eitaa logo
کانال خبری گلستان شهدا
43.2هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
4 فایل
ارتباط با کانال و تبلیغات👇 https://eitaa.com/Admin_GolestanShohada ✅ کانال خبری گلستان شهدا با کد ۱-۱-۶۹۲۶۷-۶۱-۴-۲ در سامانه شامد وزارت ارشاد ثبت گردیده است. این کانال شخصی بوده و هیچ ارتباطی به ارگان خاصی ندارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
یک زمانی؛ فهمِ تکلیف و ادایِ آن برای خیلی‌ها سخت بود. ولی بودند کسانی‌که به راحتی از تشخیص و ادایِ آن بر آمدند. #شهید_نوجوان #علیرضا_محمودی_پارسا کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
برای دیده شدن کار نکنید برای دیده نشدن کار کنید #گمنامی چکیده‌ی درس جبهه است. کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
#شهادت_مظلومانه ۳ تن از نیروهای سپاه پاسداران در حادثه تروریستی پیرانشهر روابط عمومی قرارگاه حمزه سیدالشهدا نیروی زمینی سپاه: 🔹عصر امروز (سه شنبه ۱۸ تیر) خودروی حامل رزمندگان قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) که در حال انجام مأموریت بود، در محل ورودی شهرستان پیرانشهر مورد حمله تروریست‌های کوردل وابسته به استکبار جهانی قرار گرفت. 🔹در این حادثه تروریستی سه تن از رزمندگان غیور قرارگاه حمزه به نام‌های #حاصل_احمدی، #ستار_پیروتی و #امید_ملازاده به فیض #شهادت نائل آمده و یک نفر دیگر نیز مجروح شد. 🔹اقدامات اطلاعاتی و عملیات تعقیب تروریست‌های متواری ادامه دارد. #شهادتتان_مبارک #شادی_روحشان_صلوات کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
‍ 💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است. تو به ملکیت توجه می کنی. من مال خدا هستم، همه این وجود مال خدا هست. برایش نوشتم: کاش یکدفعه پیر بشوی من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تو را از من بگیرد و نه جنگ. او جواب داد: این خودخواهی است. اما من خودخواهی تو را دوست دارم. این فطری است. اما چطور مشکلات حیات را تحمل نمی کنی؟ من تو را می‌خواهم محکم مثل یک کوه، سیال و وسیع مثل یک دریا ابدیت، تو می گویی ملک؟ ملکیت؟ تو بالاتر از ملکی. من از شما انتظار بیشتر دارم. من می‌بینم در وجود تو کمال و جلال و جمال را. تو باید در این خط الهی راه بروی. تو روحی، تو باید به معراج بروی، تو باید پرواز کنی. چطور تصور کنم افتادی در زندان شب. تو طائر قدسی. می توانی از فراز همه حاجز ها عبور کنی. می توانی در تاریکی پرواز کنی. 🍃هر چند تا روزی که مصطفی شهید شد، تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم، نمی‌خواستم شهید بشود. آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند. گفته بود روز بعد برمی گردد. عصر بود و من در ستاد نشسته بودم، در اتاق عملیات. آنجا در واقع اتاق مصطفی بود و وقتی خودش آنجا نبود کسی آن جا نمی آمد ولی ناگهان در اتاق باز شد، من ترسیدم، فکر کردم چه کسی است، که مصطفی وارد شد. تعجب کردم، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد گفت: مثل این که خوشحال نشدی دیدی من برگشتم؟ من امشب برای شما برگشتم. 🍃گفتم: نه مصطفی تو هیچ وقت برای من برنگشتی. برای کارت آمدی. مصطفی با همان مهربانی گفت: امشب برگشتم بخاطر شما. از احمد سعیدی بپرس. من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم، هواپیما نبود. تو می‌دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکرده‌ام ، ولی امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم که این جا باشم. من خیلی حالم منقلب بود. گفتم: مصطفی من عصر که داشتم کنار کارون قدم می زدم احساس کردم آنقدر دلم پر است که می خواهم فریاد بزنم. خیلی گرفته بودم. احساس کردم هر چه در این رودخانه فریاد بزنم ، باز نمی توانم خودم را خالی کنم. مصطفی گوش می داد. گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو می آمدی نمی توانستی مرا تسلی دهی. او خندید و گفت: تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃او خندید وگفت: تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است. باید به این مرحله از تکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند. حالا من با اطمینان خاطر می‌توانم بروم. من در آن لحظه متوجه این کلامش نشدم. شب رفتم بالا... وارد اتاق که شدم دیدم که مصطفی روی تخت دراز کشیده، فکر کردم خواب است. آمدم جلو و او را بوسیدم. مصطفی روی بعضی چیزها حساسیت داشت. یک روز که اومدم دمپایی هایش را بگذارم جلوی پایش، خیلی ناراحت شد، دوید، دو زانو شد و دست مرا بوسید گفت: تو برای من دمپایی می‌آوری! 🍃آن شب تعجب کردم که حتی وقتی پایش را بوسیدم تکان نخورد. احساس کردم او بیدار است، اما چیزی نمی‌گوید، چشمهایش را بسته و همین طور بود. مصطفی گفت: من فردا شهید می شوم. خیال می کردم شوخی می کند. گفتم: مگر شهادت دست شماست؟ گفت: نه ، من از خدا خواستم و می‌دانم خدا به خواست من جواب می‌دهد. ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید. اگر رضایت ندهید من شهید نمی‌شوم. خیلی این حرف برای من تعجب آور بود. گفتم: مصطفی، من رضایت نمی دهم و این دست شما نیست. خوب هر وقت خداوند اراده‌اش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم، ولی چرا فردا؟ او اصرار می کرد که: من فردا از این جا می روم. می‌خواهم با رضایت کامل تو باشد و آخر رضایتم را گرفت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
#فرمانده جدید سپاه استان اصفهان فردا معرفی می‌شود 🔹مراسم تکریم و معارفه فرمانده سپاه استان اصفهان فردا پنج‌شنبه ۲۰ تیرماه با حضور سردار #علی_فدوی جانشین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران🇮🇷 برگزار می‌شود. 🔹در این مراسم قرار است ضمن ابلاغ و قرائت حکم سرلشکر #حسین_سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران🇮🇷، سردار سرتیپ دوم پاسدار «مجتبی فدا» به عنوان فرمانده سپاه صاحب‌الزمان (عج) استان اصفهان منصوب و معرفی شود. 🔹جانشینی فرماندهی سپاه صاحب‌الزمان (عج) استان اصفهان، معاونت هماهنگ‌کننده سپاه صاحب الزمان (عج)، فرماندهی تیپ سوم پیاده عاشورا کاشان، معاونت هماهنگ‌کننده لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، مسئول عملیات قرارگاه ارشد استان اصفهان، جانشینی معاون عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهداء و فرماندهی گردان پیاده لشکر ۱۶ قدس گیلان از دیگر سوابق سردار فدا است. 🔹شورای سردبیری کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان به نمایندگی از خانواده معظم شهدا، جانبازان و جامعه بزرگ ایثارگری استان اصفهان این انتصاب شایسته را خدمت همه مردم شهیدپرور استان اصفهان تبریک عرض می‌نماید‌. کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
‍ 💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃 و آخر رضایتم را گرفت. من خودم نمی دانستم چرا راضی شدم. نامه‌ای داد که وصیت‌اش بود و گفت: تا فردا باز نکنید. بعد دو سفارش به من کرد. گفت: اول اینکه ایران بمانید. گفتم: ایران بمانم چکار؟ این جا کسی را ندارم. مصطفی گفت: نه! تقرب بعد از هجرت نمی شود. ما این جا دولت اسلامی داریم و شما تابعیت ایران دارید. نمی‌توانید برگردید به کشوری که حکومتش اسلامی نیست حتی اگر آن کشور، کشور خودتان باشد. گفتم: پس این همه ایرانیان که در خارج هستند چکار می‌کنند؟ گفت: آنها اشتباه می کنند شما نباید به آن آداب و رسوم برگردید. هیچ وقت! 🍃دوم این بود که بعد از او ازدواج کنم. گفتم: نه مصطفی ، زن‌های حضرت رسول (ص) بعد از ایشان... که خودش تند دستش را گذاشت روی دهنم. گفت: این را نگویید. این، بدعت است. من رسول نیستم. گفتم: می‌دانم می‌خواهم بگویم مثل رسول کسی نبود و من هم دیگر مثل شما پیدا نمی کنم. غاده همیشه دوست داشت به مصطفی اقتدا کند و مصطفی خیلی دوست داشت تنها نماز بخواند. به غاده می گفت: نمازتان خراب می شود. او نمی‌فهمید شوخی می‌کند یا جدی می‌گوید ، ولی باز بعضی نمازهای واجبش را به او اقتدا می کرد و می‌دید مصطفی بعد از هر نماز به سجده می‌رود ، صورتش را به خاک می مالد، گریه می‌کند ، چقدر طول می‌کشید این سجده ها! وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می‌شد ،غاده تحمل نمی‌آورد می گفت: بس است دیگر استراحت کن، خسته شدی. مصطفی جواب می‌داد: تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند بالاخره ورشکست می‌شود باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست می شویم.. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃 ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست می شویم. اما او که خیلی شبها از گریه‌های مصطفی بیدار می شد، کوتاه نمی‌آمد میگفت: اگر این‌ها که این قدر از شما می‌ترسند بفهمند این طور گریه می‌کنید، مگر شما چه مصیبتی دارید؟ چه گناهی کردید؟ خدا همه چیز به شما داده ، همین که شب بلند شدید یک توفیق است. آن وقت گریه مصطفی هق هق می شد، می گفت: آیا به خاطر این توفیق که خدا داده او را شکر نکنم؟ 🍃چرا داشت با فعل گذشته به مصطفی فکر می کرد؟ مصطفی که کنار او است. نگاهش کرد. گفت: یعنی فردا که بروی دیگر تو را نمی‌بینیم؟ مصطفی گفت: نه! غاده در صورت او دقیق شد و بعد چشمهایش را بست. گفت: باید یاد بگیرم، تمرین کنم، چطور صورتت را با چشم بسته ببینم. 🍃شب آخر با مصطفی واقعاً عجیب بود. نمی‌دانم آن شب واقعا چی بود. صبح که مصطفی خواست برود من مثل همیشه لباس و اسلحه‌اش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای تو راه. مصطفی این‌ها را گرفت و به من گفت: تو خیلی دختر خوبی هستی. 🍃و بعد یکدفعه یک عده آمدند توی اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق را که زدم چراغ اتاق روشن و یکدفعه خاموش شد انگار سوخت من فکر کردم: یعنی امروز دیگر مصطفی خاموش می‌شود، این شمع دیگر روشن نمی شود. نور نمی‌دهد ، تازه داشتم متوجه می‌شدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید می‌کرد امروز ظهر شهید می شود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
۲۰ تیر سالروز شهادت رزمنده و جانباز دفاع مقدس از رزمندگان لشکر ۷ ولیعصر (عج) بر اثر تله انفجاری در تدمر سوریه ۱۳۹٤ #رزمنده_دیروز_مدافع_امروز #شهید_حاج‌عبدالکریم_اصل_غوابش کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
گردهمایی و تجمع مردمی حامیان فرهنگ عفاف و حجاب #زمان: پنج شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۰ ساعت ۱۷/۳۰ #مکان: گذر فرهنگی _مذهبی چهارباغ روبروی مدرسه علمیه امام صادق(ع) 🌹همراه با برگزاری اولین جشنواره عفاف و حجاب (ارائه و عرضه دستاوردهای فرهنگی، هنری، خدماتی در بیش از ۴۰ ایستگاه) کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
#دعای_کمیل امروز پنج‌شنبه ۲۰ تیرماه از ساعت ۲۲:۳۰ در خیمه حسینی گلستان شهدا اصفهان برگزار می شود. #مداحان: خادمان آستان قدس رضوی (خادمان #امام_رضا_ع ) کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
‍ 💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃تازه داشتم متوجه می شدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید می کرد امروز ظهر شهید می شود. مصطفی هرگز شوخی نمی کرد. یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود، دیگر برنمی گردد. دویدم و کلت کوچکم را برداشتم ، آمدم پایین. نیتم این بود که مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود. مصطفی در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفی سوار ماشین شد. من هر چه فریاد می کردم: می‌خواهم بروم دنبال مصطفی، نمی گذاشتند. فکر می‌کردند دیوانه شده‌ام ، کلت دستم بود! به هرحال، مصطفی رفته بود‌ 🍃در ستاد قدم می‌زدم، می‌رفتم بالا، می‌رفتم پایین و فکر می کردم چرا مصطفی این حرفها را به من می‌زد. آیا می‌توانم تحمل کنم که او شهید شود و برنگردد. خیلی گریه می‌کردم ، گریه سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمی در اهواز بود به نام "خراسانی" که دوستم بود. با هم کار می‌کردیم. یکدفعه خدا آرامشی به من داد. فکر کردم خُب ظهر قرار است جسد مصطفی بیاید، باید خودم را آماده کنم برای این صحنه. مانتو و شلوار قهوه‌ای سیری داشتم. آنها را پوشیدم و رفتم پیش خانم خراسانی. حالم خیلی منقلب بود. برایش تعریف کردم که دیشب چه شده و از این که مصطفی امروز دیگر شهید می شود. او عصبانی شد گفت: چرا این حرفها را می زنی؟ مصطفی هر روز در جبهه است. چرا اینطور می‌گویی؟ چرا مدام می‌گویی مصطفی بود بود ؟ مصطفی هست! می گفتم: اما امروز ظهر دیگر تمام می شود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃می‌گفتم: اما امروز ظهر دیگر تمام می شود. هنوز خانه‌اش بودم که تلفن زنگ زد گفتم: برو بردار که می‌خواهند بگویند مصطفی تمام شد. او گفت: حالا می‌بینی اینطور نیست تو داری تخیل می‌کنی. گوشی را برداشت و من نزدیکش بودم، با همه وجودم گوش می‌دادم که چه می‌گوید و او فقط می گفت: نه! نه! بعد بچه‌ها آمدند که ما ببرند بیمارستان. گفتند: دکتر زخمی شده. من بیمارستان را می‌شناختم ، آنجا کار می کردم. وارد حیاط که شدیم من دور زدم طرف سردخانه... خودم می‌دانستم که مصطفی شهید شده و در سردخانه است، زخمی نیست. به من الهام شده بود که مصطفی دیگر تمام شد. 🍃رفتم سردخانه و یادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم، گفتم: اللهم تقبل منا هذا القربان. آن لحظه دیگر همه چیز برای من تمام شد، آن نگرانی که نکند مصطفی شهید، نکند مصطفی زخمی، نکند،نکند. او را بغل کردم و خدا را قسم دادم به همین خون مصطفی، به همین جسد مصطفی، که آنجا تنها نبود، خیلی جسدها بود، که به رفتن مصطفی رحمتش را از این ملت نگیرد. احساس می‌کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص. وقتی دیدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت احساس کردم که او دیگر استراحت کرد مصطفی ظاهر زندگی‌اش همه سختی بود. واقعاً توی درد بود مصطفی. خیلی اذیت شد. آن روزهای آخر، مسئله بنی صدر بود و خیلی فشار آمده بود روی او.... شبها گریه می‌کرد، راه میرفت، بیدار می‌ماند. احساس می‌کردم مصطفی دیگر نمی‌تواند تحمل کند دوری خدا را... آن قدر عشق در وجودش بود که مثل یک روح لطیف می‌خواست در پرواز باشد. تحمل شهادت بهترین جوانها برایش سخت بود. 🍃آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سکینه خوابیده، آرامش گرفتم. بعد دیگران آمدند و نگذاشتند پیش او بمانم. نمی‌دانم چرا اینجا جسد را به سردخانه می برند. در لبنان اگر کسی از دنیا می‌رفت می‌آوردند خانه اش ، همه دورش قرآن می‌خوانند ، عطر می زنند. برای من عجیب بود که این یک عزیزی است که این طور شده، چرا باید بیندازیش دور؟ چرا در سردخانه... خیلی فریاد می‌زدم؛ این خود عزیز ماست .این خود مصطفی ماست، مصطفی چی شد؟مگر چه چیز عوض شده؟ چرا باید سردخانه باشد؟ اما کسی گوش نمی کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
۲۱ تیرماه، سالروز قیام خونین #مسجد_گوهرشاد در دفاع از #عفاف و مقابله با #کشف_حجاب رژیم سفاک پهلوی، گرامی باد. کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
#پدر_شهید جنس غمش با #مادر_شهید فرق می کند؛ پدر بی صدا کمرش خم می شود و اینکه میداند #حسین_ع چه کشید بالای سر علی اکبرش... سلامتی_پدر_مادر_شهدا_صلوات کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
#قاب_ماندگار بعضی‌ها وقتی می‌روند دوست داشتنی تر می‌شوند. #شهید_داوود_دوسنگانی کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
مثلِ تو شاخه گلی دیده به خود خلقِ جهان فتبارک... فتبارک...خداوندت را... #پاسدار_مدافع_حرم #شهید_محسن_‌حججی #سالروز_ولادت کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
‍ 💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃خیلی فریاد می‌زدم؛ این خود عزیز ماست. این خود مصطفی ماست، مصطفی چی شد؟ مگر چه چیز عوض شده؟ چرا باید سردخانه باشد؟ اما کسی گوش نمی کرد. بالاخره آن شب اول در اهواز برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت، اما من به کسی احتیاج نداشتم. حالم بد بود خیلی گریه می کردم. صبح روز بعد به تهران برگشتیم. برگشتن به تهران سخت تر بود. چون با همین هواپیمای c-130 بود که آخرین بار من و مصطفی از تهران به اهواز آمدیم و یادم هست که خلبان‌ها او را صدا می‌کردند که" بیا با ما بنشین." ولی مصطفی اصلاً من را تنها نگذاشت، نزدیک من ماند. 🍃خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حال با جسدش می رفتم. اصرار کردم که تابوتش را باز کنند، ولی نکردند. بیشتر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت. حتی آن لحظات آخر محروم می کردند. وقتی رسیدیم تهران، رفتیم منزل مادر جان، مادر دکتر. بعد دیگر نفهمیدم دکتر را کجا بردند. من در منزل مادرجان بودم و همه مردم دورم. هرچه می گفتم، مصطفی کو ؟ هیچ کس نمی گفت. فریاد می‌زدم: از دیروز تا الان؟ آخر چرا؟ شما مسلمان نیستید؟ خیلی بی تابی می کردم. بعد گفتند مصطفی را در سردخانه غسل می دهند گفتم: دیگر مصطفی تمام شد، چرا این کارها را می‌کنید؟ و گریه می‌کردم. گفتند: می رویم او را می آوریم. گفتم اگر شما نمی‌آورید خودم می روم سردخانه نزدیکش و برای وداع تا صبح می‌نشینم. بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل... 🍃محله بچه گیش، غسلش داده بودند و او با آرامش خوابیده بود. من سرم را روی سینه‌اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با او حرف زدم.خیلی شب زیبایی بود و وداع سختی... تا روز دوم که مصطفی را بردند و من نفهمیدم کجا. من وسط جمعیت ذوب شدم. تا ظهر ، مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند. آن شب باید تنها برمی گشتم. آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد. در مراسم آدم گم است است، نمی‌فهمد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
‍ 💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃از همه سخت‌تر روزهای جمعه بود. هر کس می‌خواهد جمعه را با فامیلش باشد. من می‌رفتم بهشت زهرا که مزاحم کسی نباشم. احساس می‌کردم دل شکسته‌ام، دردم زیاد بود به مصطفی می‌گفتم: تو به من ظلم کردی. از لبنان که آمدیم هرچه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه. در ایران هم که هیچ چیز... بعد یک دفعه مصطفی رفت و من ماندم کجا داشتم که بروم؟ خانه‌ای نداشتم! شش ماه این طور بود، تا امام این جریان را فهمیدند. خدمت امام که رفتیم به من گفتند: مصطفی برای دولت هم کار نکرد. هرچه کرد به دستور مستقیم خودم بود و من مسئول شما هستم. بعد بنیاد شهید به من خانه داد. خانه هیچی نداشت. "جاهد" یکی از دوستان دکتر، از خانه خودش برایم یک تشک، چند بشقاب و... آورد تا توانستم با پدرم تماس بگیرم و پول برایم فرستادند. به خاطر این چیزها احساس می‌کردم مصطفی به من ظلم کرد. البته نفسانی بود این حرفم... بعد که فکر می‌کردم می‌دیدم مصطفی چیزی از دنیا نداشت، اما آنچه به من داد یک دنیا است. مصطفی در همه عالم هست، در قلب انسان‌ها... 🍃یادم هست یک بار که از ایران می‌آمدم، در فرودگاه بیروت یک افسر مسیحی لبنانی با درجه بالا وقتی پاسپورتم را که به نام"غاده چمران" بود دید، پرسید: نسبتی با چمران داری؟ گفتم: خانمش هستم. خیلی زیر تاثیر قرار گرفت، گفت: او دشمن ما بود، با ما جنگید ولی مرد شریفی بود. بعد آمد بیرون دنبالم. گفت: ماشین نیامده برای شما؟ گفتم: مهم نیست. خندید و گفت: درست است، تو زن چمران هستی! گاهی فکر می‌کرد به همین خاطر خدا بیش تر از همه، از او حساب می‌کشد. چون او با مصطفی زندگی کرد، با نسخه کوچکی از امام علی علیه السلام... همیشه به مصطفی می‌گفت: تو حضرت علی نیستی... کسی نمی تواند او باشد. فقط حضرت امیر آن طور زندگی کرد و تمام شد. مصطفی هم چنان که صورت آفتاب خورده‌اش باز می‌شد و چشم‌هایش نم دار... می‌گفت: نه، درست نیست! با این حرف دارید راه تکامل در اسلام را میبندید. راه باز است. پیامبر می‌گوید هر جا که من پا زدم امتم می تواند، هر کس به اندازه سعه اش... 🍃همه جا مصطفی سعی می کرد خودش کم تر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز. لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم. در لبنان رسم نیست کفششان را در بیاورند و بنشیند روی زمین... وقتی خارجی‌ها می‌آمدند یا فامیل، رویم نمیشد بگویم کفش در بیاورید. به مصطفی می‌گفتم: من نمی‌گویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمانان چیزی ندارند، بدبختند. مصطفی به شدت مخالف بود، می‌گفت: چرا ما این هم عقده داریم؟ چرا می‌خواهیم با انجام چیزی که دیگران می‌خواهند یا می‌پسندند نشان بدهیم خوبیم؟ این آداب و رسوم ما است، نگاه کنید این زمین چه قدر تمیز است، مرتب و قشنگ! این طوری زحمت شما هم کم می‌شود،دگرد و خاک کفش نمی‌آید روی فرش.. از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
به گمانم این آب و این نیزارها هنوز به انتظار حال خوب‌تان نشسته‌اند. بیائید و #بشکنید، #سکوت و #غربت امروزشان را... #شادی_روحشان_صلوات کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
دلنوشته یکی از زائران شهدای تازه تفحص شده در مرز شلمچه ای #شهید عزیز همه خوانندگان این متن را به #کربلا برسان... #وعده ما #اربعین_کربلا ۹۸/۴/۲۰ شلمچه کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
#السلام_علیک_یاعلی_بن‌_موسی‌_الرضا سایه‌ی گلدسته هایت بر سر ما مستدام پادشاه ملک #ایران حضرت سلطان #اعزام_به_جبهه‌ها #حرم_امام_رضا_امام_مهربانی‌ها #میلاد_امام_رضا_ع_مبارک کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه گوشی را بدین آقا امام رضا؟! تقدیم به دلتنگ‌های امام رضا(ع) #تولد_امام_رضا_ع_بر_همه_مبارک کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
من به ترکشهای چشمان تو عادت کرده‌ام/ بی محابا میزنم اینگونه بر میدان مین #شهید_ابراهیم_هادی🇮🇷🌺 #شهید_هادی‌_ذوالفقاری🇮🇷🌺 #روحشان_شاد_یادشان_گرامی🇮🇷🌺 کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf