eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
جای خالی دو عزیز در جلسه امتحان! فصل امتحاناته، ولی باید قدردان کسایی باشیم که جونشون رو دادن، تا پای دشمن به میهن اسلامی‌مون نرسه، خدا کنه راهشون رو ادامه بدیم. شهیدان حمیدرضا فاطمی‌اطهر و عباس کردانی. 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
💠 🍂 💠 ۱۶۲ قبول ڪن درست نیست! بذار رڪ بهت بگم مامانمم چندبار خواستہ بهت بگہ یا ازت بدگویے ڪردہ هادے ازش خواستہ نرنجونتت! نمیگم نقش بازے ڪن عزیزم میگم هواے غرور و احترامشو پیش بقیہ داشتہ باش همونطور ڪہ اون دارہ! حتے پیش من و یڪتا. سریع میگویم:آخہ اونم.... اجازہ نمیدهد حرفم‌ را بزنم:با اینڪہ بین تون چہ اتفاقایے افتادہ ڪارے ندارم من تو جمعو گفتم! سرے تڪان میدهم و لبخند میزنم:طرف برادرتے دیگہ! دستش را پشت ڪمرم میگذارد و بہ سمت ماشین قدم برمیدارد:این دفعہ رو بهم حق بدہ! بہ چند قدمے ماشین‌ میرسیم،همتا در عقب را باز میڪند و بہ من چشم میدوزد. لبخندے میزنم و بے میل دستگیرہ ے در سمت رانندہ را میفشارم. همتا لبخندے از سر رضایت میزند و سوار میشود،نفس عمیقے میڪشم و روے صندلے جلو مینشینم. هادے نگاهے بہ من و همتا مے اندازد و ماشین را روشن میڪند،یڪتا میخندد:چہ وردے خوندے هَمے مارڪو؟ همتا جوابے نمیدهد،یڪتا رو بہ من میگوید:راستے امشب خونہ ے ما میمونیا. سرم را بہ سمتش برمیگردانم بهانہ مے آورم:نہ عزیزم! منم بخوام مامان و بابام اجازہ نمیدن! یڪتا دستش را بہ سمتم دراز میڪند:موبایلتو بدہ! مامان و بابات با من! پوفے میڪنم و موبایلم را از داخل ڪیفم بیرون میڪشم،یڪتا موبایل را از دستم مے ڪشد و چشمڪ میزند. با حالت تعجب میگوید:اِ! موبایلت رمز ندارہ! سرم را برمیگردانم،با خیال راهت بہ رو بہ رو خیرہ میشوم،محال است پدرم اجازہ بدهد. یڪتا مے پرسد:شمارہ ے خونہ تون چندہ؟ از حفظ شمارہ ے خانہ را برایش میگویم،چند لحظہ بعد گویے جواب میدهند. _الو سلام! خالہ پروانہ حالتون خوبہ؟ ڪمے مڪث میڪند و میخندد:نہ آیہ خوبہ! من موبایلشو ازش گرفتم باهاتون ڪار داشتم. _ممنون خوبیم،همہ سلام دارن؛شما خوبید؟ یاسین و نورا خوبن؟ _قوربان شما! راستش خالہ زنگ زدم ازتون اجازہ بگیرم آیہ شب پیش ما بمونہ. یڪتا دو سہ دقیقہ ساڪت میشود،سپس میگوید:نہ آخہ! ما خستہ ش ڪردیم الان مامان و بابا رو گذاشتیم فرودگاہ داریم برمیگردیم،گفتیم شب پیش منو همتا بمونہ. بہ سمتش برمیگردم،چهرہ اش پَڪر است:چرا! هادے پیشمون هست... دوبارہ مڪث میڪند،نگاهے بہ من و هادے مے اندازد و میگوید:یہ لحظہ! موبایل را از دم گوشش پایین میڪشد،گرفتہ میگوید:مامانت میگہ بابات میگہ درست نیست،اجازہ نمیدہ. لبخند میزنم:من ڪہ گفتم! یڪتا دوبارہ موبایل را دم گوشش میگیرد و میگوید:بہ عمو مصطفے بگید ما ڪہ غریبہ نیستیم! _آهان! همتا آرام میپرسد:چے شد؟ یڪتا با چشم و ابرو بہ هادے اشارہ میڪند،هادے از آینہ نگاهش میڪند:چرا با حرڪات پانتومیم منو نشون میدے؟! یڪتا سریع میگوید:همینطورے! هادے ابروهایش را بالا میدهد و میگوید:موبایلو بدہ من! یڪتا متعجب نگاهش میڪند و رو بہ مادرم میگوید:یہ لحظہ گوشے هادے ڪارتون دارہ! هادے ماشین را ڪنار خیابان پارڪ میڪند و موبایل را از دست یڪتا میگیرد. همانطور ڪہ ڪمربند را از روے نیمہ تنہ ے بالایش آزاد میڪند گرم میگوید:سلام! حالتون خوبہ؟ _ممنون لطف دارید! آقا مصطفے هستن؟ با گفتن این جملہ در ماشین را باز میڪند و پیادہ میشود،از یڪتا میپرسم:چے شد؟ یڪتا جواب میدهد:مامانت گفت اگہ فقط خودتون بودید اشڪالے نداشت غریبہ ڪہ نیستید،ولے باباش میگہ اینطورے درست نیست آیہ شب بمونہ خونہ تون! لبش را بہ دندان میگیرد و ادامہ میدهد:منظورشون بہ هادیہ دیگہ! آهانے میگویم و سرم را برمیگردانم،هادے در فاصلہ ے چند مترے ماشین مشغول صحبت با موبایل است. چند لحظہ بعد موبایل را از دم گوشش پایین مے آورد و سوار ماشین میشود. همانطور ڪہ ڪمربند را روے بالا تنہ اش تنظیم میڪند موبایلم را روے داشبورد میگذارد و میگوید:بفرمایید. فرمان را مے چرخاند و ادامہ میدهد:بابا گفت اگہ دوست دارے میتونے شب بمونے! با چشم هاے گرد شدہ نگاهش میڪنم،لبخند عجیبے میزند و میگوید:برسونمت خونہ یا میاے خونہ ے ما؟ لحن و چهرہ اش میخواهد این را بر سرم بڪوبد ڪہ حرف او پیش پدرم خریدار دارد ولے حرفِ من! بدون حرف لبم را بہ دندان میگیرم و با حرص مشغول جویدنش میشوم. یڪتا با ذوق میگوید:معلومہ میاد خونہ ے ما! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ آخیشے میگویم و پاپیونے ڪہ بہ موهایم بستہ بودم را از دور موهایم آزاد میڪنم. همتا خمیازہ اے میڪشد و میگوید:آیہ! بذار بهت شلوار راحتے بدم. دستم را میان موهایم میبرم و شروع میڪنم بہ خاراندنشان:نہ عزیزم! با همین شلوارم راحتم. _مطمئنے؟ _اوهوم. یڪتا همانطور ڪہ از پلہ هاے چوبے تخت بالا میرود میگوید:خب خانم نیازے! یہ شبو پیش ما بد بگذرون. ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۱۶۳ روے تخت مے نشیند و موبایلش را مقابل دهانش میگیرد:بچہ ها من میرم بخوابم! تا صبح ڪہ بیام شلوغ نڪنیدا! همتا میخندد و سرے بہ نشانہ ے تاسف تڪان میدهد،یڪتا روے شڪم دراز میڪشد:بچہ هاے گروهن دیگہ! همتا تشڪے روے زمین نزدیڪ تخت مے اندازد و رویش مے نشیند. ڪنارش مینشینم:نمیرے سر جات بخوابے؟ چشمانش خستہ اند،لبخند ڪجے تحویلم میدهد:سر جامم دیگہ! تو برو رو تخت بخواب. معذب میگویم:نہ! من با روے زمین خوابیدن مشڪلے ندارم. دراز میڪشد:منم مشڪلے ندارم! یڪتا خواب آلود میگوید:اصلا یہ ڪارے ڪنید! همتا بیاد سر جاش بخوابہ آیہ ام برہ هادیو از اتاقش پرت ڪنہ بیرون اونجا بخوابہ. همتا میخندد:هادے ڪجا بخوابہ؟ یڪتا گوشہ ے لبش را مے خاراند:سوال خوبے بود! برہ تو سالن رو مبل بخوابہ! میخندم و میگویم:بدبخت هادے! یڪتا چشمانش را مے بندد:هادے شدہ برا چے؟! والا منو همتا بلند میخندیم ڪہ چند تقہ بہ در میخورد،سریع بہ سمت تخت میدوم و زیر پتو میروم. در باز نمیشود اما صداے هادے مے پیچد:همتا! همتا سر جایش مے نشیند:جانم. _در اتاقمو باز میذارم ڪارے داشتید بیدارم ڪنید. همتا باشہ اے میگوید و دوبارہ دراز میڪشد،سرم را روے بالشت میگذارم. رو بہ همتا میگویم:شرمندہ! جاتو اشغال ڪردم. اخم میڪند:انقدر با ما تعارف نداشتہ باش! لبخند گرمے میزنم و نگاهم را بہ دیوار میدوزم،همتا و یڪتا یڪ ساعتے از خاطراتشان میگویند و میخندیم. ڪم ڪم خوابشان میبرد اما من نہ! نگاهے بہ ساعت موبایلم مے اندازم ڪہ دو و نیم را نشان میدهد. نیم ساعتے در جایم جا بہ جا میشوم اما خوابم نمیبرد،پوفے میڪنم و سر جایم مے نشینم. بے خوابے ڪلافہ ام ڪردہ،خمیازہ اے میڪشم و پاهایم را روے فرش میگذارم. روسرے ام را از روے زمین برمیدارم و روے سرم مے اندازم،پاورچین پاورچین بہ سمت در اتاق میروم. آرام دستگیرہ ے در را میفشارم و از اتاق خارج میشوم اما در را ڪامل نمے بندم! موهایم را جمع میڪنم و از پشت داخل بلوزم مے اندازم؛روسرے ام را روے سرم مرتب میڪنم و آرام قدم برمیدارم. بے خوابے بہ سرم زدہ،میخواهم این موقع شب در این سرما در حیاط قدم بزنم! نزدیڪ در اتاق هادے میرسم،در اتاق تا آخر باز است و چراغش روشن! جلوے اتاقش میرسم،دستانم را روے چشمانم میگذارم تا مبادا فوضولے ام گل بڪند و بخواهم داخل اتاقش را دید بزنم! میخواهم عبور ڪنم ڪہ صداے استغفراللہ گفتنش مانع میشود! دستانم را پایین مے اندازم،نگاهم روے هادے مے افتد! پشت بہ من رو بہ قبلہ روے سجادہ نشستہ و ذڪر میگوید،بلوز و شلوار سفید رنگے بہ تن ڪردہ و عجیب مشغول است! بوے عطر خنڪش بینے ام را قلقلڪ میدهد،چہ میشود این عطر فقط براے من باشد؟! چند لحظہ بعد صلواتے میفرستد و مے ایستد،فڪر میڪنم براے نماز قیام ڪردہ ڪہ سرش را بہ سمتم برمیگرداند! نفس در سینہ ام حبس میشود،ڪامل بہ سمتم برمیگردد. بہ تہ تہ پتہ مے افتم:بِ...بِ...خدا...مے...مے...خواستم...میخواستم... بے تفاوت نگاهم میڪند،نفس عمیقے میڪشم و بہ زور میگویم:میخواستم برم بیرون! روے دو زانو مے نشیند و مشغول جمع ڪردن سجادہ اش میشود،آرام میگوید:اگہ تشنتونہ برو پایین،آب سرد ڪن یخچال آب دارہ،سرویس بهداشتے هم همین طبقہ هست انتهاے راهرو! چشمانم را باز و بستہ میڪنم،انگشتانم مے لرزند دستم را روے قلبم میگذارم. _داشتم رد میشدم نگاهم افتاد این ور! سجادہ اش را جمع میڪند و بلند میشود،لبخند نمڪینے ڪنج لبش نشسته:مثل دفعہ ے قبل؟! خون در صورتم مے دود،سرم را پایین مے اندازم و میگویم:ببخشید! پاهایم را بہ زور براے حرڪت ڪردن تڪان میدهم ڪہ میگوید:خوابتون نمیبرہ؟! نچے میگویم و روسرے ام را ڪمے پایین میڪشم،یاد دو سہ ساعت پیش مے افتم. ڪمے از در اتاقش فاصلہ میگیرم،میپرسم:بہ پدرم چے گفتید ڪہ اجازہ داد شب بمونم؟! سجادہ اش را ڪنار تخت میگذارد،بہ سمت میز تحریرش میرود همانطور ڪہ دفتر بزرگے با جلد چرم مشڪے رنگ از رویش برمیدارد میگوید:گفتم چندبار بهم گفتہ پسرم! توقع داشتم مثل پسرش بهم اعتماد داشتہ باشہ! سرم را پایین مے اندازم و لب میزنم:آرہ بہ همہ ے عالم و آدم اعتماد دارہ جز دخترش! نگاہ سنگینش را حس میڪنم:شاید خودتون باعث این بے اعتمادے شدید! سرم را بلند میڪنم و پوزخند میزنم:از وقتے ڪہ یادم میاد بابام بہ من و خواهرام بے اعتماد بود! ما تقریبا با سیستم عرباے جاهل قبل از اسلام بزرگ شدیم! فقط زندہ بہ گورمون نڪردن! ڪنجڪاو نگاهم میڪند،ادامہ میدهم:تو مایہ هاے زندگے نازنین! چشمانش را ریز میڪند:وَ تو شبیہ نازنینے؟ جا میخورم از این مفرد شدن بے دلیل! _نہ! من شبیہ خودمم! عجیب مے پرسد:شبیہ خودت بودن یعنے چے؟ ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﷽ خودراچوپَرَنده،ساده‌دیدم‌آقا بَرخاك‌توسَرنَهاده‌دیدم‌آقا سوے‌حَر‌َمَت‌بال‌گُشایَم‌زیرا خوان‌کَرَمَت،گُشاده‌دیدم‌آقا #خوشبحال_ما_همه_دور_حسن_گردیدها💚 #زینت_پدر #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه .. قصه شب .. درهمین خلاصه شده است .. تو .. غرق خوابی و .. من غرق آرزوی توام... 📎شبتون شهدایی🌷 @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#انس_با_قرآن هر روزیک صفحه از قرآن کریم سلامتی‌وتعجیل‌حضرت‌صاحب‌الزمان‌(عج) به نیابت از #شهــدا قـرائت امـروز 👇سوره #بقره #صفحه_چهار @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
💢امام علی(ع): بدانید آنان که در زمان #غیبت_حجت خدا در دین خود ثابت مانده و به خاطر طول مدت #غیبت منکرش نشوند، روز قیامت با من هم درجه خواهند بود. 📚بحار ج51 ص109 #صبحتون_مهدوے #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
#ارباب به تربت ات؛ #سجده می کنیم! تا سَرهامان؛ رنگ #بریدن بگیرد... السلام علی #الحسین (ع) #صبحتون_حسینے #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
گفتہ‌اند: "اَلمُؤمنُ ڪالجبلِ الراسخ" اما بہ گمانم ڪوه با آن عظمتش، سر، خَم مےڪُنَد بہ پاے قدم‌هاے استوارتان... 📎یگانه شهید مدافع حرم شهرستان بهبهان #شهید_احسان_فتحی #صبحتون_شـهدایـے🌹 #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
بسم رب الشهدا سرباز مخلص اسلام پای رکاب رزمندگان لشکر 25 کربلا آسمانی شد #عارف_نوریان از حافظان مرزهای شمالغرب کشور امروز حین ماموریت به درجه رفیع شهادت نائل آمد. #نشر_دهید #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
#کلام_شهید خدایا میگویندبزرگ ترین شڪست ازدست دادن ایمان است بصیرتے بہ من عنایت ڪن ڪہ دراین روزهای سخت امتحان روزگار،شرمنده ے شهدانشوم💔 #شهید_محمد_امین_کریمیان🌷 #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
💠 🍂 💠 ۱۶۴-۱۶۵ _یعنے احترام پدرمو دارم،عقایدے ڪہ بهشون رسیدمو دارم اما تا جایے ڪہ بتونم زیر حرف زور و غیر منطقے نمیرم! شما اولشید! دستے بہ گردنش میڪشد:من چرا اجبار بودم؟ نفسم را با حرص بیرون میدهم:ڪاش میدونستم! نگاهم روے ساڪے ڪہ پایین تخت هادے افتادہ سُر میخورد،دفعہ ے قبل هم همین جا بود! قبل از اینڪہ بپرسم خودش میگوید:دلیل اجبار توام براے من این ساڪہ! گنگ نگاهش میڪنم ڪہ میگوید:میخوام برم سوریہ! مبهوت نگاهش میڪنم،حتما خوشے زیر دلش زدہ! این بچہ پولدار بے درد چہ میفهمد میدان جنگ یعنے چہ؟! زیر نگاهم تاب نمے آورد،سرش را پایین مے اندازد:چرا اونطورے نگاہ میڪنے؟ بے اختیار میگویم:بهت میخورہ یہ بچہ پولدار مغرور و بے خاصیت باشے! تازہ میفهمم چہ گفتم! سریع دستم را مقابل دهانم میگذارم:واے ببخشید! آرام میخندد،از آن خندہ هاے خانہ ے دل خراب ڪن! با لحن جالبے میگوید:انقدر رُڪ بودنم خوب نیستا! خجول سرم را پایین مے اندازم و چند قدم عقب گرد میڪنم،بدون حرف نگاهم میڪند. سر جایم مے ایستم:میدونے ممڪنہ بقیہ اینطورے برداشت ڪنن؟ شبِ آرام چشمانش را بہ چشمانم میدوزد:آرہ! ولے برداشت مردم برام مهم نیست! ساڪت نگاهش میڪنم،چہ آرامشے در چشمانش تلو تلو میخورند! آرام میگویم:میرم بیرون قدم بزنم! ابروهایش را بالا میدهد و معنادار نگاهم میڪند،میدانم منظورش بہ این است ڪہ لباس گرم ندارم. چہ میداند ڪہ چہ شور و گرمایے در وجودم بہ پا ڪردہ! رویم را برمیگردانم ڪہ صدایش مثل لالایے مے پیچد:از تاریڪے میترسے؟! چند لحظہ مڪث میڪنم و بدون جواب دادن در تاریڪے از پلہ ها پایین میروم. پایین پلہ ها ڪہ میرسم سرم را بلند میڪنم،دست بہ سینہ بہ چهارچوب در تڪیہ زدہ. از عطر و نگاہ و گرمایش عبور میڪنم و خودم را بہ سرماے بهمن میرسانم! از تاریڪے مے ترسیدم ڪہ چشمانت بہ سرم آمد... ... نویسنده این متن👆 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۱۶۶ نساء همانطور ڪہ بہ زحمت بہ سمت مبل ها قدم برمیدارد میگوید:خالہ ش حواسش نیست دیگہ! دو سہ هفتہ دیگہ بہ دنیا میاد. ڪنارش قدم برمیدارم:خالہ قربونش! نساء روے مبل مے نشیند،میخواهم ڪنارش بنشینم ڪہ نورا سریع مے نشیند و دور از چشم جمع برایم زبان درازے میڪند. صداے زنگ آیفون بلند میشود بہ سمت آیفون میروم:بعلہ؟! صداے حسام مے پیچد:ماییم! بدون حرف دڪمہ ے آیفون را میفشارم،اخمانم ڪمے درهم میرود. از حسام خوشم نمے آید،متقابلا او هم همین حس را نسبت بہ من دارد! گرہ از ابروانم باز میڪنم،نباید متوجہ ناراضے بودنم براے این اتفاقات بشود. لبخند عمیقے مهمان لبانم میڪنم و جلوے در مے ایستم،حسام یااللہ گویان ڪفش هایش را درمے آورد و وارد میشود. آرام میگویم:سلام! خوش اومدید! پوزخند آشڪارے روے لبانش نقش بستہ،زیر لب سلامے میڪند و بہ سمت جمع میرود. پشت سرش مریم با چهرہ اے درهم وارد میشود،گرم میگویم:سلام آبجے! خوش اومدے. نگاہ گذرایے بہ چهرہ ام مے اندازد و آرام میگوید:سلام! ممنون! بدون توجہ بہ من ڪہ دستم را مقابلش دراز ڪردہ ام بہ سمت جمع میرود،متعجب نگاهش میڪنم ڪہ مادرم اشارہ میڪند چیزے نگویم! منتظر اظهار دلخورے و ناراحتے شان بودم ولے نہ اینطور! سرفہ اے میڪنم و بہ سمتشان میروم،همانطور ڪہ روے مبل مے نشینم میگویم:امیرمهدے ڪو؟! مریم بدون اینڪہ نگاهم ڪند جواب میدهد:موند خونہ ے عمہ ش! سپس مشغول صحبت با نورا و نساء میشود،اهمیتے نمیدهم؛ساڪت بہ جمع مردانہ زل میزنم. پدرم و حسام از وضعیت بازار میگویند و میلاد ساڪت نگاهشان میڪند،یاسین هم روے پاے پدرم نشستہ. مادرم مشغول چایے ریختن است،نگاهم بہ سمت ساعت میرود،پنج و نیم عصر را نشان میدهد. میخواهم از روے مبل بلند بشوم ڪہ نساء با لحن شوخ میگوید:آیہ پس ڪِے از شوهرت رونمایے میڪنے؟! میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ حسام با لحن تمسخر آمیزے میگوید:میترسہ بخوریمش! بہ زور لبخند میزنم:یڪم دیگہ میان. نگاہ دلخورے بہ جمع مے اندازم و بہ سمت اتاقم میروم،همین ڪہ وارد اتاقم میشوم صداے زنگ پیام موبایلم بلند میشود،چادرم را از روے سرم برمیدارم و روے تخت مے اندازم. موبایلم را برمیدارم و پیام را باز میڪنم. "سلام بے معرفت!" از طرف نازنین است،بے اختیار لبخند میزنم،برایش تایپ میڪنم:سلام با معرفت! خوبے؟ یڪ دقیقہ بعد جواب میدهد: "اِے بد نیستم! تو خوبے؟ اوضاع چطور پیش میرہ؟ برایش مینویسم:چرا خوب نیستے؟ منم بد نیستم اوضاع هم بد نیست! چند لحظہ بعد از اینڪہ پیامم ارسال میشود تماس میگیرد،جواب میدهم:جانم! صدایش ڪمے گرفتہ است:جونت بے بلا! دوبارہ سلام! لبخند میزنم:سلام! _مثل اینڪہ هر دوتامون حال نداریم! میخندم:آرہ! چرا خوب نیستے؟ چند لحظہ مڪث میڪند و میگوید:امروز یڪے از همڪارام ازم خواستگارے ڪرد... سڪوت میڪنم،ازدواجِ دخترے با موقعیت نازنین آسان نیست! بے حال میگوید:البتہ دست بہ سرش ڪردم،من بہ ازدواج... چند تقہ بہ در میخورد،بہ نازنین میگویم:نازنین جان عذر میخوام یہ لحظہ گوشے. مادرم در را باز میڪند:چرا ڪِز ڪردے اینجا؟ بیا پیش مهمونا دیگہ. آرام میگویم:الان میام! صداے زنگ آیفون بلند میشود،مادرم‌ میگوید:هادے اینام اومدن بدو بیا! سپس در را مے بندد،دوبارہ موبایل را سمت گوشم میبرم:ببخشید عزیزم. لب میزند:نہ خواهش میڪنم تو ببخش بد موقع مزاحم شدم،برو پیش مهمونا. صداے سلام و احوال پرسے مهدے و فرزانہ مے آید،سریع میگویم:نازنین من باید برم،ڪِے همدیگہ رو ببینیم راجع بهش صحبت ڪنیم؟ _باشہ! فردا میتونے بیاے آموزشگاهم؟ زمزمہ میڪنم:آموزشگاهت! سپس بلند میگویم:آدرسو برام بفرست بهت خبر میدم. باشہ اے میگوید و خداحافظے میڪنیم،مادرم بلند میخواندم:آیہ! چادرم را روے سرم مے اندازم:دارم میام! نفس عمیقے میڪشم و خودم را در آینہ نگاہ میڪنم،دیگر برایم مهم است ڪہ بہ چشمانش بیایم! دستگیرہ ے در را میفشارم،قلبم بہ "اوپ اوپ" مے افتد! ڪسے در گوشم زمزمہ میڪند:یہ هفتہ ست ندیدیش! وارد پذیرایے میشوم،ڪنجڪاو نگاهم را در جمع مے چرخانم،چشمانم دنبال اوست! مے بینمش،محجوب روے زمین ڪنار میلاد ڪہ جایش را بہ مهدے دادہ نشستہ،بلند میگویم:سلام! نگاہ خانوادہ ے عسگرے روے من ثابت میشود،ولے او نگاہ گذرایے بہ چهرہ ام مے اندازد و دوبارہ چشم بہ نقطہ ے دیگرے میدوزد. با محبت جواب سلامم را میدهند،میخواهند بلند بشوند ڪہ اجازہ نمیدهم و با عجلہ بہ سمتشان میروم. با فرزانہ روبوسے میڪنم و بہ سمت همتا و یڪتا میروم،ڪنار هم نزدیڪ هادے نشستہ اند. مریم و نساء هرچہ تعارف میڪنند ڪہ جایشان را بہ همتا و یڪتا بدهند قبول نمیڪنند. سعے میڪنم بہ هادے نگاہ نڪنم،چہ دست و پا چلفتے شدہ اند این چشم ها! ... نویسنده این متن👆 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.i
#بِالحُسَین دل بشکسته من را ببرید شاید از عرش خدا اذن "شهادت" برسد زیر قرآن به خدا رو زده این بنده ی بد #اربعین_پای_پیاده_به_زیارت_برسد ♦♦♦♦♦♦♦♦♦ #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
بسم رب الشهدا و الصدیقین ازشام بلا شهیدآوردند...😔 رزمنده مدافع حرم #سیدفاضل_موسوےامین به جمع شهدای مدافع حرم پیوست. #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
بسم رب الشهدا و الصدیقین ازشام بلا شهیدآوردند...😔 رزمنده مدافع حرم #سیدفاضل_موسوےامین به جمع شهدا
بسم رب الشهدا و الصدیقین ✅ … رزمنده مدافع حرم سید فاضل موسوی امین به جمع شهدای مدافع حرم پیوست. مراسم استقبال وتشییع شهید مدافع حرم پاسدار سید فاضل موسوی امین ☑️استقبال روز چهار شنبه* *۹۷/۳/۳۰* ساعت ۱۹:۳۰ دقیقه فرودگاه بین المللی اهواز* ☑️مراسم وداع باشهید روز چهار شنبه ساعت ۲۱ شب* ✅تشییع روز پنج شنبه ساعت ۸ صبح ۹۷/۳/۳۱* ✅اهواز:شهرک رزمندگان(شهرک اهواز) مسجد امام خمینی(ره) به سمت بهشت آباد قطعه شهدای مدافع حرم http://eitaa.com/golestanekhaterat
گاهے، آرزوے شهادت کردن ِمن عرشیان را به خنده وا مےدارد ... ! من...آرے منِ غرق دنیا شده را... http://eitaa.com/golestanekhaterat
#توصیه_اخلاقی_شهید 🌷 شهید حسن باقری 🌷 آن نیرویی ڪه نمازش را اول وقت نخواند، خوب هم نمی تواند بجنگد. ✊ برا جنگ با شیطون و نفس، نماز اول وقت بهت انرژی و قدرت میده؛ از دستش نده. 🌸 خسته نباشی مبارز http://eitaa.com/golestanekhaterat 🌹 #یادشهداباصلوات🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جالب و دیدنی سردار سلیمانی به شعر میثم مطیعی در نماز عید فطر 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷
❣باید از عشـــــق اطاعت آموختـــــ... ❣زدن بہ نام شھـــــدا ڪافی نیستـــــ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء "۲۳ "💠 🌹 شَـــهــید محسن قوطاسلو🌹 ✅ #پند_نامه_شهدا ✅ #تلنگر @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
❣از حق سلام با دم جان بخش جبرییل... ❣بــــــر روح پـــــــاک زادۀ آزادۀ عقیـــــل... ✋السلام علیک یا مسلم ابن عقیل 😔ورود مسلم بن عقیل به شهر دو روی کوفه... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷