eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
#السلام_علی_ساکن_کربلا #صبحم_بنامتان با یا حُسیـن عشق و ڪلام آفریده اند هر صبح را براے سلام آفریده اند وقٺے ڪہ شاه ڪشور دلها شدی حُسیـن ما را بہ افتـخار غلام آفریده اند http://eitaa.com/golestanekhaterat
💐لبخنـدتـــ مساحتـــ ڪوچڪے از صورتت رادربردارد ...🍃 🎋امامساحتــ بزرگـے دردل ما تسخیر ڪرده ای بخند اے شهید سرافراز که زندگیم بخیر شود #شهیدسعیدبیاضےزاده #صبحتون_شهدایی🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat
تولدت مبارک قهرمان من😍❤️ #طرح_پروفایل♥ http://eitaa.com/golestanekhaterat
گر چه تولد اصلی تو شھـــادت است که مردان خـــدا با شھادت زندہ می شوند . . . 📎سالروز ولادت شهید مدافع حرم #محسن_حججی ولادت: ۲۱تیر۱۳۷۰ http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
گر چه تولد اصلی تو شھـــادت است که مردان خـــدا با شھادت زندہ می شوند . . . 📎سالروز ولادت شهید مد
🔻گوشه ای از خصوصیت اخلاقی سهید به نقل از همسر شهید آقامحسن برای خدا کار میکرد، از همان نوجوانی در کارهای فرهنگی فعال بود، همیشه در اردوهای جهادی شرکت می‌کرد. یکی از اعضای فعال موسسه شهید حاج احمد کاظمی بود و کلا فعالیت‌های جهادی‌اش را از همین‌جا شروع کرد و حالا که نگاه می‌کنم، می‌بینم حتی مسیر زندگی‌اش را هم از همین موسسه پیدا کرد و ادامه داد. محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در فضای مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود. می‌گفت مقام معظم رهبری وقتی که فرموده‌اند: «جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است»، تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کرده‌اند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا دغدغه‌اش کار فرهنگی بود. محسن خیلی زیاد کتاب می‌خواند، هروقت هم جایی به مشکل می‌خورد و گیر می‌کرد، می‌گفت حتما کتاب کم خوانده‌ام که اینجوری شده. یک بار همین اواخر که سوریه بود و زنگ زد گفتم محسن جان من اینجا کلاس معرفت نفس می‌روم ، به من گفته‌اند که اگر از هر شهیدی بعد از شهادت بپرسند که شما برای چه آمدی و شهید شدی و او بگوید که آمدم از حرم دفاع کنم، این قبول نیست. گفتم محسن تو را به خدا نیتت را فقط برای خدا بکن. فقط و فقط برای خدا بجنگ. بگو خدایا من آمده‌ام از حرمین دفاع کنم برای رضایت تو… محسن این را که شنید گفت: زهرا ، چقدر دلم را آرامتر کردی…حالا با خیال راحت اینجا هستم. به مناسبت روز مرد، یک انگشتر دُر نجف برای محسن هدیه خریدم ، روی این انگشتر «یازهرا» حکاکی شده بود. وقتی محسن می‌خواست برای بار دوم اعزام شود، همه انگشترهایش را درآورد، الا این یکی .گفت من این یکی را با خودم می‌برم، من از اینها به‌خاطر حضرت زهرا(س) کینه دارم، ‌من تا لحظه آخر باید نشان بدهم که شیعه امیرالمومنین (ع) هستم. بعد من در این تصاویری که بعد از شهادت محسن از پیکر بی‌سرش منتشر شده،دقت کردم دیدم این انگشتر دستش نبود. مطمئتنم که داعشی‌ها انگشتر او را از دستش درآورده‌اند چون اسم حضرت زهرا(س) رویش حک شده بود. تولد:۲۱تیر ۱۳۷۰ شهادت: ۱۸مرداد ۱۳۹۶ 📎 http://eitaa.com/golestanekhaterat
امام علی (ع): واجبات الهی را انجام بده تا از همه عابدتر باشی✅ گناهان را ترک کن تا از همه زاهدتر باشی به قسمت خدا راضی باش💕 تا از همه بی نیاز تر باشی🌷 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
عاشق #گمنامی بود روزهای قـبل شهادت شعری را زمزمه می‌کرد: «خواهم که در غمکده آرام بگیـرم گمنـام سفر کرده وگمنـام بمیرم ..» و آخر به آرزویش رسید.. #شهیدجاویدالاثرعلی_بیات http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔴 رنگینتر بودن خون بعضی ها⁉️ « حسین علائی » فرمانده وقت نیروی دریایی سپاه در خاطرات « عملیّات خیبر » می نویسد که در قرار گاه همراه « اکبر رفسنجانی » بود که « شهید رضا دستواره » از لشگر ۲۷ محمّد رسول اللّه صل اللّه علیه و آله آمد به قرارگاه و گزارش داد که جزیره را نمی توان حفظ کرد ٬ تمام نیروها شهید شده اند ٬ اجازه عقب نشینی می خواست... ❌اکبر رفسنجانی گفت : «خوب شما فرماندهان بروید بجنگید !» سید رضا دستواره به اکبر رفسنجانی خیره شد و گفت : «این حرف شماست یا امام !» اکبر سکوت کرد ! شاید شهید دستواره سکوت اکبر را علامت تأیید تلقی کرد ٬ سید رضا با انگشت سبابه به روی زمین زد و گفت : « اگر حرف امام است ما فرماندهان می ریم جزیره و بر نمی گردیم. و اینچنین بود که خیلی از فرماندهان بی ادعا پرواز کردند و رفتند 🌷 📕رفسنجانی در کتاب خاطرات سال ۶۲ می نویسد : « عفت » نگران سلامتی « محسن » که در بلژیک است ٬ می باشد به خصوص که چند دانشجوی ایرانی را منافقین ترور کرده اند با سفیرمان در بلژیک تماس گرفتیم تا برای حفاظتش اقدامات لازم را بکند ⁉️ 💠 آیا حضرت امام دفاع از جزیره را بر محسن عزیز عفت و اکبر واجب نکرده بود و فقط این وظیفه همت و دستواره و حمید باکری و بیش از سه هزار شهید بود ⁉️ 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
❣هرخانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد،و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند،اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین(ع) خواهم کرد و او را دعا می کنم؛ ✳️ #شهیدحسین_محرابی http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفقا ما چندسال عمر داریم😊؟ #استادپناهیان https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✨توڪل ✨ یعنے : اجازه بدهے خداوند خودش تصمیم بگیردتو فقط دعا ڪن و پیشاپیش شاد باش☺️👌 . . . وایمان داشته باش چون خداوند به اندازه "امید و اطمینان" توست ڪه مےبخشد😍 ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
310 تاڪسے نزدیڪ ڪوچہ ے مان توقف مے ڪند و رانندہ مے گوید:بفرمایید! پول تاڪسے را حساب میڪنم و همراہ مطهرہ پیادہ میشویم،مطهرہ با حالت قهر بہ رو بہ رویش خیرہ شدہ و توجهے بہ من ندارد! چشم و ابرویے برایش مے آیم و مے گویم:نترس نگفتم بیان بدزدنت! گفتم این ڪارش درست نیست و بهترہ بود مادرش رو سراغت بفرستہ! مطهرہ نگاهے بہ صورتم مے اندازد و چیزے نمے گوید،سر ڪوچہ ے ما مے ایستیم. با لبخند نگاهش میڪنم و مے پرسم:چرا انقدر براش ناز میڪنے؟! حداقل بذار بیاد خواستگارے بعد دَڪش ڪن برہ! مطهرہ نفس عمیقے میڪشد و جواب میدهد:وقتے میدونم میخوام بهش جواب منفے بدم چرا الڪے هم وقت خودم و هم وقت اون رو بگیرم؟! ڪمے فڪر میڪنم و مے گویم:چرا انقدر مطمئنے قرارہ بهش جواب منفے بدے؟! سرش را پایین مے اندازد و انگشتانش را درهم قفل میڪند:خب...خب...هنوز...یڪم...چیزو دوست دارم...یعنے... حرفش را ادامہ نمیدهد،بہ شوخے مے گویم:اسم خواستگارت رو گذاشتے اینِ اون! انگار این اسمشہ اون فامیلیش! مهندس ساجدے هم ڪہ شد چیز! لابد از فردا منم هوے صدا میزنے! با اتمام آخرین جملہ ریز میخندم،مطهرہ بدون اینڪہ سر بلند ڪند لبخند ڪم رنگے میزند! دستم را روے بازویش میگذارم و خواهرانہ مے گویم:مطهرہ جونم! عزیزم! من هیچوقت نگفتم مهندس ساجدے آدم بد یا مناسبے نیست! گفتم آدمِ تو نیست! اصلا همہ ے این حرف ها بہ ڪنار،اصلا صد در صد میتونید تفاهم داشتہ باشید! مشڪل اصلے اینہ ڪہ این علاقہ یڪ طرفہ ست! چرا بخاطرش میخواے موقعیت هات رو از دست بدے و خودتو اذیت ڪنے؟! مطهرہ سر بلند میڪند و مے گوید:میدونم! علاقہ م مثل سابق نیست،بیشتر ِعلاقہ و غرورِ من اون روزے ڪہ ساجدے رو بہ روم وایساد و گفت همہ چیز رو میدونہ و از شرڪت برم شڪست! میترسم خودم رو درگیر ڪسے ڪنم اما باز گاهے دلم یہ سمت دیگہ برہ! میخوام ڪامل فراموشش ڪنم! یادِ حرف هاے سمانہ مے افتم ڪہ جلسہ ے قبل گفت! "چرا از وارد شدن بہ یہ رابطہ ے عاطفے جدید مے ترسے؟! وقتے بہ هر دلیلے سَرخوردہ و افسردہ از یہ رابطہ ے عاطفے بیرون میاے بلافاصلہ یا بعد از یہ مدتِ ڪوتاہ واردِ رابطہ ے عاطفے جدید شدن خیلے خطرناڪہ اما گاهے میتونہ ڪمڪ ڪنندہ و موثر باشہ! اون آدمِ جدید میتونہ انقدر بهت عشق و محبت بدہ ڪہ سریع زخم هاے گذشتہ التیام پیدا ڪنن و سختے ها و ناراحتے هاے گذشتہ رو فراموش ڪنے! اما بہ شرطے ڪہ اول خودت بخواے گذشتہ رو فراموش ڪنے و آدم جدیدت رو دوست داشتہ باشے و دوم اینڪہ اون آدم انتخابِ ڪاملا درستے باشہ و ڪمڪت ڪنہ!" بعد از چند لحظہ مڪث مے گویم:اگہ با منطق آدم درستے رو انتخاب ڪنے مطمئن باش بهتر این دوران رو میگذرونے و فراموشش میڪنے! مطهرہ مردد نگاهم میڪند و لب میزند:روش فڪر میڪنم! گونہ اش را مے بوسم و خداحافظے میڪنم و بہ سمت خانہ راہ مے افتم،با لبخند و پر انرژے وارد خانہ میشوم. مادرم را مے بینم ڪہ اشڪ ریزان تلفن بہ دست ایستادہ و با صداے لرزان مے گوید:خیالت راحت شد رفت؟! سپس بدون معطلے گوشے تلفن را میگذارد و بہ سمت آشپزخانہ مے رود،متعجب نگاهش میڪنم و مے گویم:سلام! چادرم را از روے سرم برمیدارم و وارد آشپزخانہ میشوم،همانطور ڪہ روسرے ام را در مے آورم مے گویم:واے چقدر گرمہ ذوب شدم! چے شدہ مامانے؟! چرا گریہ میڪنے؟! مادرم لیوان آبے براے خودش مے ریزد و یڪ نفس سر مے ڪشد،نفسے میڪشد و مے گوید:هیچے خیال بابات راحت شد! باز یہ بدبختے دیگہ روے سرِ من آوار ڪرد! با استرس مے گویم:چے شدہ باز؟! هق هق میڪند و با دست پیشانے اش را مے گیرد:نورا رفت! گیج نگاهش میڪنم:ڪجا رفت؟! هق هقش شدت مے گیرد:نمیدونم! با طاها رفت! دستش را مے گیرم و مے گویم:دورت بگردم آروم باش بگو ببینم چے شدہ؟! هق هقش باز شدت مے گیرد و خودش را در آغوشم مے اندازد:بابات عاقش ڪرد و گفت دیگہ برہ و برنگردہ! آرام ڪمرش را نوازش میڪنم:آخہ سر چے؟! بہ خدا نمیفهمم چے میگے! بینے اش را بالا میڪشد:بابات با طاها بحثش شدہ بود نورا هم طاقت نیاورد و صبح زنگ زد بابات بیاد خونہ باهم حرف بزنن،بابات اومد حرف زدن بحثشون شد! _آخہ براے چے؟! نفس عمیقے مے ڪشد:نورا دیگہ برنمیگردہ! قسم خورد! ڪمڪ میڪنم از آشپزخانہ خارج بشویم و بہ سمت مبل ها هدایتش میڪنم،روے مبل مے نشیند و دوبارہ اشڪ هایش شدت مے گیرند،زمزمہ میڪند:بہ خدا اگہ بخاطرہ سر و سامون گرفتن تو و یاسین نبود یہ لحظہ هم این زندگے رو تحمل نمے ڪردم! ✍نویسنده:لیلے سلطانے ادامه دارد..... http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📚 قسمت 311 مادرم با اخم‌ نگاهش میڪند و تشر میزند:این چہ وضع غذا خوردنہ؟! از قحطے برگشتے؟! یاسین سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد و دو لپے ڪیڪش را مے جود. آرام مے خندم و چند جرعہ از شیرم را مے نوشم،سرفہ اے میڪنم و رو بہ مادرم ڪہ مشغول چشم غرہ رفتن بہ یاسین است مے گویم:مامان! با حرص نگاهش را از یاسین مے گیرد و جواب میدهد:جانم! مُردد مے گویم:میخوام برم خونہ یہ سرے از وسایلم رو بیارم! چشم هاے مادرم رنگِ نگرانے مے گیرند:خب بگو چے میخواے من و بابات میریم میاریم! آرام مے گویم:خودم باید برم! یاسین سریع ڪیڪ را قورت میدهد:منم باهات میام! سرے تڪان میدهم و مے گویم:باشہ توام بیا! مادرم نفسش را بیرون میدهد:چے بگم؟! میخواے منم همراهتون بیام؟! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم:نہ! یاسین هست دیگہ! فنجان چایش را برمیدارد و نزدیڪ لبانش مے برد:هر طور راحتے! ڪے میخواے برے؟! _بعد از اینڪہ عصرونہ مو خوردم! چند دقیقہ بعد بہ اتاقم بر مے گردم و آمادہ میشوم،یاسین با آژانس تماس مے گیرد و حاضر مے شود. چند دقیقہ بعد سوار ماشین مے شویم،نگاهم را از پشت شیشہ بہ شهرِ سفید پوش مے دوزم! زمستانِ امسال بدونِ حضور او بهار نیست! نگاهے بہ موبایلم مے اندازم،محال است در این مورد اشتباہ ڪنم! مگر میشود ریتم نفس هایش برایم نا آشنا بشود؟! چشمانم را باز و بستہ میڪنم،حس عجیبے دارم! صداے "تاپ تاپ" قلبم بلند شدہ مثل اولین بارے ڪہ فهمیدم دوستم دارد! دو سہ دقیقہ ڪہ مے گذرد صداے زنگ موبایلم بلند میشود،نام مطهرہ روے صفحہ نقش بستہ! نگاهے بہ یاسین مے اندازم و جواب میدهم:سلام مطهرہ خانم! صداے پر انرژے اش مے پیچد:علیڪ سلام نا رفیق! نا آشنا! نا دوست! لبخند ڪم رنگے میزنم،یڪ لحظہ چشم هایش وقتے ڪہ گفتم روزبہ دوستم دارد مقابل چشم هایم مے آید،براے چند لحظہ روح از چشمانش پر ڪشید! شاید آہ مطهرہ مرا گرفت! درست است ڪہ گفت دیگر علاقہ اے بہ روزبہ ندارد و اگر‌ احساس میڪنم روزبہ فرد مناسبے ست بہ خودم و قلبم براے دوست داشتنش فرصت بدهم اما دل است! شاید آن لحظہ براے معشوقہ یِ معشوقہ ے سابقش آہ ڪشیدہ! سرفہ اے میڪنم و مے گویم:من درگیر مشڪلاتم! تو چرا یہ زنگ نمے زنے؟! مے خندد:مگہ بچہ دارے براے آدم وقت میذارہ؟! اونم مراقب دوتا بچہ ے شر و شیطون بودن! متعجب مے گویم:دوتا؟! نڪنہ خبرے شدہ؟! مے خندد:نہ بابا! من از پس حنا بربیام خودش یہ دنیاست بچہ ے دوم پیش ڪش! منظورم از دوتا بچہ محمد حسین هم هست! آرام مے خندم:از دست تو! مهربان مے گوید:حالت خوبہ؟ حالِ آقا پسرت چطورہ؟ لبخند میزنم:هر دوتامون خوبیم! _خدا رو شڪر!‌ حرم امام رضا خیلے بہ یادت بودم،زنگ زدم حالت رو بپرسم. حالا برگشتم تهران مفصل صحبت میڪنیم! _زیارت قبول عزیزم! بہ آقا محمدحسین سلام برسون و رویِ حنا رو از طرف من ببوس! _قبول حق! همراہ حنا روے ماهت رو از راہ دور مے بوسیم. فعلا ڪارے با من ندارے؟ _نہ!‌ خدافظے! _خدافظے! موبایل را از گوشم جدا میڪنم،چند دقیقہ بعد رانندہ از داخل آینہ نگاهم مے ڪند و مے پرسد:برم داخل همین ڪوچہ خانم؟! میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ یاسین سریع مے گوید:بلہ برید داخل همین ڪوچہ! با لبخند نگاهش میڪنم و آرام مے گویم:نَمیرم براے غیرتت؟! لبخند مردانہ اے میزند و بہ رو بہ رو خیرہ میشود،با وارد شدن ماشین بہ داخل ڪوچہ بدنم سست میشود! چقدر دلم براے اینجا تنگ شدہ بود،نگاهم را بہ آپارتمان مان مے دوزم. احساس میڪنم فشارم افتادہ،انگشت هایم را در هم قفل و اخم میڪنم! یاسین بہ آپارتمان اشارہ میڪند و مے گوید:همینجاست! پلاڪ چهاردہ! رانندہ سرے تڪان میدهد و پارڪ میڪند،یاسین ڪرایہ را حساب میڪند و پیادہ میشویم. نگاهے بہ آپارتمان مے اندازم و مردد دستہ ڪلیدم را از داخل ڪیفم بیرون مے ڪشم،با قدم هاے لرزان و ڪوتاہ مقابل در مے ایستم و ڪلید را در قفل مے چرخانم. اولین قدم را برمیدارم،یاسین پشت سرم مے آید. از حیاط جلویے عبور میڪنیم و وارد طبقہ ے هم ڪف میشویم،یاسین مقابل آسانسور مے ایستدد و دڪمہ را میفشارد. چند لحظہ بعد در آسانسور باز میشود،همراہ یاسین سوار مے شویم. از اینجا آمدنم پشیمان میشوم! یاسین مشڪوڪ نگاهے بہ چهرہ ام مے اندازد و روے مانیتور عدد پنج را میفشارد. آسانسور ڪہ حرڪت میڪند نفس بلندے مے ڪشم،خاطرات مختلفے جلوے چشم هایم رژہ مے روند و قلبم را بہ تپش مے اندازند! دستم را روے شڪمم میگذارم،پسرڪم هم ڪمے ناآرام است! گویے متوجہ ے حالِ ناآرام مادرش شدہ! آسانسور متوقف میشود،نگاهم بہ واحدِ پانزدہ مے افتدد! ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📝 زندگینامه شهیده حجاب #مروه_شربینی👆 📅 به مناسبت #هفته_حجاب_وعفاف 🌹 http://eitaa.com/golestanekhaterat
💟ایده جالب یکی از کاربران برای تبدیل دعواهای کوچک زن و شوهری به شیرینی... اگه با همسرتون کردین سعی کنین از این مدل جمله ها استفاده کنین👇 👈 میدونم بعضیا میخوان امروز برن بیرون، مواظب خودشون باشن...☺️ یا 👈 چه غذایی درست کرده یه بنده خدایی ، دستش درد نکنه حیف که قهریم... 😉 اونوقت تاثیر محبت و رو توی زندگی خودتون میبینید. https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
وقتی مرد خسته از کار به خانه برمیگردد، به آرامش نیاز دارد وممکن است برای فراموش کردن مشکلات ،اخبارگوش کند یاروزنامه بخواند.... این کار را بی اعتنایی به خودتلقی نکنید. 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
از تکیه محض به شریک زندگی خود بپرهیزید! تکیه کردن به کسی برای حمایت، چیز بدی نیست، اما وابستگی به کسی تا حدی که تبدیل به تنها پشت و پناه شما شود، روشی نادرست است. این کار بعدها باعث می شود ارزش شخصی شما، ثبات احساسی و شادی تان به چیزهایی وابسته شود که خودتان هیچ کنترلی روی آنها ندارید. به شریک زندگی خود برای حمایت متقابل تکیه کنید، اما به او محتاج نباشید... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🌸 یه زن عاقل و سیاستمدار ، 💞 می تونه حرف آخر رو از زبون شوهر بزنه 🌸چجوری⁉️با یه جمله ی طلایی: 💞 به نظر من این طوری بهتره ، ولی هر چی تو بگی😉 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
شهیده حجاب مروه شروینی بانوی محجبه مصری ابتدا در یک پارک در دردسن آلمان مورد توهین و ناسزاگویی قرار گرفت، سپس در دادگاهی که برای رسیدگی به این امر تشکیل شده بود توسط فرد مجرم و در برابر دیدگان فرزند و همسرش در حالی که دوماهه باردار بود با 18 ضربه چاقو شهید شد و همسرش با حمله ضارب و گلوله پلیس به شدت زخمی شد https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷
📚 312 اینجا هنوز خانہ ے من است! آب دهانم را قورت میدهم و بے رمق بہ سمت خانہ قدم برمیدارم. چشمانم را مے بندم و ڪلید را بہ دست یاسین میدهم:تو در رو باز ڪن داداشے! یاسین در را باز میڪند،چشم هایم را باز میڪنم و آرام در را هل میدهم. میخواهم وارد خانہ بشوم ڪہ با دیدن ڪسے داخل خانہ چشم هایم گرد مے شود! او هم رنگ پریدہ و مضطرب بہ من خیرہ شدہ! همین چند ساعت پیش با آمدنش بہ خانہ ے مان غافلگیرم ڪردہ بود حالا هم اینجا! سریع بہ خودش مے آید و من من ڪنان مے گوید:گُ...گفتم بیا یہ سرے بہ اینجا بزنم مشڪلے پیش نیومدہ باشہ! مردمڪ چشم هایش از صورتم فرارے اند! متعجب و با اخم نگاهش میڪنم:با اجازہ ے ڪے وارد خونہ ے من شدید؟! ڪلید از ڪجا آوردید؟! فرزاد نفس بلندے مے ڪشد و مے گوید:من قصد بدے نداشتم! نگاهے بہ یاسین مے اندازد و ادامہ میدهد:من دیگہ برم! عذر میخوام! سپس با عجلہ از خانہ خارج میشود و سوار آسانسور میشود! یاسین گیج نگاهم میڪند:فرزاد اینجا چے ڪار مے ڪرد؟! نفسم را با حرص بیرون میدهم:نمیدونم! نگاهے بہ خانہ ے مرتبم مے اندازم،نزدیڪ شش ماہ بود ڪہ بہ اینجا نیامدہ بودم! بہ مبل ها اشارہ میڪنم و بہ یاسین مے گویم:اینجا بشین تا من بیام! یاسین بدون حرف بہ سمت مبل ها مے رود،با قدم هاے بلند خودم را بہ اتاق خواب مے رسانم و در اتاق را باز میڪنم. با باز شدن در اتاق خواب صحنہ اے از گذشتہ ها مقابل چشم هایم نقش مے بندد! "_انگار ڪہ همہ ے دنیا نمیخوان ڪہ من و ... مڪث میڪنم،چہ سخت است خواندنش! لبخند ڪجے میزند:ڪہ...؟! آب دهانم را با شدت قورت میدهم،آهستہ نجوا میڪنم:ڪہ من و تو مالہ هم باشیم! خون در صورتم مے دود!عشق،خجالتے ترت میڪند! میخواندم:آیہ! بے اختیار بہ چشم هایش زل میزنم‌،نمیدانم فهمید یا نہ! ولے از زمانے ڪہ نام ڪوچڪم را صدا زد،عاشقِ این سہ حروفِ الفبا شدم! طورے این سہ حرفِ،الف و ے و ہ را ادا میڪرد ڪہ گویے وردِ معجزہ آساست براے بے تابے هاے قلبم! __ڪل دنیا نخواد مالہ من باشے! تو میخواے یا نہ؟! نفس در سینہ ام حبس میشود،صداے گروپ گروپ قلبم دیوانہ ام میڪند! دلبرانہ ادامہ میدهد:همہ ے دنیا یہ طرف! تو طرفِ من باش!" قطرہ ے اشڪے روے گونہ ام سُر میخورد،زمزمہ میڪنم:من‌ همیشہ طرفِ تو بودم‌ بے معرفت...! ✍نویسنده:لیلے سلطانے 🌸اندوهِ مَن این است ڪہ در دفترِ شعرم، یڪ بیت بہ زیبایے چشمِ تو ندارم... ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📚 قهوہ جوش را برمیدارم و براے خودم قهوہ میریزم،یلدا ڪش و قوسے بہ بدنش مے دهد و خستہ مے گوید:فڪر ڪنم تموم شد! ڪاغذها را مرتب مے ڪند و ادامہ میدهد:خیلے ممنون بابت ڪمڪت! همانطور ڪہ فنجان قهوہ را برمیدارم مے گویم:خواهش میڪنم! برات قهوہ بریزم؟ لبخند میزند:نہ عزیزم! باید برم سریع اینا رو تحویل آقاے رضایے بدم! سرے تڪان میدهم،یلدا از دفتر خارج میشود. نگاهے بہ ساعت مے اندازم و قهوہ ام را مے نوشم،یڪ هفتہ از آمدن آوا بہ شرڪت گذشتہ. دو سہ روزیست روزبہ خیلے جدے و سرد شدہ،ڪمے هم عصبے و ناراحت بہ نظر مے رسد! حامد سینے بہ دست نزدیڪ میزم مے شود و مے پرسد:مهندس چاے یا قهوہ نمیخوان؟! از صبح ڪہ اومدن چیزے نخواستن! شانہ اے بالا مے اندازم:بہ من ڪہ چیزے نگفتن! حامد مردد بہ سمت اتاق روزبہ مے رود و چند تقہ بہ در میزند،چند لحظہ بعد صداے روزبہ مے پیچد:بفرمایید! حامد با اجازہ اے مے گوید و وارد اتاق روزبہ مے شود،صداے زنگ موبایلم باعث مے شود نگاهم را از اتاق روزبہ بگیرم. موبایلم را از روے میز برمیدارم و بہ نام تماس گیرندہ نگاہ میڪنم،شمارہ ناشناس است! چند لحظہ مڪث میڪنم و مردد جواب میدهم:بعلہ؟! صداے جدے شهاب مے پیچد بے مقدمہ مے گوید:باید ببینمت! اخم میڪنم:اتفاقا دنبال شمارہ ت بودم! مے خندد:چہ خوب! آرزو هم خیلے سراغت رو مے گیرہ! با شنیدن نام آرزو مڪث میڪنم،ادامہ میدهد:ڪجا همدیگہ رو ببینیم؟! جدے مے گویم:تمایلے بہ دیدن شما ندارم! با آرزو ڪار دارم! دوبارہ مے خندد:منم تمایلے ندارم تو با خواهرم ڪارے داشتہ باشے! با تحڪم مے گویم:چرا راجع بہ من و مهندس ساجدے بہ نامزدش دروغ گفتے؟! تو سرت چے میگذرہ؟! نفس عمیقے مے ڪشد:راجع بہ روزبہ حرفے ندارم! اما ساعت چهار تو خیابون شرڪت منتظرتم! میخواهم حرفے بزنم ڪہ قطع مے ڪند،متعجب موبایل را از گوشم جدا میڪنم و نفس عمیقے مے ڪشم. باید با آرزو صحبت ڪنم،بے گناہ ترین فردِ این ماجرا ڪہ از همہ طرف نادیدہ گرفتہ شدہ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 موبایلم را داخل ڪیفم مے گذارم و از روے صندلے بلند مے شوم،همین ڪہ مے ایستم روزبہ از اتاقش بیرون مے آید،بدون اینڪہ نگاهم ڪند مے گوید:خستہ نباشید! جدے جواب مے دهم:ممنونم! شما هم خستہ نباشید! در اتاقش را قفل مے ڪند و بہ سمت در خروجے راہ مے افتدد،پشت سرش با فاصلہ راہ مے افتم و در راہ از حامد خداحافظے میڪنم. روزبہ مقابل آسانسور مے ایستد و نگاهے بہ ساعت مچے اش مے اندازد،نفس عمیقے مے ڪشد و نگاهش را بہ در آسانسور مے دوزد و دڪمہ را مے فشارد. با فاصلہ ڪنارش مے ایستم تا آسانسور بیاید،چند لحظہ بعد در آسانسور باز مے شود. روزبہ وارد آسانسور مے شود،من هم پشت سرش! نگاهے بہ من مے اندازد و دستہ ے ڪیفش را محڪم مے فشارد! جدے بہ رو خیرہ مے شود و اخم ڪم رنگے میان ابروهایش مے نشاند! نگاهم را از نیم رخ جدے اش مے گیرم و بہ آینہ مے دوزم،رفتارش تغییر ڪردہ! چند لحظہ بعد آسانسور متوقف مے شود،سریع مے گویم:خدانگهدار! سرش را تڪان میدهد:خدانگهدار! با عجلہ از آسانسور خارج مے شوم و با قدم هاے بلند از شرڪت خارج مے شوم،نگاهم را در اطراف مے چرخانم. ڪوچہ ڪاملا خلوت است،جز چند نفر از ڪارمندان شرڪت ڪہ سوار ماشین هایشان شدہ اند و بہ سمت خیابان حرڪت مے ڪنند خبرے از ڪسے نیست. چند لحظہ بعد ماشین از ڪوچہ خارج مے شوند و دویست و شش آبے رنگِ آشنایے را ڪہ سر ڪوچہ پارڪ ڪردہ مے بینم! چند قدم بہ سمت جلو بر مے دارم ڪہ شهاب از ماشین پیادہ مے شود،دستانش را داخل جیب هاے شلوار جین تیرہ اش مے برد و با لبخند عجیبے بہ من چشم مے دوزد. سرفہ اے میڪنم و با استرس دستے بہ چادرم مے ڪشم،بہ چند قدمے اش مے رسم. بدون اینڪہ نگاهش ڪنم مے گویم:چطور مے تونم با آرزو ارتباط بر قرار ڪنم؟! نفس عمیقے مے ڪشد و با لحن عجیبے مے گوید:اینطورے! چند لحظہ مے گذرد و چیز دیگرے نمے گوید،متعجب سر بلند مے ڪنم ڪہ اسپرے اے را بہ سمت چشم هایم مے گیرد! ڪسرے از ثانیہ نمے گذرد ڪہ چشمانم مے سوزند،احساس میڪنم چشمانم آتش گرفتہ! سریع چشم هایم را مے بندم و دست هایم را مقابل چشم هایم مے گیرم و بلند مے گویم:آے چشمام! سوختم! نفس نفس میزنم و چشم هایم را تند تند با دست مے مالم،حس میڪنم ڪسے چادرم را گرفتہ و بہ سمتے مے ڪشاندم! جیغ خفیفے مے ڪشم و مے گویم:ڪمڪ! شهاب با حرص مے گوید:خفہ شو! فریاد مے ڪشم:ولم ڪن! چے ڪار ڪردے عوضے؟! ✍نویسنده:لیلے سلطانے ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید ... 🌷 شهید محسن حججی 🌷 #سالروزولادتش 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 #یادشهداباصلوات🕊🕊🕊
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید ... 🌷 شهید محسن حججی 🌷 #سالروزولادتش 📈جهت
🌸 از همه ے خواهران عزیزم و از همه ے زنان امت رسول اللہ مےخواهم روز بہ روز حجاب خود را تقویت ڪنید ، 🌺 مبادا تار مویـے از شما نظر نامحرمے را بہ خود جلب ڪند ؛ مبادا رنگ و لعابـے بر صورتتان باعث جلب توجہ شود ؛ مبادا چادر را ڪنار بگذارید ... 🌸 همیشه الگوے خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید ؛ 🌺 همیشہ این بیت شعر را بہ یاد بیاورید ، آن زمانے ڪہ حضرت رقیہ سلام اللہ خطاب بہ پدرش فرمودند : 👈 « غصہ ے حجاب من را نخوری بابا جان چادرم سوختـہ اما بہ سرم هست هنوز ... »👉 📜 فرازی از وصیتنامہ شهید بی سر مدافع حرم شهید محسن حججی 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 🕊🕊🕊
⚜اگر سر ظهر پدرت تو را صدا بزند و تو همان موقع بگویی بله می گوید : بیا پدرجان کارت دارم. ⚜ولی اگر بعداز ظهر بروی بگویی : پدرجان ظهر مرا صدا کردید چه کار داشتید؟ پدر می گوید : الان جواب می دهی؟! من ظهر صدایت زدم ⚜نماز هم، چنین است, یعنی خداوند اول ظهر صدا می زند قد قامت الصلوه ولی تو بعد از ظهر بروی بگوئی الله اکبر!! ˝آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)˝ 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
ای مردم بدانید تا وقتی ڪہ از رهبری اطاعت ڪنید مسلمان ، مومن و پیروزید هرڪدام راهی بہ غیر از این دارید آب بہ آسیاب دشمن می‌ریزید #شهید_محمدحسین_یوسف‌اللهی 🔶تاریخ ولادت : ۱۳۴۰ 🔷محل ولادت : کرمان 🔶تاریخ شهادت : ۱۳۶۴ 🔷عملیات :والفجـر۸ 🔶محل شهادت : فاو 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷