eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.1هزار دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
9.7هزار ویدیو
194 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 3⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🌷حدود هفت هشت ماهی نامزدی‌مان طول کشید. آقا مرتضی ابتدا در معاونت فرهنگی شهرداری تهران کار می‌کرد و بعد از دو سال که ازدواج کردیم ایشان وارد سپاه شد. تیپ حضرت زهرا(س) از سپاه محمدرسول‌الله(ص) تهران بزرگ، در آن مشغول به کار‌شد و تا زمان شهادت در آنجا خدمت کرد. 🌷بیشتر زمان مرتضی در هیئت و محل کار می‌گذشت. گاهی از دیر به خانه آمدن‌هایش شاکی می‌شدم اما وقتی می‌آمد حتی اگر برای بحث کردن نقشه‌های زیادی کشیده بودم، اما با دیدنش تمام حرف‌ها و ناراحتی هایم تمام می‌شد. اصلاً در اینکه ناراحتی را از دلم درآورد تبحر خاصی داشت. انگار با آمدنش تمام سختی‌هایم به اتمام می‌رسید... 🌷بعد از دو سال و نیم زندگی ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵ خدا حنانه را به ما داد. ایشان آن زمان به آموزشی‌های تبریز و همدان زیاد می‌رفت. خواهرشوهرم با آقا مرتضی تماس گرفت و خبرداد که خدا حنانه را به ما داده است. خیلی خوشحال بود انگار دنیا را داده بودند. بعد هم که حنانه به دنیا آمد تا چند روز محل کار نرفت، از خوشحالی کل پادگان را شیرینی داد. خانه که بود گفتم دیگر من تنها نیستم خدا حنانه را به ما داده است. بعد از چند روز قبول کرد و رفت. 🌷بچه‌ها را خیلی دوست داشت و باید بگوین عاشق‌شان بود. یک وقت من ناراحت می‌شدم و گله می‌کردم می‌گفت نه بچه‌ها اذیت نمی‌کنند. می‌گفت دخترهای بابا گل هستند ماه هستند. نسبت به بچه‌ها از الفاظ خیلی زیبایی استفاده می‌کرد. 🌷روزهای اولی که حنانه به دنیا آمده بود و ایشان در مأموریت بود سخت می‌گذشت، ولی به مرور زمان این مسئله عادی شد. با دخترم مشغول بودم. هر چند مدت یک‌بار ایشان می‌آمد و به ما سر می‌زد یا ما به شهرهایی که در مأموریت بود می‌رفتیم. خیلی به او وابسته بودم. با اینکه اغلب اوقات تنها بودیم و به ناچار کارهایم را خودم انجام می‌دادم، اما این‌ها از وابستگی من به او کم نکرده بود! 🌷شاید همیشه امید این را داشتم که روزی همه این سختی‌ها تمام می‌شود و ما هم زندگی آرامی خواهیم داشت... خدا ملیکا را ۱۳ بهمن ۱۳۸۹به ما هدیه داد چند روزی سرکار نرفت درست مثل حنانه بعد چند روز شیرینی خرید و کل محل کارش را شیرینی داد. ملیکا چون بچه سال‌تر بود و شیرین زبانی می‌کرد بیشتر دوستش داشت. وقتی می‌آمد خانه می‌گفت کی میاد لباسمو بیاره؟ ملیکا بدو بدو می‌رفت لباس پدرش را می‌آورد. ملیکا و حنانه سر این موضوع دعوا می‌کردند. آقا مرتضی می‌گفت حنانه جان شما بزرگتری. به خاطر همین حرف پدر حنانه همیشه کوتاه می‌آمد... ادامه دارد... منبع: http://www.qazvinkhabar.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C-6/2035-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D9%84%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠قسمت: 4⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🌷محل کارش طوری بود که گاهی برای ماموریت 6 ماه همدان 6 ماه ارومیه و... می‌‌رفت. از این وضعیت خوشحال نبودم اما دلم نمی‌خواست دلتنگی‌های من به کارش صدمه بزند. به ظاهر این وفق‌دادن خودم به شرایط، کم کم باید عادتم می‌شد، اما حقیقتاً دلتنگی‌ عادت بردار نبود! 🌷تنهایی‌هایم با وجود بچه خیلی سخت بود. حتی این اواخر که دیگر حتی شهرستان و مهمانی‌ها را هم تنها می‌رفتیم باز هم برایم عادی نشد. 🌷هرچه بیشتر از زندگی‌مان می‌گذشت، وابستگی‌ام به مرتضی هم بیشتر می‌شد. با وجود اینکه تمام تلاش خود را می‌کرد تا زندگی ایده‌آلی برایم فراهم کند اما بودن کنار مرتضی به تنهایی برایم بهترین شرایط بود. وقتی نبود، حتی در بهترین شرایط هم مرتضی را کم داشتم و این نبودنش کاملاً احساس می‌شد! 🌷می‌دانست چقدر به او وابسته‌ام. دوستش داشتم... هرچه از زندگی‌مان می‌گذشت، حس وابستگی‌ام بیشتر می‌شد. مرتضی ناچار بود اغلب زمانش را برای کار صرف کند. 🌷یادم هست یکبار از شدت دلتنگی آنقدر با او تماس گرفته بودم که دکمه‌های تلفن همراهم خراب شد! حتی نمی‌توانستم گوشی را خاموش کنم. 🌷جالب‌تر اینکه حتی وقتی بعد از این‌همه مدت تلفن را جواب می داد، در شرایطی که من ناراحت بودم، صبورانه و با محبت زیاد، سریع می‌گفت "سلام". وقتی سلام می‌کرد، انگار به‌ یک‌باره تمام عصبانیتم فروکش می‌کرد. 🌷همیشه برایم سوال بود که چرا همسر خانم‌های همسایه با اینکه همکاران همسرم بودند، زود به خانه می‌آیند و دیر می‌روند اما مرتضی هم دیر می‌آید، هم زود می‌رود! 🌷می‌گفتم «مرتضی مگر تو با بقیه فرق داری؟ آنها دوستان تو هستند. چرا ما همیشه تنهاییم و بقیه نه؟» می‌گفت «علت خاصی ندارد فقط مدل کارهایمان باهم فرق دارد. برای همین زمان کاری‌مان هم متفاوت است.» 🌷آنقدر بی‌ریا بود که بعد از شهادتش فهمیدم که مرتضی فرمانده بوده! حالا به راز تمام تنهایی‌هایمان پی بردم... ادامه دارد منبع: http://www.rajanews.com/news/244499/%D8%A8%DB%8C-%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B1%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الحسن♥️🖇 مے شـود عالـم پُـر از آوازه‌ے آقـایـےاٺ یوسفان را محو خواهے ڪرد با زیبایےات مے شود تسلیم محضِ ذوالفقارٺ شرق و غرب سجده خواهد ڪرد پاے هیبت زهرایی ات 🌤 🌸 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
•• |اَز قول من خستہ به ‌ارباب بگویید جز عشقِ‌ تو عشقے ‌به‌ دلم جاشدنی نیست ♥️🖇 ✋🏻 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
کوچه های عاشقی شبگرد می خواهد رفیق🌸 طاقت و ظرفیتی پُر درد می خواهد رفیق🌸 چون شهیدان در جوانی دست از دنیا بشوی🌸 تَرک لذتهای دنیا ، مَرد می خواهد رفیق🌸 صبحتون منور به لبخند http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... : دیگردلت بنداین وآن نباشد آن رامحکم گره بزن وخودت راوقف صاحب نامش کن 🌸 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹 متولدمرداد ۱۳۶۰ است در شهرری متولد شد. مجرد و جوانے مومن و انقلابی، مصداق کلام نورانی ولی فقیه زمان خویش بود. 🕊او یک سال در سوریه به خطوط مبارزه با دشمن تکفیری پیوست و جزو مدافعان حریـم آل الله شـد. ایشون از طرف نزدیک دو سال مامور شد به یکی از محور های جبهه ی مقاومت و همزمان باسردار سلیمانی و یارانش در منطقه ای دیگر در ساعت ۱:۲۰ بامداد مورخ ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ در این راه به فیض شهادت نائل آمد. 💫در حقیقت شهید مصطفی محمد میرزایی پاسدار بود اما یک محله او را خطاط ماهر، باربر صلواتی و اوستاکار با انصاف می دانستند، کسی خبر نداشت او امین حاج قاسم و مغز متفکر مختل کردن سیستم های مخابراتی و هک پهپادهای شناسایی و هجومی دشمن بود. ✍شعری از وصیت نامه ی شهید : گرما زِ سره بریده میترسیدیم در معرکه شام نمیجنگیدیم... 🌷مزار شهید مصطفی، حرم حضرت عبدالعظیم در شبستان امام خمینی است. http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🍃💐🍃 💟●می دانستم که شهید شده است. که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به شهدا ببرم تا حسین را ببینید. با هم رفتیم.💐 💟در آنجا به طوری که 😢 در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.💐 💟●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر می آید💐 . 💟در همان ، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا می کنی❓ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از قلب💞 حلالت می کنم. من هم گفتم: حلال ِ حلال.💐 💟‌●چند روز بعد، آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.🍃💐🍃 ‌‌✍روای: مادر شهید 📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص» 🍃💐🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
❣ همسرم شهید ڪمیل خیلے بود☺️ مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من مراقبت میڪرد... یادمه تابسـتون بود و هوا بود خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم😴 «من بہ گرما خیلے حساسم» خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ و متوجہ شـدم برق رفته بعد از چند ثانیہ احساس خیلے ڪردم🌱 و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ... دیدم ڪمیل بالای سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالای سرم مے چرخونہ تا بشم😇 ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط خستگے... شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل دارہ اون ملحفه رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳😢 پاشدم گفتم ڪمیل توهنوز داری مےچرخونے!؟ خستہ شدی😞 گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد☺️ 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
دوستان حاضرید هر روز با یه شهید بریم نماز😍 امروز با شهیدسید جوادسجادیان💚 عزیز میریم❤️👆👆 حی علی الصلاه✅ بدووو نماز اول وقت💫 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
چند روز قبل از شهادت؛ "سید جواد" شیرینی در دست وارد مقر شد. خوشحال بود و می گفت: بخورید...😊 این شیرینی خوردن دارد، *آخه شیرینی شهادت منه...* من دیگه بر نمی گردم... بعدا نگید شیرینی نداده رفت. همه خندیدم و کسی حرف جواد را جدی نگرفت.☺ ﺑﻌﺪ اﺯ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺧﺒﺮ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ اﻣﺪ ..😭 🌹 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
« وَ الَّذینَ هُمْ عَلی‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ » محمدساکت بود و کم حرف. کم حرف میزد و خوب عمل می کرد. خیلی روزها سر کار، لبهاش به خشکی میزد آره بیشتر مواقع روزه مستحبی میگرفت. همکارش میگفت: قبل از نماز توی نماز خونه پادگان بود و مهیای نماز میشد . حتی توی مسافرت با صدای اذان،سریع کنار مسجد بین راهی ترمز میزد. 🍃روایتی از http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
بسم ا...الرحمن الرحیم 14 تیر 1361 در داخل پادگان زبدانی، همه چشم به در پادگان دوخته اند تا بازگشت سردار احمد متوسلیان را شاهد باشند. عباس برقی می گوید : 《... ساعت ها از رفتن حاج احمد می گذشت و ما هیچ خبری از آنها نداشتیم. ترسیده بودیم . فکری ناراحت کننده آزارم می داد.هرچه فکر می کردم. نمی دانستم علت این همه نگرانی و آزار چیست . مدتی را در حالت گیجی گذراندم. یک دفعه موضوع تازه ای تمام ذهنم را اشغال کرد. از همان جا به یاد صحبت های حاج احمد افتادم. صحبت های آن شب ، مثل پتکی محکم بر سرم می کوبید. موضوع چنان بر ذهنم فشار می آورد که باعث شد با ترس و لرز خودم را به حاج همّت برسانم. حاجی از بس به جاده خیره شده بود، نگاهش پر از خستگی بود. با نگرانی گفتم: برادر همّت ، چیزی می خواهم بگویم. نمی دانم چطور بگویم! حاج همّت ، بدون اینکه نگاهم کند ، گفت : چیه برقی، چه می خواهی بگی ؟ گفتم : باور کن حاجی ، نمی دانم چطور بگویم! http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
بسم ا...الرحمن الرحیم 14 تیر 1361 در داخل پادگان زبدانی، همه چشم به در پادگان دوخته اند تا بازگشت سردار احمد متوسلیان را شاهد باشند. عباس برقی می گوید : 《... ساعت ها از رفتن حاج احمد می گذشت و ما هیچ خبری از آنها نداشتیم. ترسیده بودیم . فکری ناراحت کننده آزارم می داد.هرچه فکر می کردم. نمی دانستم علت این همه نگرانی و آزار چیست . مدتی را در حالت گیجی گذراندم. یک دفعه موضوع تازه ای تمام ذهنم را اشغال کرد. از همان جا به یاد صحبت های حاج احمد افتادم. صحبت های آن شب ، مثل پتکی محکم بر سرم می کوبید. موضوع چنان بر ذهنم فشار می آورد که باعث شد با ترس و لرز خودم را به حاج همّت برسانم. حاجی از بس به جاده خیره شده بود، نگاهش پر از خستگی بود. با نگرانی گفتم: برادر همّت ، چیزی می خواهم بگویم. نمی دانم چطور بگویم! حاج همّت ، بدون اینکه نگاهم کند ، گفت : چیه برقی، چه می خواهی بگی ؟ گفتم : باور کن حاجی ، نمی دانم چطور بگویم! حاج همّت که از طرز صحبت کردن من نگران شده بود، با کنجکاوی پرسید : چی می خواهی بگی ؟ خبری از حاج احمد شنیدی؟ از گفتن آنچه که می دانستم، اکراه داشتم. با توجه به صحبت های چند شب پیش ، این فکر برایم تداعی شد که حاج احمد، یا اسیر شده است یا شهید . گفتم : راستش را بخواهی ، حاج احمد دیگر بر نمی گردد. حاج همّت با شنیدن این جمله ، مثل این که از خواب عمیقی بیدار شده باشد، نگاه به من کرد و پرسید: چرا این حرف را می زنی؟ ناچار تمام آنچه را که حاج احمد در آن شب برایمان تعریف کرده بود ، گفتم. رنگ حاج همت پرید و حالش دگرگون شد. غم سنگینی بر چهره اش نشست. ساکت نگاهش می کردم که یک دفعه با غیظ نگاهی به من کرد و گفت: 《برقی ، الهی لال بشی، این حرف چیه که میزنی !》 این را گفت ، با عصبانیت از من روگرداند و به سمتی رفت. قبل از این که دور شود ، گفتم : این که گفتم، همان چیزی بود که خود حاج احمد گفته . حالا من هم تصور می کنم که دیگر برنگردد. حاج همّت که دور شد ، لرزیدن شانه هایش را دیدم. بدین ترتیب، حاج احمد متوسلیان، بنیان گذار و فرمانده سلحشور تیپ 27 محمد رسول الله(ص) به همراه سه تن از یارانش در ساعت 12 ظهر روز چهاردهم تیر 1361 به اسارت فالانژیست ها در آمد. هر چند نیروهای اعزامی به سوریه و لبنان نتوانستند در هیچ عملیات نظامی علیه اسرائیلی ها شرکت داشته باشند، امّا همین حضور معنوی آنها باعث شکل گیری هسته های مقاومت حزب الله در لبنان گردید بر گرفته از کتاب ارزشمند همپای صاعقه 《صفحه 783 تا785》 ومن الله توفیق http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍😍 روزِ آماده شدن حلقه‌های ازدواجمون ، گفت : « باید کمی منتظر بمونیم تا آمـاده بشه !! »😇 گفتم : «آمـاده است دیگه ، منتظر موندن نـداره! »😁 حلقه‌هـا رو داده بود تا ۲ حرف روش حک بشه "Z&A"😍 اول اسم هردومون روی هر دو حلقه حک شد!😌 خیلی اهل ذوق بود ؛ سپرده بود که به حالت شکسته حک بشه نه سـاده ؛ واقعاً‌ از من هم که یه خانومم بیشتر ذوق داشت . . . ✍راوی: خانم زهرا حسنوند(همسر شهید) http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
شہادټ را نه در جنگ ڪه در مبارزه میدهند.. ما هنوز شہادٺي بی درد میطلبیم غافل از آنڪه شهادٺ را جز به اهل درد نمیدهند http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🍁بسیار خوش‌اخلاق و خوش‌خنده بود. اصلاً خنده از لبانش کنار نمی‌رفت.😊 مردی بسیار اجتماعی بود و چون در طبیعت بزرگ شده بود، همیشه عاشق بودن در طبیعت بود. بارها به او گفتم که برای زندگی از لواسان به تهران برویم اما می‌گفت آیا دلت می‌آید که باغ و گل ودرخت را رها کنیم و در دود و دم تهران زندگی کنیم⁉️ 🍁همیشه سرگرم کاری بود. هیچ‌گاه نشد که شهید را تنها و بدون کاری به حال خود ببینم☝️. حتی زمانی که میهمانی می‌رفتیم و هیچ کاری نداشتیم، خود را با بچه‌ها سرگرم می‌کرد، برایشان کتاب یا شعر یا قرآن می‌خواند و به آنها هدایایی می‌داد تا تشویق شوند و به کتابخوانی و قرائت قرآن علاقه‌مند گردند😍. 🍁شهید به زیردستان خود و سربازانش بسیار احترام می‌گذاشت و تا آنجایی که می‌توانست به آنها کمک می‌کرد. هرگز به خاطر اینکه فرمانده بود از کمک به سربازان دریغ نکرد.👌 بسیار متواضع و فروتن بود؛ به‌نحوی که همسایه‌ها بعد از شهادتش متوجه شدند که کمال چه شغلی داشته و به عنوان یک فرمانده چقدر به مردم و میهن خدمت کرده است.💔 شهید مدافع حرم کمال شیرخانی🌹 🕊 http://eitaa.com/golestanekhaterat @Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا