فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🍃 ما در دو جهان، فاطمه جان!
دل به تو بستیم
#فاطمیه
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
🔹تقدیم دو عدد سکه توسط مادر طلبه شهید علی رضا محمدی پور به جبهه مقاومت.
#ایران_همدل
#شهید_علیرضا_محمدی_پور
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گلزار شهدای کرمان،حضور پر شور مردم
در مراسم محفل بزرگ قرآنی
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
⭕شهادت مستشار ایرانی در سوریه
🌷 #شهید_مدافع_حرم
سردار کیومرث پورهاشمی
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸روایتی شنیدنی از رفتار شهید شهریاری با
پیک موتوری
🍃 سالروز شهادت شهید مجید شهریاری
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من »
✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید.
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت « عزیز زیبای من »
📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
🔹فصل سوم
🔸صفحه:۱۱۲،۱۱۳
راوی: خانواده محترم شهیدسلیمانی
به خاطر وضعیت اب و هوایی منطقه، پروازی که رفته بود ،هنوز برنگشته بود .
به همین خاطر پرواز تاخیر داشت.
قرار بود ساعت ۷شب پرواز کنند که افتاد ساعت ۱۰ شب.
با اینکه پرواز تاخیر داشت،اما حاجی زودتر رفت فرودگاه ،انگار روی زمین بند نبود.
دوست داشت زودتر برود.
در مسیر فرودگاه بودند که حاجی یکدفعه به راننده گفت :((نگهدار،نگهدار!))
راننده سریع ترمز کرد و گوشه ای ایستاد .
حاجی شیشه را کشید پایین وسرش را ازپنجره ماشین اورد بیرون وبا اشتیاق خاصی به اسمان نگاه کرد .
حاجی در بین راه دوبار دیگر هم ماشین را نگه داشت تا اسمان را ببیند .بار اخر زیر لب گفت :((چقدر اسمون امشب قشنگه !))
به فرود گاه که رسیدند ،قبل از انکه سوار هواپیما بشوند ،حاجی برای بار سوم با منزل تماس گرفت.
زینب که گوشی را جواب داد،حاجی گفت:((اِ...هنوز که خونه ای!من به توگفتم برو خونه ی خواهرت !توقع داشتم الان که زنگ بزنم ،دیگه شما گوشی را جواب ندی !))
زینب که از تماس های مکرر پدر متعجب شده بود ،گفت:((چشم می رم حالا عجله ای نیست .
یه کم کارهام رو انجام بدم.))
((نه همین حالا برو !تنها نمون توی خونه.))
((چشم می رم .خب اخه اگه من برم و شما بیای ،من نباشم چی؟!))
نگران نباش من اومدم ،به تو زنگ می زنم بیای خونه .))
((باشه.بابا یادت باشه ها،اخر من رو باخودت نبردی !))
دیدی که دخترم .فرصت نبودکه تو را همراه خودم بیارم!))
زینب خندید و گفت :((پس یکی طلب من!))
باخودش گفت:((یه نخی گرو بزارم تا دفعه ی بعد حتما بابا من رو با خودش ببره.))
زینب نمی دانست حاجی می خواهد از سوریه به عراق برود و فکر می کرد مستقیم به تهران برمی گردد.
به همین خاطر دوست داشت وقتی پدر می اید ،خانه باشد .
اما اصرار های پدر را که دید ،بعد از قطع کردن تلفن اماده شدو رفت به خانه ی خواهرش.
حاجی بعد از خداحافظی با زینب ،همراه حاج حسین از پله های وسط هواپیما رفتند بالا .
لحظه ی اخر حاج حسین برگشت رو به سید و گفت:
((حلال کن خیلی اذیتت کردیم!))
((این چه حرفیه!؟نگو اینجوری .))
وقتی که خداحافظی کردند ،حال سید عوض شد ؛انگار تکه ای از قلبش را کندند و بردند .
با خودش گفت:چقدر امشب حال و هوای حاجی با بچه هاش فرق داشت!))
ساعت حدود ۲۲:۱۰دقیقه بود .
کمی طول کشید تا صدو پنجاه مسافر بعدی هم سوار شوند.
حاجی که وارد هواپیما شد .ابوفاضل رادید .
دست گذاشت روی شانه اش و بی مقدمه گفت:((حلالمون کن خیلی اذیتت کردیم!))
ابو فاضل سریع به سمت او برگشت .
دید حاج قاسم ماسک زده و کلاهش هم داده پایین .
چیزی از چهره اش مشخص نبود.
((استغفرالله اقا !دورت بگردم ،این چه حرفیه !؟))
((ما که معطل نکردیم مسافرها رو ؟))
ادامه دارد...
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
May 11
📸گزارش تصویری | امروز؛ مراسم افتتاحیه نوزدهمین تئاتر بین المللی مقاومت
▫️بخش دوم
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman