eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.2هزار دنبال‌کننده
24.6هزار عکس
10هزار ویدیو
33 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه @S_brhmn9271
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹ویژه برنامه مراسم لحظه شهادت حاج قاسم و یاران شهیدش ▫️زمان: شب جمعه ۲۰ مهر ماه از ساعت ۲۴ ▫️مکان: گلزار شهدای کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوای حیدر کرار خواندن فلسطینی های اهل سنت در تشکر از ایران ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨می‌دونی وابسته‌تم بهت ارادت دارم می‌دونی دل بسته‎تم بهت ارادت دارم ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
✍️🏻مینویسم تا یادم نرود: تمام اقتدار میهنم را از پرواز شما دارم... 📸حال و هوای شب جمعه گلزار شهدای کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت « عزیز زیبای من » 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 🔹فصل اول 🔸صفحه:۳۱و۳۲ راوی: خانواده محترم شهیدسلیمانی «عمیق نفس بکش بابا، عمیق تر...» زینب با بغض صدای نفس هایش را بلندتر کرد. حالا دیگر زینب حسابی به هم ریخته بود. مادر آمد بالای سرشان و با نگاه متعجبی که «چرا داری این کار رو می کنی»، به حاجی خیره شد. حاجی نگاهی به او و بعد به زینب انداخت وباحالتی ازتقاضا یک دفعه گفت: «واقعا دعا کنین من شهید شم!» زینب این را که شنید، بغضش ترکید. اشک هایش سرازیر شد. تحمل شنیدن این حرف را نداشت. حاج خانم گفت: «چرا این حرف رو می زنی؟! چرا توی دل بچه رو خالی می کنی؟! شما که می دونی از درِ این خونه بیرون بری، کجا می ری، چرا این جوری می گی؟!» حاجی زد به شوخی وگفت: «بده مگه؟! شما می شی همسرشهید، بچه ها هم می شن فرزند شهید! بعد بنیاد شهید میاد رسیدگی می کنه بهتون!» حاج خانم اصلا از این حرف خوشش نیامد. با ناراحتی گفت: «شما سلامت باشین، ما هیچی از کسی نمی خوایم! تاالان از کسی هیچی نخواستیم، از این به بعد هم نمی خوایم! ولی اگه روزیِ شما شهادته، ان شاالله که قسمتت بشه.» زینب با تعجب به مادر خیره شد. توقع شنیدن چنین حرفی را از زبان مادر نداشت. «ان شاالله» حاج خانم حتی برای خودش هم عجیب بود. اولین بار بود که این را می گفت. همیشه جواب می داد:«خدانکنه» یا«این حرف را نزنین». خودش هم نمی دانست زبانش چطور چرخید واین حرف را زد. حاجی بلند شد ورفت به طرف اتاقش. رو به زینب گفت: «بابا، من این کیف بزرگ رو نمی خوام.» زینب سعی کرد اشک هایش را کنترل کند. صدایش را صاف کرد وگفت: «خب شما صبح این قدر با دقت این رو جمع کردی! لباس ومسواک وکتاب و وسایل رو گذاشتی توش.» «نه...، آخه خیلی سفرم طول نمیکشه،. یه کیف جمع وجور بذار برام.» ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔@golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 You sent all of them Only you survived... 🎥 همه رو فرستادی خودت موندی... 1.20 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman