eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.3هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
33 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲این پیروزی، پیروزی دیگرست راه به این بزرگی، به این‌مهمی شما آمده اید طبیعتا قربانی میخواهد... ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گزارش تصویری از برگزاری مراسم افتتاحیه اردوهای راهیان نور دانش آموزی استان کرمان در گلزار شهدای کرمان دقایقی قبل. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
10.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال من می داند و می بیند او....💔 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت « عزیز زیبای من » 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 🔹فصل دوم 🔸صفحه:۶۲و۶۳ راوی: خانواده محترم شهید سلیمانی «بابا، خب شما هم ریش داری که...!» «شماها بلد نیستین. بچه های من رو نبوسین!» وقتی با بچه ها بازی می کرد، خودش هم بچه می شد. دیگر به سن وسال خودش وبدن پر از ترکشش توجه نمی کرد. یک بار که پاییز بود وبرگ های پاییزی کل حیاط را پوشانده بودند، رفت خوابید وسط حیاط و به نوه ها گفت: «بیاین هرچی برگ روی زمین ریخته، بریزین روی من!» بعد از چند لحظه صدای قهقهه و بازی بچه هاکل حیاط را برداشت. دخترها برای بچه هایشان تفنگ آب پاش خریده بودند. حاجی که دید، یاد دوران کودکی خودش افتاد که در مدرسه با رفقایش چقدر آب بازی می کردند. آنقدر با آن تفنگ آب پاش به همه آب پاشید وهمه رو زد که همه از دستش فرار می کردند. کسی جرئت نداشت وارد حیاط شود. آن قدر جیغ زدند والتماس کردند تا حاجی کوتاه آمد. این علاقه ی حاجی به نوه ها باعث شده بود که کسی جرئت نداشته باشد در خانه ی حاجی چیزی به آن ها بگوید. گاهی بچه ها حسابی شلوغ می کردند وزینب دعوایشان می کرد، می گفتند: «می ریم به بابا حاجی می گیم ها!» زینب هاج وواج به بقیه نگاه می کرد ومی گفت: «ببین یه ذره بچه داره منو تهدید می کنه!» یک بار که در حسینیه ی امام خمینی(ره) بیت رهبری مراسم روضه بود، آن ها هم خانوادگی دعوت شدند. بچه ها کوچک بودند. چهارپنج سالشان بیشتر نبود. هرقدر عروس حاجی اصرار کرد: بذارین من نیام. می ترسم این بچه ها خراب کاری کنن، زشت بشه!» حاجی قبول نکرد: «چه خراب کاری ای؟! خب بچه برای همین کارهاست دیگه! باید بذاری بچه بازیاش رو بکنه.» با اصرارهای حاجی همگی با هم رفتند. روضه که تمام شد وشام آوردند، شیطنت بچه ها گل کرد. قورمه سبزی را با دست برداشته بودند و راه می رفتند و همه جا می ریختند. دیگر کسی حریف آن ها نمی شد. زینب به خانمی که انتظامات آنجابود، گفت: ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔@golzarkerman
✨چشم ها نخشکید مگر بر اثر سخت دلی و دلها سخت نشد مگر به سبب گناه زیاد. 📚 بحارالانوار، جلد ۶۰، صفحه ۷۳ ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman