eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.3هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
33 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5938263771049886222.mp3
9.82M
مداحی | آقا کجایی ... 🎙کربلایے محمدرضا نظرے ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ویژه | اگر شهید نباشد، خورشید طلوع نمیکند... 🇮🇷شهید حسین عبداللهی (قطعه یک ردیف ۱۱ شماره ۱۳) 🇮🇷شهید غلامعلی وحدتی (قطعه۱ ردیف۱۲ شماره ۱۳) 🇮🇷شهید سیدافضل حسینی نژاد (قطعه ۳ شهدای غدیر_ستون ۲ شماره ۲۵) 🇮🇷شهید منصور ایرانمنش (قطعه ۱ ردیف ۱۳ شماره ۱) 🥀نثار ارواح مطهر شهدا صلوات🥀 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | دخترخانمی که اخیرا محجبه شد... 🚫 به شدت طرفدار مصی علینژاد بودم همیشه کلاه می‌پوشیدم، ولی چیزی که توجه منو خیلی جلب کرد... ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
33.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | عصر جمعه ؛ قسمتی از اجرای نمایشی گروه سرود طاها در گلزار شهدای بین المللی کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
9.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ | عصر امروز ؛ حضور ۵۸ زوج جوان برای آغاز زندگی‌ مشترک در جوار قبور مطهر شهدا ... ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔖 معرفی شهید مدافع حرم 🔸شهیدی که شهادتش توسط آیت الله بهجت پیش بینی شده بود. 🔸شهیدی که در اثر برق گرفتگی فوت شده بود و با توسل مادرش به امام رضا علیه السلام به دنیا بازگشت و در سوریه به شهادت رسید. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹فکر می‌کنید این فیلم مربوط به کدام استان باشد؟ 🔻اینجا شهر کارگیل هند است. نماینده رهبر ایران در هند به آنجا رفته و اهالی این شهر دو طرف جاده با شعار دست خدا بر سر ماست رهبر ماست به استقبالش آمده‌اند... ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
24.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 هم اکنون | روایتگری آقای عبدالعلی زاده در گلزار شهدای کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب «دردانه ی کرمان» 🔷 خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خ
📚 انتشار کتاب «دردانه ی کرمان» 🔷 خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب «دردانه ی کرمان» 🔷 خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خ
بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «دردانه ی کرمان» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : دوم 🔸صفحه : ۶۳-۶۲ 🔻قسمت : ۳۰ یک هفته ای می شد که از حسین خبر نداشتم. هر وقت زنگ می زدم، دوست هاش می گفتن «الان کار داره. منتظر باشید. خودش تماس می گیره.». دل شوره داشتم. خیالم هزار جا رفت. حسینی که هر روز و هر شب بهم زنگ می زد، حالا یک هفته بی خبر از ما... مشغول آشپزی بودم که صدای زنگ گوشی ام را شنیدم. درست می دیدم؛ پیامی از خط حسین برام ارسال شده بود که نوشته بود؛ به زودی با شما تماس می گیرم. انگار خدا تمام دنیا را بهم داده بود. چشمم به گوشیم بود و با صدای هر زنگی از جا می پریدم. سرانجام صبح فردایش ، حسین بهم زنگ زد. همین که صداش را شنیدم، زدم زیر گریه. گفتم «حسین، تو این هفته، از نگرانی داشتم می مردم. نباید یه خبر از سلامتیت به ما می دادی؟! آخه تو که این جوری نبودی!» با صدایی خیلی آرام گفت «طاهره حقیقتش، من مجروح شده ام. دارم میام تهران.» تازه علت آن همه دل شوره هایم را فهمیدم. چند دقیقه ای باش حرف زدم. احساس کردم حالش زیاد خوب نیست. فردا، همراه بچه ها رفتم تهران. زمانی رسیدیم فرودگاه که آقای حاج باقری آمده بود فرودگاه، دنبال ما تا با هم به بیمارستان برویم. گرچه حسین زخمی برگشته بود‌ مهم دیدار دوباره با او بعد از چهارده ماه بود. حسین ساعت دو صبح رسیده بود تهران. توی مسیر به خودم و حسین فکر می کردم. به بیمارستان رسیدیم.هر قدمی که به سمت اتاقش بر می داشتم. ضربان قلبم تند تر می شد. پاهام به سختی یاری ام می کردند. جلوی اتاقش رسیدم. چشم هام درست می دید؛ این حسین ام بود! برگشته بود؛ اما با لباسی دیگر و با صورتی رنگ پریده! با لبخند همیشگی اش سلام کرد. بغضم را قورت دادم . جلو رفتم. صدام از شدت هیجان می لرزید. بریده بریده سلام کردم. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. به پهنای صورتم اشک می ریختم. کاش می توانستم بدون پروا، آن همه دوری و دل تنگی را داد می زدم. الهی بمیرم،دل تنگی بچه ها بیشتر از من بود. مثل پروانه، دور باباشان می چرخیدند و گریه می کردند. گفتم «حسین، می دونی این مدت به من و بچه ها چه گذشته؟». با صبر به حرف های من و بچه ها گوش می کرد. بچه ها از باباشان قول می گرفتند که «بابا، دیگه نرو سوریه ...» من هم به این امید بودم که دیگر حسین به سوریه بر نمی گردد. ادامه دارد.... ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔@golzarkerman