگذریم و جلوے در ورودے مے ایستیم،هادے در حالے ڪہ چند تقہ بہ در میزند بلند میگوید:صاب خونہ! ما اومدیم! در را نیمہ باز میڪند و نگاهے بہ سالن مے اندازد،سپس بہ من اشارہ میڪند ڪہ وارد بشوم. نفس عمیقے میڪشم و اولین قدم را برمیدارم،فرزانہ و همتا در چهارچوب در ظاهر میشوند. بہ زور لبخند میزنم:سلام! فرزانہ دستش را بہ سمتم دراز میڪند و میگوید:سلام! خوش اومدے عزیزم! دستش را میفشارم و لب میزنم:ممنون،مزاحمتون شدم! گونہ هایم را مے بوسد:اینجا دیگہ خونہ ے خودتہ! آدم تو خونہ ے خودش مزاحمہ؟! بہ زور لب میزنم:شما لطف دارید! همتا با عصبانیت ساختگے میگوید:مامان دو دیقہ ولش ڪن،بذار نوبت بہ منم برسہ! فرزانہ چپ چپ نگاهش میڪند:پنج دیقہ ام نیست رسیدن! اگہ بذارے درست سلام و احوال پرسے ڪنم! ناگهان "وای" ڪشیدہ اے میگوید و ادامہ میدهد:بیاید تو! سردہ! هادے با عجلہ از ڪنار من رد میشود و بہ سمت طبقہ ے دوم میرود:چہ عجب مامان! یادت افتاد زمستونہ! وارد خانہ میشوم،همانطور ڪہ با همتا روبوسے میڪنم میگویم:قُلت ڪو؟! _رفتہ درس بچینہ! دانشگاس! خوب نگاهش میڪنم،شلوار جین آبے روشن تنگے همراہ با بلوز بافت سفید بہ تن ڪردہ. موهاے مشڪے رنگش را دم اسبے بستہ و آرایش ملایمے روے صورتش دیدہ میشود،برعڪس بیرون از خانہ! چشمانم را ڪمے گشاد میڪنم و با ذوق میگویم:چہ خوشگل شدے تو! پشت چشمے نازڪ میڪند:بودم! آرام با آرنجم بہ بازویش میڪوبم:خب حالا! خودتو ڪم تحویل بگیر. فرزانہ هم پیراهن بلند یشمے رنگے ڪہ تا پایین تر از زانویش مے رسد همراہ با جوراب شلوارے پوشیدہ. دستے بہ موهاے قهوہ اے رنگش میڪشد و میگوید:برو اتاق همتا لباساتو عوض ڪن. رو بہ همتا میگویم:بهم چادر رنگے میدے؟ متعجب نگاهم میڪند:وا! مگہ نامحرم داریم؟! لبم را میگزم و میگویم:خب....هنوز راحت نیستم! لبخند مهربانے نثارم میڪند:میدونم از بابا و هادے خجالت میڪشے،بابا دو سہ ساعت دیگہ میاد،هادے ام ڪہ نامحرم نیست! مڪثے میڪند و ادامہ میدهد:چادر و پالتوتو بدہ بہ من،مانتو و روسریتو درنیار. قدرشناسانہ نگاهش میڪنم و چادرم را درمے آورم،فرزانہ سینے بہ دست از آشپزخانہ خارج میشود و میگوید:آیہ لباساشو عوض ڪرد زود بیاید پایین! سریع دڪمہ هاے پالتویم را باز میڪنم و بہ دست همتا میدهم،صمیمانہ میگویم:ممنونم همتا! گرم جواب میدهد:خواهش میڪنم،بشین پیش مامان تا من اینا رو آویزون ڪنم بیام. فرزانہ روے مبل هاے راحتے سمت چپ سالن نشستہ،بہ سمتش میروم و روے مبل تڪ نفرہ ے نزدیڪش مے نشینم‌. نگاهے بہ مانتو و روسرے ام مے اندازد،ناراضیست ولے چیزے نمیگوید. لیوان بزرگے مقابلم میگذارد:گفتم زیاد اهل چایے نیستے،شیرڪاڪائو گرم ڪردم. سرد میگویم:دستتون درد نڪنہ! جدے بہ صورتم زل میزند:چرا انقدر معذبے؟ لبخند ڪم جانے میزنم:نہ! معذب نیستم! بدون اینڪہ نگاهش را از من بگیرد لیوانش را برمیدارد:چرا! هستے! بهت برنخورہ ولے خیلے سردے! متعجب نگاهش میڪنم،میخواهم جوابش را مثل خودش بدهم:با همہ اینطورے نیستم! چند جرعہ از شیرڪاڪائویش را مے نوشد،بہ لیوانم اشارہ میڪند:سرد شد! لیوانم را برمیدارم و بہ محتویاتش زل میزنم. _ببین آیہ جان! من یڪم رُڪم! سرم را بلند میڪنم و بہ چشمانش زل میزنم،ادامہ میدهد:امیدوارم از حرفام دلگیر نشے چون منظورے ندارم! سرم را بہ نشانہ ے "میفهمم" تڪان میدهم. _تو اون دخترے نیستے ڪہ براے هادے در نظر داشتم! پوزخند میزنم:و فڪر میڪنید من براے ازدواج با پسرتون.... اجازہ نمیدهد جملہ ام را ڪامل ڪنم:قرار شد بہ دل نگیرے! نہ! مشخصہ توام براے ازدواج با هادے راضے نبودے و هنوزم نیستے،بچہ ے پنج شیش سالہ ام از رفتارت اینو میفهمہ! ... https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء " ۱۸ "💠 🌹 شَـــهــید حاج حسن شریفی🌹 ✅ #پند_نامه_شهدا ✅ #تلنگر @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🔰 #هادی_دلها 🌸از مهمترين ويژگی های او دقت در #حلال و #حرام بود. 🌺چرا كه بزرگان، راه رسيدن به #كمال را دقت در حلال و حرام می دانند. 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🆔 http://eitaa.com/golestanekhaterat
خسته ام ڪاش ڪسی حال مرا میفهمید غیراز این #بغض ڪه در راه #گلو سد شده است... درگیر گناهم نجاتم بدهید #شهدا_گاهی_نگاهی @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
آی شهدا تفحصم کنید گاهے باید خودش را تفحص ڪند... پیدا ڪند 😔 خودش را ...دلش را ...عقلش را ... گاهے در این راه پر پیچ و خم ، ، ، ، ، را گم مےڪنیم ...😢 خودمان را پیدا ڪنیم ببینیم کجاے قصہ ایم 😏 ڪجاے سپاه عج هستیم ڪجا بہ درد آقا خوردیم ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم ڪجا مثل شہید اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی بیهوش شویم ڪجا مثل شهید برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده ڪردیم بہ قول بچہ هاے نقطه صفر صفر و گِرا دست مادرمان زهراستـــ (س)😔 خودمان را دودستے بسپاریم به دست پهلو شڪسته قسمش بدهیم بہ مولاے غریبمـــــان تا دستمان را بگیرد نگذارد در این دنیاے پر غافل بمانیم 😣‌ غافل بمیـــــریم ⚰ شهدا گاهی نگاهی .. حال دلم عجیب گرفته حالو هوای جمع شهیدان آرزوست.. ..😔 @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🌷۲۳ خرداد سالروز شهادت شهید حاج روح الله سلطانی 🌷 🌺شادی روحش صلوات🌺 #شهید_مدافع_وطن #دانه_بلند_مازندران #آمل http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌷۲۳ خرداد سالروز شهادت شهید حاج روح الله سلطانی 🌷 🌺شادی روحش صلوات🌺 #شهید_مدافع_وطن #دانه_بلند_
✔شهیدی که امام خامنه ای به خاطر قد و قامت بلندش به او گفته بودند: دانه بلند مازندران‌...🌾 #شهید_حاج_روح_الله_سلطانی معاون عملیات لشکر عملیاتی٢۵کربلا #کابوس_پژاک #نخبه_نظامی 💠 http://eitaa.com/golestanekhaterat
#شهید_مدافع_حرم پور مراد: ⭕️خدایا! همیشه با نعمت های بیشمارت مرا شرمنده کرده ای... نعمت خدمت در سپاه و پوشیدن لباس رزمندگانی که ستاره های آسمان شهادت هستند ونعمت های بیشمار دیگر. خدایا! می دانم که شهادت گنج ارزشمندی است و نعمت والایی که مخصوص بندگان مخلص وعاشق توست. می دانم که شهادت هنر مردان خداست، می دانم که شهادت ورود در حرم امن الهی است و... http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید زهرایی... نثار روح مطهر شھید مدافع حرم خلیل تختی‌نژاد صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍﷺوَآلِ‌مُحَمَّدٍﷺوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ داعشی‌های کثیف پیکر شهید رو بعد از شهادت سوزاندند برای همین هم شهید معزز را شهید زهراییِ مدافع حرم می‌نامیم http://eitaa.com/golestanekhaterat
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۱۳۱ _اگہ راضے نبودید چرا نگفتید آقاے عسگرے و هادے ڪنار بڪشن؟! _بہ دلایلے ڪہ خود هادے اگہ صلاح بدونہ بهت میگہ ازش خواستیم ازدواج ڪنہ،چندتا دخترم در نظر گرفتیم اما هربار بہ یہ بهونہ اے حاضر نمیشد حتے براے یہ جلسہ آشنایے بیاد! براے اینڪہ بیاد خواستگارے تو،مهدے هرطورے بود راضیش ڪرد،بعد از رفت و آمدامونم گفت راضے نیست اما چندبار ڪہ مهدے باهاش حرف زد و تو رو دید قبول ڪرد! چند جرعہ از محتویات داخل لیوانم را مے نوشم. _میخوام اینو بگم ڪہ نظر من و تو،هرچے ڪہ بودہ الان تو و هادے ڪنار همید،بهترہ بہ خودت و هادے اجازہ بدے تا همدیگہ رو بشناسیدو... مُردد است براے گفتن ادامہ ے حرفش. محڪم میگویم:ادامہ ے حرفتونم بگید! نفس عمیقے میڪشد و میگوید:سعے ڪنے بہ عنوان یہ زن دلشو بہ دست بیارے! بخاطرہ همین میگم این همہ سَر... _عروس و مادرشوهر چے میگین؟! بہ سمت همتا برمیگردم،لبخند بہ لب ڪنار فرزانہ مے نشیند. فرزانہ سرفہ اے میڪند و میگوید:هادے ڪو؟! همتا یڪے از لیوان ها را برمیدارد:دارہ لباساشو عوض میڪنہ. نگاهش را شیطنت آمیز میان من و فرزانہ مے چرخاند:نگفتید چے میگفتیدا! فرزانہ لب باز میڪند:چے باید بگیم؟! حرفاے معمولے! همتا ابروهایش را بالا میدهد:آهان! چندجرعہ از شیرڪاڪائو مے نوشم،برعڪس هادے و فرزانہ با همتا و یڪتا عجیب احساس صمیمیت میڪنم. از همتا مے پرسم:رشتہ ے یڪتا چیہ؟ _روانشناسے! با خندہ ادامہ میدهد:بہ قول مامان اصلا بهش نمیاد! _توام روانشناسے میخونے؟ نچ ڪشیدہ اے میگوید و اضافہ میڪند:داروسازے! تو میخواے چے بخونے؟ _حقوق! سرش را تڪان میدهد و میگوید:چقدر بہ این هادے گفتیم درس بخون! حالا تو وڪیل بشے مگہ این داداش حسابدار ما رو تحویل میگیرے؟! بدون حرف میخندم. فرزانہ میگوید:شاید آیہ بتونہ رو هادے تاثیر بذارہ ارشدشو یہ رشتہ ے خوب بخونہ! هادے همانطور ڪہ بہ سمت ما مے آید میگوید:چے پشت سر من غیبت میڪنید؟! همتا با شیطنت میگوید:داشتیم راے آیہ رو میزدیم ولت ڪنہ برہ! روے مبل رو بہ رویے من مے نشیند،شلوار اسپرت مشڪے با بلوز توسے رنگ پوشیدہ. دستش را میان موهایش مے لغزاند و چیزے نمیگوید. بہ چهرہ ے هادے و همتا دقت میڪنم،خیلے شبیہ اند. فرزانہ لیوان آخر را مقابل هادے میگذارد و میگوید:دیر اومدے سرد شد! هادے لبخندے میزند و میگوید:فداے سرت! سپس لاجرعہ شیرڪاڪائو را سر میڪشد،همتا رو بہ هادے میگوید:باید بہ فڪر ادامہ تحصیل باشے! هادے ابروهایش را بالا مے اندازد:چرا؟! با سر من اشارہ میڪند:آیہ میخواد حقوق بخونہ،توام باید ارتقاء مدرڪ بدے دیگہ. نگاهے بہ من مے اندازد و چیزے نمیگوید. سرم را پایین مے اندازم،صداے فرزانہ سڪوت را مے شڪند:همتا! ببین میتونے یخ آیہ رو بشڪنے! سرم را بلند میڪنم و بہ فرزانہ و همتا چشم میدوزم،لبخند تصنعے را بہ رسم این روزها مدام مهمان لبانم میڪنم:شیرڪاڪائو رو خوردم یخم باز شد! فرزانہ نگاهش را میان من و هادے مے چرخاند و میگوید:تو این دہ روز چقدر باهم آشنا شدید؟! آب دهانم را فرو میدهم و بہ هادے زل میزنم. ... https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۱۳۲ با آرامش بہ فرزانہ خیرہ میشود:اسم،فامیل،غذا،شهر یا ڪشور! همتا میزند زیر خندہ! هادے همانطور ڪہ سعے دارد خندہ اش را ڪنترل ڪنید میگوید:تازہ دہ روز گذشتہ! تو این چهار ماہ هر دہ روز یہ بار میخواے ازمون امتحان بگیرے ببینے در چہ سطحیم؟! اخمان فرزانہ درهم میرود:آرہ لازم بشہ امتحانم میگیرم! هادے مثل بچہ هاے تخس دستش را زیر چانہ اش میزند و لبخند دندان نمایے تحویلش میدهد:ڪتبے یا شفاهے؟ _هردو! با گفتن این حرف،فرزانہ بہ من چشم میدوزد! سرفہ اے میڪنم و نگاهے بہ ساعت مے اندازم،شش و دہ دقیقہ! چرا زمان نمیگذرد؟! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ سجادہ را تا میڪنم و با گفتن یاعلے مے ایستم. _قبول باشہ! بہ سمت همتا برمیگردم:قبول حق باشہ! با دقت چادر نمازش را تا میڪنم و بہ دستش میدهم:دستت طلا! _خواهش میڪنم زن داداش! این لفظ را دوست ندارم،بے تعارف میگویم:میشہ بهم نگے زن داداش؟! بہ شوخے میگوید:پس چے بگم؟! بگم زن آبجے؟! میخندم:نہ! ولے هنوز نہ بہ بارہ نہ بہ دارہ! روے تخت مے نشیند و مهربان نگاهم میڪند:چرا از هادے فرار میڪنے؟! اخمانم درهم میرود:ڪے گفتے از هادے فرار میڪنم؟! چشمڪ میزند:تابلوئہ ازهم فرار میڪنید! مقابلش مے نشینم و زانوهایم را بغل میڪنم:نمیدونم چرا همہ انقدر رو رابطہ ے ما ما حساسن! تازہ دہ روزہ مَحرم شدیم! دستش را تڪیہ گاہ چانہ اش میڪند:چون ڪلے فاصلہ بینتون انداختید! حق بہ جانب میگویم:ما شبیہ هم نیستیم،این فاصلہ... مُسِر میپرسد:از ڪجا میدونے؟ مگہ چقدر هادیو میشناسے؟! چند لحظہ مڪث میڪنم،جوابے ندارم! ادامہ میدهد:ظاهرشو نبین! بہ نظر سرد و از خود راضے میرسہ اما اینطور نیست! سرے تڪان میدهم و میگویم:تو این چهار ماہ مشخص میشہ! همانطور ڪہ روسرے ام را در مے آورم میپرسم:ساعت چندہ؟! موبایلش را برمیدارد و نگاهے مے اندازد:هفت! الاناست ڪہ یڪتام پیداش بشہ. از روے تخت بلند میشود و با ذوق میگوید:راستے برات یہ هدیہ خریدم! ڪنجڪاو نگاهش میڪنم:هدیہ؟! همانطور ڪہ در ڪمددیوارے را باز میڪند میگوید:اوهوم! البتہ محصول مشترڪہ من و یڪتاست! پاڪت هدیہ ے صورتے رنگے بیرون میڪشد و بہ سمتم قدم برمیدارد. _راستش منو یڪتا نمیدونستیم چے دوست دارے،گفتیم یہ چیزے بخریم ڪہ این روزا لازمش دارے. مهربان نگاهش میڪنم:آخہ چرا این ڪارو ڪردید؟! ڪنارم مے نشیند و پاڪت را روے زمین میگذارد:بازشون ڪن! فقط امیدوارم ازشون نداشتہ باشے! ڪنجڪاو محتویات داخل پاڪت را نگاہ میڪنم،با دیدنشان بے اختیار بلند میگویم:واااااااااااااے! یڪے از ڪتاب هاے تست را بیرون میڪشم و با هیجان ادامہ میدهم:اتفاقا میخواستم برم ڪتاب تست بگیرم! سہ چهارتا بیشتر ندارم. بے اختیار لبخند گرمے لبانم را از هم باز میڪند:دستت مرسے!‌ وقتے هیجان و خوشحالے ام را میبیند میگوید:براے همہ ے درسات گرفتیم. صورتم را نزدیڪ صورتش میبرم و گونہ اش را میبوسم:تو و یڪتا رو بہ اندازہ ے نورا دوست دارم! اینو از صمیم قلبم میگم! چشمانش بے اندازہ شبیہ بہ چشمان هادے اند،همان سیاهیِ شب،همان درخشش،همان دلبرے توام با نجابتے بہ مثالِ مهتاب! دلبرانہ میخندد:من و یڪتام دوستت داریم ولے مثل زن داداش داشتہ یا نداشتہ مون! معنے حرفش را میگیرم،جوابے نمیدهم،خودم را مشغول دیدن ڪتاب هاے تست میڪنم. _آیہ! بدون اینڪہ سر بلند ڪنم جواب میدهم:جانم! مُردد میگوید:میدونم مامانم یہ چیزایے بهت گفتہ! ازش دلگیر نشو معیاراش یڪم غلطہ! سرم را بلند میڪنم:مثلا ڪدوم معیاراش؟! نگاهش را از من میگیرد،طفرہ میرود:ڪلا! میخواهم مطمئنش ڪنم ناراحت نمیشوم:ناراحت نمیشم بگو! چون خودش گفت شباهتے بہ دخترے ڪہ براے هادے در نظر داشتہ نیستم. متعجب نگاهم میڪند:همینطور مستقیم گفت؟! _آرہ! نگاهش رنگ شرمندگے میگیرد:من از طرف مامان عذر میخوام! آرام با آرنج بہ پهلویش میزنم:دیونہ اے؟! چہ ربطے بہ تو دارہ؟! تازہ اصلا ناراحت نشدم. با شیطنت میخندد:لابد توام گفتے چون هادے ام پسرے نیست ڪہ من میخواستم! _نہ! من ڪلا نمیخواستم ازدواج ڪنم،حالا چہ هادے چہ ڪسے دیگہ. دستانم را میان دستانش میگیرد:از بعضے رفتاراش ناراحت نشو،مامان خیلے بچہ هاشو دست بالا میگیرہ مخصوصا یہ دونہ پسرشو! تو چهرہ ت معمولیہ،خوبے! اما مامان میگفت زن هادے باید انقدر خوشگل باشہ ڪہ دهن همہ باز بمونہ،قد و هیڪلش فلان طور باشہ. دستانم را رها میڪند،هر دو دستش را بہ صورت دایرہ وار مقابل چشمانش میگیرد و ادامہ میدهد:طرز پوشش چِشم همہ رو دربیارہ! از حرڪتاش خندہ ام میگیرد:نَمیرے! _در ڪل تو بہ دل نگیر،بیشتر مسائل ظاهرے براش مهمہ! پشت چشمے نازڪ میڪند و ادامہ میدهد:حالا انگار این داداش مام تحفہ ست! ... https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
آخرین سحر...... #دست_مارا_به_مُحَرّم_برسانید_فقط این سفره جمع شد ، #رمضان هم گذشت و رفت حالا در انتظار #مُحَرّم نشسته ایم #التماس_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
آخرین سحر ماه مبارک رمضان از همه دوستان التماس #دعای_شهادت را داریم یازهرا(سلام الله علیها) #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
ترسم از اون روزیه ڪه بگن اینهمه شهادت شهادت میڪرد آخرشم افتاد یه گوشه قبرستون ... 😢😭😭😭 http://eitaa.com/golestanekhaterat